جزوه سرالاسرا استاد علیپور جلسه 71 الی 75
جلسه 71، جلسه 72، جلسه 73، جلسه 74، جلسه 75
بسم الله الرحمن الرحيم
با توجه به این که یاد مرگ یکی از دستورالعمل های مهم در سیر و سلوک است و در آیات و روایات، از اهمیت ویژه و آثار سازنده برخوردار است، باز در ادامه بحث جلسه گذشته در مورد موت، روایاتی را استفاده می کنیم. جلسه قبل در مورد سکرات مرگ و سختی ِ جان دادن ِ کفار و گنه کاران، روایات و مطالبی عرض شد: عبارت هائی از این قبیل که فرمودند که اولا مستی موت و بی هوشی و وحشت جان دادن، آن چنان شدید است که تمام انسان ها را فرا می گیرد مگر مومنین بسیار خاص.
و فرمود که عذاب جان کندن، آن چنان سخت است که همان مشاهده عزرائیل، چنان عذابی دارد که گوئی فرد را با هزار ضربه شمشیر، قطعه قطعه می کنند. یا فرمود که ساده ترین عذابی که برای بعضی گنه کاران می شود، مثل این است که خاری را از درون پشم در می آوریم.
همان طور که وقتی خار از داخل پشم در می آید حتما مقداری پشم به آن می چسبد، [این جا هم همین طور است]. تازه ساده ترین عذاب او، این است و عرض شد که فرمود عذاب هائی در حال جان کندن برای آن طایفه هاست که اگر پائین ترین عذاب آن که او گرفتار است، تقسیم شود به همه اهل این عالم، همه اهل عالم را هلاک می کند به خاطر سعه وجودی آن عالم. و روایات دیگری که استفاده کردیم.
و اما روایاتی که برای جان دادن مومن است که می فرماید :
عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " اِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ لَيَقِفُ مِنَ الْمُؤْمِنِ عِنْدَ مَوْتِهِ مَوْقِفَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ مِنَ الْمَوْلَى فَيَقُومُ وَ أَصْحَابُهُ لَا يَدْنُونَ مِنْهُ حَتَّى يَبْدَأَهُ بِالتَّسْلِيمِ وَ يُبَشِّرَهُ بِالْجَنَّةِ " (میزان الحکمة ج9 باب الموت ح18816) حضرت می فرماید : " البته ملک الموت (آن ملک الموتی که آن طایفه فقط از اولین برخورد ملاقاتش در جانش عذابی مثل تکه تکه شدن با هزار شمشیر حس می کند، مشاهده این هیبت و عظمت در زمانی که می خواهد جان مومن را بگیرد) وقتی می خواهد پیش مومن بیاید، مثل این که بنده ذلیلی است در برابر مولای خودش. پس می ایستد و اصحاب او هم می ایستند (وقتی فرمانده کل، خبردار بایستد، معلوم است زیردستان چه وضعی دارند) نزدیکش نمی شوند تا این که به آن مومن سلام می کنند و مژده بهشت را می دهند. "
چه قدر فرق است بین جان دادن مومن و کافر یا مشرک یا گنه کار.
حضرت امام صادق علیه السلام می فرماید : " أما المؤمن فما يحس بخروجها و ذلك قول الله سبحانه و تعالى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي ثم قال ذلك لمن كان ورعا مواسيا لإخوانه وصولا لهم " (همان ح18817) اما مومن که جان می دهد، اصلا حس نمی کند که این جان، کی در می آید و بعد از اشاره به آیه " يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ.... " (آیه 27 الی 30 سوره فجر) می فرماید، سپس می فرماید که این گونه مرگی که اصلا احساس نمی کند، به خاطر این است که در این عالم ورع کرده و مواسات کرده با برادرانش و با آنان ارتباط خدمت گزارانه داشته و با هدف سود رساندن، به آنان نزدیک می شد.
عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال : " إن أشد شيعتنا لنا حبا يكون خروج نفسه كشرب أحدكم في يوم الصيف الماء البارد الذي ينتقع به القلوب و إن سائرهم ليموت كما يغبط أحدكم على فراشه كأقر ما كانت عينه بموته " (همان ح18819 البته در آن جا، این حدیث از حضرت علی علیه السلام نقل شده است) " شیعیان ما، یک عده که شدت حب و عشق و علاقه به ما دارند، این طبقه وقتی جان از آن ها خارج می شود، مثل این که شما در تابستان آب خنکی می خورید که آن آب خنک، طوری است که انسان را سیراب می کند و طوری است که در آن تشنگی تابستان، این آب خنک چه احساسی دارد، آن عاشقان مخصوص ما اهل بیت، چنین احساسی دارند و بقیه شیعیان ما، این ها هم جان دادنشان به قدری شیرین است که شما آرزو می کنید به حال آن ها که ای کاش ما هم آن طور جان می دادیم. " البته [این سهولت جان دادن] نه در حد آن طبقه اول [باشد].
فی حدیث معراج : " وَ إِذَا كَانَ الْعَبْدُ فِي حَالَةِ الْمَوْتِ يَقُومُ عَلَى رَأْسِهِ مَلَائِكَةٌ بِيَدِ كُلِّ مَلَكٍ كَأْسٌ مِنْ مَاءِ الْكَوْثَرِ وَ كَأْسٌ مِنَ الْخَمْرِ يَسْقُونَ رُوحَهُ حَتَّى تَذْهَبَ سَكْرَتُهُ وَ مَرَارَتُهُ وَ يُبَشِّرُونَهُ بِالْبِشَارَةِ الْعُظْمَى وَ يَقُولُونَ لَهُ طِبْتَ وَ طَابَ مَثْوَاكَ إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَى الْعَزِيزِ الْحَکِيمِ الْحَبِيبِ الْقَرِيبِ. " (همان ص239 ح18820) " هنگامی که بنده در حال مرگ می افتد (آن بنده مومن) ملائکه می ایستند بالای سر او در حالی که در یک دست هر کدام از آن ها کاسه ای از آب کوثر است و در دست دیگرش کاسه ای از شراب طهور بهشتی. زمانی که جان داد، از این شراب و آب کوثر به او می خورانند و او را سیراب می کنند. آن چنان که آن سختی و تلخی جان دادن که در عذاب بود، از بین برود و برای آن ها بشارت بزرگی می دهند و می گویند خوشا به حالت ! پاک باشی و پاک باشد محل استقرار تو. البته که تو وارد شدی بر عزیز حکیم، حبیب قریب. "
در این حدیث معراج، نکته ای که قابل دقت است، این است که می فرماید : " حتی تذهب سکرته و مرارته " این فرد، مومن است ؛ آن چنان مومنی که ملائکه به استقبالش آمده اند و به او آب کوثر و شراب بهشتی آورده اند. اما می فرماید : سختی و تلخی عذاب جان کندن با آن آب ها از بین برود. پس معلوم می شود برای چنین مومنی چنین عذابی و تلخیی دارد که با این آب ها برطرف می شود. حالا برای آن کسی که چنین مومنی نباشد، این عذاب، چند برابر است و پشت سر آن، محرومیت از این شراب ها.
و دوم این که می فرماید : " إِنَّكَ تَقْدَمُ عَلَى الْعَزِيزِ الْحَکِيمِ الْحَبِيبِ الْقَرِيبِ " این عبارت ها، عبارت یک انسان عادی نیست که بگوئیم کلمات و مطالبی را گفته، بلکه حتی ترتیب کلمات هم با منظور و هدف گفته شده است. می فرماید : تو وارد شدی بر عزیز. معلوم است که انسان وقتی می خواهد از قفس این عالم تنگ، وارد آن عالم با عظمت شود، معلوم است با اسم عزیز حضرت رب وارد آن عالم می شود. وقتی یک تکه یخی می خواهد آب شود، اول با حرارت آنش روبرو می شود تا بعد به لطافت رطوبت و.... برسد. تا این اسم عزیز را طی کند، معلوم است که مرحله ای را باید طی کند.
وقتی آن مرحله را طی کند، حضرت رب را به اسم حکیم ملاقات می کند، که آن اسم، تماما علم و آگاهی و حکمت است و وقتی به مرحله بالاتر برسد، به خود عشق و حب می رسد و از آن هم فراتر برود تا می رسد به اسم قریب. یعنی همان عاملی که او را سرگردان کرده بود و تمام عذاب هائی که در دوران های مختلف خلقت گرفتار آن بود، که همان دوری از آن حقیقت بود، حال به آن حقیقت رسید و آن گاه هر عذاب در هر مرحله ای به آخر می رسد.
در روایت دیگر از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کند که می فرماید : " اَوّلُ ما یُبَشُّرُ بِهِ الموُمِنُ روُحٌ وَ رَیحانٌ وَ جَنُّةُ نَعیم، وَ اَوَّلُ ما یُبَشِّرُ بِهِ الموُمِنُ اَن یُقالُ لَهُ : اَبشِر وَلیُّ اللهِ بِرِضاهُ وَ الجَنَّةِ ! قَدِمتَ خَیرَ مَقدَمٍ، قَد غَفَرَاللهُ لِمَن شَیَّعَکَ، وَ استَجابَ لِمَنِ استَغفَرَ لَکَ، وَ قَبِلَ مَن شَهِدَ لَکَ. " (همان ص239 ح18821) " اول چیزی که برای مومن در حال جان دادن بشارت داده می شود، راحتی و بهشت و نعمت همیشگی است. و اول چیزی که به او گفته می شود این است که : مژده باد ای ولی خدا به رضای او و بهشت. (این پیدا است که همان آرزوی هر مومن است که این خطاب به او برسد که حضرت رب از تو راضی شد.) خوش آمدی، البته که خدا بخشید هر کسی را که تو را تشییع جنازه کرد، و هرکه به تو استغفار کرد آن را قبول کرد. و هر کس به ایمان تو شهادت داده بود، همه آن ها را قبول کرد. "
در نهایت در روایت دیگری حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " الموت کفارة لکل مسلم " (همان ص240 ح18829) این جا دیگر لفظ مومن نیست ؛ اسلام به معنای عامش مطرح است. " مرگ برای همه مسلمان ها، کفاره از گناهان او است. " نکته قابل دقت در این احادیث این است که در روایت های مختلف، عبارت های مختلفی بیان شد که صورت ظاهر آن ها متفاوت بود : یک جا می فرماید مومن وقتی می خواهد جان بدهد، عزرائیل در برابر او مثل بنده ذلیلی می ایستد ؛ در جای دیگر می فرماید روح مومن طوری از بدن جدا می شود که گوئی موئی از خمیر جدا شد ؛ آن قدر راحت است.
یا در حدیث دیگر است که ملائکه ها بعد از جان کندن مومن، به او آب کوثر و شراب می نوشانند تا سختی ها و تلخی های جان دادن از او برود و.... این عبارت های به ظاهر متفاوت، نشان می دهد که احادیث، متفاوت نیست بلکه این، درجه ایمان است که متفاوت می شود. هر کس در هر درجه ای از ایمان است مشمول عبارتی از احادیث می شود. دلیل و نشانه این مطلب هم همان است که در یک حدیث، دو عبارت را فرمود که : اشد عاشقان ما اهل بیت، آن چنان جان می دهند و دیگر شیعیان، این چنین. پس معلوم است که این درجه بندی هست تا این که به پائین ترین درجه می رسد که فرمود کفاره گناهان است. که در این موضوع، روایات فراوانی بود و از باب نمونه استفاده کردیم.
مطلب دیگری که در خود توضیح حدیث فرموده است، عدم توجه به آرزوی مرگ است. در روایتی می فرماید : " عن ام الفضل قالت : دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم عَلَى رَجُلٍ يَعُودُهُ وَ هُوَ شَاكٍ فَتَمَنَّى الْمَوْتَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم لَا تَتَمَنَّ الْمَوْتَ فَإِنَّكَ إِنْ تَكُ مُحْسِناً تَزْدَدْ إِحْسَاناً وَ إِنْ تَكُ مُسِيئاً فَتُؤَخَّرُ تُسْتَعْتَبُ فَلَا تَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ " (سرالاسراء ج2 ص326 روایت 1493 )
"حضرت برای عیادت مرد مریضی داخل شد در حالی که آن مرد از شدت ناراحتی مریضی، شکایت می کرد و آرزوی مرگ می کرد، حضرت فرمود : آرزوی مرگ نکن. پس اگر تو اهل احسان هستی، احسانت را زیاد کن و اگر اهل گناه هستی، خدا برایت تاخیر بیندازد و تو جبران کن ؛ پس آرزوی مرگ نکن. "
عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال : " لَا يَتَمَنَّى أَحَدُكُمُ الْمَوْتَ لِضُرٍّ نَزَلَ بِهِ وَ لْيَقُلِ اللَّهُمَّ أَحْيِنِي مَا كَانَتِ الْحَيَاةُ خَيْراً لِي وَ تَوَفَّنِي إِذَا كَانَتِ الْوَفَاةُ خَيْراً لِي. " (همان ح1494 وسایل ج2 ص449 ح2617) " هیچ کدام از شما آرزوی مرگ نکنید، آن گاه که ضرری به شما وارد شد و این طور بگوید از شما که خدایا به من حیات بده اگر این حیات به خیر من است و وفاتم را برسان اگر خیر من در آن است. "
در روایت دیگری از امام سجاد علیه السلام که فرازی از دعا است می فرماید : " وَ عَمِّرْنِي مَا كانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ، فَإِذَا كَانَ عُمُرِي مَرْتَعاً لِلشَّيْطَانِ فَاقْبِضْنِي إِلَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ. " (صحیفه سجادیه دعای بیستم) روش دعا را یاد می دهد که خدایا به من عمر بده تا زمانی که عمر من بذل شود در اطاعت و خدمت تو. پس اگر عمر من چراگاه شیطان شد، قبل از این که غضب تو بر من وارد شود، روحم را به سوی خودت بازگیر. "
پس با نگاه به این احادیث، آن معنای افراطی و تفریطی روشن می شود که این که می فرماید مومن عاشق مرگ است یا خداوند در قرآن نسبت به یهودیان می فرماید اگر شما مومن واقعی بودید آرزوی مرگ می کردید، منظور این است که انسان باید آرزوی مرگ داشته باشد. بله، کسی که دستش از اهل بیت بریده شده، طبیعی است که چنین برداشت های اشتباهی می کند. در حالی که این روایات است که آیات را توضیح می دهند و منظور را مشخص می کنند.
مومن از خدا عافیت و سلامتی و طول عمر با برکت می خواهد ؛ نه این که مرگ آرزو می کند. آرزوی مرگ وقتی است که عمر، چراگاه و مرتع شیطان باشد. و جائی دیگر هم که هست که نهی کردند که آرزوی مرگ نکنید، نه از این جهت که ملاقات خدا است آن، معنای بسیار بالائی است. آن معنای آرزو که در مرگ به لقاءالله برسد یعنی حتی در عالم بشری [ماندن] که بالاخره مانع است، [آن هم رفع بشود ] آن معنای دیگری است. پس اگر برای ما ضرری یا مشکل سختی برسد که اشتباها خیال کنیم با مردن از این ها نجات پیدا خواهیم کرد، پس آرزوی مرگ کنیم، [حضرت] از آن نهی فرمود. و این اشتباه انسان است که خیال می کند با مردن، از این عذاب ها نجات پیدا خواهد کرد. چون نمی داند که بعد از مردن، عذاب های اصلی شروع می شود و تازه وقتی مرگ تمام شد، عذاب های بعد از آن که بعد از مرگ است، مرگ از آن ها آسان تر است.
عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال : " لم یلق ابن آدم شیئا قط منذ خلقه الله اشد علیه من الموت ثم ان الموت لاهون مما بعده. " نفرمود که برای مومن، کافر و یا فاسق و....، فرمود ابن آدم، از آن وقتی که خدا او را آفرید، تا آخرین لحظه این دوران، شدتی شدیدتر از مرگ برای او نرسیده است. تمام سختی های زندگی او به یک طرف [و سختی مرگ به یک طرف] چون همه این ها در درون عالم ماده بوده. اما بعد از آن، دیگر جنس بدن، دیگر از ماده نیست. تازه سخت ترین عذاب ها که مرگ بود، سپس این مرگ، آسان ترین عذابی است نسبت به عذاب هائی که بعد از آن شروع خواهد شد.
این انسان نمی داند و عدم شناخت دارد نسبت به عالم خلقت. اگر ما از اهل بیت علیهم السلام استفاده نکنیم، احدی از نابغه های عالم نمی تواند مطالبی به این روشنی و اطمینان بیان کند و بفهماند. تازه می فرماید این عذابی که سخت ترین عذاب از لحظه خلقت است، آسان ترین عذاب نسبت به ما بعد از آن است.
پس ما را نهی فرمود از این که وقتی مصیبتی وارد شد، ما آرزوی مرگ کنیم و به ما توجه داد که به جای این آرزو، بیدار باشیم و ذلت خود را بیشتر حس کنیم. آن عذاب هائی که گفته می شود و شیطان آن را برای ما نستعیذ بالله دور و بلکه افسانه نشان می دهد، ببینیم که می شود. پس یک وقت به ما اجازه آرزوی مرگ را داده اند و آن، آن وقت است که احساس کنیم این عمر مرتع شیطان شده است. خداوند انشاءالله ما را مستعد برای مرگ قرار دهد و از فضل و کرم خودش، درک معارفی را که بعد از مرگ به طور جبری مشاهده خواهیم کرد، قبل از مرگ با نور یقین به ما بفهماند، صلوات ختم کنید.
بسم الله الرحمن الرحيم
از آن جا که بحث یاد مرگ یکی از دستورالعمل های بسیار مهم سیر و سلوک است و نقش و تاثیر نورانی خاصی بر سالک دارد و بسیاری از مشکلات و سختی های سیر و سلوک را آسان می کند و بزرگان بر آن تاکید خاصی دارند، لذا تتمه بحث جلسه گذشته در مورد موت، در باره ذکر موت از دیدگاه روایات [عرض می شود] :
عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال : " أَفْضَلُ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا ذِكْرُ الْمَوْتِ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ التفکر فَمَنْ أَثْقَلَهُ ذِكْرُ الْمَوْتِ وَجَدَ قَبْرَهُ رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ " (میزان الحکمة ج9 باب ذکرالموت ح18841) با فضیلت ترین زهد در دنیا، یاد مرگ است و با فضیلت ترین عبادت، تفکر است. پس هر کس یاد مرگ، او را فراگیرد، قبرش را باغی از باغ های بهشت می یابد.
عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " أَفْضَلُ الزُّهْدِ فِي الدُّنْيَا ذِكْرُ الْمَوْتِ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ ذِكْرُ الْمَوْتِ وَ أَفْضَلُ التَّفَكُّرِ ذِكْرُ الْمَوْتِ فَمَنْ أَثْقَلَهُ ذِكْرُ الْمَوْتِ وَجَدَ قَبْرَهُ رَوْضَةً مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ " (همان ح18842) با فضیلت ترین زهد در دنیا، ذکر موت است و با فضیلت ترین عبادت، ذکر موت است و با فضیلت ترین تفکر، ذکر موت است. پس هر کس ذکر موت، او را فرا گیرد، قبرش را باغی از باغ های بهشت می یابد.
الامام الهادی علیه السلام : " اذكر مصرعك بين يدي أهلك و لا طبيب يمنعك و لا حبيب ينفعك " (همان ح18843) توجه کن ! به یاد بیار محلی را که آن جا افتاده ای. (نعشت آن جا ذلیلانه افتاده و بدجور هم ذلیلانه ! گاهی اخیراً مُد شده که کسی که می خواهد جان بدهد، نزدیکان نمی گذارند دیگران بیایند و او را ببینند؛ از بس ذلیلانه است و گاهی حتی مشمئز کننده است. اما خیلی عبرت انگیز است ؛ لا اقل یک بار هم شده از نزدیک بتوانیم آن کسی را که جان می دهد، در جائی یا بیمارستانی، اصلا خودمان دنبالش باشیم که ببینیم. علاوه بر ثواب عیادت مریض و خواندن سوره های یس و صافات، با یک دید عمیقی [ذلت انسان را در] آن جا مشاهده کنیم.) به یاد بیار آن محل افتادنت را، پیش روی اهل و عیالت در حالی که هیچ پزشکی نمی تواند مانع رفتن او باشد حتی اگر آن پزشک، پدرش یا فرزندش باشد، و هیچ دوستی و عاشقی که عاشق توست، هیچ فائده ای برایت ندارد. کلام نورانی معصوم علیه السلام است.
الامام علی علیه السلام : " اذکروا هادم اللذات و منغص الشهوات و داعی الشتات اذکروا مفرق الجماعات و مباعد الامنیات و مدنی االمسنیات و الموذن بالبین و الشتات " (همان ح18844) به یاد بیاورید آن هادم و ریشه کن کننده لذتها را (ریشه کن می کند نه فقط از بین می برد) شهوات را تبدیل به تلخی می کند و فریاد و دعوت کننده پراکندگی ها است. یاد کنید جدا کننده جماعات را که آرزوها را دور می اندازد و دیگر قابل دسترسی نمی کند. "
این ها هرکدام، دستورالعملی است در زندگی هر کس به تناسب خودش. یک راه میان بری است. اگر لذت هائی ما را از یاد خدا غافل کرده، یا افرادی به شما مراجعه می کنند مخصوصا جوانان که ما چه کار کنیم شهوات را خاموش کنیم، درمان و دستورالعمل را می فرماید، یاد جدی از مرگ. یا اگر فرد گرفتار دلخوشی برای انجمن و گروه خودش شده است، یاد مرگ است که خطر غفلت آوری آن جمع را کنار می زند. یا اگر شخص گرفتار آرزوها است، همان طور.
گاهی کسی می گوید من موفق به نماز صبح نمی شوم یا با حال نمی توانم نماز بخوانم. سعی هم می کنم اما نمی توانم. یا پس چرا ما افسرده و کسل هستیم. اگر عمیق باشیم، خواهیم دید در باطن ضمیر ما و ای بسا در باطن باطن ضمیر ما، در سرّ ضمیر ما، آرزوئی به ما پیچیده شده و تمام لذت و شادی و غم زندگی مرا او تعیین می کند. و من توجه ندارم ؛ امورات من با آن آرزو گره خورده و نمی دانم که چنین آرزوی ریشه داری با زندگی من گره خورده [و بر حالات من تاثیر می گذارد] البته اگر بقیه عوامل نباشد. می بینیم که من در ظاهر درس می خوانم و می گویم من برای نمره نمی خوانم اما آرزوی دیگری در سرّ ضمیر است. یا من در تجارت برای خدا، دارم به مردم خدمت می کنم. یک آرزوئی در ضمیر من با این تجارت، گره خورده و مرا فریب می دهد.
یا در محل کارم، می گویم من نمی خواهم رئیس تشکیلات باشم و حتی آن جا را جارو می کنم، مهم نیست، مهم خدمت به اسلام و نظام است. اما در باطن، یک آرزو گره خورده و مرا فریب می دهد [که کار برای اسلام و نظام است] فلذا وقتی از اداره می آیم، افسرده هستم. خیال می کنم که شدت کار، مرا کسل کرده است. یا وقتی از دانشگاه می آیم خیال می کنم سنگینی درس است که مرا کسل و افسرده کرده است. توجه ندارم که آرزوئی در درون من ریشه دوانده و با کار من گره خورده و آن تحریک می شود ؛ چه مثبت و چه منفی. که تا این موانع برطرف نشود، ممکن نیست من پیشرفت کنم. کلید این ها را حضرت در یاد مرگ می فرماید.
عن الامام علی علیه السلام : " من ذکر الموت رضی من الدنیا بالیسیر. " (همان ح18846) هر کس اهل ذکر موت باشد، از زندگی دنیا به آن مقدار آسان و امکان متعارف زندگی برایش کاملا رضایت دارد. دنبال فلان روان شناس و روان پزشک بودن لازم نیست ؛ کلیدش در یاد مرگ است.
عن امیرالمومنین علیه السلام : " کیف تنسی الموت و آثاره تذکرک. " (همان ح18847) چه طور انسان یاد مرگ را فراموش می کند ؛ مگر ممکن است ؟ در حالی که خود مرگ، آثارش را ظهور می دهد. آثار این [مرگ]طوری است که دائما به انسان توجه می دهد. چه قدر [باید کسی] پوست کلفت و سنگین خواب و بیچاره باشد که مرگی که آثار آن به عبارت ها و شکل های گوناگون فریاد می زند، باز هم بگوئیم من فراموش کردم و غفلت کردم. این سوال، خیلی جای تعجب است. چگونه مرگ را فراموش کنیم در حالی که او با آثارش به تو تذکر می دهد ؟!
قال الصادق علیه السلام : " ذِكْرُ الْمَوْتِ يُمِيتُ الشَّهَوَاتِ فِي النَّفْسِ وَ يَقْطَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ وَ يُقَوِّي النَّفْسَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ وَ يُرِقُّ الطَّبْعَ وَ يَكْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى. " (همان ح18848) امام صادق علیه السلام می فرماید : ذکر موت، شهوات را در درون نفس اماره انسان می کشد. راه علاج از هر شهوتی است. همین طور محل های رویش و ریشه غفلت ها را ازبین می برد ؛ منابت الغفلة، یقلع. غفلت که خطرش آن قدر آشکار است که احتیاج به توضیح ندارد. و نه یک غفلت [را از بین می برد] و نه دو غفلت، نه ده ها غفلت، نه غفلت از خدا و نعمت و وظیفه و غفلت های دیگر، [بلکه] محل های رویش غفلت. یاد مرگ، آن ها را از ریشه می کند و قلع و قمع می کند. یاد مرگ، یقلع منابت الغفلة. نه خود غفلت، [بلکه] عوامل غفلت را کلاً از بین می برد. بعد چه برکاتی دارد : " یقوی القلب بمواعدالله " آن گاه این قلب، قابلیت پیدا می کند با وعده های الهی تقویت شود. آن گاه [است که] غل و زنجیرها را به زمین انداخت و قدرت پرواز پیدا کرد. و طبع، رقیق می شود. " و یکسر اعلام الهوی " پرچم های هوا و هوس را می شکند. و آتش حرص را خاموش می کند و کوچکی دنیا را به ما نشان می دهد.
این حدیث، اگر دقت بفرمائید عبارت هایش به ترتیب است. معلوم است کلاس بزرگی است که همه این ها را در یک جا جمع کرده است : ذکر موت که اثرش شهوت را در نفس ما کشت، اگر این مرحله را طی کردیم، قابلیت پیدا خواهیم کرد غفلت را کنار بزنیم. پس آن چه نمی گذاشت غفلت را کنار بزنیم، شهوات بود. غفلت اگر برود، انسان استعدادش باز شد برای کمالات. بعضی از دوستان می گویند من هر چه تلاش می کنم، موفق نمی شوم و تازه شب یادم می افتد که باید مراقبه کنم. خوب، چه قدر در این حالت هستیم ؟ یک هفته، دو هفته،.... ؟ اما اگر عادت شود [باید متوجه شویم که] غفلت نمی گذارد.
وقتی این قلب به قدرت رسید، طبع او رقیق می شود. آن گاه لطافت روحی حاصل می شود که آرزوی هر سالکی است. قساوت قلب [یکی از مشکلات اصلی است]. لطافت روحی، آثارش فراوان است. یکی از آثار آن گریه و اشک است که مفصلا در سال های گذشته عرض شده که گریه چگونه به وجود می آید و اثراتش چیست. به طور خلاصه عرض شد که گریه به دو نوع تقسیم می شود : گریه ای که از جانب شیطان است که از آثار آن ایجاد عجب و خود برتربینی و... است. و گریه ای که از جانب رحمان است که انسان را در خود می شکند. این تقسیم بندی بزرگان در مورد گریه است.
پس یاد مرگ یک نیروی کمکی قویی است که برای پشتیبانی سالک آمده است. آتش حرص هم که از خطرات بزرگ و بلکه بزرگترین خطر نفسانی است که انسان می خواهد همه اش مال او باشد، اما یاد مرگ حتی چنین آتش را خاموش می کند. اگر همه این ها تحقق پیدا کند، با همه وجود، ناچیز بودن خود را خواهد فهمید. آن جا است که سیر و سلوک، آثارش را بروز می دهد.
" عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قیل یا رسول الله ! هَلْ يُحْشَرُ مَعَ الشُّهَدَاءِ أَحَدٌ قَالَ نَعَمْ مَنْ يَذْكُرُ الْمَوْتَ بَيْنَ الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ عِشْرِينَ مَرَّةً " (همان ح18849) از حضرت سوال شد که آیا می شود کسی با شهداء محشور شود ؟ حضرت فرمود بلی، کسی که در شبانه روز بیست بار موت را یاد کند.
" عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم انه مر بمجلس قد استعلاه الضحك فقال شوبوا مجلسكم بذكر مكدر اللذات قالوا و ما مكدر اللذات قال الموت " (همان ح18850) حضرت، زمانی از مجلسی گذشت که صدای خنده، آن جا بلند شده بود. پیدا است خنده های غفلت آمیزی بوده است. حضرت فرمود جلسه خود را به ذکر مکدر کننده لذت ها قاطی کنید. عرض کردند مکدر کننده لذت ها چیست ؟ حضرت فرمود : یاد مرگ.
" عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال : أَكْثِرُوا مِنْ ذِكْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا هَادِمُ اللَّذَّاتِ قَالَ الْمَوْتُ فَإِنَّ أَكْيَسَ الْمُؤْمِنِينَ أَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَاداً " (همان ح18852) حضرت فرمودند زیاد به یاد از بین برنده لذت ها باشید. عرض شد از بین برنده لذت ها چیست ؟ حضرت فرمود موت. بعد فرمود پس همانا زیرک ترین، تیزهوش ترین و با فهم ترین مومنین کسی است که موت را زیاد به یاد دارد و شدیدتر آماده مرگ است.
" عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال : اکثروا ذکر الموت فانه یمحص الذنوب و یزهد فی الدنیا فان ذکرتموه عند الغنی هدمه و ان ذکرتموه عند الفقر ارضاکم بعیشکم " (همان ح18853) ذکر مرگ را زیاد یاد کنید. پس البته که آن (" محص " می فرمایند آن است که از هر عیب و نقصی پاک شود یا زر و جواهری که مخلوط است، آن را در آتش طوری ذوب می کنند که همه ناخالصی ها از بین برود) پس البته که یاد مرگ باعث می شود از گناهان، این طور پاک و خالص شود و در دنیا زاهدش کند. پس اگر آن را در هنگامی که احساس غنا می کنید ذکر کنید، (غنا از هر جهت : امکانات جسمی و مالی و جاه و جلال ظاهری و اولادی)، یاد جدی مرگ آن ها را از تو می شکند و آن گاه زیادی آن را نمی بینی و می بینی که از دست رفتنی است و هنگامی که ناچیزی و ناداری [فشار می آورد] و در فقر هستی، سختی آن فقر را از تو می گیرد.
این نشان می دهد که در بیرون، هیچ چیزی نیست ؛ نه عذاب از فقر و نه لذت از غنا. هر چه هست در درون ما است. اگر از چاله این عالم ماده، کانالی به عالم بالا باز شود، آن گاه تحت تاثیر آن ها قرار نخواهد گرفت. و آن ها زندگی تو را تعیین نخواهند کرد. و بزرگتر و قوی تر از آن " کوچک ها " خواهد شد.
" عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال : اکثروا ذکر الموت، فما من عبد اکثر ذکره الا احیی الله قلبه و هون علیه الموت " (همان ح18854). خیلی عبارت جالبی است. آرزویمان است. مرگ را زیاد یاد کنید. پس هیچ بنده ای نیست که مرگ را زیاد یاد کند مگر این که خدا قلب او را زنده می کند و موت را برای او آسان می کند.
" الامام علی علیه السلام قال : وَ أَكْثِرُوا ذِكْرَ الْمَوْتِ عِنْدَ مَا تُنَازِعُكُمْ إِلَيْهِ أَنْفُسُكُمْ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص كَثِيراً مَا يُوصِي أَصْحَابَهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ فَيَقُولُ أَكْثِرُوا ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ هَادِمُ اللَّذَّاتِ حَائِلٌ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الشَّهَوَاتِ " (همان ح18859) مولا علی علیه السلام فرمود : مرگ را زیاد یاد کنید هنگامی که نفستان شما را به سوی شهوات می کشاند. آن لحظه ای که گاهی انسان در لب پرتگاه قرار می گیرد و احساس می کند [نفس] می خواهد اختیار را از انسان بگیرد، این، دستورالعمل مولا علیه السلام است. اگر با توجه و باور آن را اجرا کنیم، در تمام زندگی ما نجات بخش خواهد بود. آن چیست ؟ یاد مرگ. و کفایت می کند یاد مرگ از جهت واعظ بودن ؛ آن قدر قدرتش قوی است. و دنبال آن از پیامبر خدا یاد می کند که حضرت، زیاد به اصحابش ذکر موت را سفارش می فرمود. پس می فرمود زیاد ذکر موت کنید. پس البته آن، ریشه کن کننده لذت ها است و حائل شما و شهوات است. تا آن جدی باشد، دیواره ای بین تو و شهوت می شود که این رابطه را می برد.
این، خیلی ادامه دارد و بحثی طولانی است که ان شاءالله خود عزیزان از این کتاب [میزان الحکمة] مطالعه فرمایند. ان شاءالله خدا ما را مستعد برای موت قرار دهد.
پس جلسه قبل گفتیم که فرمودند تمنای موت را ما نداشته باشیم. به استثنای اولیای خدا که آن ها در یک فضای دیگر زندگی می کنند و آن چنان عاشق خدا هستند که دنیا زندان است. [که روایات می فرمایند] اگر نبود اجل، آن ها لحظه ای هم در این بدن نمی ماندند. این معنا برای بزرگان و مشاهدان حضرت احدیت است که صفات و اسماء الهی را مشاهده می کنند. اما در مرحله ما که هنوز به آن مشاهدات نرسیده ایم، نباید چنین تمنائی داشته باشیم و مطابق مطالب جلسه قبل باید در این عالم از خدا عافیت بخواهیم تا بتوانیم از بندگی خدا بهره ببریم. فقط زمانی به ما اجازه تمنای موت داده شده است که عاجز شده ایم از بندگی خدا و عمرمان مرتع شیطان شده است. که در این صورت از خدا می خواهیم که جان ما را بگیرد. و نکته دیگر این که یکی از جاهائی که اصلا مذمت شده که انسان تمنای موت داشته باشد، جائی است که مشکلات و سختی های زندگی، طوری فشار بیاورد که انسان صبرش را از دست بدهد و آرزوی مرگ کند. این امر، بسیار مذمت شده است.
در این راستا هم عرض کرده ایم که تاکید بزرگان هم همین است که در سیر و سلوک، تزکیه نفس برخلاف روش های اهل ریاضت غیر شرعی است که فشار نامعقول به جسم وارد می کنند آن هم از همان ابتدا. [بزرگان می فرمایند] که سالک به صحت جسم و روان اهمیت بدهد. حتی روایات فراوانی در این باره از معصومین علیهم السلام به ما رسیده است. حتی تا آن حد که خود معصومین علیهم السلام طبابت کرده اند و دستورات طبی در این زمینه داده اند. کتاب های طب الصادق و طب النبی و طب الرضا علیهم السلام از این دست روایات را جمع آوری کرده اند. اما چون این روایت ها جنبه تخصصی دارند و در آن ها صحبت از طبایع و مزاج ها شده و خواص میوه ها و غذاها و.... و تشخیص این که هر کس با طبع خودش بتواند غذای مطابق با طبع خودش را بشناسد سخت است، در حالی که در مراحل مقدماتی سیر و سلوک، همه این نیست که مشکلات سالک از مسائل روحی است، بلکه از همان مشکلات جسمی بیشتر نشاط می گیرد.
مثلا سالک نحوه غذای مناسب با طبع خود را نمی داند. یا این که دو غذای ناسازگار را باهم می خورد و آن دو غذا، در گوارش او مشکل ایجاد می کند و این مشکلات باعث کسالت یا سردرد یا شکم درد یا استخوان درد می شود یا حتی به فشار خون و.... منجر می شود. در حالی که نمی داند راه جلوگیری از این مشکلات، خیلی کار ساده ای بود : نباید فلان غذا را با فلان غذا می خورد. بعد هم می نشیند و می گوید من حتما سرطانی شده ام، آخر چرا این معده من همیشه درد می کند، و خیال، پرواز می کند و آن گاه دیگر همه سیر و سلوک رفت کنار. در حالی که با یک تشخیص، همه این ها حل شده بود. یا نوع غذاهای سازگار با طبع خودم را نمی دانم و فلان غذا با طبع من سازگار نبود آن را خورده ام و مشکلات ایجاد کرده است. در حالی که اگر می دانستم همان غذا را با فلان غذای دیگر می خوردم، هیچ مشکلی برایم ایجاد نمی کرد و همان غذا حتی جذب می شد و از آن استفاده می شد و مفید هم بود.
چون این یک چیز تخصصی است برای این که عزیزان، مطالب اصلی را آشنا شوند، از یک دکتر متخصص بزرگوار که فرزند شهید هستند و متعهد، جناب آقای دکتر گوارا دعوت کرده ایم که این مطالب را توضیح دهند. ایشان هم پزشک هستند و هم تحقیقات عریض و طویل و گسترده ای را در طب اسلامی و سنتی انجام داده اند. سنتی که نمی شود گفت، ایشان خودشان می فرمایند نگوئید سنتی ؛ این دستورات را انوشیروان و کوروش که نداده اند، دستورات معصومین علیهم السلام است. در هر حال از ایشان دعوت کردیم تا از مطالب کلی طبایع و.... صحبت کنند تا از صحت مزاج بهره مند شویم و از بقیه دستورات سلوکی بتوانیم استفاده لازم را ببریم.
بسم الله الرحمن الرحيم
با توجه به این ایام که ایامی بسیار حساس ، سرنوشت ساز و موثر و سریع الاثر در امور تزکیه نفس [است] که در واقع از امروز شروع می شود [و تا] آن درک شب قدر و در نهایت ، رسیدن به فطرت و بازگشت به فطرت [ادامه می یابد ، که در واقع دوری از فطرت] بزرگترین عیبی است که انسان [دارد و این انسان] با بازگشت به فطرت پاک خودش ، از همه مواهب الهی بهره مند خواهد شد و فطرت توحید که در واقع همان فهم این معنا است که ما بر توحید آفریده شده ایم و رسیدن به حضرت حق که بالاترین لذت ها است ؛ به لحاظ اهمیت این سرنوشت ، تشریفات عریض و طویلی در این ایام از حالا شروع می شود تا شاید انسان به تناسب استعداد خودش ، توفیق درک آن حقایق را پیدا کند .
فلذا دقت در دستورالعمل های این ایام در امور عبادی و فکری و ذکری و مضامین دعاها ، همه و همه [در این جهت است] حتی دعاهائی که مخصوص سراسر آن ماه است یا دعاهائی که مخصوص روزهای خاصی یا ساعات خاصی است ، هر کدام بیانگر آن اسرار و خاصیت آن ساعت و روز و آن ماه است . فلذا ما دستورالعمل هائی که حداقل در حد مفاتیح است ، دقت می کنیم . اگر با این دید به این دعاها و دستورالعمل ها توجه کنیم ، آن گاه به یک مفاهیم و حقایقی عمیق تر از آن مفاهیم ظاهری که به دست می آید ، می رسیم.
مثلا وقتی روزه را در این ایام ، این همه تاکیده شده – از امروز تا ماه رمضان و در طول ماه رمضان هم البته واجب شده – این ، بیانگر یک مراقبه تام و تمامی است به عنوان یک روزه جامع در زندگی انسان . نه آن روزه عوامانه که دهانمان را ببندیم و تمام این روزها را روزه بگیریم و در آخر هم عجب بگیرد که ما چه قدرتی داریم که در این روزهای گرم تابستان همه اش را روزه گرفتیم . ما اگر متوجه باشیم که این روزه با تمام وجود ، چه ارتباطات و تحولاتی در ملکوت عالم وجود و خود من دارد که من بی خبر هستم و تشویق شده ام و بلکه در ماه مبارک ، مجبور شده ام که چنین مراقبه هائی را داشته باشم . ... ما که نمی دانیم در ملکوت چه خبر است ؟! حداقل این است که اجمالاٌ به اهمیت آن ، توجه پیدا می کنیم و به اهمیت آن ، یک احساس و اراده و همت خاصی در من ایجاد می شود به عنوان این ایام مخصوص. چون روح انسان ، آن قدر ضعیف است که وقتی چیزی برای همیشه به او وظیفه می شود ، با این که آن وظیفه به عنوان یک وظیفه محدود باشد ، فرق می کند.
[در] وظیفه محدود به مکان و زمان خاص [انسان] آمادگی بیشتری دارد که آن را جدی بگیرد . مثلا اگر به ما بگویند که شما در این اتاق باشید اما معلوم نیست تاکی ، ولو نیم ساعت بیشتر منتظر نیستیم ، اما چون معلوم نیست ، همراه با یک سنگینی است و روح انسان نمی پذیرد . اما اگر بگویند یک ساعت این جا باشید ، ولو سنگین است اما می گوید خوب ، زمان معینی است . همت خود را جمع می کند . حالا ما که نمی توانیم در طول نامعلوم عمر ، مراقبه جدی داشته باشیم و شیطان ، همت ما را کم می کند ، اما وقتی این زمان محدود می شود که این 90 روز را به خودت زحمت بده و تحمل کن . چون یک زمان معینی است ، آمادگی بیشتری می تواند داشته باشد . بنابراین همان محدود بودن زمان ، نکته ای است که می تواند قوا و همت و اراده ما را تمرکز بدهد و وقتی تمرکز پیدا کرد و جدی گرفت ، نتیجه ای که پیدا خواهد کرد ، شیرینی آن نتیجه ، او را تربیت می کند برای طول عمرش . و این دستورالعمل ها ، در واقع اسرار آن روز و ساعت و ایام و لیالی را می فهماند . پس اگر ما دعاها را انشاءالله با آن دید ، معنا و مطالعه کنیم ، بهتر است از این که فلان دعا و سوره را هزار یا ده هزار مرتبه بخوانیم . فعلا لازم نیست این همه فشار بیاوریم ، بلکه در اثر مراقبه ، انشاءالله [این مسائل] معلوم خواهد شد .
یکی از دعاهای ماه رجب که هر روز هم وارد شده ، معنایش طوری است که امام شناسی را با توحید در طول هم قرار می دهد؛ می فهماند که اگر انسان ، امام خود را خوب بشناسد ، از این راه به توحید خواهد رسید و آن توحید حقیقی است . بعضی را اشاره می کنیم :
" بسم الله الرحمن الرحیم اللهم انی اسئلک بمعانی جمیع ما یدعوک به ولاة امرک " خدایا من از تو می خواهم به معانی جمیع آن چه که می خوانند تو را به آن . چه کسی می خواند ؟ ولاة امرک . صاحبان امرت می خوانند تو را به آن . خوب ، این صاحبان امر را به ما توصیف می کند : المامونون علی سرک . آن ها امین های سر توحید تو هستند . امین بر سر و اسرار تو . این که اساتید به ما توصیه می کنند که اگر چیزهائی در توحید فهمیدید ، آن ها را فاش نکنید ، این ، دستورالعمل خود خدا است برای پیامبران و اوصیاء تا به تدریج بیاید به پائین . این یک وظیفه است که مامور است آن ها را حفظ کند . " المستبشرون بامرک " آن ها با نشاط و سرحال و مژده پذیر هستند به امر تو .
با وجود این که سخت ترین و بدترین بلاها و مصیبت ها برای آن ها است ، در عین حال آن ها بشاش هستند به امر تو . " الواصفون لقدرتک المعلنون لعظمتک " اصلا وقتی ما آن ها را بشناسیم ، می بینیم اصلا قدرت تو را توصیف می کنند . علنی کننده عظمت تو هستند . اگر کسی این انوار مقدسه را بشناسد ، عظمت خدا برایش علنی می شود .
" اسئلک بما نطق فیهم من مشیتک " از تو می خواهم به آن چه که در آن ها گویا است از مشیت تو ؛ هر چه مشیت الهی بخواهد اراده کند ، اول در این انوار مقدسه ظهور پیدا می کند . " فجعلتهم معادن لکلماتک " پس آن ها را قرار دادی معدن هائی برای کلماتت . یکی از معانی "کلمات الهی " موجودات عالم است . چون کلمه ، آن چیزی است که معنائی را منتقل کند . موجودات ، دارای معنا هستند . هر کدام ، با موجودیت خود می فهماند که در وجود ، چنین حقیقتی هم بود که من آن را ظهور می دهم . آن ها را معدن موجوداتت قرار دادی . پیدا است که معدن است که از استخراحات آن ، اجزاء می تواند کارساز باشد . صدها کارخانه یا انواع قطعاتی که از آن استفاده می کند ، اصل و ریشه آن ها ، از استخراج معدن آن ها شروع شد ؛ ریشه از معدن است . پس تمام موجودات ، [وقتی که] می خواهد موجود شود ، متصل به معدن خود است [با اتصال به معدن خود است که می تواند موجود شود] . تمام موجودات عالم با انوار مقدسه می توانند لباس موجود بپوشند . الان من اگر دستم را تکان دادم و حادثه جدیدی اتفاق افتاد ، این نمی تواند منهای نور آن انوار مقدسه ، ظهور پیدا کند .
حالا ما اگر می توانیم دستمان را تکان دهیم ، این به این دلیل بوده که نیزوئی در عضلات وجود داشته و وجود نیرو در عضلات هم به این دلیل بود که حیاتی داشته اند ، یعنی حیاتی بوده که حرکت کردنی به وجود آمده و گرنه ناخن تو هم نمی توانست تکان بخورد . از آن اراده و حیات بود که " حرکت " توانست " حرکت " شود . حرف زدن و شنیدن و .... هم همین طور است . اگر نیروئی نبود ، نمی توانست باشد . تا این مقدار را فهمیدیم ؛ اما این که از این هم نزدیکتر و جدی تر ، قدرت ولایت معصوم است یعنی چه ؟ این جا فهم ، سخت می شود . چون هنوز توجه ما به هیکل ها و جسم های مبارک [آن ها] است . این نمی گذارد متوجه شویم .
" و ارکانا لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک التی لا تعطیل لها فی کل مکان " خدایا آن ها را رکن قرار دادی برای توحیدت و آیاتت و مقاماتی که هیچ وقت ، هیچ تعطیلی برای آن ها نیست . همه این ها ، رکنش آن انوار مقدسه است . پس ما هر چه بخواهیم از آیات و معارف ، چیزی بفهمیم ، باید روی رکن انوار مقدسه قرار گیرد وگرنه نه تنها ناپایدار است ، بلکه آن ، حقیقت توحید نیست و شیطان است . در عالم نمی شود به توحید رسید مگر بر اساس رکن توحید . " یعرفک بها من عرفک " هر کس بخواهد تو را بشناسد ، می شناسد تو را به وسیله آن انوار مقدسه ، منهای آن انوار مقدسه ممکن نیست شناخته شوی .
" لا فرق بینک و بینها " اصلا فرقی نیست بین تو و آن ها . " الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدوها منک و عودها الیک " اما این [فرق نداشتن] به این معنا نیست که مثل آدم مغرضی بگوید خدا در قرآن گفته " و لا تقربوا الصلوة " . بخش اصلی آن ( " و انتم سکاری " ) را حذف کند [و نتیجه گیری کند] .
کسانی که مغرض هستند ، فورا می گویند دیدید ، شیعه دارد می گوید بین این انوار مقدسه و خدا ، هیچ فرقی نیست . در حالی که این طور نیست . شیعه گفته " الا انهم ... " مگر این که یک فرق مهمی است و آن این که آن ها بنده تو هستند ، شروع و برگشت آن ها از تو ست و به توست . این ، به معنای مستقل بودن نیست . هر چه شد ، تو هستی و کامل ترین جلوه ای که بخواهد از تو به این عالم ظهور بدهد [ظهور پیدا کند] آن ها هستند .
الان ما اگر آهنی را در کوره بگذاریم ، هیچ وقت نمی گوئیم آهن همان آتش است . می گوئیم این آهن که ذوب شده ، هر چه که خاصیت ، در آتش بخواهی ، در آهن هست . دقیق تر این که همین آتش ، خودِ حقیقتِ آتش نیست . آتش حقیقتی دارد که اصلا نمی تواند در این عالم ، بیاید . این عالم ، ظرفیت آن را ندارد که حقیقت آتش در این عالم ظهور پیدا کند . ما اصلا دسترسی به آن نداریم . این شعله ، نمودی از آن حقیقت است که ما با این آشنا هستیم و با این ، آتش [حقیقی] را می شناسیم . اما این ، حقیقت آن نیست . و ما نمی توانیم منهای این شعله آتش ، مفهومی از آتش پیدا کنیم . عظمت و فوق العادگی حقیقت آتش ، اعلا از این است که در این عالم مادی [بتوان مفهومی برای آن تصور کرد] یا [بتواند ظهور کند] .
از طرف دیگر ، [وقتی] ما بخواهیم نزدیکترین چیزی را از حقیقت آتش پیدا کنیم ، همان شعله را دنبالش می رویم . ما نگفتیم که این معصومین علیهم السلام ذات تو هستند . گفتیم این ها بنده تو هستند ؛ پس هر چه تعریف کنیم ، حقیقتی جدا نیست که شرک باشد . پس در بین موجودات عالم ، نزدیکترین حقیقتی که ما ، خدا را بشناسیم ، این ها هستند .
" فبهم ملات سمائک و ارضک حتی ظهر ان لااله الاانت " پس با آن ها پر کردی آسمان و زمینت را تا این که ظهور پیدا کند که هیچ معبودی جز تو نیست . تا در ادامه دعا پس از این که [دعا کننده] از مقام ولایت چیزهائی فهمید ، قابلیت توحید را پیدا می کند : " ان تصلی علی محمد و آله و ان تزیدنی ایمانا و تثبیتا یا باطنا فی ظهوره و ظاهرا فی بطونه و مکنونه یا مفرقا بین النور و الدیجور یا موصوفا بغیر کنه ...." خدایا از تو می خواهم به محمد و آلش صلوات بفرستی . این چطور " لا فرق بینک و بینه " است که این قدر محتاج است که منِ هیچی از خدا می خواهم که به او عنایت کن .
البته منحرفین ، که کلماتی همچون لااله الاالزهراء و غیر آن را می گویند پیدا است که این مطالب از طرف دشمنان دین است . از یک طرف ، خودشان می بافند این مطالب را و از طرف دیگر ، همان ها را سند سازی می کنند . اما حضرت ، این جا می خواهد که خدایا به آن ها دعایت [عنایت و رحمتت] را برسان . با این شناخت می خواهم که ایمانم را زیاد گردانی و مرا ثابت قدم گردانی . " یا باطنا فی ظهوره و ظاهرا فی بطونه و مکنونه . "
این حقایق وقتی خواهد شد که انسان ، با معصومین علیهم السلام چنین ارتباطی داشته باشد . منهای معصومین علیهم السلام قابل فهم نیست و هر چه فکر کنیم که فهمیدیم ، این افسانه است .
" یا مفرقا بین النور و الدیجور " [این مطالب] در عالم ماده ، قابل درک نیست . شما یک سایه را ملاحظه کنید : این طرف نور و آن طرف ، تاریکی است . آن حد وسط را که جدا کننده تاریکی با نور باشد ، قابل تشخیص نیست . یک چیزی که آن دو تا لطیفه نور و تاریک را از هم جدا کند ، خارج از تصور و چشم ماست . معصوم علیه السلام به ما می فهماند که نه خیر ! آن جا حقیقتی است که اسمی از اسماء الهی ، نور و تاریکی را از هم جدا کرده . البته معانی بالاتری هم می تواند داشته باشد .
" یا موصوفا بغیر کنه و معروفا بغیر شبه " در عالم ، نمی شود به کنه چیزی نرسیم و[لی] توصیف بشود . یا این که شبیه نداشته باشد ، اما شناخته شده باشد . فهم این مسائل ، فراتر از ذهن است و فقط انس با معصومین علیهم السلام می تواند این دید را باز کند که هر چه که محدود است ، محدود کننده آن ، تو هستی . (یا حاد کل محدود) ما به هر چه نگاه می کنیم ، محدود می بینیم ؛ کسی انس با معصومین علیهم السلام پیدا کند ، با محدود ، محدود کننده را می بیند ! یک بچه ابتدائی ، تکان خوردن پرده یا برگ را می بیند . اما این که بتواند هوای لطیفی را که در آن جا حرکت می کند ، [تشخیص دهد و بداند که] آن ، حرکت کننده است ، آن را نمی تواند بفهمد . اما چرا این معنا قابل فهم است . اگر روحش رشد یافته باشد [می فهمد که] این دیگر با این چشم دیده نمی شود . در عین حال که مثل بچه ، آن برگ یا پرده را می بیند ، در عین حال ، آن هوای لطیف را می بیند که با این چشم نمی بیند [دیده نمی شود] .
یا مثلا بچه وقتی می بیند که از ناودان خانه ها یخ آویزان شده است ، سرمای زیر صفر را نمی بیند . برای او قابل فهم نیست . اما پدر او اتفاقا با آن بلور یخ ، سرما را هم می بیند .
" یا حاد کل محدود " ما کودکان محروم از عالم توحید و ولایت ، محدود را می بینیم : این میز ، محدود به آن اضلاع است . اما او حاد را می بیند . چقدر توحید را به ما محسوس می کند و چقدر انگیزه می دهد که ما چرا توحید به این واضحی را نمی توانیم بفهمیم ؟ چرا این باد را ببینیم و ....
" و شاهد کل مشهود " هر چه که مشهود من است ، با آن شاهد ، مشهود من می شود . " و موجد کل موجود " هر چیزی به نام موجود در حواس پنچ گانه می بینیم ، [به وسیله] موجد ، آن را می بینیم . " و محصی کل معدود و فاقد کل مفقود لیس دونک من معبود اهل الکبریاء و الجود " هر چه که به عدد می آید ، آن محصی و قابلیت شمارش آن عدد را می بیند .
خوب ، باز در ادمه دعا ، توجه به اسماء الهی دارد که اجمالا این دعاها با این مضامین ، این انگیزه را به ما می دهند که ما در این سه ماه ، چه کار کنیم به آن حقایق برسیم . این خلاصه دستوراتی است که در این مضامین به ما می فرمایند . انشاءالله در این سه ماه ، آن چه به بندگان مخلَص خود عطا خواهد فرمود ، به همه اهل مجلس ما و به همه آن هائی که به عشق معرفت الهی ، قدم در این راه می گذارند ، عطا کند .
بسم الله الرحمن الرحيم
همان طور که سروران ، مستحضرید دعاها هر کلمه به کلمه شان ، مخزن گنج های بی پایانی است از حقایق و معارف الهی و راه و روش های تربیتی نفس . پر است از غذاهای مقوی روحی و معیارهائی است بر تشخیص پیشرفت ها و پس رفت های انسان در مراتب و مراحل مختلف تربیت نفس . عرض شد که دعاها به تناسب ایام ، توصیفی از چگونگی آن ایام را و چگونگی خواص آن ایام را می کند . حتی دعاهای ساعات معین و مخصوص ، پیامی از وضعیت آن ساعات را می دهد .
از جمله آن دعاها که دعای روز مبعث است ، فرازهای بسیار جالبی را در این دعا می شود از مراحل مختلف تربیت به دست آورد ، از جهات مختلف زندگی یک سالک .
یکی از فرازها در این دعا این است که مرحوم حضرت آیت الله سعادت پرور با استفاده از بیانات مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیهما ، نکات دقیق و برجسته ای را به ما توجه داده اند که در واقع این ها ، روش استفاده از دعا است که به صورت نمونه توضیح داده اند :
" فنسئلک به و باسمک الاعظم الاعظم الاعظم الاجل الاکرم الذی خلقته فاستقر فی ظلک فلا یخرج منک الی غیرک (نور هدایت ج5 ص174 فراز103)
این چه اسمی است که حضرت در این روز مهم ، این گونه آن را توصیف می کند . می خواهیم از تو به آن (که کلمه " آن " مربوط است به فرازهای قبلی) و باسمک : آن اسم تو چیست ؟ " الاعظم الاعظم الاعظم " نه فقط اسم اعظم ، بلکه اسم اعظم اعظم اعظم . " الاجل الاکرم " . جلسات گذشته مفصلا عرض شده که اسم جلال با اسم جمال (الاکرم) ، چه رابطه ای با هم دارند و سالک ، با این دو اسم ، چگونه تربیت می شود و سالک در فراز و نشیب زندگی خود ، چگونه با این دو ارتباط دارد . و این که اسم جلال ، باطن اسم جمال است و اسم جمال ، باطن اسم جلال است .
" الذی خلقته فاستقر فی ظلک فلا یخرج منک الی غیرک " خلق کردی او را پس مستقر کردی آن اسم را در سایه خودت (سایه چیست ، باز هم قبلا عرض شده) آن اسم را با آن توصیف خلق کردی و در ظلّت مستقر کردی و آن را از خودت خارج نکردی به غیر خودت . چطور می شود که این اسم ، هم خدا این را آفریده (البته منظور [از آفریننده] حقیقت غیبیه است . چون اسم " الله " هم بالاخره " اسم " است) و هم در خود اسم خدا ، مستقر است و هم از آن حقیقت غیبیه هم خارج نیست . و تمام اسماء دیگر از این اسم ، جدا شده اند و تمام مخلوقات عالم از اسم مخصوص خودش . چطور می شود که هم مخلوق است و هم در خود ظل خدا است و هم خارج از آن ظل نیست و هم تمام موجودات عالم از او است .
اگر خاطر شریف باشد ، از باب مثال عرض کردیم (البته مطلب ، اعلی و اجلّ از این است و این فقط از باب تقریب به ذهن است) که چگونه می شود چیزی ، هم خود آن باشد و هم در آن باشد و هم جدا از آن نباشد . عرض کردیم که مهندسی در قوه عقل خودش ساختمان بسیار جالب را با هدف مشخص کاربرد خودش ، طراحی می کند . در این ساختمان ، دیوارها و پنجره و ستون و ... در قوه عقل ، از چه جنسی است ؟ این ، در خود قوه عقل است اما خارج از عقل هم نیست . در روی کاغذ، جنس همه آن ها از خط است ؛ وقتی در عالم طبیعت ، ظهور پیدا می کند ، پنجره از آهن است و ستون از بتن و ...
اگر مقایسه کنیم ، این ساختمان که در قوه عقل مهندس است ، با آن ساختمانی که در بیرون است ، از تمام جهات یکی است و قبل از به وجود آمدن ساختمان ، در قوه عقل مهندس بود . در این عالم ، جنس آهن ، غیر از شیشه است . در قوه عقل هم ، شیشه غیر از آن آهن است . اما در عین حال که غیر آن است ، نه مثل آن غیری که در [عالم] بیرون است . بلکه همه ، عین هم هستند . گچ و شیشه و .... همه از جنس قوه عقل است ؛ در عین غیر هم بودن ، عین هم هستند . برخلاف آن ساختمان بیرون هم غیر همند و در عین حال هم غیر هم هستند . این ، به دلیل عظمت ، قدرت و ظرفیت وجودی قوه عقل است که توانسته در آن چیزهای غیر هم ، عین هم باشند ولو این که ضد هم باشند . اما در این عالم ، این مساله ، مربوط به ضعف عالم طبیعت است .
این مربوط به قدرت قوه عقل است که آن ساختمان ، در عین حال که عین قوه عقل است ، در عین حال ، مستقر در آن قوه عقل است و آن چه هم که می خواهد بیرون بیاید ، بر اساس آن ظهور پیدا می کند . پس ممکن است حقیقتی ، حقیقتی را خلق کند و آن ، غیر آن باشد و در عین حال ، عین آن باشد و در عین حال مستقر در آن باشد و در عین حال ، خارج از آن هم نباشد 0
قوه عقل ، یک ساختمان نمی سازد . خزینه ساختمان های زیادی است که با یک اراده به وجود می آید . پس وقتی در قوه عقل انسان ، چنین قدرتی وجود دارد و هر چه پیشرفت می شود ، از راه عقل خلق شده و با قوت قلم و دست به بیرون نمود پیدا کرده است [حتما خداوند متعال هم صاحب چنین قدرتی هست] .
این اسم ، با الفاظ مختلفی در دعاها آمده ؛ گاهی " مشیت " فرموده اند . گاهی اسم محمدیه فرموده اند . .... حالا هر نامی که باشد ، بحث این است که از آن حقیقت غیبیه ، حقیقتی ظهور پیدا کرده و آن ، خارج از ذات باری تعالی نیست و همه موجودات ، از آن خلق شده اند . این بحث ، یک یادآوری بود از آن جلسات گذشته که چه اسمائی از اسماء جلال یا جمال ، ظهور پیدا کرده اند ، [آن چه که در مورد] این اسم ها ، در راستای تربیت نفس سالک است ، این است که پس از این که این ، به او کشف شد که هر چه در عالم به صورت موجود است – حتی این خلاء نسبی که در خلاء بودن خود ، موجود است – پس از این که سالک ، به این حقیقت رسید که هر چه موجود است ، مستقل نیست ، این تازه اول سیر و سلوک است ، تا از اسم بگذرد و به مسمی برسد ؛ و فرق بین اسم و مسمی که اثنینیت دارد ، از بین برود .
این مرحله از سیر الی الله وقتی شروع می شود ، تازه معلوم می شود که این همه که در این راه ، مجاهده می کنیم [برای این بود] تا از این اشتباه بزرگ که موجودات را مستقل می دیدیم [درآئیم و] به اسماء برسیم و تازه بعد متوجه شویم که به معنا برسیم ، بدون توجه به اسم ، و از معنا به اسم برسیم . بلا تشبیه البته این مثال ، ناقص است و بیان حقیقت نیست ؛ مثلا یک وقت است که کسی گریه می کند ؛ به این شکل که در یک فضائی قرار گرفته که بالاخره می بیند باید گریه کنیم وگرنه فلانی به دلش می آید ، یا جو طوری است که گریه ای از ما بیرون بیاید . این [فرد] ، اول توجه به گریه دارد و بعد ، این گریه را به خود تزریق می کند تا گریه ، که معنای آن صورت بود ، به وجود آید . اما یک وقت برعکس است . یک عزیری از کسی فوت کرده ، در این حالت از معنای گریه ، آن گریه به وجود می آید . یا در مورد خنده ، یک وقت فرد از صورت به معنا حرکت می کند و یک وقت این طور نیست بلکه در وضعیت خنده قرار می گیرد و از معنا ، صورت خنده به وجود می آید .
یک وقت است که از توجه به اسماء ، به معنا توجه می کنیم . یک وقت هم دعاها ما را توجه به معنا می دهند تا از معنا به اسماء توجه کنیم . این جا [در صورت دوم] ، توجه به اسماء ، استقلال ندارد . سایه آن معنا ، این صورت است که ظهور پیدا می کند که دیگر آن قابل توجه نیست . مثلا کسی که عزیزی را از دست داده توجه به این که چگونه گریه می کند ، ندارد . [گریه] سایه آن حقیقت است ؛ نیازی به توجه نیست . در حالی که هنرمند برای گریه کردن در روی سن ، توجه اش به دو معنا است .
این ها از فهم ما خیلی دور است و در حد فهم معصوم است [و این دعاها بیان می کند] تا قله این معنا را برساند . تا هر کسی چه قدر بتواند استفاده کند . از خود روایت استفاده می کنیم تا ببینیم حضرت ، ما را به چه نکته دقیق و لطیفی توجه می دهد .
امام صادق علیه السلام می فرماید : " يَا هِشَامُ اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ إِلَهٌ يَقْتَضِي مَأْلُوهاً وَ الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمَّى فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التَّوْحِيدُ " (کافی کتاب التوحید باب المعبود ص87)
آن که حرکات صورت گریه ، علامتی است بر حقیقت گریه در درون انسان . پس این الله که از اله مشتق شده و این اله است که اقتضای معبودیت دارد . اما در عین حال این ها اسم هستند . ابتدائا توجه ما را این اسم جذب می کند . چه معرفتی لازم است که توجه به مسمی باشد؟!
پس ما وقتی در عبادت خودمان ، توجه به اسم می کنیم بدون توجه به معنا ، این عبادت ، کفر است در مراحل بالای بندگی . چیزی عبادت نشده است . اگر کسی رشد کند و به مراحلی برسد که همراه توجه به اسم ، توجه به معنا هم پیدا کند ، این هم " فقد اشرک " چون دو تا توجه است . او دو تا معبود را بندگی می کند . " و من عبدالمعنی دون الاسم فذاک التوحید " وقتی کسی رسید به این معنا ، آن وقت به توحید رسیده است .
در یک روایت دیگر می فرماید : " عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّي نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ يُعْرَفُونَ بِاللَّهِ فَقَالَ رَحِمَكَ اللَّهُ " (اصول کافی ج1 ص86 ح3)
این آقا عرض می کند که به یک قومی رسیدم با آن ها مناظره می کردم . به آن ها این طور گفتم که خدا ، اعز و اجل و اکرم از این است که به وسیله خلق شناخته شود بلکه این بندگان هستند که به الله شناخته می شوند . نه این که بندگان بتوانند الله را بشناسند ، تا ما در این مسیر هستیم که می خواهیم خدا را بشناسیم ، هنوز در تاریکی هستیم تا این که برسیم به .... می گوید حضرت تائید فرمود این حرف را و فرمود : آفرین بر تو . خدا رحمت کند بر تو .
در یک روایت دیگر می فرماید : " عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ مَنْ عَبَدَ اللَّهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَشْرَكَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى بِإِيقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَيْهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِي وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَيْهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِي سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِيَتِهِ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام حَقّاً " (اصول کافی ج1 ص87 ح1)
هرکس خدا را در وهم خودش عبادت می کند ، البته کافر است و هرکس اسم خدا را بدون معنا بندگی می کند ، البته کافر است . و هرکس اسم و معنا را با هم عبادت می کند ، مشرک است . اما هر کس بندگی معنائی را می کند که آن اسماء و صفات ، مطابقت با آن معنا کند (یعنی معنا ، طوری صحیح فهم شود که آن اسماء از آن ظهور پیدا کند ، مثل همان که در گریه حقیقی با دل شکسته ، صورتِ گریه هست اما نمایشی نیست . توجه یکی است ، صورت از آن معنا ظهور پیدا می کند) آن وقت دل چنین موحدی گره می خورد ، زبانش نطق پیدا می کند در سرائر و علانیه . این جا دیگر ظاهر و باطن نیست . این دیگر درون و بیرونش یکی است . کسی اگر به چنین مرحله ای رسید ، پس این ها اصحاب امیرالمومنین هستند حقا .
در این بحثِ " اسم " مطلب فراوان است اما وقت تمام شد . در 27 روز تربیت در ماه رجب به ما می فهماند که آمادگی فهم این معنا را که مربوط به این روز است پیدا کنیم و با این فهم ، این دعا را بخوانیم و اگر کسی نمی فهمد ، فاصله خود را کشف کند و در فرصت های دیگر خود را آماده کند .
یک بار هم شده یکی از دعاهای این ایام ، ما را این طوری به خودمان بازگرداند ، به ما قابلیت می دهد بدانیم چگونه از دعاها استفاده کنیم و سپس [ببینیم چگونه] در این دعا ما را توجه داد به این حقیقتی که " و باسمک الاعظم الاعظم الاعظم ...." .
پس آن چه که ما دنبال اسم اعظم هستیم و با حروف ابجد و راه و بیراهه [تلاش می کنیم] مستجاب الدعوه شویم ، [ببینیم] دعا می خواهد ما را به کجا بکشاند و ما به کجا می رویم . ما خود دعا را می گیریم و آلت دست خود قرار می دهیم برای رسیدن به هوای نفس خود .
آن وقت در سوره توحید ، " لم یلد و لم یولد " بیشتر باز می شود : خدائی که همه عالم را خلق کرده و همه خلق هم نه مثل تولیدی است که تولید شد و جدا شد . بلکه همه چیز در خود اراده حق است . چیزی جدای حق ، در عالم نیست .
و آن وقت معنای " هو معکم اینما کنتم " مشخص خواهد شد . آن هم نه معیت شیشه و آب ، بلکه معیت آب و رطوبت ، بلکه بلاتشبیه ، این کلام خدا است ، تو جدا از او نمی توانی باشی . معیت اگر حل شود ، آن گاه معنای قرب حل می شود و حداقل اثرش این است که اگر نتوانیم به این چیزها برسیم و بچشیم ، کلام معصوم را می فهمیم که کجا داریم می رویم . که خود این ، زندگی بزرگی است . خدا توفیق بدهد در این لحظات عمرمان ، از زندگی توحیدی استفاده کنیم .
جلسه 75 مطابق با نیمه شعبان
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند ان شاءالله از برکات این ایام بهره مند کند و از شفاعت مولود این ایام بهره مند کند و در تعجیل ظهور ، و این که این جلسه تحت عنایت آن حضرت قرار گیرد ، صلوات ختم کنید .
در مورد بحث جلسه گذشته ، این که برای خیلی از عزیزان ، خوب روشن نشده بود ، این زبان قاصر ، نتوانسته خوب بیان کند . البته مطلب هم بسیار بلند است . [لذا توضیحی دوباره داده می شود] فرمود : " الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمَّى فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التَّوْحِيدُ " (کافی کتاب التوحید باب المعبود ص87 ) فرمود که در اسماءالله اسم غیر از مسمی است پس هر کس اسم را بدون معنا بندگی کند ، پس البته کفرورزیده و هیچ چیز را پرستش نکرده و هرکس اسم و معنا را بندگی کند ، پس البته شریک ورزیده و دو چیز را بندگی کرده و هرکس معنا را بدون اسم بندگی کند پس آن همان توحید است . بحث جلسه گذشته را با مختصر اشاره ای با مثالی ، جمع بندی می کنیم : اسم و معنا اصلا یعنی چه ؟ هر چیزی که علامتی باشد به وجود چیز دیگر ، به آن اسم می گویند ، حالا به هر صورتی باشد ، باشد . لفظ ، صورت ، خط و یا هر صورتی باشد . اگر چیزی علامتی باشد برای چیز دیگر ، آن اسم است . آن چیزی که اسم ، آن را نشان می دهد ، مسمای آن اسم است .
مطلب دیگر این که معنا ، در درون انسان وجود دارد ، یک چیز بیرونی نیست . آن چه بیرونی است ، مسمی است . معنا ، حس باطنی انسان است از آن مسمی . مثلا ما می گوئیم سیب . این س ی ب ، علامتی است برای آن میوه مشخص . پس این س ی ب ، اسم است . آن میوه ، مسمی است و آن چه که من در درونم از آن ، احساسی دارم ، چه در ذهن و چه در مراحل گوناگون روحم ، این ، معنا است . حالا در این مثال ، گاهی می شود انسان ، توجهش به اسم است . گاهی به هر دو است و گاهی به خود معنا است .
چگونه چنین چیزی ممکن است ؟ فراوان در زندگی ما وجود دارد . فرض کنید یک آقای خطاطی است ، او تمام توجهش به س ی ب است ؛ به زیبائی خط و غلطی یا درستی آن . هیچ توجهی به معنا ندارد و فقط توجهش به اسم است . گاهی توجه به هر دو است ؛ مثلا کسی یک سینی را در بازار برداشته و دنبال سیب می گردد . گاهی توجهش به لیست خرید است و گاهی به خود سیب که کجا بخرم و .... پس گاهی توجه به هر دو است . یک وقت هم خیلی تشنه است و وارد باغی شده است و چنان توجهش به خود سیب است که اصلا توجهی به سیب لفظی یا خطی ندارد .
یا مثلا قدرت ؛ چه قدرت در نوشته باشد یا لفظ ، هر دو اسم است . مسمی ، نیروئی است که معنا را به آن توجه می دهد . آن توجه هم که انسان ، در درون دارد ، معنا است . یک وقت است که [هردو] توجه ، با هم است . قدرت را که می شنود و می خواند و نیرو را هم متوجه می شود . یک وقت هم هست که با کسی دعوا کرده ، او این را بلند کرده و روی زمین زده و روی سینه اش نشسته و چنان تحت فشار قرار داده که نمی تواند دست و پایش را هم تکان دهد . این جا با همه وجود ، قدرت را حس می کند و تمام توجه ، به خود قدرت است . پس دیدیم که می شود انسان یا توجه به هردوی اسم و مسمی داشته باشد یا توجه به خود معنا منهای اسم .
حال ، در جلسه گذشته ، حضرت در آن حدیث ، در باره اسماء الله این طور فرمودند : " الِاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمَّى فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ لَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً " هر کس خدا را ، اسمش را بدون توجه به معنای اسم ، بندگی کند این کفر کرده و این ، بندگی نیست . " وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَيْنِ " یکی هم یک خورده ترقی کرده و توجه به اسم و معنا را باهم می تواند داشته باشد . این هم شرک ورزیده و دو چیز را پرستش کرده . [در نهایت می فرماید] " وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاكَ التَّوْحِيدُ " اما هر کس خود معنای خدا را بندگی کند و توجه به اسم نداشته باشد ، پس آن همان توحید است .
این حدیث به ما می فهماند که ما کجا هستیم و کجا باید باشیم . در باره اسماءالله ، یک وقت مثلا اسم سمیع را توجه می کنیم ، خود اسم را ؛ یک وقت هم اسم را با آن معنای سمیع توجه می کنیم . یک وقت هم از این ها گذشته ایم و خود معنای سمیع را توجه می کنیم . در اولی فاصله مان در بندگی خدا ، خیلی دور است که در ذهن با معنای سمیع و بصیر و علیم و .... سر و کار داریم . یک وقت ، یک خورده نورانی تر می شود و علاوه بر اسم ، معنا را هم احساس می کند ، توجه به معنا هم می رود . مثلا در نماز ، هی زور زورکی می خواهیم معنا را هم توجه داشته باشیم . باز هم این کفر است و توحید نیست . یک وقت ، چنان توجه است که از این ، خبری نیست . مثل قدرت که در زیر دست و پای آن شخص ، فرد خود قدرت را توجه دارد و توجه از اسم بریده شده . یعنی انسان به خود این [توجه] دارد که خداوند سمیع است و می شنود مرا ، بدون این که ذهن دخالت کند .
انسان در یک مراحلی شاید در خود ، ابتدائاً کشف کند که " من بینا هستم " اما ممکن است توجه ، آن قدر قوی شود که [ببیند] من همان بینائی ، و بینائی همان من [است] . اما یک وقت بالاتر هم می رود و توجه می کند که خود بینائی ، بینائی خدا است . همین طور در مورد شنیدن و قدرت و علم ، که خود شنیدن و خود قدرت و خود علم ، شنیدن و قدرت و علم خدا است . آن جا توجه به اسم نیست ؛ به خود معنا توجه می شود . که آن توحید است .
در بحث مناجات در ادامه بحث دعاها عرض شد که دعا یعنی این که دعا کننده به هر نحوی می کوشد توجه دعا شونده را به خود جلب کند . پس از این که مطمئن شد توجه او به دعا کننده جلب شده ، سوال خود را می کند ؛ حالا به هر شکلی که باشد : لفظی ، حالی ، قالی و .... عرض شد که در غیر خدا ، همین طور است اما در باره خدا برعکس است . این جا ، این طور نیست که خدا توجه به انسان ندارد و او سعی می کند خدا را تحت تاثیر قرار دهد . این که اصلا کفر است . دعا در ارتباط با خدا ، این است که انسان که غافل بود از این که خدا به او توجه دارد ، بفهمد که خدا به او توجه دارد . مثلا چیزی تا در میدان آینه قرار نگرفته ، این تصویر ظهور پیدا نمی کند . اینجا دو چیز است : یک شیی و یک آینه . [برای ظهور تصویر] دو جور می شود انجام داد . یا آینه ثابت است و شیی را حرکت می دهیم تا در میدان آینه قرار گیرد یا این که بر عکس ، آینه را حرکت می دهیم تا در میدان شیی قرار گیرد . [اما در مورد خورشید، این آینه هست که باید حرکت کند تا در مسیر شعاع نور خورشید قرار گیرد] .
در موجودات غیر خدا ، این شیی توجهش به من نیست . من می خواهم کاری کنم تا توجه او با توجه من متصل شود و این دعا تحقق پیدا کند و اثر دعا ظهور پیدا کند . تا این دو تا نباشد ، دعا تحقق پیدا نمی کند . اما در مورد خدا ، بر عکس است . خدا توجهش به من ثابت است . این من هستم که از میدان خارج شده ام . آن قدر باید خود را تکان دهم که این غفلتی که به من غلبه پیدا کرده و توجه خدا به خود را غافلم ، این از بین برود . همین اتصال که برقرار شد ، دعا کارش را کرده است .
در مورد دعاهای معصومین علیهم السلام ، هرکس با یک دیدگاه ، این دعاها را توجه می کند . یکی در این حد [توجه دارد] که معصوم علیه السلام ، می خواهد به ما یاد بدهد که چگونه دعا کنیم . یکی درکش بالاتر است و توجه دارد که معصومین علیهم السلام بی نیاز از این ها هستند و این مطالب از نوع استغفار و ... از زبان امت است . اولی عیب دارد ولی دومی عیب ندارد ؛ هر چند خیلی ضعیف است .
مثلا بچه ای که در مهمانی چیزی را می شکند ، ممکن است اصلا هم خودش خجالت نکشد اما پدر او عرق می کند ، به لحاظ مسئولیت ولائی که در مورد او دارد . یا در صفی ایستاده و می خواهد گوشت یا روغن یا .... بگیرد ؛ این ها را برای خود که نمی خواهد برای خودش یک لقمه بس است . این ها را برای فرزند خود می خواهد . این درست است . آن قدر که آن ها نگران هستند که ما لحظه جان دادن و با این گناه هنگام رفتن [چگونه خواهیم بود] خود ما نگران نیستیم .
اما یک دقت بالاتر از معنای این دعاها این است که خود آن ها هم به عنوان عالم بشری در مقام خودشان ولو از باب وظیفه الهی ، لحظه ای که به عالم طبیعت توجه می کنند ، این را گناه می دانند . [و چنان احساسی دارند] که ما برای گناهان بزرگ خود هم چنین احساسی نداریم به خاطر پوست کلفتی مان . مثل غبار در چشم که آنقدر که عذاب دارد ، زغال افروخته در دست ، آن همه عذاب ندارد .
و الی آخر از فهم های عمیق تر. یا این که مقامات بالائی را از خدا می خواهند . چون هر لحظه این احتمال را می دهند که ممکن است خداوند او را از این مقام ، ساقط کند . درست است که ما می گوئیم هرگز خدا این کار را نمی کند ؛ درست است . اما آن ها در آن مقامات خود خوف دارند . چون خدا [کاری را که بکند کسی نمی تواند به او بگوید چرا؟]
اهل معرفت خیلی این مسائل را در زندگی خود می بینند که تا از ذهن می گذرد که فلان چیز با اطمینان خواهد شد ، خدا گوشمالی می دهد که [اگر من نخواهم نمی شود] و سلطنت خود را نشان می دهد . البته بعضی ها را خدا به حال خود ول کرده و این طور هم نمی شوند [واین اتفاقات هم برای آن ها نمی افتد] . اما معصومین علیهم السلام می ترسند چون اگر چه خدا فرموده که شما چنین هستید و چنان ؛ اما او خوف دارد که خدا را چه کسی می خواهد [و می تواند] بگوید چرا [چنین کردی ؟] و هم چنین ثبات آن نعمت ها را از خدا می خواهند .
یک معنای بالاتر این که اگر یک خورده لطیف تر دقت کنیم ، می بینیم آقا ! سراپا توحید و معرفت الله و توجه به الله است . چیزی غیر از این نیست . این حالات ، در اتصالات توحیدی از آن ها صادر می شود . چیز دیگری نیست . مثلا کسی را در نظر بگیرید که گرفتار یک درد و یک مریضی خاص شده است ؛ گاهی به شدت آب می خواهد ، گاهی مرتب غذا می خورد ، گاهی تب شدیدی می کند ، گاهی لرز گرفته و لحاف می خواهد ، گاهی هذیان می گوید ، گاهی گریه می کند ، گاهی داد می کشد ، گاهی خوابیده و ..... صورتاً افعال و حالات متضادی از او صادر می شود . اگر یک فرد عادی به نظر ابتدائی به او نگاه کند ، افعال متعدد و متضادی را در او می بیند . [چون ] به خود افعال توجه دارد ، اما اگر دقیق نگاه کند می بیند نه ! یک چیزی به نام درد به او حکمفرما شده و اثرات این درد است که حالات مختلفی را در او ایجاد می کند و حالات و الفاظ گوناگون ، ظهور یک چیز بیش نیست ، و آن حکومت و فشار آن درد است که گاهی شدید است و گاهی شدید نیست و ....
ماها از این طرف به طرف خدا می رویم که سنگی در بیابان می بینیم و [پی به وجود سازنده می بریم] یا گرسنه ایم و به طرف خدا می رویم و از خدا این غذا را می خواهیم . تشنه ایم یا مشکلی داریم یا گناهانمان یادمان می افتد و یاد مرگ و عذاب های برزخ و .... همان طور یعنی ما از این طرف به خدا توجه می کنیم و آن خواسته را می خواهیم . اما معصومین علیهم السلام تحت قدرت توحید هستند و تحت قدرت اتصال ذات باری تعالی هستند و در این اتصال ، حالات گوناگونی در آن ها ظهور می کند و در دعاها و مناجات ها ، هرآن وقت که می گریند یا امیدوارند یا .... همه این ها بازتاب هائی است از آن اتصال و توجه که در این ها جلوه می کند . بنابر این یک چیز بیشتر نیست : دعاهای معصومین علیهم السلام می بینیم از اول تا آخر عطر توحید می دهد که این معنا ان شاءالله در جلسه بعد جمع بندی شود .
دانلود فایل Word جلسات 37 -80 جزوه سرالاسرا به صورت زیپ: لینک مستقیم - لینک غیر مستقیم