Skip to main content

جزوه سرالاسرا استاد علیپور جلسه 76 الی 80

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

جلسه 76، جلسه 77، جلسه 78، جلسه 79، جلسه 80

جلسه 76

بسم الله الرحمن الرحيم

در ادامه ترجمه فرازهائی از مناجات شعبانیه می رسد به این قسمت که عرض می کند :

" الهی ! لم تکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک " (نور هدایت ج5 – شرح فراز 122 – ص211)

ای معبود من! من یک همچون توانائی ، قدرت و این امکان و این شرائط کنترل کننده که مرا از معصیت تو انتقال بدهد و نگذارد که من به تو عصیان کنم ، من چنین توانائی و چنین قدرتی را ندارم ، نمی توانم گناه نکنم ؛ معصیت نکنم مگر " فی وقت ایقظتنی لمحبتک " در آن وقتی که مرا به محبت خودت بیدارم کنی . برای محبت خودت بیدارم کنی . ظاهر عبارت ، بیش از یک سطر نیست . اما یکی از تفاوت های قابل توجه تربیتی را از یک راه میان بُری به ما نشان می دهد .

آن وقتی که انسان در شرایط گناه ، در یک وضعیتی قرار می گیرد که احساس می کند دیگر هیچ اختیاری و هیچ اراده ای و هیچ توانی را ندارد که این گناه را نکند ؛ شیطان طوری بر او القاء می کند که با همه علاقه ای که دارد پاک باشد ، با همه آگاهی که دارد که این گناه ، خطر دارد ، با همه احساسی که دارد که الان دارد گناه می کند ، با همه این وضعیت ، هر چه می خواهد خود را نگه دارد و آن گناه را زیر پا گذارد ، احساس می کند دیگر به سرازیری افتاده و اختیار از دستش رفته ، این یک حالت خاصی است که گاهی شیطان پیش می آورد ؛ آن هم عصیان و در حد طغیان و نافرمانی آشکار . هر گناهی می خواهد باشد . بالاخره این احساس را دارد .

مولا علیه السلام ، دارو و درمان این درد بزرگ و خطرناک را می فرماید . آن هم یک داروی اثربخش بسیار مفید و یک راه حل میان بُر و موثر . و آن این است که از خداوند می خواهد که او را به محبت خودش بیدار کند . از واژه محبت ، نکته هائی فهمیده می شود که بسیار قابل دقت است :

1 – این که معلوم می شود انسان آن لحظه ای که به حال طغیان در گناه رسید ، صحبت آن گناه نیست . صحبت این است که یک عشقی از درون برای آن گناه شعله می زند و گرفتار آتش یک محبت و عشقی شده که آن عشق ، اختیار او را از دست داده . آن عشق را باید با آتش عشق از بین برد و آن عشقی که مورد نظر است ، متاسفانه گاهی محدود می شود به غرایز جنسی و براساس همین است که بعضی از افراد منحرف ، بعضی از جوان ها را به عشق مجازی می اندازند در تحریکات غرایز جنسی ، به این عنوان که ما می خواهیم این ها را از عشق مجازی ، به عشق الهی منتقل کنیم . این یک انحراف است ؛ راه تربیت نفس نیست . ما در هیچ جای قرآن و روایات نداریم که از راه حرام و گناه ، انسان هدایت شود . هیچ جا در متون اسلامی ، این تجویز نشده که به این بهانه ، جوان را به عشق خطرناک غرایز جنسی بیندازیم .

2 – مطلب دوم این که عشق ، فقط غرایز جنسی نیست . انسان در برهه های مختلف از زندگی خود ، صورت های مختلفی از عشق را می تواند احساس کند . لازم نیست خود را به گناهی بیندازد به بهانه این که می خواهیم به عشق الهی برسیم . همان انسانی که در بیابان در دمای چهل درجه کار کرده و از شدت تشنگی و عشق به آب ، نزدیک است که چشم و گوش او کور و کر شود ، این عشق است . یا کسی که در گرسنگی شدید است ، در عشق به غذا است . یا کسی که در سرمای شدید ، وجودش دارد یخ می بندد و یک اتاق گرمی را می خواهد ، این در آن لحظه ، دارای عشقی است . یا بر عکس مریضی که در رختخواب نرم خودش ، به خود می پیچد [او هم در عشق آرامش و سلامت است] مادری که فرزند برومند خود را از دست داده و ..... همه این ها عشقند . فقط این نیست که ما عشق را در گناهی منحصر کنیم که آن هم [به این بهانه که به گناه] بیفتد تا منتقل به عشق خدا شود .

مولا علیه السلام ما را به یک نکته دقیق توجه می دهد : آن لحظه ای که عشق گناه در انسان افتاده و اختیار انسان را از او گرفته و هیچ نصیحتی ؛ هیچ دوست صمیمی و هیچ چیزی نمی تواند او را نجات دهد ، و کار به جائی رسیده که حاضر است صد تا شلاق بخورد ؛ اعدام شود ، اما آن گناه را بکند ، آن لحظه ، آن شعله عشق ، عامل اصلی این گرفتاری است . آن لحظه ، ما را توجه می دهد به این حقیقت که این عشق در قوه خیال تو آن چنان شعله می زند ، محل و میدان این عشق ، یک عشق خیالی است . تو در آن لحظه ، محتاج به یک عشق حقیقی هستی و این یک عشق خیالی است . و با هزاران تاسف ، گاهی انسان با بعضی از جوان ها روبرو می شود که می گوید : من به فلان روان شناس مراجعه کردم و او تجویز کرد که تو از نظر روان شناسی اگر می خواهی درمان شوی ، اشکالی ندارد فلان گناه را بکنی تا این که از فشار روانی آزاد بشوی و مشکلی برای سیتم روانی تو پیش نیاید . [بنا بر این اشکالی ندارد که] تخلیه کنی خود را .

طبیعی است کسی که از غرب و چنان مراکز گندیده بخواهد تحصیل علم کند و بریده از روحی ، در مورد این دستگاه پیچیده روان انسان ، تغذیه شود ، کارش به آن جا می رسد . در این مورد ، خاطرات بسیار تلخی است که بعضی از عزیزان ، گرفتار دام چنین به اصطلاح روان شناسانی شده اند . ما در این مسائل حساس ، نمی توانیم به اشخاصی که مبنای آن ها تجربیات محدود است و آن هم با آن وضعیتی که دارند ، اتکا کنیم . ما این جا باید به روح شناس و روان شناس حقیقی ، یعنی معصومین علیهم السلام مراجعه کنیم . آن ها چه داروی سالم و مطمئن و موثری را می دهند ؟ آن ها به ما می فرمایند که ای جوان ! آن لحظه عصیان ، که عامل اصلی ، فشار روانی تو است تحت یک عشق خیالی ، تو توجه به عشق حقیقی پیدا کن تا آن از بین برود . منتها در آن لحظه ، نمی توانیم با تدبیر و اراده خود – که تقریبا همه از دست رفته – چنین انتقالی [ایجاد] کنیم . پس چه کنیم ؟ این جا است که عرض می کند : " ایقظتنی " " توجه به این حقیقت که تو مرا بیدار خواهی کرد " از من یک انتظار و توجهی است به سوی تو . آن لحظه ، یک لحظه عجیب و سرنوشت سازی است . لحظه ای است که انسان که نیاز عمیق و شدید به عشق حقیقی دارد ، و توجه شدید به این عشق خیالی ، دردمند است . در درد این لحظه ، می سوزد و یک توجهی خواهد کرد . " ایقظتنی " [یعنی] همین توجه [همان ،] و همین اثر ، همان .

ملاحظه فرموده اید وقتی انسان شدت تشنگی داشته باشد ، به جائی می رسد که از هر جائی که فکر کند تشنگی او برطرف می شود ، توجه می کند . قدرت توجه خیلی زیاد است . حتی رنگی از معشوق خود را در سایه درخت یا دیواری احساس می کند . آن لحظه بهترین فرصت است برای توجه کردن . این ، آن عشق زلال و حقیقی انسان به خدا است : لمحبتک در واقع ، عاشق اوست ؛ این آمده و رنگ پیدا کرده . این آبی که در بحث مطهرات و غسل و وضو و .... در فقه هست ، نکته دقیقی دارد . می فرماید غسل و وضو و تطهیر باید با آب مطلق باشد ، با آب مضاف نمی شود . این آب ، مطلق است . به هر چیز که بخواهد مخلوط شود ، مضاف است و قابلیت تطهیر از نجاسات ظاهری و باطنی را ندارد . آب سیب و آب مخلوط به شکر و آب مخلوط به نمک و .... قابلیت تطهیر ندارد .

زندگی انسان ، براساس یک عشق مطلق ، زلال ، بی رنگ و بی بو از [رنگ ها و] بوهای غیر خودش است . تا آن عشق ، رنگ پیدا کرد و عشق به آب ، به غذا ، و .... و عشق به هر چیزی غیر از خدا [به آن مخلوط شد و] تا مضاف شد ، موجب دردسر است . در همه این آب های مضاف ، حقیقتی است به نام " آب مطلق " .

اگر درون انسان را بشکافی ، اثر عشق او است . آن لحظه که عشق را از او بگیریم ، او مرده است . حتی اگر نمرده باشد ، با همه وجود ، خود را از بین می برد . اگر عشق ، بریده شد [آن لحظه ، لحظه مرگ انسان است] . منتها عشق ، رنگ پیدا کرد و این انسان ، در واقع عاشق خداست و [وقتی عشق او] رنگ پیدا کرد ، به این مشکلات افتاد . این که در بیابان ، او عاشق آب است ، اثری است از عشق به خدا . اگر با بینش حیوانی نگاه کند ، می شود عشق به آب ؛ اگر با بینش واقع بینانه نگاه کند ، می بیند عشق به خدا است . و عشق به هر چیز دیگر [نیز همین طور است] . پس اگر انسان از این عشق خیالی بیرون بیاید ، به آن عشق به خدا خواهد رسید ؛ و قرآن چه قدر صریح و روشن ، این مطلب را فرموده است ! در سوره بقره آیه 165 می فرماید : " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏ " و از مردم (یعنی کسانی که توجه ندارند که تمام موجودیشان به سوی عشق به خدا است) از این ها کسانی هستند که امورات غیر خدا را انتخاب می کنند ، آن معشوقی که خدایشان بود ، مثل خدا را ، عشق می ورزند به آنی که انتخاب کرده اند ، مثل عشق به خدا .

شما بچه ای را در یک میدانی دقت کنید که این بچه ، مادر خود را گم کرده است و دنبال یک خانم چادری که شبیه مادر خود دیده است ، اشتباها دنبال او افتاده و با عشق و گریه و علاقه عجیبی دنبال او می رود . این ، عاشق مادر است و او را مثل مادر انتخاب کرده و دنبالش می رود . پس از 10 الی 20 متر دوندگی ، تا به علامتی فهمید که او مادرش نیست ، از همان لحظه برمی گردد تا ببیند مادر کجاست ؟ حالا فرض کنید آنقدر دوید که خود مادر را پیدا کرد ؛ حالا این عشق ، چند برابر شعله می زند . خدا چه قدر زیبا می فرماید : ای آنی که غیر خدا را مثل خدا انتخاب کردی و به او عشق می ورزی ، این عشق به او [غیر خدا] نیست ؛ این عشق به الله است ، اشتباها انتخاب کرده ای . آن عشق ، نه عشق به آن گناه است ، عشق به الله است . تا یک لحظه بفمی که این عشق به الله است نه عشق خیالی ، آن گاه آن عشق به الله ، با شعله بیشتری تو را نجات خواهد داد . " وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏ " آنی که درست انتخاب کرد ، آن دیگر عشقش چیز دیگر است . پس ما آن لحظه سرازیری گناه چه کار کنیم ؟ " اَیقَظتَنی " توجه کن که تو این جا هیچ کاره هستی ، الان بهترین لحظه توجه است . توجه به خدا کن و ببین :

  1. بدان که این عشق الهی است و تو اشتباهی گرفته ای .
  2. توجه را به خدا کن .
  3. بلافاصله خواهی دید .

آن لحظه یک یا الله بگو . تدبیر ندارم ؛ فکرم نابود شده ؛ آن لحظه یک یا الله بگو با آن شعله عشق ، توجه به آن [کن] که ای آن که من به تو عاشقم !

اگر این توجه را نداریم ، توجه به اسماءالله که معصومین علیهم السلام هستند داشته باشیم . یا علی ! یا حسین ! اگر روحم نمی تواند به آن آسمان های بالاتر متصل شود ، بگویم یا اباالفضل ! یا زینب ! یا فاطمه معصومه ! علیهم السلام . اگر باز هم نمی توانم ، توجه کنم به یا اباذر ! یا مقداد ! یا سلمان ! . اگر با زهم نمی توانم ، به علمای ربانی توجه کنم : یا روح الله ! یا علامه طباطبائی ! بازهم اگر نمی توانم ، به شهدا توجه کنم . آن شهیدی که روحم با او خیلی مانوس است ، او را صدا بزنم با توجه به روحش .

همان توجه در آن شعله عشق فوق العاده ، به طور معجزه آسا احساس خواهم کرد که هیچ خبری از این توجه به سوی گناه که بود ، نیست و واقعا عشقی به خدا در دلم مشاهده شد . آن گاه تازه خواهم فهمید که فلسفه این که مرا خدا این طور خلق کرد و آن گناه را این طور خلق کرد و این امتحان را قرار داد ، نه این که به خاطر این است که من به گناه بیفتم ، بلکه تا به این برسم .

[البته] این به این معنا نیست که ما خود را در زمینه گناه قرار دهیم تا این گونه بشود ! آن وقت دیگر این طور نیست ؛ ما آن جا گناه را انتخاب کرده ایم . آن جا دیگر آن شرایط انفجار ، توسل نیست . آن جا ما خودمان را توسل می دهیم . بلکه من دنبال گناه نمی روم و حتی از آن فراری ام و زمینه را هم ایجاد نمی کنم . اگر بدون انتخاب ، یک شرایط گناهی پیش آمد ، این قضیه برای آن موضوع است . [همین طور است مثلا در مورد این که گفته اند هنگام گناه ، انسان خشم خود را کنترل کند و توجه مذکور را داشته باشد] این طور نیست که من یک موجود خشمناک باشم ، بلکه اگر ناخواسته طوری آتش غضب فوران کرد که اختیار را از من گرفت ، آن جا چنین توجهی کارش را خواهد کرد و همین مساله در شرایط گناهان دیگر هم صادق است . نه این که با دست خودم ، گناه را فراهم کنم و بگویم بیفتم در عشق مجازی تا منتقل شوم به عشق حقیقی . اشتباه و نقطه انحراف ، در این است .

پس نتیجه این شد که " الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک " : تو مرا بیدارم کنی به محبت خودت . در ادامه دعا هم بحث های قابل توجهی بود که چون وقت تمام شد فقط چند فراز را بخوانم :

عنه صلی الله علیه و آله و سلم : " اللهم انی اسالک .... الذی ..... نفسی .... البارد . " این شاهد مثال عرض قبلی بود . چیزهائی را بیان می کند که کاملا محسوس است عشق یعنی چه : " خدایا من از تو می خواهم .... و عشق هرکاری را که مرا به عشق تو می رساند . خدایا عشق خودت را بر من محبوبتر کن از جان خودم و از اهل خودم و از آب خنک . "

نمونه هائی را فرمود و از اول تا آخر ، نیاز حقیقی را که عشق به خدا است ، توجه می دهد . ما کارهائی داریم که آن کارها ما را به عشق خدا می رساند . عزیزان به کتاب " المعجم المفهرس فی الفاظ القرآن " در ماده " حب " مراجعه فرمایند . در این قسمت تمام اعمالی را که موجب عشق به خداست در آیات ، آن ها را آورده است . آیات را نگاه کنیم و ببینیم خداوند به صراحت کدام اعمال را عامل ایجاد عشق خود فرموده است . و بالاتر از این که ما عاشق خدا شویم ، خدا را عاشق ما کند ! پیداست که این چه بهره بالائی از عشق است . تمام آن اعمال را بشناسیم و از خداوند ، موفقیت در این اعمال را بخواهیم . به هر مقداری که می توانیم [تلاش کنیم] . همین که نیت ما همین باشد ، [خودش موثر است] که بالاترین دستورالعمل است . همه این ها را مراقبه کنیم .

در این کتاب ضدش را هم فرموده ، هم حب را و هم بغض را . مراقبه مان را [در ماه مبارک رمضان] در این محور قرار دهیم ، آن وقت ببینیم شب قدر را چه می یابیم و عیدی فطر را چه چیزی می گیریم . ان شاءالله این برنامه این ماه مبارک می تواند باشد .

یکی دیگر از دستورالعمل ها ، یاد اموات است که در همه ماه ها توصیه شده و مخصوصا در این ماه ، برکات فراوان دارد .

یکی از مواردی هم که خیلی موثر است ، همان مراقبه و محاسبه است روی حب و بغض . لااقل اگر نتوانستیم در این معجم و همه موارد ذکر شده در آن کار کنیم ، لااقل یکی از صفات رذیله را انتخاب کنیم و روی آن کار کنیم . بگویم انگار من خودم را یک ماه در زندان انداخته ام . که این مساله خیلی اثرات میان بُری دارد . خداوند ان شاءالله ما را از این ایام بهره مند کند و توفیق دهد که شب قدر را درک کنیم ، صلواتی ختم کنید .

 

جلسه 77

بسم الله الرحمن الرحيم

ما همین الان از مسافرت آمدیم . این تاخیر را سروران عزیز ببخشند. خداوند وقتی را که ما از عزیزان ضایع کردیم ، به حق امام حسین علیه السلام از فضل و کرم خودش جبران کند . در این قسمت جلسات ماهانه اگر خدا توفیق بدهد ، ما سعی می کنیم مشکلات سیر و سلوکی را از طبیبان کامل روح و روان ، معصومین علیهم السلام استفاده کنیم و بهره مند شویم .

به مناسبت این مسائل از امام سجاد علیه السلام 15 مناجات نقل شده که هر کدام از این مناجات ها به تناسب حال سالک ، بیاناتی دارد که اگر انسان در محتوای این مناجات ها دقت کند ، هرکسی به نسبت وضعیت روحی خودش و مرحله سیر و سلوکی خودش ، به همه وجودش احساس می کند حضرت دارد درد دل او را می گوید .

اولین مناجات " تائبین " است . آن کسی که در مرحله توبه است ، پس از این که اعمال گذشته را محاسبه کرد و غسل و نماز توبه را انجام داد و تصمیم به جبران گرفت ؛ کسی که در این مرحله است و این مناجات را بخواند ، واقعا در عمق وجود خودش توبه را می یابد و احساس می کند که توبه یعنی چه ؟

اگر خدا توفیق داد و توبه اش قبول شد و به تناسب حال هر کس ، در فکر جبران و مشغول جبران شد و مشغول برنامه های مقدماتی شد ، نورانیتی در او ظهور می کند که عیب ها و رذایل خودش را متوجه می شود . ابتدائاً [این امر] برایش خیلی آسان است و فکر می کند که در عرض چند روز می توانم این ها را (رذایل را) از بین ببرم . اگر از اهل غفلت باشد ، به استعداد و تصمیم خودش اتکا می کند . آن جا است که در عرض مدتی ، با مشکلاتی روبرو می شود که با تمام وجود ، عجز خود را می فهمد و هر چه تلاش می کند ، وضعیت بدتر می شود و این جا است که زبان به شکایت باز می کند و به مناجات " شاکین " می رسد و می فهمد که این قدر هم آسان نیست با این نفس مبارزه کردن . زندگی بزرگان را می خواند و تازه می فهمد که به چه راه مهمی قدم گذاشته است .

اگر به این مناجات شاکین دقت کند ، شیطان نمی تواند او را گول بزند و از این راه ناامید کند . گاهی برخی عزیزان به خط قرمز ناامیدی می رسند و می آیند و می گویند که نشد و نمی شود . در حالی که اگر این روحیه را از دست بدهیم ، نمی شود . ما به جای ناامیدی باید ببینیم که این ، یکی از مشکلات عمومی این راه است که امام علیه السلام ما را به آن توجه می دهد . تبرکاً فرازهائی از آن را با هم می خوانیم :

" بسم الله الرحمن الرحيم

اِلهى اِلَيْكَ اَشْكُو نَفْساً بِالسُّوَّءِ اَمّارَةً ، وَاِلىَ الْخَطيئَةِ مُبادِرَةً ، وَبِمَعاصيكَ مُولَعَةً ، وَلِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَه "

ای معبود من ! فقط به تو شکایت می کنم از دست این نفسم که هر چه کوشیدم و بالاخره تلاش کردم ، بیشتر خطر او را فهمیدم . نه این که مرا به کار زشت وامی دارد ؛ اگر توبه قبول شود و کارساز شود ، چهره نفس باز می شود و می بینیم که به زشتی وارد می کند نه کار زشت . کار زشت تعدادش محدود است . اما مرا به زشتی وارد می کند و آن هم اماره (به صورت امر و دستور) و الی الخطیئته مبادره ، وقتی توبه انسان کم کم قبول شد ، تازه می فهمد که برای خطاها سبقت می گیرد و بی ملاحظه وارد می شود و به معصیت ها حریص می شود . این ها به ترتیب ، طوری بیان شده که حالات سالک را بیان می کند. ای بسا در یک مرحله که نفس را می شناسد ، می فهمد که به سوء اماره است و عمیق تر که می شود ، می فهمد که به خطا مبادرت کردن است . و بالاخره تا جائی می رسد که می فهمد اصلا نفس ، اهل عصیان است.

فرد در ابتدا خیال می کند بعد از این که توبه کردم و مورد قبول واقع شد ، کم کم سیر و سلوک کردیم و در نتیجه آن پاک شدیم و چند خواب خوش دیدیم و حل شد . این معلوم می شود که فریب شیطان را خورده ایم . در حالی که بر عکس است ؛ اگر توبه قبول شود ، نفس ، عمقش برای انسان باز می شود . ابتدا فکر می کرد که کار زشت می کند . بلکه بعدا می بیند که اصلا این ، عصیان می کند . مثل بچه ای که وقتی رشدش کم بود ، هر کار زشتی می کرد و حتی انتظار تشویق را هم داشت که به من بخندند . اما همین بچه وقتی بزرگ شد ، تازه می فهمد که همین کار نه کار زشتی است ، بلکه عصیانی در برابر بزرگتر و پدر و مادر است .

" وَلِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً " و همیشه مرا در معرض سخط الهی قرار می دهد و اصلا کارش این است . نه عصیان که حتی مرا در معرض خشم و غضب الهی قرار می دهد . این نیست که دو سه تا گناهی که کردم ، تمام شد . تازه می فهمم که نفس ، اصلا کارش این است که مرا در معرض خشم و غضب خود قرار دهد . " تَسْلُكُ بى مَسالِكَ الْمَهالِكِ " اصلا کارش این است که مرا وِل کن نیست ، تا مرا به مراحل مهلکه و نابودی نکشانده ، دست بردار نیست . خیال می کنم که فلان رذیله از بین رفت ، اما متوجه نیستم که رذیله از بین رفته اما نفس که از بین نرفته و همچنان باقی است و لباس عوض می کند . این رذیله رفت و تبدیل شد به رذیله دیگر که 20 سال دیگر شاید متوجه شوم که فلان رذیله را داشتم .

وقتی توبه قبول شود ، تازه می فهمم که چه موجود خطرناکی در درونمان است و در وجودمان رشد کرده است . مثل کودکی که انگل خطرناکی در دل او رشد می کند و اصلا هم نمی فهمد و فکر می کند و احساس می کند که دلش برای فلان غذا [ضعف] می رود و احساس گرسنگی می کند . هم بچه است (و نادان) و هم انگل به گونه ای با او یکی شده و با او عجین شده که قابل جداسازی از وجود او نیست و به گونه ای پنهان شده است که ظلمات در ظلمات است و بچه هِی غذا می خواهد و نمی فهمد که شیره و عصاره این غذا ، انگل را پرورش می دهد و بچه خیال می کند که این غذا را برای خودش می خواهد و این به نفع او است . نمی داند که این انگل تمام وجود این فرد را استخدام کرده و او می گوید برو این غذا را بخور و آن یکی غذا را بخواه . نمی داند که دارد او را بزرگ و کلفت می کند.

حالِ بچه را می بینیم که چه قدر دچار اشتباه شده و دشمن خود را پرورش می دهد و به خیال خود ، نیاز گرسنگی خود را برطرف می کند . خوب ، حال چه قدر سخت است که این کودک ، این حقیقت را کشف کند که آن چه که این نیاز خود احساس می کند در واقع نیاز آن دشمن او است که او را تحت استخدام خود درآورده است . [این کودک] وِل کن هم نیست . اگر هم او را از فلان غذا منع کنی ، ای بسا داد و فریاد راه می اندازد یا ای بسا می دزدد . چون خیال می کند برای خودش است .

این امام علیه السلام است که این انگل خطرناک فوق العاده بی رحم را به ما شناسائی می کند ؛ آن چه که شما خیال می کنی دوستش داری ، آن را تو دوست نمی داری ، یک انگل مرموز وحشتناکی در تو فرو رفته و تو داری او را بزرگ می کنی . داری غذای او را می دهی و خیال می کنی خودت دوست داری . خیلی نکته قابل دقتی است . حال آن بچه را ببینیم که چگونه اشتباه کرده [و در عالم خیال ، تصور می کند که خودش را پرورش می دهد] و در عالم واقع ، در حال رشد دشمن خودش است با دست خودش . منتها در این " تاریکی در تاریکی " فرو رفته و هرچه بخواهی توضیح بدهی ، [درک آن] با ذهن ، امکان پذیر نیست ، مگر این که این انگل تحت درمان قرار گیرد و آن وقت که مثلا از گلویش بیرون بیاید و آثارش دیده شود ، آن جا بیفتد و [بی هوش شود و وجود آن را] ببیند .

" وَتَجْعَلُنى عِنْدَكَ اَهْوَنَ هالِكٍ " حضرت می فرمایند این نفس می خواهد مرا هلاک کند آن هم نه این که هلاکت من ، هلاکت در محضر خدا . آن هم نه فقط هلاکت در محضر خدا ، هلاکت همراه با بدترین خواری در محضر خدا . (یک وقت انسان فقط هلاک می شود ؛ اما می گوید هلاک شدن با بدترین خواری ، آن هم در محضر خدا) پس هر چه که ما از جنس گناه و هوس انجام می دهیم و خیال می کنیم اراده خود را نمی توانیم کنترل کنیم ، امام علیه السلام می فرماید این به تو نمی رسد . این ، نقش آن انگل است .

" كَثيرَةَ الْعِلَلِ طَويلَةَ الاْمَلِ " این ها همه ، معیار است . فلان دستورالعمل را آقا من نمی توانم ؛ دلم گرفته و حوصله ندارم . باید مراقبه و محاسبه کنم تا ببینم به چه دلیلی است ؟ بله آقا ! چون امروز عصر جمعه شده و آقا امام زمان علیه السلام نیامده به خاطر همین دلم گرفته است ! آیا واقعا این است ؟ اگر این باشد خیلی خوب است . اما آیا واقعا این طور است ؟! یا با خود می گوید : بله برای فلان مومنی در فلان جای دنیا گرفتاری و مشکل و ناراحتی پیش آمده و چون روح مومنین با هم در ارتباط است ، روح من تحت تاثیر قرار گرفته و این ناراحتی به من منتقل شده است ! خیلی خوب است ! اما آیا واقعا دلیل این ناراحتی من ، آن است ؟! یا این که نه . اگر در خود عمیق تر فرو بروم و خوب مراقبه و محاسبه کنم، می بینم که یک آرزوی دنیائی مرموز ، مثل انگلی در دلم فرو رفته و من اصلا متوجه نیستم. مثلا جریانی پیش آمد یا در فلان جلسه کاری انجام شد که به آن آرزوی دنیائی من لطمه وارد کرد و به آن برخورد . یا آن آرزوی دنیائی مرا یک سال به تاخیر انداخت . و بعد می بینم که حال و حوصله ندارم . حضرت می فرماید : این ، موجودی است که در دلم آرزو تولید می کند و آن هم چه آرزوهائی ؟! و ما باید آن انگل را بیرون بیاوریم نه این که بگوئیم حوصله فلان دستورالعمل را ندارم . مثلا من آرزوی جاه طلبی داشتم و در فلان مجلس ، مساله ای پیش آمد که آن آرزو به هم خورد . بعد انسان می بیند این مساله ، همه موجودیت انسان را به هم ریخت و بعد هم می گوید که من نمی توانم اراده کنم و دستورات سلوکی را انجام دهم .

وقتی من می بینم اشتها ندارم ، چرا به شکسته بند نمی روم و یا وقتی پای من شکسته است چرا به دکتر غدد نمی روم ؟ درد از هر کجا که هست باید همان جا دنبال درد برویم . ما در محاسباتمان گاهی فکر می کنیم نمی توانیم دستورالعمل ها را انجام دهیم ؛ باید دقت کنیم که آرزوی مرموزی است یا اثر فلان گناه است یا دلیل جسمانی دارد . ما به جای این که بنشینیم علت را پیدا کنیم که مثلا آرزوی مرموز است یا عامل جسمی اثر فلان گناه است ، می گویم من که اراده ام ضعیف است و بنشینم و بگویم دیگر نشد و شیطان هم که انسان را ناامید می کند . در حالی که من این همه وقت ها که می گذارم ، وقت بگذارم و عامل را پیدا کنم و روی آن کار کنم ، خود به خود راه باز می شود . بعضی ها توقع دارند که موانع به صورت آماده حل شود . مثلا می آید و می گوید : من سرگذشت فلان بزرگی را خوانده ام که مشکل مالی برایش پیش آمده بود ، پیش استاد خود رفته بود و او به این فرد گفته بود که برو و صله رحم کن و دل فلانی را به دست بیاور و او رفته بود و این کار را انجام داده بود و مشکل هم حل شده بود .

باید توجه داشت که این مثال ، قاعده کلی تربیتی نمی تواند باشد . اگر بنا بر این بود ، دیگر این همه تربیت و سختی و ... مطرح نبود . همین که من می گردم مشکل را پیدا کنم ، همین ، کارش را می کند و استعداد را رشد می دهد و مرا پرورش می دهد . همین که من با خودم ور می روم به نیت اصلاح و کشف علت مشکل در خودم ، همین مساله کارش را می کند . خداوند ما را طوری آفریده که ما باید این کار مراقبه و محاسبه را پیگیر باشیم تا رشد بکنیم . خداوند این همه غیب در توی غیب و سرّ در درون سرّ و این عالم هستی و حرکت آن و .... را قرار داده که انسان بگردد و به این امید که چه برسم و چه نرسم باید بگردم .

برخی بهانه می کنند که ما ماه ها به استاد دسترسی پیدا نکردیم . استاد مگر کی هست ؟ بله اگر دسترسی به استاد پیدا کردم چه بهتر . اما اگر نشد ، بالاتر از او که خود حضرت امام زمان علیه السلام که حضور دارند و خدا هم فوق همه ، شاهد است . خواست خدا این بوده . حالا چه عملی بوده است که نتیجه اش این شده ، در هر حال اگر اصل بر عمل باشد ، انسان ناامید نمی شود .

" طَويلَةَ الاْمَلِ ، اِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ ، وَاِنْ مَسَّهَا الْخَيْرُ تَمْنَعُ " اگر برایش شری برخورد کند ، جزع و فزع و بی تابی می کند . طوری بی تابی می کند که حتی ابتدائی ترین وظیفه هایش را فراموش می کند و اگر خیری برایش برسد بخالت به خرج می دهد و بخل می ورزد . و حس بخالت - که همه آن خیر را برای خود می خواهد و نمی خواهد برای دیگران برسد - بروز می کند .

" مَيّالَةً اِلَى اللَّعِبِ وَاللَّهْوِ " میل فراوانی به لهو و لعب دارد . " مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ " و کارش این است که مرا به غفلت از یاد خدای تبارک و تعالی و یاد قیامت و یاد مرگ و غفلت از اهمیت راهی که انتخاب کرده ام و غفلت از نعمت ها می کشاند . هر کدام از این غفلت ها مشکلاتی پیش می آورد . تا مشکلی پیش می آید تمام زندگی او به هم می ریزد . در حالی که خدای تبارک و تعالی آن قدر به او نعمت داده است که اگر توجه به آن ها بکند ، اصلا مشکل را فراموش می کند . اما اگر از همه نعمت ها غفلت پیدا کرد ، یک بریده شدن انگشت ، او را به جزع و فزع می اندازد .

" تُسْرِعُ بى اِلىَ الْحَوْبَةِ ، وَتُسَوِّفُنى بِالتَّوْبَةِ " سرعت می بخشد مرا در انداختن به گناه و مرا به تسویف وامی دارد و امروز و فردا می کند . فلان مشکلم حل شود یا فلان امتحان را بدهم و بعد شروع به انجام دستورات می کنم . تا چند وقت دیگر ماه رجب که بیاید دیگر شروع می کنم و بعد از آن رمضان می آید و شب قدر هم که دیگر غوغا می کند . این کارم انجام شود دیگر شروع می کنم . این معامله را انجام دهم تا با حواس جمعی کامل ، شروع کنم . غافل از این که توبه و توجه به خدا در همین مشکلات ارزش دارد و حواس جمعی در همین مشکل باید حل شود و خدا این مشکل را پیش آورده تا در همین مشکل دلمان را به او بدهیم . وگرنه اگر " فردا این طور خواهم کرد " باشد ، این همان کار نفس است .

" اِلهى اَشْكُو اِلَيْكَ عَدُوّاً يُضِلُّنى ، وَشَيْطاناً يُغْوينى ، قَدْ مَلاَ بِالْوَسْواسِ صَدْرى ، وَاَحاطَتْ هَواجِسُهُ بِقَلْبى " خدایا شکایت می کنم به تو از عدوی که مرا گمراه می کند . خدایا حالا فهمیدم که او دشمن بی رحمی برای من است که مرا گمراه می کند . شکایت می کنم به تو که سینه ام را به وسواس پر کرده و احاطه کرده خیالات او قلبم را . که یکی از عوامل مهم در شکست یا موفقیت در سیر و سلوک ، وسوسه [و کنترل آن] می باشد که علت های مختلفی دارد ، از افراط و تفریط گرفته تا عُجب و خشکه مقدسی و ضعف اعصاب . مثلا زندگی بزرگان را مطالعه کرده که مثلا مرحوم مقدس اردبیلی رضوان الله تعالی علیه اسبی یا خری را کرایه کرده بودند تا به مکه یا محلی بروند . هنگام شروع مسافرت ، کسی خود را به ایشان می رساند و نامه ای را به او می دهد که شما می روید این نامه مرا هم در آن جا به فلانی بدهید . ایشان از خرشان پیاده می شوند و پیاده راه می افتند . از ایشان علت این کار را می پرسند . می گویند چون این مومن برای ما حاجتی مطرح کرد ، صحیح نبود که حاجت مومن را رد کنم . از طرفی هم من این حیوان را کرایه کرده ام برای این سفر مکه و با صاحب حیوان شرط کرده ام که مرا با وسایلم حمل کند و این نامه را شرط نکرده ام که بار حیوان کنم . بنابراین این خلاف شرع می شود . پس مسیر رفت را پیاده می روم و پس از تحویل نامه ، در راه برگشت سوار حیوان می شوم .

خوب این مساله ، یک مساله باریک تر از مو و بسیار دقیقی است . حال من این را مطالعه می کنم و فردا یا علی ! خودم را مقدس اردبیلی می کنم . مراقبه های عجیب و غریب و خارج از ظرفیتی را انجام می دهم و به خودم هم نمره می دهم که بله من خیلی دقیقم و می افتم به خط وسوسه .

توجه ندارد که این مراقبه مال چه کسی است ؟ مقدس اردبیلی با آن ظرافت روحی . در حالی که در مورد من ای بسا خیلی از واجبات و محرمات است که حتی اسم آن ها را نشنیده ام ! چنین مراقبه هائی را می کند و در اثر وسوسه آن قدر به انسان فشار می آید که حتی به خود خدا هم شک می کند و همه نظام زندگی اش به هم می ریزد و سوالاتی از درون او می جوشد که او را به هلاکت می کشاند .

یکی دیگر از عواملی که امام علیه السلام می فرماید نمی گذارد انسان پیشرفت کند ، " احاطت هواجسه بقلبی " تشطط خاطر است و این که انسان دلش را به هرچه که آمد می دهد . مخصوصا انسانی که در اوایل راه است باید توجه کند که من فقط به چیزهائی که ضروری زندگی من است ، فقط به آن ها توجه کنم و بی خودی فکر خود را مشغول دیگران نکنم تا دلم را به این طرف و آن طرف ندهم . در کلاس هستم به درس و مسائل ضروری خودم توجه کنم ، به من چه که فلانی چه کار می کند و چه شد ! در بازار توجه ام به کسب حلال خودم باشد . این که فلانی چه کار کرد ، به من ربطی ندارد . در اداره فلان کارمند چه شد و .... در مسائل سیاسی آن مقدار اهمیت بدهم و وارد شوم که وظیفه من است . نه این که آن مقدار که وظیفه یک وزیر امور خارجه یا یک کاردار سیاسی است راه برود . آن وظیفه او است . خوب من هم یک وظیفه ای دارم . ای بسا وظیفه اصلی خودم را گاهی فراموش کرده ام ، دلم را قاطی پاتی می کنم و می خواهم سیر و سلوک هم بکنم .

یا مثلا مشکلات خانوادگی پیش آمده است و برای پدر و مادرش ریش سفیدی می کند . تو می خواهی او را بهتر کنی ؟ وقتی آن چه که تو می گوئی فلانی در برابر آن لج می کند ، تو که دیگر وظیفه نداری . وظیفه تو این ها نیست . هدایت عمو و دائی و .... که کار تو نیست . بهترین کمک تو به پدر و مادرت این است که بروی و چند سال قوی درس بخوانی . با این خیال ها که کاری از پیش نمی برم و وضعیت بدتر می شود .

فردا هم می افتم روی دوش همین ها و سربارشان می شوم . به جای احساس مسئولیت های بی مورد ، پنج شش سال با حواس قوی درس بخوانم و خدا توفیق بدهد که شخصیت قابل قبولی برای خانواده بشوم و بعد انشاءالله دست آن ها را هم بگیرم] . حداقل این است که سربار این ها نمی شوم . چیزهائی که وظیفه نیست ، آن قدر اهمیت می دهم که از وظایف اصلی خودم می مانم .

" وَاَحاطَتْ هَواجِسُهُ بِقَلْبى ، يُعاضِدُ لِىَ الْهَوى ، وَيُزَيِّنُ لى حُبَّ الدُّنْيا ، وَيَحُولُ بَيْنى وَبَيْنَ الطّاعَةِ وَالزُّلْفى " تشطط خاطر او به قلب من احاطه کرده و از من با هوای نفس پشتیبانی می کند و حب دنیا را برای من آرایش می دهد و حائل شده بین من و تو و قرب و نزدیکی به تو .

" اِلهى اِلَيْكَ اَشْكُو قَلْباً قاسِياً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً ، وَبِالرَّيْنِ وَالطَّبْعِ مُتَلَبِّساً " خدایا از این که مرا به چرک ها و کثافت ها – به طوری که دیگر طبع و سرشت من شده – پوشانده ، به تو شکایت می کنم . " وَعَيْناً عَنِ الْبُكاءِ مِنْ خَوْفِكَ جامِدَةً ، وِ اِلى ما تَسُرُّها طامِحَةً " شکایت می کنم به تو از چشمی که از خوف تو گریه ندارد و به آن چه که او را شاد می کند ، نگاه کننده است .

" اِلهى لا حَوْلَ لى وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِقُدْرَتِكَ " خدایا حالا فهمیدم که چرا علیرغم این همه فعالیت ها و جدی بودن ها به هیچ جا نمی رسم . رمزش را به ما نشان دادی . رمز آن این است که خودم را در این کار ، کاره ای می دانستم . چون به خود متکی بودم و می گفتم من توبه خواهم کرد و جبران خواهم کرد و ... تصمیم خواهم گرفت ؛ حالا فهمیدم که تو باید عنایت کنی . من این راه را قدم گذاشتم که با توفیقات تو این کار را انجام می دهم . و اصلا وارد این راه شدم تا این را بفهمم که تو هستی و لا غیر . " وَلا نَجاةَ لى مِنْ مَكارِهِ الدُّنْيا اِلاّ بِعِصْمَتِكَ ، فَاَسْئَلُكَ بِبَلاغَةِ حِكْمَتِكَ ، وَنَفاذِ مَشِيَّتِكَ ، اَنْ لا تَجْعَلَنى لِغَيْرِ جُوْدِكَ مُتَعَرِّضاً ، وَلا تُصَيِّرَنى لِلْفِتَنِ غَرَضاً ، وَكُنْ لى عَلَى الاْعْداءِ ناصِراً ، وَعَلَى الْمَخازى وَالْعُيُوبِ ساتِراً ، وَمِنَ الْبَلاءِ واقِياً ، وَعَنِ الْمَعاصى عاصِماً ، بِرَاءْفَتِكَ وَرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ . "

 

جلسه 78

بسم الله الرحمن الرحيم

طبیعت آیه الهی است و هر کس برداشتی دارد . حیوانات برداشت خود را از طبیعت دارند ، علف را می خورد ؛ همان مقدار ، حشرات همان مقدار ، بچه ها به آن مقدار که در هوای آزاد بازی کنند ، کشاورز در میدان خود ، هر کس در سطح خود ، دانشمند و اندیشمند ؛ تا این که قرآن می فرماید این ها آیات الهی است . فلاسفه یک جوری می بینند . انواع و اقسام ظرافت بیرون می ریزد . گل و ..... هر کس در میدان استعداد خود . اهل معرفت ، فیلسوف . درجه های وجود چه قدر زیاد است . اهل معرفت ، حضرت رب و ربوبیت ؛ تا اهل توحید ، افعال خدا را می بینند . بزرگترین حجاب ، نفس است . انشاءالله آن را رفع کند .

عرض شد که مناجات خمس عشر مراتب تربیت نفس را بیان می کند . حالات باطنی سالک است و بزرگان عنایت خاصی به آن دارند . در این قسمت از مناجات (مناجات المطیعین لله ، مناجات هفتم) اَللّهُمَّ اَلْهِمْنا طاعَتَكَ ، وَجَنِّبْنا مَعْصِيَتَكَ ، سالک وقتی توفیق پیدا کرد که نفس را تمیز کند ، تا دیروز فکر می کرد که خودش زحمت می کشد ؛ اما می بیند که این طوری نیست ، هر چه بوده عنایت خدا بوده است و قبل از انجام هر کاری احساس انجام آن کار از سوی حق در او ایجاد می شود و این احساس ، سرچشمه اش از کجا است ؟ احساس ، قبلا ایجاد شد ، این از کجا ایجاد شد ؟ چراغ روشن شد ، از کجا روشن شد ؟ انسان حساس می شود که این احساس از جایی ظهور پیدا می کند و کار خوب که انجام می دهد از کجا به دل من افتاد و روی من اثر گذاشت . در ابتدا ، توجه به این مساله نبود ؛ ولی با نورانیت بیشتر ، این را قشنگ لمس می کند که احساس در من ایجاد شد و بعد من این کار را انجام دادم و با نورانیت بیشتر می فهمد که با الهام خدا ، من این کار را کرده ام . اگر الهام خدایی باشد ، دیگر نفس نیست و همه چیز درون آن است . اراده هست ؛ همت هست . بعد این را می فهمد و می گوید : اَلْهِمْنا آن را از من مَبَر ، فکر نمی کند که خودم [انجام داده ام] . نگران است که الهام قطع شود . متاسفانه افرادی که با ریاضت های غیر شرعی به قدرتی می رسند ، شروع به قدرت نمایی و خودنمایی می کنند ؛ پُز می دهند ؛ من این کار را می کنم ؛ چیزهایی می دانم که این کار را می کنم . برای فریب افراد جامعه ، قدرتی را نشان می دهند . او تمام ، نفس را تربیت کرده است . قصه و داستان می گوید تا جذب مسایل کند . اما اگر در مکتب اهل بیت علیهم السلام تربیت شود ، می فهمد که هیچ بوده است . خدا الهام می کند و وحشت می کند که مبادا این الهام از او گرفته شود . پس می گوید اَلْهِمْنا طاعَتَكَ ، طاعت که چیز کمی نیست ؛ اگر تحقق پیدا کند ، همه چیز پیدا شده است . خوف دارد که یک لحظه قطع شود من چه می شوم . خدا اگر عنایتش را قطع کند ، [چه می شود] . شیطان چی شد ؟ با یک امتحان ، بلعم باعور چی شد ؟! در زمانِ حاضرِ ما هم مثال هایی هست . امام علی علیه السلام نصف شب تاریک در نخلستان به چه کسی درس می دهد که این گونه باشید ! مگر گاهی [به طور] اتفاقی خود علی علیه السلام [به کسی اجازه داده باشد] مثل کمیل . غالبا خوف خودش بود و این معرفت را داشت که اگر لحظه ای عنایت او بریده شود ، چه می شود ؟! معصوم علیه السلام قبل از این عالم ، امتحاناتی داده و نمی شود که عنایت حق از او قطع شود ، ولی محال نیست و ممکن است ؛ و از همین احتمال ببینید چه وحشت دارد . و لذا این را از ته دل می خواهد ؛ نه این که درس می دهد .

وَجَنِّبْنا مَعْصِيَتَكَ ، طاعت و معصیت خیلی نزدیک به هم هستند . اگر از گناه دوری می کنم ، من دوری می کنم ! چه قدر پاکم ! در دانشگاه و بازار و مدرسه ، خوابگاه و .... به خودم نگاه می کنم . حالا فهمیدم که این طور نبود . قدرت دیگری این عنایت را می کند . اگر یاد گناه می شود ، حالم به هم می خورد . از خودم نیست و دیگر منیّت از بین می رود و قابلیت به مراحل بعدی پیدا می کند .

وَيَسِّرْ لَنا بُلُوغَ ما نَتَمَنّى مِنْ اِبْتِغاءِ رِضْوانِكَ اگر این معنا ایجاد شد و فهمید که هر چه هست عنایت و الهام الهی بود ، من کنار رفت و حقیقتا خوف پیدا کرد . آن جا قابلیت حقیقی پیدا می شود ؛ آرزویش یک چیز است : رضوان الهی . آرزو به برکت احساس پیدا می شود ؛ لفظی و خیالی نیست . این یک احساس است که از درون می جوشد ، یک چیز محسوسی است . آرزو می کنم رضوان خدا را ؛ واقعا آرزو است . در یک بیابان سوزان ، سه چهار روز یک قطره آب نیست ، به سایه درخت پناه می برد تا تَری و نَمی پیدا کند ، چیزی گیرش نمی آید . [در این حال] چگونه در آرزوی آب زلال است ؟ به کسی پُز نمی دهد . و اگر چوپانی ببیند ، دیگر حال اظهار ندارد و اگر هم اظهار کند ، از شدت نیاز است ، تا شاید از او چیزی برسد . حقیقتا دنبال معنا است ، اصلا فکر نمی کند یک لحظه به این آقا خودی نشان بدهم .

بعضی عزیزان می پرسند که ریا را چگونه از بین ببریم ؟ معصومین علیهم السلام راه را نشان داده اند . علت این که می گوییم بحث های مقدماتی را بخوانید ، این است که بشناسیم چگونه راهی است و مراحلش چگونه باید طی شود ؟ اگر این ها شناخته نشود ، هر لحظه ممکن است این راه را شیطان وسیله بدبختی او قرار دهد . تا نفهمیدم که طاعت ما از او است ، مراقبه ما از اوست، امکان ندارد که تمنای رضوان الهی بکنم . پیدا است انسان وقتی تصمیم می گیرد که گذشته خود را جبران کند ، همین ، اثر وضعی دارد ، ولی این به آن معنا نیست که اگر چیزی فهمید ، خدا را شناخته است . به همان مقدار که انسان ناراحت شد که عمر او ضایع شده ، اثر وضعی دارد و نباید فکر کنیم که دیگر همه چیز را به دست آوردیم . و راهش این است که با تمام حقیقت احساس کنیم که این ها از عنایت و الهامات حق تعالی است . کلمات معصومین علیهم السلام مثل سخنان افراد عادی نیست که جو جلسه گرفته باشد ؛ کلماتشان علمی و علم آفرین است ، نه خشک.

در عین حال که معرفتی و توحیدی است . این طور نیست که بی حساب و کتاب باشد . وقتی گندم را کشاورز به دست می آورد ، کاه هم دارد . می فرماید : يَسِّرْ لَنا معلوم می شود که راه آسان نیست ، با شعر و حرکات و .... نیست ، کار سختی است ، یک شبه حاصل نمی شود . وقتی ریا نمی کنیم که برای ما آرزو باشد که می خواهیم رضوان خدا را به دست آوریم . اگر این حاصل شد ، دیگر به صورت طبیعی این احساس قطع می شود . یک بچه ای کفش قرمزی می خرد ، دوست دارد برود کوچه ، [ولی] کسی توجه ندارد ، کاری می کند که توجه کنند ، اگر کسی توجه نکرد غمگین می شود . با آن حال و هوا آمده بود ، از درون می افتد . ولی اگر کسی بگوید کفش های جالبی داری ، نشاط عجیبی پیدا کرد ، از خوشحالی ناهار یادش نمی افتد ، خانه فراموش شد . شادی و غم بچه گانه از این است که توجه او به آن کفش است . توجه به کفش این احساس را ایجاد می کند . برادر بزرگ این طور نیست ، [او به این فکر است که] فلان نمره را بگیرم . پدرش به فکر فلان چک است که پاس شود . توجه ، این کار را می کند ، از درون توجه ایجاد شد ، رضوان خدا . توجه به غیر خدا قطع شد . دیگر چه نیازی به ریا و عوام فریبی دارد . پس این راه نه این طور است که محال است و مخصوص دو سه نفر باشد ، و نه این قدر آسان است .

مثلا مربی رزم کار ، سنگ مرمری را به شاگردش می دهد ، [این سنگ] نه آن قدر محکم است که نشکند ، [چون در آن صورت] خلاف حکمت مربی است . نه مثل چوب کبریت است که تا ضربه بیاید ، شکسته است . مربی ضخامت و سختی سنگ را به گونه ای انتخاب می کند که شاگرد را تربیت کند . شکستن مشکل است ، ای بسا گوشتش کوفته شود ، [اما] این طور هم نیست که استخوانش شکسته شود . حتما شکستنی است ، محکم می زند . در عین حال سنگ است . اگر این آقا آهنی را به دستش دهد ، با آن ضربه نمی زند ، [چون] می داند که نمی شکند . آن کس که می داند حتما می شکند ، با آن ضربه ، بالاترین ضربه را می زند .

نفس و شیطان این طور نیست که قابل تسخیر و شکستن نیست و محال است . و نه این قدر ساده است که با چند تا ذکر و چند تا برنامه حل شود . این جا است که می فهمم که اگر عمری هم صرف این کار کنم ، می ارزد . چون می دانم که شیطان و نفس شکست پذیر است و این توجه باعث می شود که بالاترین ضربه را وارد کنم .

خدایا راهی که می روم ، آن را آسان قرار بده ؛ سختی دارد . اَللّهُمَّ اَلْهِمْنا طاعَتَكَ ، وَجَنِّبْنا مَعْصِيَتَكَ ، وَيَسِّرْ لَنا بُلُوغَ ما نَتَمَنّى مِنْ اِبْتِغاءِ رِضْوانِكَ ، وَاَحْلِلْنا بُحْبُوحَةَ جِنانِكَ خدایا محل مرا در بحبوحه بهشت های خود قرار ده . بحبوحه ، مرکز و بهترین و بالاترین نقطه بهشت است و پیدا است که بهشتی نیست که باغی هست و وسط آن را می خواهد ؛ او بالاترین درجه یعنی بالاترین کمال وجودی خودش را می خواهد . هر قدر که در این عالم وجودم باز شود و هر قدر در وسعت وجودم کار کردم و با آن به عالم بعد رفتم ، ذاتا همان هستم مگر این که در بعضی جهات هم در برزخ رشد کند . ذات من در این عالم ریخته می شود . عقاب باشم ؛ پرنده باشم ؛ انسان باشم . ذات ، اقسامش فرق می کند . اگر حشره باشد ، حال چه طور حشره نمی تواند عقاب باشد . پس ذات را هرگونه کردیم ، در عالم بعد آن گونه هستیم . پس من این جا آن چه که هستم ، کامل ترین آن باشم تا آن جا آن باز شود . بعد چند سال نوری خواهد آمد ، قیامتی خواهد شد ، باغاتی و .... آن ویلا مال شما است ! همین الان وقتی فهمیدم به دنبال رضوان الهی هستم ، دارم ذاتم را تغییر می دهم و خود این تکامل دارد . وارد این جنس شوم ، باید سیر کنم تا کجا ؟ بحبوحه . و این گونه نیست که اگر احساس کردم که رضوان را می خواهم ، تمام شد . بلکه دوباره راه دارم .

وَاقْشَعْ عَنْ بَصائِرِنا سَحابَ الاِْرْتِيابِ ، وَاكْشِفْ عَنْ قُلُوبِنا اَغْشِيَةَ الْمِرْيَةِ وَالْحِجابِ خدایا از بین ببر از چشم های ما ، از بصیرت های ما ، سحاب ها ، ابرهای ریب ها و شک ها و شبهات و .... را . سحاب ، معلوم می شود که ابر بیاید جلوی خورشید را می گیرد ، جلوی ماه را می گیرد ، تاریک کننده است . گرفتاری انسان این است ، هر کس در مرحله خودش گرفتار شک است. شک مخصوص افرادی نیست که چند جلد فلسفه غرب خوانده اند و دچار انواع شبهات شده اند ، بلکه هر کس در مرحله خودش گرفتار شک است تا مراحل بالاتر . شک ها با اعمال انسان در ارتباط است . به عنوان درد دل عرض می کنیم ؛ کِی این دردها درمان خواهد شد ؟!

استاد اخلاق بزرگواری بوده که به شاگردش از اهمیت بسم الله الرحمن الرحیم صحبت می کند ، شاگرد خیلی با صفا و قابل بوده ، در جریانی در مسافرتی به رود بزرگی برخورد می کنند که باید رد شد و رد هم نمی شود شد . شاگرد طبق دستورات و با توجه و ایمان و باور خاصی بسم الله الرحمن الرحیم را گفته ، بدون این که خیس شود، رد می شود. ولی استاد می ماند آن جا ؛ شاگرد می گوید بیا دیگر ، استاد می گوید که من حرفش را گغتم ولی در عمل شک می کنم که آیا این بسم الله الرحمن الرحیم اثر دارد یا نه ؟ این در مقام عمل معلوم می شود . شاید [استاد] به خودش یک احساس خاصی داشت [و با خود خیال می کرد که] ما چه مطالب شیرینی [بیان می کنیم] ، امتحان پیش نیامده بود ، رسوایش می کند ، شک در ضمیر باطنی داشت و متوجه نبود ، امتحان پیش نیامده بود تا آن شک بیرون بیاید . استاد به حرف های خود شک ندارد ، شک هایی مخفی در درون بود که در مقام امتحان ظهور می کند.

ما گرفتار شک هایی هستیم که نمی گذارند [برنامه ها را عمل کنیم] . می گوید من اراده ندارم برنامه ها را عمل کنم ؛ اراده ندارم فلان کار را [انجام دهم] . چه طور اگر بگویند این امتحان را بدهید فلان امتیاز را می دهیم ، اصطلاحات عجیب و غریب حفظ کردم . این نیست که من اراده ندارم ، شک ها نمی گذارد. هنوز به آن باور نرسیدم که اگر من مراقبه جدی داشته باشم چه خواهد شد ؛ در معرفت الهی بیفتم ، زندگی ام عوض می شود . این حیات حیوانات و چهارپایان است ؛ تا حالا در قنداق زندگی می کردم ، نمی دانستم هنوز . الان نماز می خوانم ، اما در عین حال هنوز این ها به انسان کشف نشده است . دعا ، بند بندش مرحله ای از رشد انسان است نه شک های ذهنی که آیا خدا هست یا نه ! خیلی عالی تدریس می کنم ، چنان اثبات می کنم که شنونده با همه لجاجت تسلیم می شود . در عین حال گرفتار شک های دیگری هستم .

قبل از امتحان به خودم بگویم که شک هایی دارم ، باید برطرف شود. شک ها ما را گرفتار کرده ، شک ها ابر است. در انسانی که به جایی رسیده و رذیله خودش را احساس کرده ، این دعا را صد بار خوانده ، سیر نمی شود . چون دردش را احساس می کند و می گوید : اگر صد بار هم خواندم شاید عرضه نداشتم که دعایم مستجاب شود . شاید در جلسه ای (جلسات ذکر) یک نفر آبرومندی این را خواند و به واسطه او به من توجه شد و با جلسات ذکر چنین برخوردی دارد . بعضی ها می گویند دعای جدیدی ! چیز تازه ای ! یعنی چه ، چه چیز تازه ای از انس با حضرت حق ، هر لحظه تازه است . مثلا این تریبون از مدل افتاده ، مدل جدید ، تنوع طلب است . دید باز شود که این هر لحظه تازه می شود تا خود تازه را می بیند . تا خسته شدم ، روایت را چند بار خواندم . هر چه [بیشتر] می خواند ، آن درد [بیشتر برایش روشن می شود] ، سحاب الارتیاب .

وَاكْشِفْ عَنْ قُلُوبِنا اَغْشِيَةَ الْمِرْيَةِ وَالْحِجابِ ، امان از دست مریه . گاهی انسان خود را حق می داند و خودش به خودش نمره می دهد ؛ من احتیاج به استاد ندارم ، با نوارها می خوانم می روم جلو . در حالی که متوجه نیست . انسان اگر نواری بار بیاید ، این سوادها اعتبار ندارد . لااقل یک ماده درسی را استاد ببینم . ده تا کتاب خودم بخوانم ، اشکال ندارد . استاد نبینم ، خودش را گول زده . لااقل یک ماده درسی استاد ببینم . در علم نحو خودم بلدم ، این سواد اعتبار ندارد .

گاهی انسان به برداشت های خود اعتماد می کند [و می گوید] حق این است ، تا میرسد به آن جا که تعصب نشان می دهد و روی آن تعصب مجادله می کند ، [این یعنی] مریه . حاضر نیست از دیدگاه خود عدول کند ؛ دیگران را باطل می بیند ؛ دیگری استدلال کند این در فکر این نیست که آقا چه می گوید . الان به حرف او گوش کنم ، در فکر او اندیشه کنم ، اگر واقعا اشتباه دارد قربه الی الله اشتباه او را راهنمایی کنم و یا لااقل مجادله نکنم و بگویم بله نظر شما محترم است . اگر از روی تعصب باشد ، گوش نمی کنم یا حرف هایی که می زند گوش می کنم تا از حرف های او چیزی را گرفته و با آن ها خود او را محکوم کنم ، این را مریه می گویند . مجادله ، مباحثه علمی نیست . کسانی که در راه معرفت نفس قرار می گیرند، این خطر [برایشان] بیشتر است. روح هم دخالت دارد .

و از طرفی نورانیتی که پیدا می شود ، آن نورانیتی نیست که خود نورانیت باشد ، درجه ای از تاریکی است ، مخلوط به تاریکی است . ما گرفتار شبهاتی هستیم ، قطعی نیست خود حق باشد . از طرفی چون جذبه های خاصی این فهم را برای من شیرین کرده و صرفا ذهنی نیست ، بنابراین انسان گرفتار مریه شده و برای دریافت های خودش تعصب نشان می دهد و دیگران را باطل می داند . حضرت از خطرهای راه دانه دانه اطلاع دارد : خدایا کشف کن از قلب های ما پرده ضخیم مریه و حجاب را .

وَاَزْهِقِ الْباطِلَ عَنْ ضَمائِرِنا ، وَاَثْبِتِ الْحَقَّ فى سَرائِرِنا باطل را از ضمایر ما نابود کن . دیگر ، اعضاء و جوارح و فکر ما پاک شده است ، الحمدلله ، دیگر چشم من عکس نامحرم هم نمی افتد ، عکس نامحرم از خیالم هم پاک شده و به جای آن مباحث علمی و معرفتی در فکرم کار می کند و همین خلوت که برای خیلی ها خطرناک است ، همین خلوت و همان قوه خیال تحت عقل قرار گرفت و عامل بسیاری از اختراعات و کشف حقایق است ولو قوه خیالم این قدر پاک شده ، ولی باطل هنوز هم در عمق ضمیر من باقی است . در اول مناجات فهماند این را ، خدا این عنایت را می کند . خیال پاک شد ، ضمیر ؛ باطل در آن است . امتحانی باید پیش بیاید یا در مراقبه و محاسبه کشف کند . مریه رفت کنار ولی ضمیر هنوز [به طرف] باطل می رود . [کنار رفتن مریه] کفایت نکرد ، حق باید تثبیت شود . مثلا فلان رذیله را نباید بکنم [چون] گناه است ، اما این کافی نیست ، فلان حمیده باید در من تثبیت شود ، وَاَثْبِتِ الْحَقَّ فى سَرائِرِنا . سرایر ، باطن تر از ضمایر است .

این عقل هم چنان که باطن نفس است ؛ باطن فکر است ، باطن عقل هم قلب است و باطن قلب هم سرّ است . در سرّ من ، حق را ثابت کن . هم چنان که این شک ها ؛ این ظن ها تلقیح فتنه می کنند و مکدر می کنند صفای نعمت های الهی را . زیبایی جالبی دارد . نعمت هایی که بهره مند هستیم ، یک وقت لذت حیوانی می بریم ، یک وقت از صفای این نعمت بهره مند می شویم . مثلا بزرگواری یک چیزی را هدیه می دهد ، به خود هدیه توجه می کنم ، لازم داشتم مفتکی دستم رسید ، یک احساس بچه گانه . یک وقت صفای هدیه را می بیند ، بزرگی که داده ، عنایت بزرگ را احساس می کند ، [این احساس] غیر از آن است . یک وقت خانواده را دعوت به ناهار می کنند ، بچه دو سه ساله می گوید من گرسنه ام است ، از آن شربت بده و .... ، کیف می کند . برادر بزرگتر در سطح دیگر لذت می برد ، اما پدر با دید بالاتر ، اگر نان و پنیر هم می دادند ، همین که رحمت طرف شامل او شده و همان لحظه توجه را از سوی بزرگوار متوجه می شود و همان لحظه که قلم را برداشت و نامه را نوشت ، آن را می بیند ، که صفای دیگری است . نعمت های الهی است . صفای چشم را ، لحظه ای که به من عنایت کرد . لحظه ای که مغز را به من می داد . آن را درست می کردند ، آن عنایت ، این ثمره آن صفا است . این زبان و .... ، علم و توفیقات .

شک ها و ظن ها فتنه ایجاد می کند ، صفای نعمت ها را مکدّر می کند . اَللّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نَجاتِكَ ، وَمَتِّعْنا بِلَذيذِ مُناجاتِكَ ، وَاَوْرِدْنا حِياضَ حُبِّكَ . این جا راه نجات [است] . از زیر خاک ، گل رشدهای ابتدایی را انجام داد، ریشچه و .... زیر خاک بود ، الان خاک را پاره کند و وارد فضای دیگر شود . در حوضه های حب تو ، این ها دیگر وارد شد به مسیر زندگی ، فضای باز .

 

جلسه 79

بسم الله الرحمن الرحيم

در قسمتی از مناجات تائبین در بعضی از فرازها عرض شد که مربوط به حالات یک سالک است که به تناسب حالات آن سالک ، حضرت این ها را اظهار می کند و هم بدین معنا که حتی امام معصوم علیه السلام نسبت به دیگران ، فوق العاده است و در محضر خدا هیچ است و بیش از دیگران احساس ذلت و گناه می کند و آن چه را که عقل متوسط می فهمد ، او بیشتر می فهمد . پس با این دیدگاه ، این عبارت ها عین حال معصوم علیه السلام است منتها در مرحله خودش . گناهی را که ما مرتکب می شویم ، با گناهی که آن ها احساس می کنند در ارتباط با حضرت احدیت ، به تناسب معرفت افراد تفاوت می کند و الّا به نوعی گناه محسوب می شود .

مثلا قطره آبی که در دریا بود هیچ مفهومی از استقلال نداشت . همین که از دریا جدا شد ، در عالم واقع یا به زبان حال می گوید من و دریا ، همین اندازه . یک استکان آب وقتی در دریا بود ، چنین صحبتی نبود ولی حالا به زبان حال یا قال می گوید منِ استکان آب و تو دریا . این دقت لطیفی است که بالاخره در این حد هم که شده یک احساس جدیدی پیش می آید . گذشته این که این لیوانِ آب رنگین می شود ؛ گندیده می شود و به تناسب گند خود ، بیشتر از دریا و از زلالی دریا فاصله می گیرد و بالاخره به هر حال می گوید منِ استکان آب و تو دریا . این معنا را که انسان درک می کند ، احساس شرمندگی می کند .

شخصی در باره عظمت شخصیتِ یک بزرگواری آن چنان ابهت آن شخص در دل این استقرار یافته که وقتی در محضر او خلوت می کند ، آن چنان عظمت او ، وی را فرا می گیرد که وقتی می خواهد یک استکان چای بخورد خجالت می کشد ، سفره پهن می شود نمی تواند غذا بخورد . هر چه قدر معرفت عمیق تر باشد ، این شرمندگی و احساس خجالت بیشتر می شود . پس این مناجات ها و تمام دعاها درست است که ما از آن ها استفاده تربیتی می کنیم ، در عین حال بیانی از مسائل بلند توحیدی می باشد که توحید در چه قله ای است و ما در کجائیم .

مطلب دوم [این که] توبه با انابه یک تفاوت جزیی دارد که در توبه انسان به طرف خدا برمی گردد ولی در انابه با همه وجود به خدا برمی گردد ، که معنا و حالی عمیق تر از توبه را می طلبد . دیگر این که وقتی برای انسان حال توبه ظهور می کند که انسان بیدار شود و یقظه پیدا کند و بعد از بیداری است که به مقدار بیداری ، حال توبه پیدا می شود . انسانی که با نشاط و خنده از خانه بیرون آمده و در حادثه ای به بیمارستان افتاده ، بعد از یکی دو روز که به هوش می آید و به میزانی که هوشیار می شود احساس می کند دست او درد می کند ؛ کم کم می بیند کمر ، گردن و پاهایش نیز درد می کند.

هر چه به هوش می آید ، آن دردی که سراپا در آن فرورفته بود برایش محسوس می شود . تا زمانی که به هوش نیامده بود همه این دردها برایش محسوس نبود و به میزان بیداری احساس می کند که چه قدر در این دردها پوشیده شده بود و همزمان با این درد یک حالت عشق و علاقه ای برای پیدا کردن سلامتی اش پیدا می شود و دو انگیزه در او به وجود می آید ، یکی احساس درد و عذاب و دومی آرزوی واقع شدن در سلامتی که مثلا نمی تواند آب بخورد ؛ که این یک درد دیگری است که این درد عشق و آرزو می باشد . دست و پایش درد گرفته ، این یک دردی است و میدان وجودی خودش در آن فضای میدان ، یک درد دیگری است .

مثلا بچه دو ساله ای میدان آرزویش کم است و وقتی که ده دوازده ساله شد ، به مقدار میدان وجودی خودش آرزو می کند ، مثلا آرزو می کند که می رفتم توپ بازی می کردم . یا یک قهرمان یا تاجر ؛ که هرکس در میدان وجودی خود عذاب آرزو را می کشد . پس این توبه ، این چنین وضعی است که : 1 – انسان با چه وضعیتی بیدار می شود 2 – به مقدار توبه ای که کرده و بیدار شده ، عذاب را احساس می کند 3 – آرزوهایش به مقدار وسعت وجودی خودش او را عذاب می دهد .

حال پیدا است که آرزوی امام چه بوده و از چه چیزی درد می کشد . این چکیده بحث تائبین بود ، پس آن آقا که در بستر بیمارستان افتاده ، آن موقع احساس می کند که پوشیده شده برای این عذاب و این پوشیده شدن ، لباسی است که تمام وجودش را گرفته است . لذا حضرت می فرماید : " الهى اَلْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتى ، وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتى ، وَاَماتَ قَلْبى عَظيمُ جِنايَتى ، فَاَحْيِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ ، يا اَمَلى وَبُغْيَتى " خود الهی تا برایمان محسوس نشود بقیه مطالب به میزان همان بیان الهی ما است .

تمام عبارتی که بعد از این می آید تناسب دارد به این که الهی در وجود ما چگونه ظهور می کند . کسی که خدا را در میدان ذهن شناخته ، توبه اش هم به همان میزان می باشد . کسی که در حد استدلال خدا را شناخته به همان حد می باشد . کسی که میدان دلش باز شد و الهی را فهمید که تمام عشق من تمرکزش در کجا است ، آن مقدار دردهایش باز می شود . پس این بیداریِ انسان به کجا باید برسد تا به هوش بیاید که چه موانعی است که به اله نمی رسد ، آن وقت است که حال توبه پیدا می شود . این ذلت که انسان در بستر افتاده ، با همه وجود احساس می کند که چه قدر با ذلت و درد پوشیده شده است . این ها را با حیات حیوانی درک می کنیم و خیلی هم جدی می گیریم . اگر حیات بالاتر و انسانی اش باز شود ، آن وقت دردش بدتر از دردهای جسمانی می باشد . این شکستن استخوان ، زخم و درد که خیلی هم جدی است ، مربوط به حیات حیوانی است . اگر به هوش بیاییم می فهمیم که تک تک خطاها خیلی بالاتر از شکستن استخوان می باشد و چه بلاهایی بر سر ما می آورد . چون به هوش نیامدم ، هیچ احساسی نمی کنم . مانند کسی که استخوان هایش خرد شده ، ولی چون به هوش نیامده ، چیزی نمی داند . لذا ما هم نمی بینیم که خطاها چه بلاهایی بر سر ما می آورد و معصوم علیه السلام است که می فهمد و این عبارت را از جان وجود خود ندا می کند وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتى .

عرض شد که چنین فردی که عظمت بزرگ را فهمید ، چای خوردن و اصلاً نفس کشیدن را هم خجالت می کشد . معصوم علیه السلام در عالم بشری احساس می کند که بالاخره من به زبان قلب هرگز جسارت نمی کنم ، ولی وجود می گوید که " من " و " خدا " ، ولو به زبان حال تکوینی ، و از این حال زجر می کشد . معصوم علیه السلام تمام لحظات عمرش در چنین وضعی در محضر خدا است و ما را تربیت می کند تا به هوش بیاییم . وَاَماتَ قَلْبى عَظيمُ جِنايَتى ، جنایت بزرگ من ، قلب مرا کشت فَاَحْيِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ ، يا اَمَلى وَبُغْيَتى ، و زنده کن آن را به توبه ای از طرف خودت تا بیدار شود . معصوم علیه السلام می گوید آرزوی من ، مقصد من ، اصلاً سوال من ، مطلب من تویی . پس ملاحظه می شود که این ها چه رابطه دقیقی با توبه دارد . پس سالک در مرحله اول ، عمر خودش را بررسی می کند و گذشته خود را جبران می کند و غسل و نماز توبه [انجام می دهد] که این ها مرحله ابتدایی توبه می باشد . در روش های سیر و سلوکی عملی با مسائی نظری و فکری فرقش این است که آن جا (عرفان نظری) انسان می گوید فلان کتاب را خواندم بروم سراغ کتاب دیگری ، ولی در عرفان عملی درست برعکس این است . این جا می گوید که من پنج سال پیش محاسبه عمر کردم ولی این بار با دلی نورانی تر خطاها و مسائل جدیدی کشف می شود . پس در سیر عملی ، تکرار نیست و درست برعکس عرفان نظری ، نه تنها تکرار نیست بلکه هر چه قدر تکرار می شود یک چیز جدیدتر و عمیق تر کشف می شود . فلانی دکترای عرفان گرفته ولی شاید فردی متوسط الحال در عرفان عملی ، چیزهایی می فهمد که غیر قابل بیان است . پس توبه نه تنها تمام نمی شود ، بلکه عمیق تر هم می شود و تا آخرین لحظه عمر باید توبه کنیم .

دوستانی بودند که می گفتند که این دستورات را تا چه زمانی انجام دهیم . معلوم است که این ها سیر عملی را با عرفان نظری قاطی کردند . البته گاهی اساتید ، برخی دستورات را عوض می کنند یا تعطیل می کنند . این بدان معنا نیست که این تعطیل شد ، آن ها به خاطر وسع وجودی ما دستور سنگین تری می دهند ، همان دستورات قبلی است ولی به تناسب وجود خودمان می باشد .

روایت است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در هر مجلسی که می نشستند و بلند می شدند ، بیست و پنج مرتبه استغفار می کردند که غیر از استغفارهای شبانه روز بود . در حالی که ما چنین گرد و غباری را احساس نمی کنیم . چرا ما شیر را می خریم و تا خانه رویش چیزی می گذاریم تا غبار نگیرد ، به خاطر حساسیت آن که خیلی زود فاسد می شود ، در حالی که سیب زمینی را با گونی خاک می خریم و هیچ تغییری در حال آن ندارد . پس لطافت حضرت چه قدر بالا است که فوراً گرد و غبار را احساس می کند .

دوستی آمده بود که در رشته ای از معارف تحصیل کرده بود . ما عرض کردیم محاسبه عمر را انجام دهید . پس از یک سال آمدند گفتند که من با یک نفر مشورت کردم گفتند که فلانی با جلال خدا افراد را تربیت می کند ، شما بروید به دنبال کسی که از راه عشق و جمالی تربیت می کند . ما عرض کردیم که این حرف بنده که نیست ، حرف معصوم علیه السلام است . حالا برخی می گویند که عشق مجازی را در دل بیندازیم و بعد متوجه خدا می شود ! ما نمی دانیم این ها چه طور تربیت می کنند . اگر امروز محاسبه عمر را انجام ندهید ، بالاخره روزی می آید که از پوستت می کَنَند و حساب می کشند . چه بهتر که خدا عمر داده با خدای خود خلوت کنم و محاسبه را انجام دهم . حالا می گوید یادم نمی آید ، خُب نیاید . خدا می گوید که اگر تو به طور جدی قدم برداشتی ، ما خودمان برای تو جبران می کنیم .

عزیزی می گفت که من آن را انجام دادم . این که کلاسیک نیست که بگوید تمام شد ، هر چه عمیق تر توجه کنیم ، پاک تر و نورانی می شویم به شرطی که افراط نکنیم . وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در هر مجلسی بیست و پنج بار استغفار می کند ، ما دیگر چه ادعایی داریم که با یک بار انجام دادن ، منتظر دستور دیگری هستیم . اساتید مجربی که دستور می دهند ، نتیجه و روشنی از خود سالک است . این طور نیست که مثلا این دوست صمیمی من است ، بیایم دستورات را تند تند بگویم که رشد کند . اساتید می بینند که آثار کدام مرحله در سالک ظهور پیدا می کند ، برای او همان دستوراتی را می دهند که متناسب با حال آن ها باشد . پس این بحث توبه یکی از اصولی ترین دستورالعمل های سلوکی می باشد .

" فَوَ عِزَّتِكَ ما اَجِدُ لِذُنوُبى سِواكَ غافِراً ، وَلا اَرى لِكَسْرى غَيْرَكَ جابِراً ، وَقَدْ خَضَعْتُ بِالاِْنابَةِ اِلَيْكَ ، وَعَنَوْتُ بِالاِْسْتِكانَةِ لَدَيْكَ " پس حالا که بیدار شدم و به هوش آمدم و درد و عذاب ها و زخم های خطاها را احساس کردم ، در زمین گیری دردها ، آرزوی تو تمام وجود مرا آتش زده و آمادگی پیدا کردم به این معنا که قسم به عزت تو با تمام وجود فهمیدم که نمی توانم برای غفران ذنوب خودم به غیر از تو کسی را پیدا کنم و نمی توانم ببینم غیر از تو کسی این شکستگی مرا جبران کند .

در باره این قسم به عزت خدا ، آیت الله تحریری می فرمایند قسم به عزت : اولا چرا اسم عزت از بین اسماء انتخاب کرده ، چون عزت اسمی است که در برابر آن هیچ موجودی نمی تواند اظهار وجود کند . مثل پنبه ای در محضر حرارت آتش و کوره آهنگری که اصلا امکان اظهار وجود ندارد ، اسم عزت خدا آن اسمی است که هیچ موجودی به آن احساس اگر بخواهد برسد باید هیچ اصالت از خود نداشته باشد . توبه مقدماتی می خواهد به این معنا برساند که مالکیت و منیّت را از ما بگیرد . اگر این گونه شد هرگونه امتیازات خیالی را از ما می گیرد.

پس در توبه مقدماتی تا زمانی که برای خودمان نکته های مثبتی قائلیم ، هنوز از مرحله ابتدایی توبه بیرون نیامدیم . این خطاها مثل تیر و چاقو که استخوان را به درد می آورد ، باید آن طور ما را هم به درد آورد و تا این درد پیدا نشود ، توبه محقق نمی شود که اگر این طور شد یک صداقتی در توبه پیدا می شود . سوالی در من ایجاد شد که این صداقت چه ربطی به عزت دارد ؟ بعد از تفکر زیاد ، فهمیدم که اگر انسان این عزت را بداند ، آن وقت هیچ امتیازی برای خودش قائل نمی شود و می داند که این خطاها او را چه قدر خرد کرده است . مثل بچه فلجی که در قنداق افتاده و هیچ عذابی از این حالت ندارد و لذت می برد ، در حالی که در درد بزرگی است . اما وقتی که رشد کرد و بزرگ شد آن گاه عذاب ها یکی پس از دیگری بروز می کند . هِی می خواهد پایش را بکشد ، نمی تواند . کمی رشد کرد می خواهد بازی کند ، نمی تواند . و زمانی که بیشتر رشد کرد می خواهد گردش کند ، نمی تواند و از آن هم بالاتر رشد کرد می فهمد که تا کِی می خواهم بگویم برایم غذا بیاورید . این ها همه در قنداق بودند . هر چه رشدش بیشتر می شود ، اینها ظاهر می شود تا جایی که وقتی به او محبت می شود عذاب می کشد که دلسوزی می کنند .

معصوم علیه السلام می فرماید فَوَ عِزَّتِكَ ، هنوز من در لذت جاه طلبی و حسد و در قنداقی که در دنیا هستم و عذابی که آن ها دارد مرا خرد می کند و من آن ها را نمی فهمم ، دروغکی می گویم فَوَ عِزَّتِكَ . اما اگر مراحل توبه مقدماتی طی شود و رشد پیدا کنم و این منیت ها کنار رود ، در آن وقت است که با صداقت می گویم که جز تو کسی را پیدا نمی کنم که گناه مرا جبران کند . فَاِنْ طَرَدْتَنى مِنْ بابِكَ فَبِمَنْ اَلوُذُ خدایا اگر مرا از آستانه خود رد کنی به چه کسی پناه ببرم . پس این ها مقامات معنوی هر شخص است . فَوا اَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتى وَافْتِضاحى وقتی حضرت شبانه به خاک می افتد و گریه می کند ، می پرسند چرا شما این گونه گریه می کنید ؟ حضرت از مقام معرفتش جواب این فرد را می گوید و با مثالی می فرمایند که چه طور می شود که خدا برادرم حضرت یونس را یک طرفه العینی به حال خود گذاشت ، آن بلا به سرش آمد و در سه تاریکی زندانی شد . یکی تاریکی شکم ماهی ، تاریکی آب دریا و تاریکی خود تاریکی . پس چه طور خوف نداشته باشم که طرفه العینی خدا مرا به خود واگذارد . وقتی می گوییم فَاِنْ طَرَدْتَنى مِنْ بابِكَ ، دنبال این هستیم که در عربی چه معنا دارد ؟! تجزیه و ترکیبش چیست ؟! اما زندانی شدن در این [اصطلاحات] ما را از خوف آن و از درک این که اگر خدا مرا یک لحظه واگذارد چه می شود ، غافل می کند . وقتی از طناب آویزان شدم به طرف چاه ، آن جا متوجه می شوم که اگر یک لحظه طناب پاره شود ، چه می شود؟!

این نشانه ای است که ای انسان ! شما که در حیات حیوانی چنین احساسی داری و چنین معنایی را متوجه می شوی ، چرا نمی فهمی ؟! هم چنان که اگر مرغ یا گوسفندی [از طناب به طرف چاه] آویزان شود ، به اندازه تو نمی فهمد . اصلا فریاد بکش به گوش مرغ ، نمی تواند بفهمد . من هم نمی توانم بفهمم که اگر طرفه العینی مرا رها کند ، چه می شود ؛ که این مربوط به مراحل حیات هر موجودی است . فلذا حضرت فریاد می کشد و با سوز عرض می کند فَبِمَنْ اَعُوذُ ، فَوا اَسَفاهُ مِنْ خَجْلَتى وَافْتِضاحى افسوس و دریغ و غم و غصه فراوان و مرگبار بر من که اگر این طور باشد به چه خجالت و افتضاحی گرفتار می شوم . اَسْئَلُكَ يا غافِرَ الذَّنْبِ الْكَبيرِ ، وَيا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسيرِ ، مثالی که در اول جلسه عرض شد ، انسانی که بی هوش در بیمارستان افتاده ، وقتی به خود می آید از شدت درد و شکست استخوان هایش چه حالی دارد؟

حضرت دقیقا اشاره می کند ای کسی که این استخوان شکسته را ترمیم و جبران می کند ، طوری که فرد دوباره بلند شده و به آرزوهایش نایل می شود ، این گناه بزرگ که استخوان های حقیقت مرا در آن فضای بالاتر خُرد کرده ، آن ها را جبران کن تا با پای و قدمی محکم بتوانم در راه تو حرکت کنم وَلا تُخْلِنى فى مَشْهَدِ الْقِيامَةِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِكَ وَ غَفْرِكَ ، پیدا است که سختی و وحشت های روز قیامت را اشاره می کند که این عفو و غفران تو آن قدر لذت بخش خواهد شد که مانند شخصی که در بیابان سوزان ، لب تشنه و در حال مرگ بود ، شربت گوارایی بدهید ، چه لذتی دارد ؟ ما در روز قیامت برای عفو و غفران خداوند از این آتش گناهانمان آن چنان نیازی داریم که اگر این احساس در این دنیا معرفتش برای ما باز شد ، آن جا هم بهره مند خواهیم شد و الا این طور نیست . همین الان باید معنا و معرفت برای ما باز شود و این حقیقت برای ما کشف شود که ما در آتش گناهان می سوزیم و نیاز شدید به شربت گوارای خنک عفو و مغفرت الهی داریم ، به همان میزان که این جا برای ما این احساس پیدا می شود ، در روز قیامت برای ما ظاهر می شود . آن جا که به شهود رسیدم ، باطنش ظهور می یابد . اگر در این دنیا این معانی و حقایق برای ما آشکار نشود ، در آن جا باطن چه چیزی ظهور پیدا می کند ؟ این جا کور بوده آن جا هم کور ظاهر می شود .

 

جلسه 80

بسم الله الرحمن الرحيم

با توجه به قضایای مسایل روز که مطلب فوق العاده قابل دقت و اهمیت است لذا با اجازه سروران عزیز ، ما بحث این جلسه را ، قسمت گذشته را تعطیل می کنیم و مطالبی که مربوط به اهمیت مسایل روز است اشاره ای می شود .

مساله ولایت فقیه یک موضوعی نیست که ما با دید یک حزب سیاسی محض نگاه کنیم . با عینک مسایل جناحی و گروهی سیاسی محض نگاه کنیم . موضوع ولایت فقیه یک حقیقتی فراتر و بسیار بسیار اعلی از این است که بتوان آن را کوچک کرد و محدود به مسایل محض اجتماعی نمود . موضوع ولایت فقیه یک ریشه عقیدتی و بالاتر از آن ، ریشه قرآنی دارد . معصومین علیهم السلام برای تشکیلات و چگونگی اداره سیستم بسیار پیچیده دستگاه ولایت فقیه ، دستورالعمل ها داده اند ، آیین نامه ها دارد . این طور نیست که ما این موضوع را خیلی ساده و نعوذبالله بازیچه حتی سیاسی کاری خود کنیم ، بلکه بر اساس عقیده که یک واجب عینی و بسیار مهمی است ، بر هر فرد مومن ، حتی احتمال این بدهد که حریم مقدس ولایت تهدید می شود با همه آمادگی به خود وظیفه می داند که از آن دفاع کند . چون الحمدلله سروران عزیز همه اهل کمال و اهل مطالعه و اهل دقت هستند ، بنده وارد مسایل ریز در این مسایل نمی شوم و وقت سروران را به مسایل و مصادیق ریز نمی گیرم .

و اما این که کل مردم آذربایجان یک پارچه آتش باشند که بخواهند در دفاع از ولایت فقیه خود را قربانی کنند و یا خدای نکرده برعکس و بلکه کل کشور ایران ، قابل دسترس نیست این مقام نورانی که ما بخواهیم – مثبت یا منفی – بخواهیم قدمی برداشته باشیم .

لذا ما از این باب نیست که مثلا این جلسه یک مطالبی عرض کنیم که این مطالب در سرنوشت جریان اثر بگذارد ویا می تواند اثر بگذارد ، بلکه ما فقط برای این که در این امر مهم انجام وظیفه کرده باشیم ، در محضر خدا ادای وظیفه کرده باشیم در این امر عقیدتی ، لذا این بحث را می کنیم، یا خدا توفیق داد به طور متناسب در جامعه انجام وظیفه کردیم ، صرفا بر این مبنا است که در محضر خدا و روز قیامت بی تفاوت محسوب نشویم و الا این طور نیست که این صحبت ها یا این فعالیت ها یک نوع سرنوشت ساز باشد و اگر خدا قبول بکند ، ای بسا ، امورات دست خدا است ، سرنوشت ساز هم باشد ، ای بسا هزار تا رای از همان مجموعه عزیزان، سرنوشت را جابجا کند . این ها را خدا می داند . ما موثر در سرنوشت این جریانات ، خودمان را نمی دانیم ، الا وظیفه .

اساسا مدیریت از دیدگاه اسلام یک ویژگی های منحصر به فردی دارد که در هیچ یک از تشکیلات ها ، آن مدیریت آن ویژگی ها را ندارد ، و تفاوت و اختلاف های ذاتی دارد ، ماهوی دارد . روش های مدیریت از دیدگاه توحید با روش های غیر توحیدی اعم از مدیریت در خانواده ، مدیریت در یک کارخانه ، مدیریت در یک اداره ، مدیریت در یک شورای روستا ، شهر ، در حد کلان در حد ریاست جمهوری و هر موقعیتی دیگر باشد ، کلا مدیریت ها یا آن زیر مجموعه را به سوی ولایت الله می رساند یا ولایت طاغوت ، دیگر سومی نداریم و این تقسیم بندی را خود قرآن فرموده ، خود قرآن می فرماید اصلا اصل سلطنت و حکومت نه در جامعه بشری [بلکه] در نظام هستی مال خود خدا است . و انسان آفریده شد این حقیقت را بفهمد و این یک حقیقتی است و لذا عالَم تحت ولایت الله است . انسان به خاطر اختیاری که داده شد ، این فرجه که در بحث عقل و جهل مفصلا عرض شد ، باز شد به حساب خاص خلقت انسان که در جلسات گذشته مفصل به عرض رسیده است .

آیه الکرسی که ما می خوانیم این همه اثرات فوق العاده ای دارد ، اصلا از اولین حرفش تا آخرین حرفش می خواهد این را اثبات کند که حکومت مخصوص الله است . الله لااله الاهو ، نشان می دهد حکومت و سلطنتی که معشوق بر عاشق خود دارد که قوی ترین سلطنت است ، در بین سلطنت ها حقیقتش الله لااله الاهوالحی ، سلطنتِ حیات بر ذی حیات چه سلطنت قوی است . شما هر موجود صاحب حیاتی را دقت بفرمایید آن صاحب حیات آن چه بر همه وجودش تسلط دارد ، حیات است که بر آن سلطنت می کند چه سلطنت قوی است.

حالا این را ما در موجودات ذی حیات ، سلطنت حیات بر ذی حیات را احساس می کنیم . پس سلطنت خود حیّ چیست؟ مطلق حیّ . القیّوم ، همین طور باز بحث سلطنت است . هر موجودی در موجودیت خودش ، تحت سلطنت قیوم خودش است . اگر لحظه ای آن قیوم کنار بکشد این دیگر نیست . یخ تا زمانی یخ است که در فضای ، در جو مربوط به خودش در دمای زیر صفر باشد . [در این صورت] یخ یخ است . لحظه ای آن جو مخصوص کنار رود ، اصلا دیگر یخی نیست که .

القیوم که جا دارد این آیه الکرسی خودش در خود ، مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فوق العاده مطلب را در نسبت حکومت ها ، اثرات موثرات ، تا آخر که یواش یواش از موجودات کل هستی به طرف انسان می آید . لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ ، این حکومت مطلقه الهی در مورد انسان وضعیت خاصی را باز می کند تا می رسد اتمام این حقیقت را اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ . این جا دیگر دسته بندی می شود . در جهان هستی تا در این آیه ، پس یا مسیر هم چنان که عالم این طور است و انسان با اختیار خود در ولایت الله است یا به سوی ولایت الله حرکت می کند یا طاغوت ، سومی نیست که ، منتها مراتب فرق می کند . مساله تقسیم بندی ولایت را عرض کردم سراسر قرآن هست که ما از باب نمونه - بحث مفصل است – نمونه ای اشاره می کنیم .

در سوره نحل آیه 36 می فرماید وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت ، خیلی روشن و صریح ، دسته بندی که قرآن می کند در حکومت . عرض کردم سراسر قرآن هست ، منها عبارت ها متفاوت هستند . می خواهد همین حقیقت را در بعضی جاها خیلی صریح فرموده ، سوره یوسف آیه 40 می فرماید إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ ، خیلی روشن ترسیم می کند مسیر زندگی انسان را . این طور نیست که . یا مثلا در سوره مومن آیه 66 می فرماید قُلْ إِنِّي نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ . نهی شدم از این که به غیر بندگی خدا رو بیاورم.

پس از این که این همه نشانه های روشن برای من آمده است ، خیلی واضح است ، مطلب بدیهی است . باز تاکید می کند که اصلا من امر شدم تسلیم بشوم لرب العالمین . چرا اسم رب را آورد در بین این همه اسماء الهی ، چون رب به معنای مدیریت است . به مدیریت حقیقی عالم تسلیم شوم . عبارت های بی شماری که در قرآن اهمیت مطلب را به ما می فهماند و در این راستا هست که مدیر به درجات پایین که می آید بر این اصل استوار است . هر مدیر در هر مرحله ای قرار گرفته ، یا جامعه زیر مجموعه را یا به سوی ولایت الله یا به طرف خود می کشد . در تشکیلات ها اگر زورش رسید به طرف شخص خودش می کشد، دید شرایط جور نیست ، به طرف حزب خودش می کشد ، گروه خودش ؛ جناح ؛ زبان ؛ نژاد خودش ، به هر شکلی به غیر خدا ، این ها همه طاغوت اند . این یک امر قرآنی است . مدیریت مبنایش در قرآن مشخص است . در مدیریت خانواده هم همین طور است . یک پدر موفق در خانه چه پدر موفقی است ، و الی آخر . در هر حال اصول کلی مدیریت در جامعه اسلامی مشخص است . مدیریت یک گلّه را ما می بینیم می خواهیم هزار تا گوسفند را دست یک کسی بسپاریم ، آقا شرایطش این طور است .

آقای چوپان تو می توانی هزار تا گوسفند را جا به جا کنی ؟ این توانایی را داری که در یک صحرای مناسب ، آن ها را چوپانی کنی؟ می شناسی مناطق را ؟ بلدی آن ها را بچرانی ؟ آن ها را از خطر حفظ کنی ؟ امنیت آن ها را حفظ کنی ؟ ما همه این ها را در یک مدیریت 10 گوسفند یا گله حساسیت نشان می دهیم . آیا مدیریت یک انسان به اندازه 10 تا گوسفند ارزش ندارد ؟ هر کس از جایش بلند شد و گفت من می توانم ، بگوییم بفرما !! بالاتر از این ، مدیریت مومن است . نه فقط مدیریت انسان که هر چه هست آمده در جامعه ، ما در یک جامعه می خواهیم ادعا کنیم که آن جامعه شخصیت های مومنی دارد که آن ها یک شانیّت خاصی می خواهد که آن ها مدیریت شود . ادعای روش های طاغوتی در جامعه های طاغوتی به درد می خورد . در یک جامعه برازنده این چنینی ، یک ویژگی های منحصر به فرد و مخصوص می خواهد . مدیر قبل از این که بیاید بگوید من می توانم این همه کارخانه راه بیندازم ، این همه فلان کار بکنم ، باید مشخص کند چه قدر می توانم این جامعه را به سوی خدا بکشانم و احکام دین را به اجرا در بیاورم . چون امر قرآنی است . خداوند از یک مدیر جامعه ایمانی دستور و آیین نامه بسیار مهمی که فرموده است می فرماید آن باید طوری مدیریت کند که احکام دین اجرا بشود . صریح آیات قرآن که فراوان است . باز هم بنده به عنوان نمونه اشاراتی از آن می کنم .

در سوره مائده آیه 44 می فرماید فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي‏ ثَمَناً قَليلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ از مردم نترس که چه بگویند ، چه جوری درست بکنند ، چه غوغاسالاری بکنند ، چه هیاهو راه بیندازند ، چه ادا و اطواری در بیاورند . از مردم نترس و از من بترس . ملاحظه می فرمائید ، دامنه مدیریت را مشخص می کند . مدیر الهی ، مدیریتی است که انسان را نه فقط در میدان خور و خوراکش ، [مدیریت کند ، بلکه] زندگی انسان در یک زندگی بی نهایت است . بتواند در بی نهایت او ، نیازمندی هایش را تامین کند ، ارتباط الهی را [تامین بکند] وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ ، اگر کسی ادعای مدیریتی کند ، اما حکمش [بما انزل الله نباشد] یا ادعای حکومتی بکند ، یا ادعای سلطنتی بکند اما بر اساس بما انزل الله نباشد . فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ . خیلی مشخص است .

در آیه 47 سوره مائده می فرماید وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ . زندگی مومنین بازیچه نیست که هر کس دلش خواست ، هر کجا زرنگیش کار کرد . مبنا این است که چه قدر بتواند احکام الهی را اجرا کند ، وگرنه اگر روی چنین صندلی بنشیند فاسق است و جایی را غصب کرده است.

مساله هوس دنیا و زندگی دنیا نیست . هدف خلقت را در این راه می دهد . انسان ها خلق شده اند برای هدفی بالاتر ، در مسیر حرکت انسان ها خلل ایجاد می کند؛ انحراف ایجاد می کند ؛ فسق [ایجاد می کند] . جلسات قبل مفصل عرض شده ، آن چه که از نظامش به هم بخورد . اگر هر چیزی در یک پرده نظامی قرار گرفته ، آن پرده را ما پاره کنیم ، به هم می ریزد . تخم مرغ پرده نازکی دارد ، اگر پاره کنیم زرده و سفید به هم قاطی می شود و آن نظامش روی پرده [به هم می ریزد] . هر موجودی [چنین است] . الان این تریبون در یک پرده لطیفی از قوانین خودش جمع و جور مانده . اگر کسی بیاید این نظام پرده او را به هم بزند ، این دیگر می ریزد. فسق آن است که پرده ای که اجزای مجموع در آن ترکیبش قائم شده ، ایستاده ، آن به هم بخورد . جامعه بشری در یک پرده ای ، نظام الهی قرار گرفته . اگر کسی آن را پاره کند ، آن نظام جامعه ایمانی را به هم بریزد آن فاسق است .

مطلبِ خیلی دقیق و بلندی است . این طور نیست که مثلا ما بگوئیم آقا من دلم می خواهد ؛ 10 نفر مرا تحریک کردند ؛ راه انداخته اند ؛ چنین شد ؛ چنان شد ، ما تحت حکومت الهی هستیم . این ها جواب خواهند داد . فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ . پرده چیست ؟ حکم الهی است ؛ احکام الهی است ؛ بما انزل الله است . اگر کسی ادعای حکومت و سلطنت بکند اما بر اساس ما انزل الله نباشد ، آن پرده نظام اسلامی را به هم می زند ، آن فاسق است . خیلی صریح و اصلا در قرآن است . وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ . چه قدر مطلب روشن ؛ واضح و مشخص . که فراوان است از این قبیل روایات ما .

پس ولایت از ولایتِ الله شعاعش تشعشع می کند ، از ولایت معصوم علیه السلام شعاعش تشعشع می کند ، ولایت فقیه جامع الشرایط . این مسیر سلسله تشکیلات نظام ولایت است که قرآن در سوره مائده آیه 56 می فرماید وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون‏ . مسیر طولی ولایت را چه قدر صریح قرآن سیستمش را پی ریزی می کند ، مشخص می کند . البته آیات در این باره زیاد است که هرکدام فصل جداگانه ای است . ما فقط اشاره ای رد می شویم که مطلب را بتوانیم برسانیم در این وقت کم .

آیه 57 سوره مائده می فرماید يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏ . چه قدر صریح ، یک مطلبی بالاتر و صریح تر از این . کسانی که دین شما را بازیچه قرار داده اند ، استهزاء می کنند ، از پول بیت المال فردا بنشینند روی صندلی بیت المال ، روی خون شهداء ، به مسخره بگیرد عقاید تو را ، مبادا چنین کسی را بر خودت ولی انتخاب کنی ، دشمنان دین را برایتان جرئت بدهد ، مبادا ، مواظب باشید الی آخر . اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين . حواستان را جمع کنید اگر مومن هستید . معیار را تقوی قرار دهید . مساله ولایت فقیه در قرآن به صورت های گوناگون آمده ، البته ، که یکی از عبارات روشنش در سوره توبه آیه 122 است که می فرماید:

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون‏ .

مطلب را در کجا؟ قرآن قرار داده ، در کنار امر مهم جهاد که جنگ در راه خدا اهمیت آن در قرآن پر است که جهاد ؛ جنگ در راه خدا ؛ قتال در راه خدا ؛ اگر کسی نرود منافق مسلم است ؛ اگر کسی از آن فرار کند گناه کبیره بزرگی است و اهمیت مطالبی در عظمت جهاد کنارش می فرماید . یک عده چرا لازم نیست به قتال بروند ، چرا نیایند محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تا تربیت شوند ، آگاهی از احکام دین پیدا کنند ، به لیاقت تفقه در دین برسند . بعدش چه کار کنند ؟ برای خودشان فقط !! دستورش را می فرماید : تا برگشتند به مناطق خودشان ، مردم را انذار کنند ، از نافرمانی الهی برحذر بدارند ، مدیریت کنند جامعه محیط خودشان را . آن زمان قرآن این را می فرماید . روایاتی که در زمان خود معصومین علیهم السلام ، جا دارد خود بحث ولایت فقیه ده ها جلسه رویش بررسی های خیلی دقیق و ظریفی که بزرگان رویش بحث فرموده اند.

پس ما معیارمان امروز در تبلیغات های انتخاباتی دقیقا روی آن نقطه ای است که ببینیم چه کسی سلیقه اش بر این است ، رفتارش ؛ قابلیتش بر این است ؛ چه میزان تسلیم ولایت است ؛ چه مقدار خودش را سرباز ولی امر مسلمین می داند . اولین معیار این است و بعد مطالب دیگر . شاید کسی بگوید آقا این ها حرف های گذشته ارتجاعی است ، یک عده افراد امّل هستند که این حرف ها را می زنند . الان ما کسی را می خواهیم که متخصص باشد ، زمان فناوری است ؛ زمان رشد علم است ؛ تولیدات اقتصادی است ، رشد اقتصادی است ؛ چنین است ؛ چنان است ؛ اداره جریانات خارجی فلان است ؛ این ها اول است . می گوییم مَثَل شما به این می ماند که یک آقایی یک کالایی دارد اما بسیار عوام و ساده لوح است . یک کسی می آید به او می گوید : ما کالای تو را به یک کیلو طلا حاضریم بخریم . آن دیگری که حقه باز است می آید و می گوید و از عوامی این آقا استفاده می کند و می گوید من حاضرم کالای شما را به 300 گرم طلا بخرم . عدد 300 را با 1 به خورد این آقا نشان می دهد و می گوید این آقا زیاد می دهد یا من ، این 1 می گوید و من 300 تا . واقعا تو خیلی سخاوت مندی و خیلی فوق العاده هستی ، یک با سیصد چه مقایسه ای . بلافاصله [موافقت می کند و می گوید] آقا بفرمایید . گول می خورد . آن کیلوگرم را پشت این عدد درشت مغلطه می کند ؛ پنهان می کند . تا [کسی بخواهد] به این آقا بفهماند این یک کیلو گرم می گوید ؛ اگر شما این را انتخاب می کردید 2 یا 3 برابر از این 300 تا ها به شما پول می خواست بدهد. این می گوید کسی مطیع محض ولایت فقیه باشد ، این مطیع محض نه به معنای یک دیکتاتوری است . مطیع محض احکام خدا است .

اگر کسی ولایت فقیه را به حساب دیکتاتوری حساب کند ، معنای ولایت فقیه را متوجه نشده ، فقیه جامع الشرایط را نشناخته ، چه ویژگی هایی دارد ، چه جور انسانی است . این می گوید من مطیع محض قانون خدا هستم و از خودم هیچی ندارم . مردم را به خود دعوت نمی کند ، بلکه مردم را به خدا دعوت می کند و هر چیزی توی آن است . آن که وعده می دهد کشاورزی را این طور می کنیم ، کشاورزی منهای ولایت یک مشت یونجه و علف دادن به گاو و خر چیز دیگری نیست . این ولایت باشد ، کشاورزی هم هست ، بهتر از آن هم هست و معنادار هم هست و در وسعت بی نهایت زندگی انسان هم هست با کیفیت بالاتر از آن . کارخانه های چنین و چنان ، اقتصاد چنین و چنان می خواهیم . منهای ولایت باشد ، آب شوری است که دارد ما را به دریای شور می برد . غیر از آن نداریم . یک لحظه لذت می دهد ؛ فریب می دهد و بعد بدتر می شود . اقتصاد بر اساس ولایت است که معنا خواهد داد ، کیفیتش هم بالاتر از آن و الی آخر و همین طور موارد دیگر دنیایی .

ما دنبال کسی هستیم که این از تسلیم ولایت انرژی می گیرد . در بلندترین قله تبلیغاتی صندلی دنیا در سازمان ملل با صراحت اسم مظلومانه و مظلوم عالَم حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را به عالم اعلام می کند ؛ به عالم می شناساند . این نمی تواند ، [اما] چون تسلیم ولایت است از آن جا انرژی می گیرد ؛ اثر آن در آن جا ظهور پیدا می کند . وگرنه این جرات ، یک کس به تنهایی باشد ، هم چنان که کسانی که تسلیم ولایت نمی شوند و میز و صندلی قبول می کنند ، حتی جرات در اداره خودش ندارد که اسم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بیاورد . چون بریده از ولایت است ، جرات ندارد . مسخره می کنند مرا اگر اسم امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بیاورم . اگر در خانه دشمن توی دهن دشمن می زند ، دستش هم نمی لرزد ، این است که چون سرباز ولایت می داند خودش را . از این جا انرژی می گیرد و اثرش آن جا [ظاهر می شود] چون حقیقتا به دنبال سربازی مقام ولایت است ، حقیقتا هم اثرش در اجرائیات و مدیریتش نمود پیدا می کند .

این ها یک سیتمی است که در نظام آفرینش در اجتماعات هم چنان که طاغوت برای تشکیلات خودش سیستم هایی دارد و شیطان آن ها را راه نشان می دهد ، چه کار کن ، شیطنت از کجا باشد ، کجا نتیجه دهد و نتیجه هم می دهد . برای این که خدا می خواهد انسان را امتحان کند ، خودش این امکانات را فراهم کرده . برای همین راه ، سیستم ولایت هم تشکیلات دارد . اثراتش روی حساب و کتاب خاصی است و این ها یک شعار نیست . در انسان باید اصلا از درون عقیده اش این ها محسوس شود . به خاطر شگردهای تبلیغاتی کسی بیاید حتی بگوید من ولایت را قبول دارم در حالی که عملا اصلا از لحن کلامش پیدا است که دارد گول می زند . غیر از آن است که حقیقتا کسی تسلیم ولایت یعنی تسلیم قانون الهی باشد و از این جا است که ما می بینیم القائات شیاطین جنّی و انسی که خداوند خودش مخصوصا در آخرالزمان در زمان غیبت حضرت بنایش بر این است که امتحانات پیچیده ای این شیعه مخصوصا در آن بیفتد و انسان ها خالص بشوند .

روایت مشهوری که حضرت آیت الله سعادت پرور در کتاب ظهور نورش آورده ، دین را امتحاناتی پیش خواهد آمد در زمان غیبت ، حتی کسانی که آن قدر تیز هستند ، تیزفهم هستند که مو را پاره می کنند ، آن ها هم در این امتحانات بریزند تا خالص شود این انسان ؛ تا قابلیت ظهور حضرت در رشد عقل انسان ها ، خالص این آمادگی فراهم بشود و لذا خداوند خودش اجازه داده که این شیاطین انسی و جنّی بتوانند با پیچیده ترین روش ها بستر امتحان را برای انسان ها باز بکنند ؛ بگسترانند ، تا کِی در چه وضعی آن ها هستند و باطن خودشان را در آن لحظه آخر چه نشان بدهند . بنابراین پیدا است که مومنین هر چه امتحانات ریزتر و ظریفتر و پیچیده تر می شود ، توطئه بر علیه حریم مقدس مقام ولایت و مجری ولایت در زمان غیبت که امروز رهبر عالیقدر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای [می باشند] زیادتر می شود.

اگر از راه های دور و خیلی نامرئی پشت پرده دست هائی باشد که یک عده جلو بفرستد و تعصبات قبیله ای را تحریک کند ؛ تعصبات زبانی و نژادی را تحریک کند ، خود این ها کافی است برای انسان که حتی ابتدائی ترین فرد کم سواد و کم توجهی ، یک کودک هم پیدا است که یک کسی با این شعارها بخواهد انسان را گول بزند ، نمی تواند اصلا حامی ولایت باشد و مجری منویات نورانی ولایت باشد .

مومنین این ها رارصد می کنند ، دقت می کنند و دفاع مناسب را انجام می دهند و در این شرایط مناسب ترین دفاع ، آگاهی دادن برای مردم در حد توان خودمان . عرض کردیم ما یک پارچه آتش باشیم کاری نمی توانیم بکنیم ، اما روی وظیفه شرعی آن چه که امکان داریم در خانواده مان ؛ محله مان ، دوستانمان به هر شعاعی که امکانمان هست . این آگاهی های ریشه ای اصولی مسائل را تفهیم بکنیم . شاید کسی بگوید که آقا ولی فقیه هم بالاخره انسان است دیگر معصوم که نیست بالاخره شاید اشتباهی بکند خوب آن وقت ما چه کار کنیم ؟ شما که می گوئید تسلیم محض باشیم یعنی تسلیم یک سری اشتباهات باشیم و آن وقت اثر آن اشتباهات چه خواهد شد ؟ اثر تصاعدی آن چه نتیجه ای خواهد داد .

در مسائل اقتصادی ؛ سیاسی ؛ نظامی و الی آخر و مغلطه پیچیده ای . می گوید آقا ! ولی فقیه ، یک مجتهد جامع الشرایط ولی امر معصوم است یا غیر معصوم ؟ اگر بگوئیم معصوم است می گوید کافر شدی ، معصوم 14 تا است . اگر بگوئیم غیر معصوم است ، پس اشتباه می کند . شما چه طور می گوئید [که تسلیم محض باشید] مگر معصوم است که ما تسلیم محض باشیم ؟ چه قدر راه های تخصصی دشمنان دارند روی آن کار می کنند . جواب [این است که] می گوئیم آقا هر لغتی ؛ هر اصطلاحی در علم خودش معنا می دهد . شما شاید لغتی را در زبان علم نحو بخواهید معنا کنید ، یک معنا می دهد و همان را در علم منطق بخواهیم معنا کنیم ، معنای دیگری دارد و همان [لغت] در علم صرف معنای دیگری دارد . این قانون کلی علوم است ، این یک . اصلا معنای اشتباه که شما می گوئید باید اول تعریف کنید تا مشخص شود منظور از اشتباه یعنی چه ؟ بعد وارد بحث شویم . حل است اصلا وارد هم نشویم . از نظر شما این [اشتباه] یعنی این که منافع دنیائی ما به خطر بیفتد . مثلا من با این روش اقتصادی یک میلیون تومان سود داشتم ، اصلا از راه حلال ، و آن یک میلیون سود هر ماه این فواید در جامعه داشت و خودم و الی آخر . پرورش می دهد مطلب را ، [و می گوید] اما ما گرفتار اشتباه فقیه شدیم و نه تنها یک میلیون هم سود نکردیم بلکه صد هزار تومان هم ضرر کردیم به کتک این اشتباه . [یا می گوید] ما در فلان رابطه خارجی فلان چیز می شد و با آن اشتباه شکست خوردیم ، مثلا جنگ نمی شد و الی آخر .

اشتباه از نظر زندگی حیوانی عالم به این معنا است . اشتباه از نظر مومن چیز دیگری است . هر کس که کاری کند و خشم خدا را برانگیزد ، اشتباه بزرگی کرده است . هرکس کاری کند که مطابق امر الهی باشد به حق بوده است . آیه ای است خیلی صریح در سوره لقمان آیه 30 که می فرماید ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ تعریف صریح ، این آیه قبلش مطالبی را توضیح داده و نتیجه گیری کرده آن به خاطر این است . انسان بفهمد حق او است و غیر او باطل است . یک میلیون منفعت نکردم که هیچ ، دست و بازویم هم رفت . کارم برای خدا بود عین حق است . میلیاردها سود کردم برای خدا نبود ، همین باطل است . تعریف اشتباه باید مشخص باشد . جنگ باشد یا صلح ، کدام مطابق حکم خدا است آن حق است . مبنای تعریف اشتباه باید روشن باشد . اگر بر اساس حکم الهی شد تمام اثرها از او است . وقتی او راضی شد ، اشتباه به ظاهر ضرر ، منفعت خواهد شد . کسی برای خدا حرکت کند ، حتی ضررهایش را عین پیروزی قرار می دهد . ما وقتی در اطاعت ولی فقیه شدیم ، ولی فقیه جامع الشرایط ، حرفش برای ما حجت است . ما که توان استنباط از قرآن نداریم . ائمه علیهم السلام برای فقها و آن ها برای ما حجت هستند .

در جلد 18 وسائل الشیعه آمده است که حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می فرمایند – مرجع کلام خود حضرت هستند – این نمایندگان من که هر حادثه برای شما پیش آمد، رجوع کنید و هر چه گفتند عمل کنید . خدایا من به امر مرجع تقلید کردم ، به امر حاکم الهی کردم، خودت فرموده بودی ، کارت درست است.

 

دانلود فایل Word جلسات 37 -80 جزوه سرالاسرا به صورت زیپ: لینک مستقیم  -  لینک غیر مستقیم