Skip to main content

جزوه سرالاسرا استاد علیپور جلسه 66 الی 70

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

 جلسه 66، جلسه 67، جلسه 68، جلسه 69، جلسه 70

جلسه 66

بسم الله الرحمن الرحيم

در ادامه توصیف اهل آخرت، خداوند می فرماید : " لو تحرکت ریح لزعزعته، و ان قام بین یدی فکانه بنیان مرصوص " اهل آخرت طوری هستند که این ها آن قدر سبکبال هستند، آن قدر در ذلت نفس خود، خود را ناچیز و هیچ می بینند که اگر بادی بوزد، باد این ها را از جا می کند و می برد. اما در بندگی خدا و اطاعت امر خدا آن چنان محکم و وزین هستند که انگار [برای] یک ساختمان، پی محکمی را با سرب ریخته گری کردید که امکان تخریب آن نیست.

" لو تحرکت ریح لزعزعته، و ان قام بین یدی فکانه بنیان مرصوص " اگر بادی بوزد، آن باد او را از جا می کند ؛ آن قدر در توجه به خودشان هیچ هستند. اما وقتی در برابر اطاعت من قرار می گیرند، مثل این که ساختمان ریخته گری شده از سرب و فولادند. این [مطلبی است که] تقریبا عبارت های گوناگون شبیه این عبارت در روایات و دعاها هست.

حضرت علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید : " و قعدت بی اغلالی " این غل و زنجیر، مرا زمین گیر کرده. یا در روایت های دیگر هست که این ها آن قدر در معاشرت با دیگران نرم هستند که حتی ضعیف ترین فرد جامعه هم از آن ها نمی هراسد و خیلی راحت با آن ها ارتباط برقرار می کند. همان جریانات سیره معصومین علیهم السلام مثلا رفتار حضرت علی علیه السلام با ضعیف ترین فرد جامعه، یعنی یتیمی که هیچ ندارد [طوری است که او] خیلی راحت و ای بسا جسارت آمیز با حضرت رفتار می کند.

 مثلا آن داستان غلام حضرت، که او را صدا می زند و جواب نمی دهد تا این که بعد از چند مرتبه صدا زدن جواب می دهد. حضرت     می فرماید تو که می شنیدی، چرا جواب نمی دادی ؟ و غلام می گوید چون می دانستم که تو به من دعوا و تنبیه نخواهی کرد ؛ مطمئن بودم. آن قدر امنیت دارد و از رفتار نرم حضرت در اطمینان است که به راحتی می تواند در محضر حضرت با آن سلیقه خودش زندگی کند.

 رفتار بزرگان هم همین طور. خلاصه خیلی فرق می کند که فرد به بهانه این که ما رئیس تشکیلات هستیم، مسئول خانواده و مدیریت فلان جا هستیم و مثلا باید نظم باشد و کارها پیش برود و.... به بهانه این مسائل، منیت خودش را اعمال کند. این غیر آن روش مدیریت الهی است که امام خمینی رحمة الله علیه فرمودند برای حکومت های دنیا : که شما آن طور که می خواهید به ظاهر انسان ها حکومت کنید، سعی کنید بر دل انسان ها حکومت کنید. حکومت بر دل انسان ها نمی شود مگر این که انسان، چیزی در خودش نبیند. چون انسان ها موجودات حساسی هستند.

خدا دستگاه های گیرنده و فرستنده قوی ای در انسان قرار داده که او از امواجی که از نیات انسان ها خارج می شود، می فهمد که در درونش چه می گذرد؟ حتی یک بچه هفت هشت ساله وقتی می بیند برادرش با عجله، آمد کتابش را گذاشت و  چیزی نگفت و برگشت، می فهمد که نیت او چه بوده. مخصوصا هرچه زمان پیش می رود، انسان ها رشدشان بالاتر می رود و این امواج را زودتر می گیرد. یک سلام می کنی می فهمد که این سلام به من از روی اهانت بود یا کرامت. بشریت می رود به سوی آن نقطه که انسان ها، دیگر منیت همدیگر را نمی پذیرند و عقول، از منیت نفرت دارند و تنها چیزی که می تواند حکومت صحیح و طبیعی را در یک مجموعه، تحقق بخشد، آن است که آن مدیر " من " نداشته باشد و آن نمی تواند باشد مگر این که این " من " از بین برود و فقط خدا باشد.

وگرنه هرچه انسان بخواهد با هر سیاستی دیگران را گول بزند که من را از بین برده، اما شاید در ظاهر امر " من " را کنار گذاشته اما چون باطن من از بین نرفته، امواجی بیرون می زند که گیرنده های قوی، آن را می گیرند و می فهمند که بوی " من " می دهد. لذا حاضر نیست تسلیم شود. و این همان است که در حکومت معصوم و به دنبال آن، حکومت تالی معصوم، چون حقیقتا من وجود ندارد، و در هر مجموعه ای حقیقتا خودش در بندگی خدا قرار گرفته است، آن جا است که امواج آن، امواجی است که این انسان را در مدیریتش آن چنان راحت می کند که دیگران را هم با او راحت می کند و چون " من " ندارد و آن چنان سبک است که بادی او را از جا می کند و از طرف دیگر در بندگی خدا، بنیان مرصوص است.

آن جا است که آن مجموعه تحت مدیریت، روال تسلیم و اطاعت پیش می گیرد و یک مدیریتی است الهی و محکم. آن وقت چگونه خواهد شد ؟ دیگر نیاز به بازرسان چنین و چنان نیست. هزینه هائی که بیش از اهداف خود مجموعه صرف می شود برای حفظ مدیریت آن مجموعه، [این هزینه ها دیگر نخواهد بود]. این مطلبی است بسیار دقیق که عبارت اُخرای آن، این است که حضرت در دعای کمیل عرض می کند که این غل و زنجیر نمی گذارد که من تکان بخورم. همین غل و زنجیرها اگر بریزد، انسان خواهد دید [که این بهتر است]. بد نیست اشاره ای شود که زندگی بزرگان، با چنین مبنائی با زندگی ما فرق دارد [وما نباید خودمان را با آن ها مقایسه کنیم] مثلا زندگی بزرگواری را مطالعه می کنیم که سه ساعت می خوابید و در عین حال، سخت ترین کارها را انجام می داد و بنده هم به هوس بیفتم که من هم باید این گونه باشم و حتی با خودم بگویم من علاوه بر آن باید جبران گذشته خود را هم بکنم، چون من دیر متوجه شده ام. او که سه ساعت می خوابید، من باید یک ساعت بخوابم. توجه ندارد که من با او، روحمان خیلی تفاوت دارد. من روحم زمین گیر این عالم است. یک " برو ببینم " به من بگویند، چند روز اعصاب خوردی هایش از من نمی رود. حالا من می خواهم با این خستگی روحی سه ساعت بخوابم ؟! در حالی که آن بزرگوار، مثل من زمین گیر نشده است. طوفان ها برای او مثل پر کاهی است که آمد و رفت. روح او از جاهائی دیگر، تغذیه می کند. تازه ای بسا او، خوابش با من فرق می کند. من اگر این مقدار لازم هفت ساعت را نخوابم، با این وضعیت روحی معلوم نیست چه خواهد شد. پس این سبکی روح به این معنا، یک مطلبی بسیار مهم است که خداوند به آن ها اشاره می کند. این ها، رها هستند از آن چه که تک تک آن ها، ما را داغون می کند.

 دیگر از صفات اهل آخرت در این حدیث – که تقریبا آخرین صفت است – این است که :

 " لا اری فی قلبه شغلا بمخلوق " (سرالاسراء ج2 فقره 93) من در قلب آن ها مشغولیت به مخلوقی نمی بینم. که عبارت اُخرای      بحث های گذشته است که در مورد ذکر مطالبی استفاده کردیم. فقط تبرکا یک حدیث می خوانیم و رد می شویم :

 عن الامام موسی بن جعفر علیه السلام..... عن علی بن الحسین علیهما السلام قال : " ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برها، و سهلها و جبلها، عند ولی من اولیاءالله و اهل المعرفة بحق الله کفیئ الظلال. " ثم قال علیه السلام : " اولا حر یدع هذه اللماظة لاهلها !." یعنی الدنیا. (سرالاسراء ح1392).

 حضرت می فرماید : البته همه آن چه که طلوع می کند بر آن خورشید – پیداست که میدان شعاع های خورشید در عالم در چه وسعتی است که حضرت اشاره می کند – در مشرق های زمین و مغرب های زمین، در یای آن، بیابان آن، دشت آن، کوه آن که بر همه این ها خورشید می تابد، همه این ها در پیش ولی خدا و کسی که معرفت به حق خدا دارد، به اندازه سایه ارزش ندارد – که در بحث دنیا معنای سایه مفصلا عرض شده است.  حالا چرا حضرت، سایه فرموده، با توجه به توضیحات جلسات قبل، مطالب روشن است. کل عالم در حد یک سایه ارزش ندارد – آیا یک آزاده ای نیست که ول کند، بدهد این لماظه را به اهلش ؟ بسپارد این لماظه را به اهل خودش. لماظه آن خرده غذاهائی است که در لای دندان بماند و با مسواک یا نخ بیرون می ریزند. این چه قدر بی ارزش است که حتی آن را فرو نمی برند و بیرون می ریزند.

 حضرت، زندگی دنیا را به چنین خرده ریزه هائی تشبیه می کند و می گوید : آزادی ؛ آزاده ای نیست که این ها را به همان اهل دنیا بدهد و به خاطر این بی ارزش ها، با آن ها کلنجار نرود و خود را دل مشغول نکند به این ها ؟ که همه بلاها از این دل مشغولی ها است. " لا اری فی قلبه شغلا بمخلوق "

 پس نتیجه این صفات را بیان می دارد که فرمود : " فوعزتی و جلالی لاحیینه حیاة طیبة " (سرالاسراء ج2 فقره94) خدا قسم یاد می کند به عزت و جلال خودش که : البته او را البته البته حتما او را حیاتی می دهم ؛ یک حیات طیبه.

 در سوره نحل آیه 97 می فرماید : " من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مومن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون "  هرکس عمل صالحی انجام دهد از مذکر یا مونث و در حالی که مومن هم باشد، پس البته حتما او را زنده می کنیم به یک حیات طیبه و البته حتما حتما پاداش می دهم او را به بهترین آن چه عمل می کند. "

 می فرماید " باحسن ما کانوا یعملون " نه این که این شخص می تواند بهترین کار را انجام دهد، بلکه چون عمل صالح با ایمان انجام گیرد خدا از فضل خودش پاداش بهترین کار را می دهد ولو این که عمل او در حد عمل صالح و حسن بوده است اما خدا آن را پرورش می دهد تا این که آن را احسن می کند.

 معنای عمل صالح هم نه این که عمل خوب و شایسته ای باشد بلکه می فرمایند عملی که شایستگی قبول الهی را داشته باشد. فرق است بین کسی که هی کار خوب بکند و حتی خیلی پر حجم با این که بتوانیم نیرو را در خالص بودن عمل بگذاریم. اگر عملی، چنین جوهری پیدا کند، این عمل، قابل رشد است و خدا خودش آن را پرورش می دهد. این که هسته ای را که پوک است بکارم فرق دارد با این که دانه ای [ولو کوچک اما پر مغز بکاریم که قابلیت رشد داشته باشد ] این که مدام هزینه کنیم و هیاهو راه بیندازیم و کارهای پرطمطراق انجام دهیم که درونش پوک است و دنیا است، نهایتش آن می شود که گاهی که انسان به خودش دقت کند، از کارهای خوبش خجالت می کشد.

 مثلا جوان سر کوچه را می بیند که عجبا به خاطر شهرت آن مدل راه می رود یا در میدان فوتبال آن گونه حرکت می کند. وقتی از او بپرسیم که برای خودنمائی و کف زدن چند نفر یا سر کوچه برای دیدن چند نفر، چرا خودت را این همه داغون می کنی ؟ او در جواب می گوید : خوب ! من این توپ پلاستیکی و دست و پا و کفش را آلت دست قرار دادم تا به وسیله آن در مردم مورد توجه واقع شوم، تو چه کار کردی ؟ تو هم دین خدا و احکام خدا و شعائر الهی را که آمده بود تو را از این ها نجات دهد، همین ها را وسیله قرار دادی برای شهرت و احترام و نفوذ بین دیگران. حالا در باطن قضیه کدام، نمره کم می گیریم ؟ هر دو یکی است. فرق این است که من با این لنگه کفش، این کار را می کنم و تو همان احکام نورانی را آلت دست قرار دادی. پس چه ایراد می گیری ؟

 پس این که عمل، صالح باشد مهم است. این همه خودمان را به آب و آتش می زنیم که وقتی چه می شود، چه بشود. [به جای آن] اگر ما نصف آن فعالیت و زحمت و دقت را در این بگذاریم که چه کار کنیم این عمل ما صلاحیت قبولی خدا را داشته باشد، می فرماید این، عمل صالح می شود و پرورش آن در دست خود خدا است که آن را به احسن برساند. مثلا مرحوم شیخ عباس قمی که کتاب شریف مفاتیح را    جمع آوری کرده است و اکنون در اکثر خانه ها و ادارات و حتی در بیابان ها و در روستاها و دانشگاه ها و مساجد و..... در کنار قرآن، مفاتیح هم هست، آیا اصلا در زمانی که آن کتاب را می نوشت، به مخیله اش می آمد که چون این کتاب در همه جا خواهد بود، چه بشود و چه نشود ؟! او صرفا در خانه نشسته بود تا کتابی قابل استفاده عموم بنویسد. خدا خودش آن را پرورش داده است. مدیریت، دیگر دست خود خدا است. مربوط به نفس انسان نیست که چه باشد و چه نباشد. آیات و روایات زیادی است که جا دارد بحث شود.

 در هر حال، عمل صالح و در حالی که [شخص،] مومن است ثمرش این است که انسان را رشد می دهد و به حیات طیبه می رساند و اثرش هم که گفته شد.

 در سوره انفال آیه 24 می فرماید : " یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم " ای آن ها که ایمان آوردید ! اجابت کنید خدا و رسول را هنگامی که دعوت می کند شما را به آن چه که آن شما را زنده می کند. این بحث حیات و زنده بودن، چیزی است که انشاءالله بگذاریم برای جلسه بعد. می ترسم اگر باز شود عزیزان خسته شوند. و صل الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

جلسه 67

بسم الله الرحمن الرحيم

خداوند انشاءالله از شفاعت آقا رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و آقا امام حسن علیه السلام و آقا امام رضا علیه السلام بهره مند کند و ما را از پیروان حقیقی آن انوار مقدسه قرار دهد و مجلس ما را مورد نظر آن انوار مقدسه قرار بدهد، صلواتی ختم کنید.

تا این جا بحث در باره خصوصیات اهل آخرت بود که خداوند در این حدیث، مطالبی را در باره اهل آخرت فرمود و نتیجه و ثمره داشتن این ویژگی ها در اهل آخرت، این خواهد شد که می فرماید : " فوعزتی و جلالی لاحیینه حیاة طیبة " (سرالاسراء ج2 ص270 فقره94) کسانی که دارای آن ویژگی ها باشند، پس قسم به عزت خودم و قسم به جلال خودم البته، البته او را حیات می دهم یک حیاتی پاکیزه.

در آیات متعددی صحبت از حیات پاکیزه فرموده که به دو نمونه از آن، این بزرگوار اشاره کرده است : " مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ " (سوره نحل آیه 97) " هر کسی عمل صالحی از مذکر یا مونث انجام بدهد و در حالی که او مومن باشد پس البته او را حیات می دهیم یک حیاتی پاکیزه و به او جزا می دهیم (پاداش) اجرش را به بهترین آن چه انجام می داده. " در آیه دیگر می فرماید :

" یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ. " (سوره انفال آیه 24) " ای آن هائی که ایمان آورده اید ! اجابت کنید خدا و رسول را هنگامی که شما را دعوت می کنند به آن چه که شما را زنده می کند. "

دعاهائی را هم در این رابطه، این بزرگوار شاهد مثال آورده که بعضی از آن ها در مناجات شعبانیه و بعضی در جاهای دیگر است. در مناجات شعبانیه می فرماید :

" إلهي هب لي كمال الانقطاع إليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور. " ای معبود من ! به من کمال انقطاع به خودت را عنایت فرما و چشم های قلب هایمان را نورانی کن به روشنائی نگاه آن به تو. از این که این چشم ها به تو نظاره کند از آن نظاره به ما نور بده. آن چنان نورانیتی که پاره کند حجاب های نور را آن چشم های قلب ما. "  و در دعاهای دیگری که [مثلا] از دعای غرفه فرازهائی بیان فرموده اند.

بحث در این است که خداوند ثمره آن ریاضت های سنگین را که نمونه ای از آن این بود که فرمود : دیگر مردم یک بار می میرند و اهل آخرت هفتاد بار در روز می میرند. و مطالبی از این قبیل، در جمع بندی آن مطالب، اول اثری که می فرماید آن هم با قسم به عزت و جلال خودش، این است که ما او را با حیات طیبه زنده می کنیم. این جا حضرت آیت الله سعادت پرور رضوان الله تعالی علیه در توضیح، اشاره به این آیات فرموده اند تا یک معنای محسوسی به ما داده باشند. ملاحظه می فرمائید بین حیات و موت یک رابطه خاصی است که خداوند، در آیات متعدد بین موت و حیات، چه در خلقت موت و حیات یا زنده کردن زمین بعد از موتش یا دیگر جاهائی که این دو واژه را درکنار هم به کار برده. اگر دقت کنیم، یک انقطاع خاصی است از یک مرحله به مرحله دیگر، تا آن مرحله دیگر، ظهور پیدا کند. تا انقطاع کامل از وضعیت موجود پیدا نشده، آن وضعیت جدید، موجودیت پیدا نکند. مثلا قطرات آب تا زمانی که انقطاع کامل از مایع پیدا نکند، نمی تواند به صورت گاز اوج گیرد.

یا یک ماده سوختنی تا زمانی که به انقطاع کامل [از خواص قبل از سوختن) نرسیده، نور و شعله از آن به ظهور   نمی رسد. [در همه این ها] یک انقطاع کامل منظور است. زندگی و حیات گیاهان را وقتی توجه می کنیم، می بینیم این ها از دیدن، انقطاع کامل دارند ؛ از شنیدن و صدا زدن همین طور. زندگی ای که در حیوانات است، حیات حیوانی، یک انقطاع کاملی است آن مقدار از زندگی حیوانی با حیات گیاهی. همین طور در انسان نسبت به حیوان یک انقطاع کاملی است نسبت به این دوتا. حیوان، می بیند ؛ می شنود ؛ اما آن جا فهمی در کار نیست ؛ آن هم در حد انقطاع کامل. آن قدر این انقطاع کامل محسوس است که بلافاصله وقتی صحبت از زندگی حیوان و گیاه می آید، این انقطاع کامل را حس می کنیم. به طوری که وقتی می گویند یک گیاهی می شنود،  بلافاصله تعجب می کنیم و قبول نمی کنیم. یا اگر بگویند یک تخته سنگی رشد می کند [همین احساس را داریم و] به طور کامل انقطاع کامل این حیات نباتی را از آن تخته سنگ حس می کنیم.

مطلب دیگر این که این حیات های مراحل بالائی که در حیات های دیگر است [تفاوتشان با مراحل پائین تر] نه در حد یک تصاعد حسابی، بلکه بالاتر از آن است. هر مرحله که بالاتر برود، وسعت، آن قدر زیاد می شود که فهم میزان تفاوت ممکن نیست. حیاتی که از مرحله گیاهی به حیوانی رسیده، چه تحول و وسعت عظیمی را کمّاً و کیفاً پیدا می کند ؟ که باز کاملا محسوس است. همان طور وقتی حیات بشری به مرحله حیوانی مقایسه شود، نه تنها همان تغییرات وسیع [وجود دارد] بلکه علاوه بر وسعت و گستردگی، یک گستردگی مضاعف دارد. این ها را احساس می کنیم.

وقتی صحبت از حیات طیبه می شود، ملاحظه می فرمائید حیات، یک قیدی به خود پیدا می کند : حیات نباتی، حیات حیوانی، حیات بشری. این هم یک قیدی به صورت صفت آمده است که : حیات طیبه. حیاتی که پاک است. حالا این حیات هائی که در مرتبه پائین بودند، این قدر اختلاف آن ها را می فهمیم. نمی توانیم خود آن حیات را در تمام ابعادش بفهمیم. حالا این حیات، در میدان محسوسات ما بود. حالا حیاتی که پاک است از هرگونه ویژگی های عالم حیات هائی که در محسوسات مادی ما باشد (یعنی حیات گیاهی و حیوانی و انسانی) [چگونه حیاتی خواهد بود]. این جا است که برای ما یک هدف و نکته ای را توجه می دهد که از یک طرف، اجمالا می فهمیم که به کجا می خواهد توجه دهد و از طرف دیگر، ماهیت آن برای ما مفصلا معلوم نیست. از یک طرف می فهمیم که هر مرحله از حیات که بالا می رود، چه وسعتی پیدا می کند ؟! و از طرف دیگر حیاتی است که پاک است از همه خصوصیاتی که این حیات های محسوس داشتند.

مثل این که کسی به ما می گوید : " آقا یک میوه ای وجود دارد. " ما فورا می فهمیم یعنی چه. بعد ویژگی هائی را می شمارد که ما یک مقدار متوجه می شویم و آن خصوصیات، ما را به طرف خود می کشد : مثلا می گویند : این میوه، شفای هزاران بیماری در آن است ؛ مواد زائد غذائی اصلا ندارد ؛ عوارض هم اصلا ندارد. یک سَمتِ آن ویژگی ها برای ما محسوس است و سمت دیگر آن را باید حرکت کنیم تا معلوم شود. نه کاملا محسوس است، و نه کاملا مجهول. و از طرف دیگر می فرماید به آن نمی رسید مگر با کمال انقطاع. این کمال انقطاع است که ما را به حرکت       می اندازد. از یک طرف، ما را متصل به حقیقتی می کند و از طرف دیگر ما را از وضعیت موجود به طور کامل به انقطاع می رساند.      می فرماید به این نمی رسد، مگر [کسی که] اهل آخرت باشد. که صفات اهل آخرت بحث شد.

می فرماید خودت می فهمی که با تمام وجود، چه می خواهی و به دنبال آن، خودت را فدا می کنی. از طرف دیگر می فرماید همه آن عوارضی که در این حیات داشتید، هیچ یک از آن ها را نخواهد داشت. طبیعی است ؛ حقیقتی است که ما را به طرف خود خواهد کشید. لذا در راه سیر و سلوک، ما را دعوت به توجه به این عالم طبیعت می کنند و این که بدون جهت، خودمان را ممنوع از لذات مشروع این عالم طبیعت کنیم، این را اجازه نمی دهند. می فرمایند لذت همین حیات را که دارید، بچشید تا بفهمید که چگونه موجودی هستید.

البته آن هائی که متاسفانه راه انحراف را رفتند، می گویند ما جوان ها را باید به عشق مجازی بیندازیم تا از آن چیزهائی بچشند و پس از آن، به عشق حقیقی برسانیم. این افراد، خودسرانه و بر اساس واردات افکار دیگران می خواهند افراد را تربیت کنند. اما [بزرگان] ما را به لذت های این دنیا می کشند اما در محدوده شرعی خودش تا از آن ها استفاده کنیم و از آن به حیات طیبه منتقل شویم.

با مثالی عرایضمان را جمع می کنیم. مثلا ماشینی را که حرکت می کند، ما به راحتی متوجه می شویم که راننده، محرک آن است و حرکت می کند. یعنی فورا متوجه می شویم که حرکت کننده، ماشین است و حرکت دهنده موجود دیگری به نام راننده ؛ چون دو موجود مجزا هستند. در حالی که همان ماشین وجود خودمان را که حرکت می دهیم [اگر دقت کنیم می بینیم که] این ماشین، حرکت می کند و حرکت دهنده هم خودمان هستیم. چون مثل آن ماشین نیست و بین محرک و متحرک یک اتحاد بسیار محکم و تنگاتنگ است. این جا متحرک را متوجه می شویم که من حرکت می کنم.

اما محرک را نمی توانیم متوجه شویم که " این منم که من را حرکت می دهم. " اگر ما بتوانیم این نکته را در خودمان کشف کنیم، حیات را در خودمان احساس خواهیم کرد. آن چنان که مثال راننده و ماشین را فورا متوجه می شویم و در باره حرکت خودمان که حرکت را به راحتی متوجه می شویم. اما این را که : این منم که من را حرکت می دهم، اگر بتوانم به همان روشنی آن راننده و ماشین متوجه شوم، حیاتم برایم محسوس خواهد شد. این نکته ای است بسیار دقیق. ما تا حالا آن چه برای ما محسوس است، حرکت خودمان است. توجه به جسم و خیالات نمی گذارد آن " من " را به آن وضوح راننده و ماشین احساس کنیم. لذا لذت حیات را نمی توانیم بچشیم. آن گاه حیات طیبه هم معلوم نخواهد شد و در نتیجه آن، عشق به حیات طیبه هم ایجاد نخواهد شد.

فلذا ما را در لذات مشروع  این عالم، اجازه دادند و گاهی به وسیله عذاب های این عالم خواستند نیاز به لذات این عالم را بیشتر توجه کنیم، تا این که آن لذت که در آن " من " است، ظهور پیدا کند چون حیات همین طور خواهد شد و تا زمانی که این " من " برایم محسوس نشده، " من " در میدان مرگ هستم. اگر این محسوس شد، این "حیات در من" کم کم ظهور پیدا خواهد کرد و لذت حیات را خواهم چشید. آن گاه عشق به حیات طیبه به دلم خواهد افتاد. و این یک رابطه خاصی دارد که قرآن در سوره انعام آیه 122 اشاره فرموده است : " أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها " آیا آن کسی که میت بود پس ما او را زنده کردیم و برای  او نوری قرار دادیم که زندگی می کند به وسیله آن نور در بین مردم، این انسان (که مرده بود، زنده اش کردیم) آیا مثل آن کسی است که مثلش در    تاریکی ها است که از آن نمی تواند بیرون آید ؟

این که خداوند او را زنده نکرده اما او زندگی می کند، می فرماید "مثله" نفرموده "کمن" یعنی مثل او در ظلمات است، یعنی نمی توانیم زندگی او را زندگی حساب کنیم. یک پوسته و مثل و شبه زندگی است. آیا این دو تا مساوی اند ؟

پس تا زمانی که انسان نتوانسته خودش را که محرک خودش است درک کند، در تاریکی است در درک این مطلب. مثلا کودکی که در قنداق است و شیر می خورد اگر او را در زیر خیره کننده ترین نورافکن ها قرار دهی، این، در عین تاریکی زندگی می کند. چون نمی تواند بفهمد که موجودی در گهواره زندگی می کند و این منم که گرسنه ام و شیر می خورم و.... در یک تاریکی وحشتناکی است.

" پس خداوند نوری به او می دهد که او در بین مردم زندگی می کند. " این چه نوری است که خدا به او می دهد ؟

یک جمع بندی کنیم : پس اهل آخرت را خداوند به عزت و جلال خودش قسم می خورد که ما او را زنده می کنیم. این زنده شدن را خدا می کند، ما نمی توانیم خودمان آن را بکنیم. حیات طیبه به وسیله انقطاع کامل از حیات فعلی ایجاد می شود و حیاتی است که ما خودمان را می شناسیم و آن گاه لذتش را خواهیم چشید و آن گاه خدا خود، زنده خواهد کرد.

چون نیازمند به این هستیم که از انوار مقدسه استفاده کنیم، از دوستان اگر چند دقیقه روضه ای بخوانند استفاده می کنیم. 

 

جلسه 68

 بسم الله الرحمن الرحيم

جلسه شصت و هشت توضیح اشعاری از "جمال آفتاب" بود که یادداشت برداری مقدور نشد .

 

جلسه 69

بسم الله الرحمن الرحيم

در ادامه بحث حدیث معراج، می رسیم به سایر صفات اهل آخرت ؛ می فرماید :

"  يا أحمد إن أهل الآخرة لا يهنؤهم الطعام منذ عرفوا ربهم و لا يشغلهم مصيبة منذ عرفوا سيئاتهم يبكون على خطاياهم يتعبون أنفسهم و لا يريحونها. إن راحة أهل الاخرة في الموت و الآخرة مستراح العارفين ؛ مونسهم دموعهم التي تفيض على خدودهم و جلوسهم مع الملائكة   الذين یمشون علی أيمانهم و شمائلهم، و مناجاتهم مع الجليل الذي فوق عرشهم.  إن أهل الآخرة قلوبهم في أجوافهم قد قرحت يقولون متى نستريح من دار الفناء إلى دار البقاء "

البته اهل آخرت از صفاتشان این است که گوارا نمی شود غذا برای آن ها از آن زمانی که پروردگارشان را شناختند، و از این که مصیبتی به آن ها وارد شود، دل مشغولی ندارند [البته می فرماید] از آن وقتی که گناهانشان را شناختند. بر خطاهایشان گریه می کنند و نفس های خودشان را به سختی می اندازند و به آن ها آسایش نمی دهند. البته که راحتی اهل آخرت در مرگ است و آخرت، محل استراحت عارفین است. انس آن ها، مونس آن ها اشک های آن ها است که بر گونه هایشان جاری می شود و همنشین آن ها ملائکه هائی هستند که در اطراف آن ها رفت و آمد می کنند و نجوا و راز و نیازشان با آن خدای جلیل است که در بالای عرششان است. البته اهل آخرت، دل هایشان زخمی است از فراق خدایشان. می گویند کِی به راحتی می رسیم از این دنیای فانی به دنیای [عالم] باقی. "

البته اهل آخرت کسانی هستند که گوارا نمی شود برای آن ها غذا از آن زمانی که پروردگارشان را شناختند و هیچ مصیبتی آن ها را دل مشغول نمی کند از آن زمانی که سیئاتشان را شناختند. می گریند بر خطاهایشان و نفسشان را به سختی می اندازند و به آن آسایش نمی دهند.

عن امیرالمومنین علیه السلام : " ینبغی لمن عرف الله سبحانه ان یرغب فیما لدیه. " (الغرر و الدرر باب الله تعالی شانه) شایسته است برای کسی که خدا را شناخت این که عاشقِ راغبِ آن چه در نزد خدا است باشد.

" من امّل غیرالله سبحانه اکذب آماله. " (همان) هر کس به غیر خدا دل بندد و آرزو داشته باشد، آرزوهایش را دروغ پنداشته [یعنی] به چیزهای دروغین گرفتار شده.

در روایت دیگر می فرماید : قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم :

" إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ سَكَتُوا فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً وَ نَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً وَ مَشَوْا فَكَانَ مَشْيُهُمْ بَيْنَ النَّاسِ بَرَكَةً لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتِي قَدْ كُتِبَتْ عَلَيْهِمْ لَمْ تَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ خَوْفاً   مِنَ الْعَذَابِ وَ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ . " (اصول کافی ج2 ص237 ح25) اولیاء خدا کسانی هستند که ساکتند پس سکوتشان ذکر است و نگاه     می کنند پس نگاهشان عبرت است و نطق می کنند پس نطقشان حکمت است و در بین مردم زندگی می کنند و زندگی آن ها برکت است. اگر این طور نبود که اجل ها وقت معینی داشتند، روحشان در جسدهایشان قرار نمی گرفت به سبب خوفی که از عذاب دارند و شوقی که به ثواب خدا دارند.

امام صادق علیه السلام می فرماید : " إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَكْثَرُ مِمَّا بَيْنَ الثَّرَى إِلَى الْعَرْشِ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ فَمَا هُوَ إِلَّا أَنْ يَبْكِيَ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَدَماً عَلَيْهَا حَتَّى يَصِيرَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهَا أَقْرَبُ مِنْ جَفْنِهِ إِلَى مُقْلَتِهِ. " (بحار ج90 ص329 باب19 ح4) مرد، به سبب کثرت گناهانش بین او و بهشت فاصله ای است بیشتر از فاصله بین زمین و عرش. مگر این که از خشیت خدا گریه کند و به سبب پشیمانی از گناهانش که به برکت آن گریه، آن قدر نزدیک می شود [به بهشت] که نزدیک تر از حدقه چشم به سفیدی و سیاهی چشم می شود.

در این قسمت بحث فرمود : " اهل آخرت، طعامشان گوارا نمی شود از آن وقتی که پروردگارشان را شناختند و مصیبتی آن ها را به خود مشغول نمی کند از زمانی که گناهانشان را شناختند. " این، بیانی است که چون بزرگان تاکید دارند که ظرافت های عبارت، توجه شود که گرفتار وسوسه شیطان در افراط و تفریط نشویم، [لذا نکاتی عرض می شود] : غالبا با مطالعه این عبارت ها، یا احوالات بزرگان، انسان، شکل آن ها را در می آورد و گرفتار می شود.

این مساله به آن می ماند که مثلا بچه ای هوس کرده که مثل برادر بزرگ خود باشد ؛ بنابر این کیف برادرش را برمی دارد، کفش و کت او را می پوشد و تصور می کند که او هم مثل برادرش شده و واقعا این کار را جدی انجام می دهد و حقیقتا انتظار دارد بگویند تو داداش بزرگ شدی. این مساله، علتش لطافت احساس او است، چون او را دوست دارد می خواهد مثل او باشد. اما از راه احساسات می خواهد به او برسد. در حالی که واقعیت، این است که باید تغذیه کند، در تحت تربیت قرار گیرد و نظام عالم، به تدریج او را از قوه به فعل برساند. لذا این جا نمی فرماید که ما غذا را برای خودمان ناگوار کنیم تا اهل آخرت شویم. می فرماید از وقتی پروردگارشان را بشناسند، این اثر به وجود می آید . نه این که به تغذیه اهمیت ندهیم ؛ چرا ؟ چون می خواهیم اهل آخرت شویم ! مثل این که میوه ای را نارس بچینیم و در کاه یا جای دیگر بگذاریم تا سرخ شود و آن گاه بگوئیم رسیده. در حالی که این سرخ شدن، باید بعد از رسیدن باشد نه این که بگوئیم سرخ شده است پس رسیده. این که غذا ناگوار شود تا ما بگوئیم اهل آخرت شویم، با این که کسی خدا را بشناسد و در اثر آن [شناخت] غذا برایش ناگوار شود، تفاوتش در کجا است ؟ تفاوت این دو تا در تمام ابعاد زندگی ما محسوس است. چرا ؟

چون در وضعیت اولی که ما نرسیده ایم و اثر آن ها را در خود پیاده می کنیم، پشت این کارها، نفس و شیطان خوابیده و این کارها ما را به خدا نمی رساند و [بلکه] دور می کند. چرا که با احساسات خیالی دنبال آن می رویم و از خیلی از وظایف جسمی و خانوادگی و اجتماعی   غافل می شویم و ای بسا ما را از این مسیر هم بیشتر دور کند. اما در صورت دوم که انسان برسد و به طور طبیعی، آن آثار بروز کند، روح که به حضرت رب رسید، وسعت پیدا می کند و به وظایف خودش اشراف پیدا می کند. این روح که به طور طبیعی به غذا اشتها ندارد، از لذائذ بالاتر برخوردار است و بی نیاز از این غذاها است.

به عنوان مثال وقتی برای گوسفندی، پوست خربزه می ریزیم، خیلی هم با لذت می خورد. در حالی که همان پوست خربزه برای انسان، اصلا چنین لذتی را ندارد. چون روح او لطافت دارد و از لذت های بالاتری بهره مند است ؛ از مغز و عطر این خربزه یا از اکرام میزبان و.... بهره مند است و این لذت های بالاتر آن قدر زیاد است که اصلا یاد خود خربزه هم نمی افتد. وقتی چنین کسی، پوست خربزه بخورد، موافق طبع او نیست. این، تصنعی نیست ؛ واقعی است. انسان باید رشد کند که به طور طبیعی از حقایق بالاتر بهره مند است. مثلا آن مقدار که روح گوسفند بر خودش اِشراف دارد، اشراف چوپان بر او بیشتر است.

اینجا هم می فرماید : از آن وقتی که پروردگارشان را شناختند، این طور می شوند. نه این که این طور کنید تا پروردگارتان را بشناسید. این، آفت های شقّ دیگر را نخواهد داشت. نیاز او در حد ادامه وضعیت جسمی او است آن هم به عنوان وظیفه و به روح او فشار نیامده است. و بعد هم، روح او اشراف پیدا می کند و از وظایف خودش غافل نمی شود.

می فرمایند یکی از علامت های منافقین این است که – البته متن حدیث در خاطرم نیست و نقل به معنا می کنم – مثلا شوهری در زندگی خودش در غذا خوردن و انتخاب غذا سلیقه خودش را تحمیل می کند به همسر خودش. و یا آن که انتخاب خودش را مطابق می کند با مذاق همسرش. یعنی در صورت اول، شاخه ای است از علامت های نفاق، [و در صورت دوم شاخه ای از علامت های ایمان است] چون توجه به وظیفه همراهی خودش دارد. (1)

یا مثلا می بینی به جائی  مهمانی دعوت شده است، فلان غذا را نمی خورد که ما، مقدس هستیم و چنین و چنان می خوریم و برنامه داریم. [در حالی که آن کس که به وظیفه خودش آشنا است] همان غذای لذیذ را می خورد و حتی خیلی تحریک آمیز هم می خورد که میزبان لذت ببرد. چرا که وظایفش را در آن لحظه، کنترل و دقت دارد.

پس این که پروردگارشان را شناختند، اثرش این است که غذا ناگوار می شود.

"  و لا يشغلهم مصيبة منذ عرفوا سيئاتهم يبكون على خطاياهم يتعبون أنفسهم و لا يريحونها. " در مورد این قسمت هم می گوئیم : الکلام ! الکلام ! [یعنی] همان بحث ها در مورد جملات قبل را تکرار می کنیم. [تا از افراط و تفریط دور بمانیم]. چون این معنا را فهمیدند که هر حادثه ای اتفاق می افتد، نتیجه گناهی است که انجام داده و [الان از این جا به بیرون] پس می زند. بنابر این دیگران را محکوم نمی کند. در همه حال، یک آرامش و تحمل دارد. چون احساس می کند که این نتیجه گناهان من است. خدا می خواهد با این مصیبت ها، گناهان من پاک شود، چون خدا مرا دوست دارد، می خواهد این جا پاک شوم. [چون می داند که] من توان تحمل آن ها را در برزخ ندارم. [چرا که] من هر اشتباهی کرده ام، چون این عالم در حال رشد است [آن عمل اشتباه من هم در حال رشد است] پس هر چه این، زودتر به من برسد، بهتر است تا این که [بماند و در عالم برزخ مصیبت های بزرگی را به وجود آورد.]

مثلا ما گناهی کردیم و در عوض [همان روز] مثلا چاقوئی انگشت مرا ببرد بهتر است تا این که یک روز دیگر اگر این اتفاق به تاخیر بیفتد و آن گناه مرتبا رشد کند ؛ آن جا دست من از جا کنده خواهد شد. و اگر بازهم به من نرسد و این رشد، ادامه پیدا کند، روزی خواهد رسید که بدتر از آن خواهد شد، تا این که خدای نکرده به عالم برزخ برسد. این جا دستی بود ؛ بریده شد و تمام شد. اما در عالم برزخ، بدن از جنس ماده نیست. وقتی دست بریده شد، با آن عذاب خودش، بازهم دست به حالت اول برمی گردد و دوباره بریده می شود و دوباره برمی گردد، آن هم با چه عمق عذابی ؟!

کسی که خودش را شناخت و گناهانش کشف شد، حتی گناهان قبل از بلوغش، می بیند که همین گناهان، به من برمی گردد. این فرد چه قدر دیدش فرق می کند با آن کسی که می گوید : خدایا ! من که توبه کرده ام. چرا پس این طور می شود ؟ یا این که همیشه نسبت به دیگران بدبین باشد و عقده داشته باشد [وعلت مصیبت ها را] از دیگران ببیند. [این بهتر است] یا این که ببیند اگر این گناهان می ماند با من، به صورت یک موجود بسیار موذی و خطرناک به من مسلط بود و چه سال هائی [من این عذاب را داشتم] آن هم از سال های عالم برزخ. اما خدا الان رشد شده آن گناهان را در یک همسفر یا هم خوابگاهی یا هم حجره ای یا یک همکار یا مشتری یا.... به مدت چند سال به من مسلط کرد.

در این صورت، چه قدر انسان، روحش تربیت و معنی دار می شود از مشکلات زندگی ؟! [البته] نه این که بگوید هر چه می خواهد بشود تا من پاک شوم. این، جایز نیست و مثل آن بحث طعام است. این که مثلا بگوید همسفرش هر که می خواهد باشد یا هر هم خوابگاهی می خواهد باشد یا..... ما اجازه نداریم با دست خودمان، خودمان را به مشکل بیندازیم. بلکه باید اقدام مناسب را در بهترین بودن انجام   دهیم. اما حالا که این طور شد و اراده خدا این بود که با مصیبت، مرا پاک کند و از طرف خداست، خوش آمده ! و از این مصیبت، درس استغفار و پاکی و توبه و شکرگذاری به خدا [داشته باشیم] که چه قدر مهربانی که می خواهی مرا پاک کنی. آن گاه وسعت تحمل روح بالا می رود. انگار نه انگار. گوئی داروی تلخی است که با لذت، آن را برای سلامتی خودش تغذیه می کند. روحش بزرگ می شود. چیزهائی را که با نماز شب و روزه های تابستان نمی شد به دست آورد، با همان هم حجره ای و مشتری و همسایه و هم خوابگاهی و.... به دست می آورد.

البته به شرطی که با این دید برخورد کند. و گرنه ای بسا " خسر الدنیا و الاخرة " باشد. ای بسا خود این مشکلات،    عامل طغیان های دیگری باشد و بدتر از گذشته باشد. اما کسی که بداند هیچ خراشی به پائی یا دستی نمی خورد مگر به واسطه گناهان، چنین وسعت روحی دارد. " و لا يشغلهم مصيبة منذ عرفوا سيئاتهم." مصیبت، صبر او را از او نمی گیرد از آن وقتی که گناهان را شناخت. می داند که هر چه هست از گناهان خودش بوده است. " یبکون علی خطایاهم  " که این هم بماند برای جلسه بعد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاورقی : 1 – ظاهرا اشاره به این حدیث می باشد : " قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم  الْمُؤْمِنُ يَأْكُلُ بِشَهْوَةِ عِیالِهِ (أَهْلِهِ ) وَ الْمُنَافِقُ يَأْكُلُ أَهْلُهُ بِشَهْوَتِهِ. " (کافی ج4 ص12 – وسائل الشیعه ج24 ص240) ترجمه : مومن مطابق میل عیالش (خانواده اش) غذا می خورد و منافق، خانواده اش مطابق میل او غذا می خورند. (بهشت خانواده ج1 ص42)

 

 جلسه 70

  بسم الله الرحمن الرحيم

در این قسمت حدیث معراج که [می فرماید] مرگ برای مومن، راحتی است، مقداری در مورد خود مرگ از دیدگاه روایات از محضر معصومین علیهم السلام استفاده کنیم : مرگ، یک حقیقتی است که هر کس در آن لحظه مرگ، با مجموعه شخصیت ساختاری خودش روبرو می شود. فلذا یک حادثه بسیار بسیار شگفت انگیزی است، طوری است که هم صورت ظاهر آن برای دیگران محسوس است و هم باطن آن برای خود شخص. و تمام ابعاد و جهات آن مرگ، به تناسب خودش برای هر شخص قابل توجه است. مگر کسی خودش را به بی خیالی بزند و نخواهد از آن استفاده کند. روایت ها، طوری این مرگ را ترسیم می کنند که مطلب را برای اثبات آخرت، محسوس تر می کند. مثلا آن عذاب هائی که در پس از مرگ خواهد شد، در آستانه مرگ، در انسان مشهود است : حالات پیری، یا شکنجه هائی که انسان در بستر نرم و راحت مریضی می کشد. با همه راحتی که در رختخواب خودش دارد، در سخت ترین شکنجه یک زندان، قرار گرفته است.

انسان هرچه بخواهد خود را به بی خیالی بزند، شاید این مطلب، عادی باشد. اما اگر با دید عمیق بخواهد [نگاه کند] هرکدام این ها، دریچه ای است برای اثبات آخرت ؛ که برای تقویت ایمان به آخرت، یکی از پایه های سیر و سلوک است. و در حدیث معراج به عنوان یکی از پایه های [سیر و سلوک از آن یاد شده است].

اگر خداوند متعال، این پیر شدن و شکنجه های مریضی را برای پس از این عالم می گذاشت و همه انسان ها در اوج شادی و قدرت و جوانی از دنیا می رفتند، [آن وقت] اگر یک وقت از سختی های پیری می گفتند، می گفتیم چگونه ممکن است ؟ انسان در اتاق پذیرائی و در رختخواب نرم و راحت خود، زیر آن چنان شکنجه ای باشد ؟ اصلا متناقض و محال است. در حالی که خداوند، از لطف و کرم خود، گوشه ناچیزی را در این طرف، نشان داد تا خیلی چیزها ثابت شود. فلذا در روایتی می فرماید :

" الموت اول عدل الآخرة " (غرر الحکم ص161صح3084) کلام معصوم علیه السلام، یک پارچه آتش است برای قلب های مستعد. کوتاه، اما بیدار کننده است. می فرماید چه کسی است که در عدالت خدا شک می کند و می گوید در آن عالم هم پارتی بازی است ؛ آن که ثروتمند است می برد و فقیر باز هم می ماند و.... یک چیزهائی می بافد و در عقیده جوان ها با یک عبارت پردازی جذاب، القاء می کند. حضرت می فرماید اگر باور ندارید به عدالت خدا و.... به همین مرگ نگاه کنید. اول آستانه عدالت خدا با مرگ شروع می شود. چه کسی است که [تصور کند] در این مرگ هم پارتی بازی و... می خواهد و تبعیض دارد ؟! الموت اول عدل الآخرة !

یا پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم می فرماید : " اذا مات احدکم فقد قامت قیامته (فان احدکم اذا مات فقد قامت قیامته) فاعبدوا الله کانکم ترونه و استغفروه کل ساعة " (میزان الحکمة ج9 باب الموت ح18757) هنگامی که یکی از شما بمیرد، البته قیامت او بر پا شده است.

آن قیامتی که [بعضی جاهلان] القاء می کنند که آقا چند میلیارد سال زمان می خواهد و بعد هم جسارت می کنند و می گویند تا آن زمان از یاد می رود و آن، نسیه است و تازه بشود یا نشود ؛ ما نقد این عالم را می خواهیم. [در حالی که] آن، قیامت کبری و قیامت کل عالم است. اما کپی و نمونه ای از آن در لحظه جان دادن برای انسان، اتفاق خواهد افتاد.

این است که بعضی بزرگان در باره مرگ می فرمایند که وقتی جان انسان از استخوان ها بیرون می آید، احساس می کند که تمام کوه های عالم با همه عظمت شان گرد و غبار شد و پودر شد و داغون شد. و وقتی جان به مغز برسد انسان احساس می کند کره خورشید با همه عظمتش، تیره و تار شد و از بین رفت. یک حالتی از قیامت مشاهده می شود تا این که برسد به محاسبه اعمال.

" فاعبدوا الله کانکم ترونه " این اصلا یک نوع مراقبه است، اگر این معنا را متوجه باشد. پس در بندگی خدا جدی باشید چنان چه او را می بینید " " واستغفروه کل ساعة " باز هم مراقبه است که " هر ساعت ذکر استغفار را بگوئید. "

یا امام علی علیه السلام می فرماید : " الموت الزم لکم من ظلکم و املک بکم [لکم] من انفسکم. " (غررالحکم  ص163 ح3161 و میزان الحکمة ج9 باب الموت ح18783) "ملازمه"، همراه بودن را می گویند ؛ مرگ همراهتر است به شما از سایه شما به شما و مالک است برای شما از خودتان به خودتان. هر قدر که برای خود، اختیار و مالکیت دارید، مرگ از شما بیشتر مالکیت دارد. ولی به لحاظ [دید مادی] و فریب شیطان، مانع دیدن این حقیقت به این آشکاری می شود. [می گوئیم] فلانی که تا دیروز می گفت و می خندید، پس چطور شد که این گونه شد و امروز مرده است ؟ [می گوید] هیچی ! ایست قلبی کرد ؛ پایش لیز خورد ؛ یک لحظه چشمش پله را فلان چیز را اشتباه دید و.... حتما باید به یک چیز مادی بچسبانیم. در حالی که دید روایات در این مسائل [بسیار وسیع تر از این است.

حقیقت این است که] هر انسانی ملائکه محافظ دارد که در حالت محافظت آن ها، انسان در حال اعتدال در این عالم زندگی می کند. یک لحظه که آن مامور الهی، ول کرد، این پا، یک لحظه هم بیشتر نمی تواند و مالک نیست که راه برود. یا می گوئیم چشم اشتباهی دید. خوب این چشم که مسائل و چیزهای ظریف تر از آن را با دقت می دید، حالا چه طور شد ؟! آن لحظه که آن مامور، ول کرد ما دیگر مالک خودمان نیستیم. حالا اهمیت مرگ که خود، مطلبی است. آن چه که دقت می خواهد [توجه به] مثالی است که قبل از این حدیث عرض بشود تا از حدیث استفاده کنیم. البته بلا تشبیه. مطلبی که این حدیث می فرماید اصلا این طور نیست بلکه این مثال، فقط برای تقریب به ذهن عرض می شود :

در قالب گیری مواد، دیده اید که وقتی فلان ماده سیال را در آن قالب می ریزند، بلافاصله سفت می شود. لذا کاری می کنند که این امر قالب گیری، خیلی حساب شده باشد. چرا که تا [سیال] خودش را بگیرد، دیگر نمی شود کاری کرد و اگر بخواهیم تغییر شکلی ایجاد کنیم، می شکند. پس باید در ریخته گری دقت کرد. مرگ هم یک وضعیتی است که ما، قبل از لحظه مرگ به هر قالبی می توانیم بیفتیم. اما آن لحظه که رسید، ما آن قالب را گرفتیم و هر طور شد ما دیگر آن شدیم. و این خیلی نکته قابل دقت و توجهی است. مرگ، یک وضعیتی است که ما تا آن لحظه به هر قالبی می توانیم بیفتیم، اما تا مرگ رسید، در همان حال که مرگ به سراغمان آمد، آن قالب شدیم. فلذا توصیه های عجیبی شده که مواظب باشیم که در چه حالی می میریم.

عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " من مات علی شیئ بعثه الله علیه. " (همان ح18765) و عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " یبعث کل عبد علی ما مات علیه. " (همان ح18766) [حدیث اول می فرماید :] هرکس بر هر شیئ بمیرد، خداوند بر همان شیئ او را مبعوث می کند. [و حدیث دوم می فرماید : ] خداوند هر بنده ای را مبعوث می کند بر آن وضعیتی که در آن وضعیت، مرده است.

حالا یک کسی در حال گناه مرد. آن لحظه، لحظه سرنوشت سازی است. ای بسا عمری عبادت می کرد. یا یک کسی در حال توبه مرد. یا در حال بندگی خدا، یا در حال توجه به خدا، یا در حال غضب و خشم، یا در حال ایثار، یا در حال ترحم به دیگران مرد. در آن حال که  می میرد، خیلی سرنوشت ساز است. به آن حال مبعوث خواهد شد. پس مراقبه این نیست که ما مرگ را به یاد آوریم و بترسیم و از ترس مرگ گناه نکنیم. البته این خوب است در مراحل مقدماتی. اما مراقبه آخرتی از این بالاتر است : آن لحظه، چه لحظه ای است که من از آن مامور، بدانم که چه موقعی است که من مواظب باشم ؟

لذا مستحب است در لحظه جان دادن، به آن شخص تلقین شود [اعتقادات]. یا لا اقل توجهی به " لا اله الا الله " داشته باشد. و خطرات شیطان، در لحظه جان دادن، خیلی سخت تر است. و از آن فرصت، شیطان بیشترین استفاده را می کند. فلذا دعاهائی که در لحظه جان دادن مستحب است، خیلی پر معنا است. و حتی بهتر است انسان، قبلا آن ها را بخواند.

در روایت دیگر می فرماید  الامام زین العابدین علیه السلام : " اشد ساعات ابن آدم ثلاث ساعات : الساعة التی یعاین فیها ملک الموت و الساعة التی یقوم فیها من قبره و الساعة التی یقف فیها بین یدی الله تبارک و تعالی " (همان ح18769) می فرماید شدیدترین ساعات فرزند آدم، این سه ساعت است : ساعتی که ملک الموت را می بیند ؛ که چه روایت هائی در این زمینه است ! این چه سختی است که حضرت      می فرماید از سخت ترین ساعات بنی آدم است ؟! [دوم] ساعتی است که از قبر بیرون بیاید و [سوم] ساعتی است که در محضر خدای تبارک و تعالی برای حساب قرار می گیرد.

یا در بخشی از یک حدیث طولانی، حضرت علی علیه السلام مطلبی را می فرماید که شاهد همین مطالب است. از همین قسمت حدیث که مربوط به بحث ما است می خوانیم ؛ خود حدیث طولانی است : "..... وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرٍ أَنْ يُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالِ سَيِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ " (نهج البلاغه نامه31) ناچار است که بالاخره آن، تو را خواهد گرفت. شاهد مثال این است : پس برحذر باش و مواظب، که در آن حال، در حال گناهی نباشی. آن هم گناهی که به خودت وعده بدهی که بعدا توبه می کنم که آن گاه، مرگ برسد و فرصت توبه را بگیرد و در حال سیئه بمیری که در این صورت، نفس تو هلاک شد. که [این هلاکت] معنای وسیعی دارد. یعنی آن عدم بودن او و محرومیت او از ارزش های وجودی خود تثبیت شد.

این مقدار، مربوط به حتمی بودن مرگ و توجه به آن بود. و اما در این روایت، مقداری از جان دادن و عذاب آن [بحث است] که      می فرماید : قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " و إن كان لأوليائنا معاديا و لأعدائنا مواليا و لأضدادنا بألقابنا ملقبا فإذا جاءه ملك الموت لنزع روحه مثل الله عز و جل لذلك الفاجر سادته الذين اتخذهم أربابا من دون الله عليهم من أنواع العذاب ما يكاد نظره إليهم يهلكه و لا يزال يصل إليه من حر عذابهم ما لا طاقة له به فيقول له ملك الموت يا أيها الفاجر الكافر تركت أولياء الله إلى أعدائه فاليوم لا يغنون عنك شيئا و لا تجد إلى مناص سبيلا فيرد عليه من العذاب ما لو قسم أدناه على أهل الدنيا لأهلكهم. " (میزان الحکمة همان ح18830 و بحار ج6 ابواب الموت و... باب7 ص175) این حدیث در باره جان کندن انسانی است که با دوستی با دشمنان دین و از روی بیگانه پرستی، نام خودش و بچه هایش را از القاب دشمنان ما انتخاب کند [منظور دشمنان اهل بیت علیهم السلام است] که الان هم مد روز شده است.

آن لحظه که ملک الموت آمد و جان کندن شروع شد، آن لحظه آن هائی را که اهل بیت را ول کردند و دنبال غیره رفتند و تسلیم آن ها شدند، تمثل آن ها را در عالم واقع، به این شخص نشان می دهند که می بیند این ها خودشان در چه عذاب هائی هستند. آن ها آن چنان در عذابند که از آن عذاب، حرارتی به این می رسد که این شخص، عذاب می کشد. [عذابی که] طاقت آن را ندارد. پس ملک الموت به او می گوید : ای فاجر کافر ! دوستان خدا را برای دشمنان او ترک کردی. پس امروز از آن ها به جز حرارت عذاب، چیزی به تو نمی رسد و هیچ راه نجاتی از    آن ها نیست. و آن لحظه به این بیچاره عذابی می رسد که اگر پست ترین مقدار آن عذاب را بردارند و به این عالم پخش کنند، همه این عالم را هلاک می کند. چون آن جا عالم ماده نیست که فرد، می میرد و تمام می شود. جنس [بدن در] آن [عالم] طوری است که هر عذابی بر این انسان وارد شود، ظرفیت ادامه آن عذاب در آن وجود دارد.

شاید کسی بگوید آخر خدا با این همه مهربانی، چه طور ممکن است آن عذاب ها را بکند ؟ می گوئیم خدا [نمونه هائی از آن را] نشان داده است : یک انسان تنومند و قوی در بستر بیماری افتاده است. در تختخواب راحت و نرم اما در شکنجه و عذاب است و چهار پنج تا   دکتر، با هم هیچ کاری نمی توانند بکنند. خودش و پسرش و دامادش و.... هیچ کدام نمی توانند کاری کنند. در تختخواب راحت، عذابی   می کشد که هیچ کس کاری نمی تواند بکند. پس این چه طور می شود ؟!

در روایت های دیگری که چند نمونه از حالات جان دادن است استفاده کنیم بعد ببینیم مرگ برای مومن در چنین وضعی چگونه است ؟

از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت است که در ادامه روایتی مفصل می فرماید : ".... والذی نفسی بیده ! قسم به آن قدرتی که وجود من در اختیار اوست. لمعاینة ملک الموت اشد من الف ضربة بالسیف. البته که دیدن ملک الموت شدیدتر است از ضربه این که انسانی را با هزار شمشیر، قطعه قطعه کنند. حالا خود ملک الموت را نمی خواهیم بحث کنیم. ملک الموت به عنوان یک حقیقت نیرو است، نه یک هیکل انسانی که بگوئیم چه می شود. یک نفر در آن طرف کره زمین و فردی دیگر در این طرف، یکی در کوه و یکی در زیر دریا، این ها را هم زمان قبض روح می کند. بلکه او قوه ای است از اسماءالله. مثلا یک آتش انفجاری را که مربوط به یک شیئ مادی است [در نظر می گیریم] وقتی آن شیئ منفجر می شود، چگونه کل وجود انسان را خرد می کند. حالا بیائیم و بگوئیم که این آتش چند تا دست   دارد ؟! این هم نیرو است. برخورد با آن نیرو و اسم الهی، او را ریزریز می کند.

در ادمه، حضرت می فرماید : " والذی نفسی بیده ! لا تخرج نفس عبد من الدنیا حتی یتالم کل عرق منه علی حیاله. " (میزان الحکمة همان ح18927) یعنی وقتی کسی می خواهد جان بدهد (بعد از دیدن ملک الموت در آن عذاب که اشاره شد ) قسم به خدا که قدرت من در اختیار اوست، از رگ رگ بدن او، این عذاب را احساس خواهد کرد (به اعتبار قول امروز ما از هر سلول او این عذاب حس خواهد شد). چه طور که در این عالم وقتی پای کسی خواب رفته باشد، می بیند که انگار هزار سوزن به پای او فرو می کنند. در حالی که هنوز طوری نشده است، فقط یک مقدار جریان خون آن جا، قطع شده است. حتی پایش را در این هوای لطیف نمی تواند تکان دهد. هر جائی می خواهد پا بگذارد، دادش بلند می شود.

ظاهرا در مورد امام رضا علیه السلام است که نقل می کنند ایشان به عیادت مریضی از دوستانشان می روند و بعد، یک وقت دیگر دوباره به او سر می زنند و می پرسند حالت چه طور است ؟ او می گوید شما که تشریف بردید، مرگ را دیدم ؛ ولی بعد خدا دوباره مرا برگرداند. حضرت در پاسخ او می فرمایند نه خیر ! مرگ به این آسانی نیست، آن چه که تو دیدی، آن علائمی از مرگ بود که به تو نشان دادند. خود مرگ، خیلی بالاتر از آن است که به تو نشان دادند. "

[خطاب به افراد ظاهربین] تو که می بینی. ای بیچاره چرا این حرف ها را می زنی [که چه طور می شود انسان را عذاب می کنند] این لقمه حرام، همین است. آخر تو که می بینی ؛ چرا همه این عذاب های روایات را دهن کجی می کنی و می گوئی ساخته های چنین و چنان است ؟!

در مورد جان دادن مومن می خواستیم بحث کنیم که وقت نرسید ؛ بماند برای جلسه بعد.

 

 

دانلود فایل Word جلسات 37 -80 جزوه سرالاسرا به صورت زیپ: لینک مستقیم  -  لینک غیر مستقیم