جزوه سرالاسرا استاد علیپور جلسه 61 الی 65
جلسه 61، جلسه 62، جلسه 63، جلسه 64، جلسه 65
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث حدیث معراج، در فصل پانزدهم می فرماید:
" يا أحْمَدُ! إنَّ َأهْلَ الاْخِرَةِ رَقِيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثِيرٌ حَياؤُهُمْ، قَلِيلٌ حُمْقُهُمْ، كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ، اَلنّاسُ مِنْهُمْ فِي راحَة وَأنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي تَعَب، كَلامُهُمْ مَوْزُونُ، مُحاسِبينَ لاِنْفُسِهِمْ، مُتْعِبِينَ لَها، تَنامُ أعْيُنُهُمْ وَلا تَنامُ قُلُوبُهُمْ، أعْيُنُهُمْ باكِيَةٌ وَقُلُوبُهُمْ ذاكِرَةٌ، إذا كُتِبَ النّاسُ مِنَ الْغافِلِينَ كُتِبُوا مِنَ الذّاكِرينَ، فِي أوَّلِ النِّعْمَةِ يَحْمَدُونَ، وَفِي آخِرِها يَشْكُرُونَ، دُعاؤُهُمْ عِنْدَ اللهِ مَرْفُوعٌ وَكَلامُهُمْ مَسْمُوعٌ، تَفْرَحُ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَيَدُورُ دُعاؤُهُمْ تَحْتَ الْحُجُبِ يُحِبُّ الرَّبُّ أنْ يَسْمَعَ كَلامَهُمْ كَما تُحِبُّ الْوالِدَةُ الْوَلَد َ، وَلا يَشْغَلُونَ عَنْهُ طَرْفَةَ عَيْن وَلا يُرِيدُونَ كَثْرَةَ الطَّعامِ وَلا كَثْرَةَ الْكَلامِ وَلا كَثْرَةَ اللِّباسِ، النّاسُ عِنْدَهُمْ مَوْتى وَاللهُ عِنْدَهُمْ حَيٌّ كَرِيمٌ، يَدْعُونَ الْمُدْبِرِينَ كَرَماً وَيُرِيدُونَ الْمُقْبِلِينَ تَلَطُّفاً، قَدْ صارَتِ الدُّنْيا وَالاْخِرَةُ عِنْدَهُمْ واحِدَةً، یموت الناس مرة، و یموت احدهم فی کل یوم سبعین مرة من مجاهدة انفسهم و هواهم و الشیطان الذی یجری فی عروقهم ؛ لو تحرکت ریح لزعزعته، و ان قام بین یدی فکانه بنیان مرصوص، لا اری فی قلبه شغلا بمخلوق. (فصل 15 – کتاب سرالاسراء – ج2 – ص132)
با این که سروران، اهل علم هستند به عنوان استفاده از نورانیت کلام معصوم، ترجمه ای عرض بشود. در فرازهای قبلی، اهل آخرت را فرموده بود، حالا این صفات را جمع کرده ؛ ما هر بند بند این ها را در خود تطبیق می دهیم تا در این تطبیق بتوانیم میزان نفس خود را بررسی کنیم :
" یا احمد ! البته اهل آخرت، این ها رقیق و نرم و خوشرو هستند و رفتارشان طوری است که آن قدر نرم هستند که هر ضعیفی حتی می تواند خیلی راحت با او صحبت کند و معاشرت کند و از او نترسد، از حیث حیا، بسیار با حیا هستند. حماقت و نادانی شان بسیار کم است، بسیار سود بخش هستند، از حیث مکر و حیله گری، نیرنگ بازی شان بسیار کم است. مردم از دست آن ها در راحت و آسایش هستند. اما جان آن ها، خود آن ها از خودشان در رنج و سختی هستند. نسبت به دیگران، همه از آن ها در راحت هستند اما نسبت به خودش در رنج و سختی هستند. سخنشان سنجیده است. خودشان از خودشان چنان حساب می کشند که نفس را توبیخ می کنند. نمی گذارند نفس، عمل خود را توجیه کند. چشم هاشان می خوابد در حالی که دل هایشان نمی خوابد، چشم گریان دارند و قلب هایشان در ارتباط ذکر همیشگی است و هنگامی که مردم در ردیف اهل غفلت هستند، این ها در ردیف ذاکرین نوشته می شوند. در آغاز برخورد با هر نعمتی حمد خدا را می کنند و در اتمام استفاده از آن نعمت، شکر خدا را به جا می آورند.
دعای چنین انسان هائی به طرف خدا می رسد و سخنشان پیش خدا قابل شنیدن است. ملائکه به آن ها فرح می کنند. دعای آن ها تحت حجاب های خدا در گردش است. حضرت رب دوست دارد سخن آن ها را بشنود. هم چنان که مادر دوست دارد صدای فرزندش را بشنود. یک چشم به هم زدنی چیزی آن ها را از خدا مشغول نمی کند و زیاده روی غذا و سخن گفتن و لباس را نمی خواهند. مردم در نظر آن ها مردگان هستند و خدا است در پیش آن ها زنده کریم همیشگی. کسانی که از آن ها فرار می کنند یا از حق فرار می کنند، با آن ها با کرامت رفتار می کنند و کسانی که به حق یا به آن ها روی می آورند، با آن ها با لطافت برخورد می کنند. دنیا و آخرت پیش آن ها یکی است. دنیایشان هم رنگ آخرت دارد.
مردم در زندگی شان یکبار می میزند و این ها هر روز هفتاد مرتبه می میرند از بس که درگیر نفسشان و درگیر هوا و هوسشان و درگیر شیطانی که در رگ های آن ها هست، می باشند (به این خاطر روزی هفتاد مرتبه می میرند). اگر بادی بوزد، این ها را تکان می دهد. اما وقتی در محضر خدا و اطاعت خدا قرار می گیرند، مثل بنیان مرصوص هستند. آن چنان این ها از نظر وضعیت وجودی، لطیف و نرم هستند که حتی بادی می تواند در لطافت آن ها اثر کند. یک مورچه، علی علیه السلام را می ترساند که اگر حکومت عالم را به من بدهند که کاهی را از دهان مورچه بگیرم، من نمی توانم ؛ می ترسم که دانه ای را از دهان او بگیرم. اما وقتی در برابر اطاعت خداست، بنیان مرصوص است. من هیچ شوق و علاقه در آن ها به خلق در قلب آن ها نمی بینم. "
حالا چنین انسان هائی چگونه مورد عنایت خدا قرار می گیرند : " فوعزتی و جلالی..... " تا آخر کلام.
" یا احمد ! ان اهل الاخرة رقیقة وجوههم " البته اهل آخرت نرمخو هستند.
در روایت حضرت امیر علیه السلام می فرماید : " اِنَّ اَهلَ الجَنَّةِ کُلُّ موُمِن هَیُّنٌ لَیِّنً " (نهج البلاغه خطبه 225) البته که اهل بهشت هر آن مومن خوشرو و نرمخو است.
که [البته] این فرازهای هر قسمت این حدیث، شاید در مراحل مختلفی در زندگی ما، در ما ظهور پیدا کند که آن جا ما خودمان را مقایسه کنیم. شاید انسان در محیط اجتماعی به لحاظ جو محیط، نرمخو باشد. اما هر کس در موقعیت های امتحانی می تواند خود را کشف کند، شاید شیطان انسان را فریب بدهد. در یک اجتماعی خیلی هم نرمخو باشد.
آن گاه که من در یک فضائی قرار بگیرم که سخت گیری های غیر منطقی بکنم و حتی شیطان توجیه کند و تا آخر عمر هم نداند که این جا جای نرمخوئی بود [و این انجام نداده است]. واقعا چه قدر زیبا بود این ابتکار رئیس جمهور که به منتقدین خود جایزه بدهد. یا این که جلوی این همه جمعیت و جلوی شبکه های ماهواره ای شخصیت انسان را خرد کنند و.... و این انسان، خود را نگه دارد و نرمخوئی خود را حفظ کند. اگر انسان، اهل آخرت نباشد، هر چه هم خود را در ظاهر نگه دارد که نرمخو باشد، بالاخره به طوری ظهور می کند.
آنجا در مورد نرمخوئی آن چنان مطلب را بالا بُرد که حتی فرمود باد هم این ها می تکاند. آن قدر نرمخو هستند که حتی حضرت، غلام خود را چند بار صدا می کند و او جواب نمی دهد تا این که بالاخره به او می گوید چرا جواب نمی دهی ؟ غلام می گوید چون می دانم تو به من کاری نداری. می خواستم صدایت را بشنوم. چه قدر نرمخوئی است که یک غلام هم خیلی راحت است که می دانم عصبانی نخواهی شد. تا این حد انسان نرمخو است. اما چون خدا می خواهد ما را تربیت کند که مبادا به افراط بیفتیم و در راه دفاع از حق هم این طور باشیم، می فرماید : در اطاعت خدا از کوه محکم ترند (مطابق روایتی). کوه را می شود با تیشه زدن کم کرد اما این ها را نمی توان کم کرد و [کاری کرد] کوتاه بیایند. مومن در راه حق از کوه محکم تر است. هیچ چیزی بر آن ها اثر نمی گذارد که کوتاه بیایند تا مبادا انسان به افراط و تفریط بیفتد.
اصلا به طور طبیعی، این ها ظهور خواهد کرد. این رقت نمی گذارد به بهانه دفاع از حق، حتی در لحن کلامش زیاده روی کند و از این طرف هم مثلا به بهانه رقت قلب، حق را پایمال کند و قدرت دفاع نداشته باشد.
" کثیر حیاوهم " در این جا هم باید ملاحظه افراط و تفریط کرد. حیا در بیان حق و دفاع از آن را، حضرت، جهل معرفی می کند. حیا در برابر خدا است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " الْحَيَاءُ حَيَاءَانِ حَيَاءُ عَقْلٍ وَ حَيَاءُ حُمْقٍ فَحَيَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ وَ حَيَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ " (کافی ج2 ص106 ح6). حیا دو جور است. یک حیای عاقلانه و یک حیای احمقانه. پس حیای عاقلانه همان علم است و حیای احمقانه همان جهل است. پس حیا تطبیق می کند حیای عاقلانه به این که ما را از حق باز ندارد. در آلوده شدن به باطل حیا داشته باشد و برعکس در رسیدن به حق، این حیا نیست ؛ حیا باشد، حُمق است.
همچنین امام باقر علیه السلام می فرماید : " الْحَيَاءُ وَ الْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ " (کافی ج2 ص106 ح4) حیا و ایمان در یک رشته با هم هستند ؛ این قدر ارتباطشان قوی است. اگر یکی برود، همراهش هم خواهد رفت. ایمان اگر نباشد، حیا نیست و حیا اگر نباشد، ایمان نیست. پس وقتی ما می خواهیم مسائل شرعی را یاد بگیریم یا قول حق کنیم، این جا حیا نیست.
امام علی علیه السلام می فرماید : " من استحیی من قول الحق فهو احمق " (الغرر و ادرر باب الحیاء) هرکس از گفتن حق خجالت بکشد، او احمق است. اگر حقی باید از آن دفاع شود، به هر شکلی مساله حیا پیش بیاید، آن اصلا حیا نیست. اما می بینید در جامعه ما، یا همان حیا را حمق کرده اند و یا حمق را حیا کرده اند. جوان، در دانشگاه و اینجا و آنجا هر کاری بکند، این خوب است ؛ اگر نکند خجالت می کشد. و از طرفی هم وقتی کار خوبی می خواهد بکند، خجالت می کشد.
" قلیل حمقهم " نفرمود این ها اصلا حمق ندارند، بلکه حمقشان بسیار کم است. می فرمایند از این جهت است که انسان وقتی از عالم نوری وارد این عالم شد و خواص عالم طبیعت او را فرو گرفت، انگار در جهل خلق شده که با مبارزه با آن بتواند تا چه اندازه از آن را کنار گذارد. در ابتدا در جهل و ضعف، خلق شده. انسان این ها را کنار می زند و مبارزه می کند. نوزاد، ضعیف است. مبارزه می کند و با تغذیه و.... به قدرت می رسد. نوزاد در جهل خلق شده اما اهل آخرت با آن جهل مبارزه کردند تا آن را از بین بردند و همچنین سایر شاخه های جهل، اول انسان روی آن ها خلق شده بود تا چه مقدار بتواند آن را کنار بزند. البته اگر ریشه کن شود، این اوج کمال است. اما اگر ریشه کن هم نشد، او را از اهل آخرت قبول می کنند.
ابوحمزه ثمالی از امام زین العابدین علیه السلام می پرسد : " لِاَیِّ عِلَّةٍ حجب الله عز و جل الخلق عن نفسه ؟ " به کدام دلیل خداوند خلقش را از خودش در حجاب قرار داد. قال : " لان الله تبارک و تعالی بناهم بنیة علی الجهل " فرمود برای این که خداوند متعال ساختار او را در جهل قرار داده است. (بحار ج3 ص15 ح2)
در سوره روم آیه 54 می فرماید : " اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ " خدا آن خدائی که خلق کرد شما را از ضعف.
پس صفات رذیله که از آثار این عالم است، وقتی وارد این عالم شویم، چون از جهل خلق شدیم، تمام این ها در وجود ما هست. حرص و طمع و حسد و..... لذا آن علمی که ما به دست خواهیم آورد، آن علم در برابر جهل و عقل است. نوعی از آثار عقل است نه آن علم ذهنی و خیالی. لذا امام علی علیه السلام می فرماید : " رُبَّ عالم قتله علمه " (غرر و درر – باب العلم) بسا عالمی که علمش او را می کشد. یا می فرماید : " رُبَّ عالم قد قتله جهله " ای بسا عالمی که البته جهل ِ او، او را می کشد. این بحثی بود که جا داشت که در باره علم و عقل و جهل شود. اما چون قبلا در جلسات گذشته بحث شده، رد می شویم.
" کثیر نفعهم " این ها، پرسود هستند. همه اش از این ها در برخورد و تجارت و معاشرت و..... سود صادر می شود. لذا امام زین العابدین علیه السلام می فرماید : " ان حوائج الناس الیکم من نعم الله علیکم، فلا تملوا النعم " البته وقتی کسی حاجتی پیش تو آورد، حاجت های مردم پیش تو از نعمت های خداست. نگاه نکن او ضعیف شد و تو کسی شده ای. این، منتی است که خداوند به تو می گذارد که نعمتش را به تو بفرستد. روایت های عجیبی در میزان الحکمة است که نوشته شده که اگر مراجعه فرمائید در قسمت ارزش مومن می توانید مطالعه فرمائید، که به عنوان نمونه در مضمون یکی از آن ها است که می فرماید اگر کسی آمد در خانه کسی و او مثلا بچه را فرستاد که برو بگو در خانه نیست و یا این که به هر نحو نخواهد حاجتش را بشنود (البته به شرط این که امکان داشته باشد) مجازات سنگینی در روایت برایش در نظر گرفته است.
پس از نعمت های خدا ملول نباشید، منت آن را بکشید.
" قلیل مکرهم " نیرنگ باز نیستند. مکرشان بسیار کم است. چون دو سه جائی است که اجازه داده اند مکر داشته باشیم ؛ از جمله در جنگ. لذا از ریشه نفرموده. در مورد مکر و نیرنگ، خداوند متعال در سوره نحل آیه 45 می فرماید: " أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ " آیا کسی که مکر بدی را به کار می برد، آیا این ها خود را در امان می بینند که خدا آن ها را به زمین فرو برد یا از جائی که ذهنشان نمی رسد به آن ها عذاب وارد کند ؟ این تهدید بزرگی است.
در آیه 43 سوره فاطر می فرماید: " أَوَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ " مجازات مکر و نیرنگ احاطه نمی کند مگر خود آن نیرنگ باز را. در روایت دیگر امام علی علیه السلام می فرماید : " الصدق حیاة التقوی " (غرر و درر باب صدق) نکته قابل توجهش حیاة است. صداقت خمیر مایه حیاتی ِ تقوی است. یعنی اگر کسی می خواهد تقوایش زنده بماند و مرتبا رشد کند، خمیر مایه حیاة تقوایش این است که صداقت داشته باشد. پس اگر کسی صداقت نداشته باشد، در زندگی، هرکدام از شاخه های تقوی را هم داشته باشد، مثل درخت خشکیده ای است که هیچ سایه قابل استفاده ای ندارد. این تطبیق را بتوانیم در زندگی خود داشته باشیم که لحظه های ترس، طمع، آز و مسابقه با یک حریف یا در لحظه ای که دلمان می طپد که هر جور است، به آن برسیم. این جا مراقبه کار خود را می کند که خودش ببیند چقدر اهل صداقت است ؟ تبرکا این چند کلمه که مختصرا معنا شد، عرض کنیم تا ختم جلسه کنیم :
" يا أحْمَدُ! إنَّ َأهْلَ الاْخِرَةِ رَقِيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثِيرٌ حَياؤُهُمْ، قَلِيلٌ حُمْقُهُمْ، كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ، اَلنّاسُ مِنْهُمْ فِي راحَة وَأنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي تَعَب " وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه صفات اهل آخرت در حدیث معراج فرمود که " اَلنّاسُ عِندَهُم مَوتی وَ اَللهُ عِندَهُم حَیٌّ کَریمَ لا یَموُتُ " مردم در پیش آن ها مرده به حساب می آیند و خدا در پیش آن ها زنده بزرگوار است که نمی میرد. اگر همین نکته موت و حیات را در این رابطه از مسائل اجتماعی، سیاسی، خانوادگی و تمام معاشرت ها در نظر بگیریم، خدا در این نکته به اصل کلید مطلب عنایت داده تا این که تمام فرمول های برنامه ریزی ما در این، حل شود.
وقتی ما به قبرستانی می رویم که در آن جا هزاران انسان موجود است، از بالاترین مقامات ظاهری دنیا گرفته تا ضعیف ترین موجود و حتی یک بچه فلج، ما در آن جمع نسبت به آن ها چه احساسی داریم ؟ اصلا به تصور ما نمی رود که اهالی این قبرستان اگر ما فلان حرف را بزنیم ما را مسخره می کنند و ما خجالت می کشیم. یا نمی توانیم فلان کار را بکنیم یا می ترسم کارشکنی کنند و چه می شود....
می فرماید اهل آخرت در بین مردم، این طور هستند. توجه شان به این است که آن که حی لا یموت کریم است، [خدا است و مردم در نظرشان مرده ای بیش نیستند] البته یعنی به این معرفت رسیده باشند ؛ ذهنی که چنین اثری نمی تواند داشته باشد. خوب وقتی این احساس در زندگی شان باشد، دیگر در مورد انجام وظیفه خود هیچ ملاحظه ای نخواهد کرد. اگر تقیه می کند نه این که از استهزاء و کارشکنی و.... دیگران بترسد و به بهانه این که شرع گفته تقیه کنم ؛ تقیه می کند چون خدا در این جا امر فرموده تقیه کنید. اگر جنگ می کند بر این مبنا است، نه این که عصبی شده و عقده دل را می خواهد خالی کند، به بهانه این که می خواهم جهاد کنم. بلکه احساس می کند امر خدا در این جا است که جهاد کند. اگر مماشات می کند و..... در تمام موارد توجه به این نکته دارد که خدا را حی کریمی که لا یموت است احساس می کند و دیگران را در مقایسه با او مرده می بیند. در نتیجه هیچ یک از شرایط زندگی، از طرف خلق و مردم بر او تاثیر ندارد. و این جا است که تصمیم گیری چنین انسانی سالم خواهد بود، البته بر اساس احکام شرع و علوم ظاهری. وقتی این طور شد، در زندگی او یک فضائی باز می شود که فضای نورانی و نجات بخش است در تمام ابعاد زندگی او : " اَلنّاسُ عِندَهُم مَوتی وَ اَللهُ عِندَهُم حَیٌّ کَریمَ لا یَموُتُ ".
الحدیث " قال ابو عبدالله علیه السلام : طوبی لعبد نومة عرف الناس فصاحبهم ببدنهم و لم یصاحبهم فی اعمالهم بقلبه، فعرفوه فی الظاهر و عرفهم فی الباطن " (سرالاسراء ج2 ص234 ح1301)
خوشا به حال آن بنده ای که گمنام است. این جا دیگر دغدغه ای ندارد که من این کار را چه طور انجام دهم، مردم چه طور می باشند. بیشترین انگیزه این مشکلات، این ملاحظه دیگران است ؛ نه به عنوان عرف عقلائی بلکه به عنوان [این که مبادا شخصیت من در پیش دیگران لطمه بخورد.] بی نیاز از این است که دیگران او را بشناسند و او را تائید کنند و سعی می کند در بین مردم گمنام باشد. مگر ضرورت الهی ایجاب کند که مجبور باشد در بین مردم مطرح باشد. که جریاناتی شنیدنی است از زندگی بزرگان، اولیاء الله و خود امام امت (رضوان الله تعالی علیه) در زمان مرجعیت حضرت آیت الله بروجردی (رحمة الله علیه) که [ایشان و] علماء چگونه در گمنامی خودشان می کوشیدند. چون آرامش به وجود می آورد. پس زمانی که مجبور نیست، هر چه گمنام تر باشد، حضور قلب و توجه و تذکر، بیشتر خواهد بود و در نتیجه از برکات آن حضور قلب، یک فائده علیحده ای می برد.
" عن امیرالمومنین علیه السلام فی وصف المتقین : عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم. " (تحف العقول ص111)
این اهل آخرت، متقین کسانی هستند که خالق در حقیقت ِ جان آن ها بزرگ است و غیر خدا در چشم آن ها کوچک است. ما در شرح این فراز، به این دو حدیث تبرکاً اکتفا کردیم. دیگر از صفات اهل آخرت :
" یدعون المدبرین کرما و یزیدون المقبلین تلطفا " یکی دیگر از خصوصیات آن ها این است که کسانی که از این ها روی برمی گردانند، با آن ها با بزرگواری رفتار می کنند و به طرف حق دعوت می کنند و کسانی که به این ها روی آورده اند، در تلطف و بزرگواری شان اضافه می کنند.
این هم یکی دیگر از مشکلات اجتماعی است : ما حتی کسی را که روی برنگردانده و با او صمیمی هم هستیم، همکار هستیم و.... وقتی یک اشتباهی کرد و یک لفظی از زبان او در آمد که نباید در می آمد، نمی دانیم چه بکنیم و او را به کجاها بکشیم ! این بزرگوارانه رفتار کردن نمی شود مگر با شرح صدری که در ارتباط با آخرت باشد. ملاحظه می فرمائید همه این ها در صفات اهل آخرت است [یعنی به این خاطر در فرد موجود است که او اهل آخرت است] در صفت بعدی، خواهیم رسید که این، توجه به آخرت است که روح ما را بزرگ می کند تا می توانیم چنین صفاتی را داشته باشیم. [در شرح این فراز :]
" وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ " (سوره نور آیه22)
آن ها باید عفو کنند و باید بزرگواری نشان دهند و به رو نیاورند [یعنی این افراد] مته روی خشخاش نمی گذارند مخصوصا در مسائل شخصی تغافل می کنند. آیا دوست نمی دارید خدا شما را بیامرزد ؟! و خدا مهربان است.
پشت سر این امر به عفو و بزرگواری نشان دادن، توجه به آمرزش خدا می دهد. یا در آیه 199 سوره اعراف می فرماید : " خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ " عفو را پیشه خود بسازید و به نیکی امر کنید یا امری که می کنید به نیکی باشد، آمرانه آقا بالا سری نباشد و از جاهلین درگذرید.
در مورد عفو روایاتی فراوان است که از کتاب میزان الحکمة به چند نمونه اکتفا می کنیم :
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در باره اهمیت عفو و داشتن روح مدارا نقل شده که : " تجاوزوا عن الذنوب الناس یدفع الله عنکم بذلک عذاب النار " (مجموعه ورام ج2 ص119) از گناهان مردم که نسبت به شخص شما پیش آمده درگذرید ؛ در نتیجه خداوند به خاطر همین گذشت شما، دفع کند عذاب آتش را از شما.
یا باز از آن حضرت است که می فرماید : " تجاوزوا من عثرات الخاطئین یقیکم الله بذلک سوءالاقدار " (همان مدرک) از لغزش های کسی که خطا کرده درگذر تا این که خداوند تو را از قضا و قدر بد نگه دارد.
همچنین امام علی علیه السلام می فرماید : " شیئان لایوزن ثوابهما : العفو و العدل " دو چیز است که اصلا ثواب آن ها به سنجش نمی آید یکی عفو است و دیگری عدل است. (مستدرک ج11 ص320)
همچنین عنه علیه السلام : " شر الناس من لا یغفر الزلة و لا یستر العورة " (مستدرک ج12 ص427) بدترین مردم کسی است که کسی نسبت به او لغزش داشته، حالا آمده عذرخواهی می کند و او، او را عفو نمی کند. و کسی که عیب دیگران را نمی پوشاند. یک بهانه ای و اشتباهی شده، دیگر ول نمی کند هر چه عذرخواهی می کند. چنین شخصی شر الناس است.
در حدیث دیگر می فرماید : (از امام علی علیه السلام) " العفو یفسد من اللئیم بقدر اصلاحه من الکریم. " (بحار ج74 ص421) از این به بعد، روایات لحنشان را عوض می کنند. و آن این که می خواهد بفرماید : وقتی ما در باره عفو این همه ارزش و اهمیت داریم و حتی در خود آیات قرآن می فرماید : خوب ؛ کسی به تو ظلم کرد، او را ببخش ؛ بدی کرد، بدی را با خوبی جواب بده. و خود قرآن فرموده : آیا نمی خواهید که خدا گناهان شما را ببخشد ؟ پس تو هم عفو داشته باش. لذا می فرماید : این در وقتی است که موجب سوء استفاده نباشد. وقتی است که تو قدرت بر انتقام داری و آن گاه عفو می کنی. نه این که همیشه انظلام باشد. ما می ترسیم از خودمان دفاع کنیم، اسمش را عفو می گذاریم. این به این معنا نیست که انظلام و ظالم پروری باشد.
این، جایگاهی دارد و آن، زمانی است که موجب اصلاح شود. لذا همان مقداری که عفو انسان بزرگوار، او را اصلاح می کند (کسی که متوجه نبوده، تا او را ببخشی، متوجه می شود و اصلا این کار، انتقامی است که گرفتی. او عصبانی بود و رفتارهائی کرد. یک وقت به عقل آمد و خشم کنار رفت. حالا ما باید بزرگواری کنیم ؛ بدتر از آن انتقام، او را خرد کردیم و اصلاح کردیم.) همان طور، اگر کسی که لئیم است و حق تو را ضایع می کند، این جا حق شخصی نیست. عفو تو، ظالم پروری است.
عنه علیه السلام : " جاز بالحسنة و تجاوز عن السیئة ما لم یکن ثلما فی الدین او وهنا فی سلطان الاسلام " (غررالحکم ص245 ح5014) تقصیرات دیگران را و ظلم آن ها بر نفس خودت را به نیکی مجازات بکن. از بدی های دیگران درگذر تا زمانی که این عفو تو در برابر بدی او لطمه در دین نیاورد و در قدرت اسلام، وهنی ایجاد نکند.
امام زین العابدین علیه السلام می فرماید : " حق من اساء الیک ان تعفو عنه و ان علمت ان العفو یضر انتصرت " (وسایل ج15 ص177 باب3 ح20226) حق کسی که به تو بدی کرد، این است که عفو کنی از او ولو این که بدانی این عفو از او ضرر می آورد.
خود این، یک نوع انتقامی است که گرفته ای. اگر چه موجب ضرر شد اما آن قدر ارزش دارد که تو در واقع با این عفوت، از او یک انتقامی گرفته ای که کاری تر از انتقام هَوَسَت بود. (البته در انتصرت اشکالی داشتیم که از حاج آقای عالی پرسیدیم ایشان این طور فرمودند. باز اگر مطلب خاص دیگری هست بفرمائید تا استفاده کنیم.) حضرت دنبال این روایت می فرماید این آیه را توجه می دهد. اگر چه ما در باره عظمت عفو، این چنین مطلب بالا و بلندی می گوئیم که هم انتقامت را گرفتی و هم گناهانت را بخشاندی، روح خودت بزرگ شده، از قضا و قدر بد برطرف شدی، عزتت چه قدر بالا رفت. اما اگر کسی برایش ظلمی شد، خواست انتقام بگیرد، عیبی هم ندارد. نباید برایش اشکال بگیریم که تو چه طور اهل خودسازی هستی ؟! نه خیر. کار خلافی هم نکرده. نهایت این است که از آن برکات بی شمار، محروم شده. مخصوصا اگر آن شرایط باشد. قرآن در سوره بقره آیه 194 می فرماید : " فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ " اگر کسی بر شما تعدی کرد پس شما هم به مثل آن مقداری که تعدی کرده با او برخورد کنید و از خدا بترسید و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.
نکته دیگری که باید به آن توجه کرد [همان قسمت پایانی آیه است] که [طوری نشود] که حالا که فرموده اجازه داری به او بدی کنی، ما هم از فرصت استفاده کنیم. بلکه حد و حدودش را مشخص کرده : به اندازه ای که او بدی کرده، آن هم به نظر اصلاحی نه به نظر انتقام جویانه ؛ به نیت نجات انسان، تا کار من، ظلم پروری نباشد، یعنی بر اساس تقوی و آن جنبه های مختلف قضیه. در آیه دیگر، این مطلب را عرض کنیم : " وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ " (انفال 72) این آیه، دیگر مطلب را روشن می کند. از این، استفاده می شود که موضوع عفو، مربوط به جاهائی است که مربوط به شخص خودمان است نه زمانی که به حق، یا به دین مربوط است. مگر صاحب ولایت دین [که در این موضوع، اختیار دارد] که آن هم شرایط خود را دارد.
اگر یک عده، یاری خواستند در مورد دین، در مورد دفع متجاوز، پس بر شما لازم است که یاری کنید. [در این جا] نه تنها صحبت عفو نیست، بلکه این انتقام و دفع تجاوز لازم است. پس یکی دیگر از صفات اهل آخرت را عرض کردیم. تا انسان اهل آخرت نباشد، بر اساس آیات و روایات، نمی تواند چنین وضعیتی داشته باشد. شاید یک عده بر اثر وضعیت روحی شان، اهل عفو باشند. اما این طور که گفتیم، چنین روحیه ای نمی تواند باشد مگر این که انسان، اهل آخرت باشد، تا چنین توسیع روحی داشته باشد و با قدرت بر انتقام، این عفو را داشته باشد.
برای این که خداوند انشاءالله همه اهل مجلس را اهل آخرت قرار دهد، صلوات ختم فرمائید.
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند انشاءالله از شفاعت آقا امام حسین علیه السلام بهره مند کند و به احترام آن حضرت، گناهان ما و هر مانع و حجابی که مانع رسیدن به نور الهی و معرفت خودش است، از فضل خودش برطرف کند، صلوات ختم کنید.
به مناسبت این ایام، بحث سرالاسراء را استثنائا این جلسه تعطیل میکنیم و مختصر توضیحی از کتاب " نور هدایت " تالیف حضرت آیت الله سعادت پرور (رضوان الله تعالی علیه) مطالبی را استفاده می کنیم و ثوابش را هدیه روح آن بزرگوار می کنیم که انشاءالله دست ما را بگیرد و به آن راهی که برای آن خلق شده ایم برساند.
اساسا حادثه عاشورا که یک حادثه ای است که اگر بخواهیم ابعاد آن را بررسی کنیم، آن چنان گسترده است که نمی توان به عمق حقیقت این حادثه رسید. این حادثه، حتی در ارتباط با ماه محرم – که اثر خاصی این ماه ها در نظام آفرینش انسان و خلقت دارند – ارتباط خاصی دارد و نکات حساس این ارتباط ها را – که ارتباط حادثه عاشورا با ماه محرم و ماه محرم ارتباطش در زندگی انسان در بین ماه ها – چیزی نیست که انسان بتواند آن ها را کشف کند ؛ مگر به فرمایشات معصومین علیهم السلام دقت کند و از کلمات نورانی آن ها، این حقایق به دست آید. وسعت این حادثه به وسعت آسمان ها و زمین است که در زیارت عاشورا به عظمت آن در ارتباط با اهل آسمان ها و زمین عنایت هائی شده است. يك حادثه تاريخي ساده نيست. و گاهي مي شود كه انسان، غفلت مي كند و يك سري فروعات را آن چنان بالا مي برد كه اصل و اصول، تحت الشعاع آن به فراموشي مي رود. گاهي غفلت از اصول و اهميت دادن بيشتر به فروع، اين مشكل را پيش مي آورد.
مثلا مي بينيم بعضي از جاها در زمان هاي گذشته كه علم، هنوز در متن زندگي عامه محسوس نبود، مي ديديد خيلي از فروعات، مقدم بود بر اهميت علم. آقا به پسرش مي گفت و مذمت مي كرد كه فرزند و پسر خوب، پسر فلاني است كه چه قشنگ گوسفندها را مي دوشد و درخت ها را سم پاشي مي كند و ميوه ها را مي برد و مي فروشد، پسر، آن است. تو هم همه اش مي گوئي درس مي خوانم و همه را دست انداختي. اين [فرد] نمي تواند اهميت آن علم را توجه كند. اين، همان محسوساتي است كه در زندگي خود به آن ها اهميت داده، به آن ها توجه دارد. اگر به اين آقا بگوئيم اين علم، خيلي مهم است، همان داس و چكش و سم پاشي درخت هايت كه در كشاورزي كاربرد دارد، و اتاقي كه در آن نشسته اي و چراغي كه روشن كرده اي، به علم بستگي دارد. چون رابطه علم با اين امور زندگي را نمي تواند توجه كند، براي او اين مطالب قابل قبول نيست. آن چه كه در ذهن سطحي خودش دارد، آن را مقدم بر علم مي داند. در حالي كه وقتي اين علم در متن زندگي انسان محسوس مي شود، كار به آن جا مي رسد كه حاضر است همين باغ را بفروشد و به فرزند بگويد برو دنبال علم.
در موضوع حادثه كربلا، مي بينيم بسياري از فروعات، آن چنان زياده روي شده كه اصل آن اصول، دارد فراموش مي شود. مي بينيد به ياد تشت حضرت، چه مراسمي به نام " تشت گذاري " با چه برنامه هائي اجرا مي شود. يا به ياد پرچم حضرت ابوالفضل چه مراسمي به نام " بازكردن پرچم " برگزار مي شود. و يا باز كردن زنجير و فروعات ديگر، آن چنان رشد مي كند كه محور اصلي آن، كه توحيد است كه تحقق توحيد در نظام عالم، چه اثري خواهد داشت، به فراموشي و حتي به بيگانگي سپرده مي شود.
حتي اهداف ارزشمند كربلا كه نسبت به توحيد، فرعي است – مثل امر به معروف و نهي از منكر، مبارزه با ظلم، تشكيل حكومت اسلامي، تحقق اجراي احكام و الي آخر – در هر تك تك آن ها، صدها جلد كتاب نوشته شده و همه در اين ها [فروعات] چرخ مي زند. اين ها همه درست هستند و با استناد به مطالب خود حضرت مي باشند. اما بازهم از نظر يك عده از محققين بزرگوار، دارد به فراموشي مي رود كه اصلي ترين هدف، تحقق عبوديت و توحيد است و همه اين ها فرع بر اين مساله هستند. اگر ما نتوانستيم اين معنا را درست تبيين كنيم، امر به معروف منهاي توحيد، امر به معروف نخواهد شد. نوعي مبارزه سياسي بي معنا خواهد شد. اين امر به معروف مورد نظر اسلام، از بركات توحيد در مومن بروز مي كند. اگر دنبال حكومت اسلامي هستيم، منهاي توحيد نخواهد شد. نوعي حكومت علمي و حكومت دانشمندان خواهد شد. اجراي احكام منهاي توحيد، نوعي عوام فريبي براي جامعه است. انگيزه توحيدي است كه اجراي احكام را [در مسير صحيح هدايت مي كند]. مبارزه با ظالم، از توحيد بايد شروع شود و گرنه يك حركت گروهي و اختلاف طايفه اي است كه خيلي ها به عنوان مبارزه با ظالم انقلاب كردند و پس از به كرسي نشستن، بدتر از آن شده اند. اين، انگيزه توحيدي است كه از خطرات بعدي مصون مي كند.
خلاصه هر كدام از انگيزه ها را كه حضرت فرموده است، به عنوان فلسفه قيام معرفي كنيم، اين ها همه، فرعي است از اصل تحقق توحيد در سخت ترين شرايط زندگي انسان كه به مرحله اثبات برساند و حجت را تمام كند براي تحقق عبوديت در همه زمان ها بر اساس بينش توحيدي. پس در تمام اين اهداف، بايد اين معنا روشن شود. طوري باشد كه در جلسات عزاداري حضرت، انسان بتواند عطر توحيد را استشمام كند. اين كه مي فرمايند كشتي حضرت سيدالشهداء سريع است در نجات انسان ها، نجات از چي؟
يخرجهم من الظلمات الي النور ؛ مغفرت گناهان كه خيلي موثر است. اگر گناهان، آمرزيده شود، اول نوري كه تابيده مي شود، نور توحيد است. فلذا از كلمات خود معصومين عليهم السلام اين حقيقت كه اگر ما بقيه مطالب را به استناد خود فرمايشات حضرت، اتنخاب مي كنيم، پر واضح است كه معصومين عليهم السلام، به تناسب درك مخاطبين خودشان با او صحبت مي كنند و آن بُعد از هدف را بيان مي كنند. وقتي [امام حسين عليه السلام] با جناب محمد حنفيه صحبت مي كند، يك بُعد را بيان مي فرمايد. در مكه با مردم، يك بُعد ديگرش را ؛ در راه به يك نحو ديگر ابعاد قيام خود را بيان مي كند. اين مطالب را به تناسب درك مخاطبينش بيان فرموده. اين ها در عرض هم نيستند ۀ همه، شعاع يك هدف هستند و آن، تحقق عبوديت توحيدي است.
آن وقتي كه با اصحاب خودش در شب عاشورا صحبت مي فرمايد [بايد ديد] آن جا چه مطالب بلندي است و چه مي فرمايد ؟ آن جا كه در صبح عاشورا با خدا صحبت مي كند و مخاطب خداست [بايد ديد] آن جا چه عباراتي به كار برده است. پس ما اين اوج را در مخاطبين با لياقت هاي بالا مثل اصحاب خودش در شب و روز عاشورا استفاده مي كنيم. براي اين كه وقت را نگيريم، نمونه اي از اين دعاها و فرمايشات، اشاره مي كنيم كه ببينيم چه قدر پُر هستند از حركت به سوي توحيد و مديريت عالم و جامعه بشري به سوي توحيد. و اين كه اين حادثه عظيم در ماه محرم، از ارتباطات خاصي با آفرينش برخوردار است، از خود دعاي معصومين عليهم السلام، هنگام رويت هلال مشخص مي شود. حضرت، با هلال ماه رمضان، يك جور صحبت مي كند كه به تناسب خصوصياني است كه در ماه رمضان است. و نقش ماه رمضان را در زندگي انسان بيان مي كند. وقتي حضرت با هلال ماه محرم صحبت مي كند در واقع نقش و خواص اين ماه را بيان مي كند.
اين امام معصوم است كه با يك بينش عميق آفرينشي، دارد حقايق را به ما بيان مي كند. ماه از شناخت ما در حد چيزي است كه در شب به شكل مهتابي ظاهر مي شود و نور افشاني مي كند. اگر شناخت مان خيلي عميق باشد، كره اي است با خصوصيات خاص اما وقتي امام با ماه صحبت مي كند، آن را يك شخصيتي داراي ويژگي خاص بيان مي كند.
البته با استناد به آيات قرآن – دعاي هلال ماه محرم را مي خوانيم : " الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر " سه بار تكرار " الله اكبر " ؛ اين [مطلب] چيست [كه] اول صحبت حضرت توجه به " الله اكبر " است. " ربي و ربك " اي ماه محرم ! كه آن الله، پروردگار من و تو است. " لااله الا هو رب العالمين " (نور هدايت ج4 ص227 فقره1039)
" الحمد لله الذي خلقني و خلقك و قدرك في منازلك " [حمد و سپاس خداوندي را كه من و تو را خلق كرد و] اين كه تو را در منزل هاي تو مقدر كرد. " و جعلك آية للعالمين يباهي الله بك الملائكة " اي ماه محرم ! خداوند تو را براي عالمين نشانه قرار داد و به تو، به ملائكه مباهات مي كند. (همان، فقره1040)
در ادامه مي فرمايد : " اللهم انت الله لا اله الا انت " مي بينيد شروع ماه محرم با اين مطالب بلند توحيدي است. " اسالك بك و بكلماتك و اسمائك الحسني كلها (همه توحيدي است !) و انبيائك و رسلك و اوليائك و ملائكتك المقربين و جميع عبادك الصالحين الا تخليني من رحمتك التي وسعت كل شيي " (همان، ص232 فقره1041) اين همه قسم به اسماء خداوند و انبياء و رسل و اولياء و ملائكه و..... به خاطر اين خواسته است كه مرا از آن رحمت واسعه خودش محروم نكند. در اين ماه، چه آثاري است كه زمينه محروميت از اين رحمت واسعه [وجود دارد؛ رحمتي] كه تمام ذرات عالم را فرا مي گيرد. چه زمينه اي وجود دارد كه ممكن است حتي از آن هم محروم شود. اين زماني است كه انسان، دچار گرفتاري هائي مي شود. و بزرگترين هنر انسان اين است كه در بزرگترين [مشكلات و گرفتاري ها از ياد حق غافل نشود]. در ادامه مي فرمايد :
" اللهم املا قلبي وقار جلالك و جلال عظمتك و كبريائك و اعني علي جميع اعدائك و اعدائي. " (همان، فقره 1042 ص234)
اين حادثه كربلا، [فقط مساله] آن روز نبود كه [بگوئيم] تصادفي اتفاق افتاد. اين مساله داراي ارتباط خاصي است در يك نظام آفرينش كه حتي اين مساله كه اين حادثه در ماه محرم اتفاق افتاده، اتفاقي نيست.
" از تو مي خواهم كه قلب مرا به وقار جلالت و جلال عظمتت پر كني و مرا كمك كني به سركوبي دشمنان خودت و خودم. " كه از خداوند، براي اين كار، جلال مي خواهد. انسان چه موجودي است كه هم در استعدادهاي جلالي خدا قابليت دارد و هم در استعدادهاي جمالي. منتها جلال خدا را كه در خود ظهور مي دهد، اگر عنايت الهي نباشد، همان است كه منجر به گناه مي شود. اما اگر از خدا بخواهد كه به او بدهد، اين [جلال] آن طور نخواهد بود.
مثلا خشم، از صفات رذيله است. اما خشمي كه در راه دشمنان خدا باشد، آرزوي يك مومن است. اين طور نيست كه مومن در برابر آن ها زبون و ذليل باشد. از خدا جلال و هيبت خدائي مي خواهد. منتها دشمنش، دشمن خدا است نه دشمن نفس خود. تا مي رسد به اين فقره كه مي فرمايد :
بسم الله الرحمن الرحيم توكلت علي الحي الذي لايموت الحمدلله رب العالمين الرحمن الرحيم مالك يوم الدين اياك نعبد و اياك نستعين لنفسي و ديني و سمعي و.... علي جميع من اخافه و احذر برا و بحرا من خلقك اجمعين " (همان، فقره1045 ص241)
همه مطالب را توجه به توكل مي دهد كه چه مطالبي در اين ماه زمينه اتفاق دارد. قدرت توحيد را [از خدا] مي خواهد تا كمك كند به جميع آن چه حذر دارد از آن در بيابان ها و درياها و.... همگي.
تا اين كه مي فرمايد : " افتتحت شهره هذا و سنتي هذه و علي الله توكلت. " اين ماه و سال را شروع مي كنم و بر الله توكل مي كنم. تا در ادامه، سوره توحيد را مي خواند و مي فرمايد : و محيط بي و بمالي و ولدي و اولادي. اين بينش توحيدي را مشاهده مي كند كه خدا احاطه دارد بر همه اين ها (همان ص242)
" توكلت علي الحي الذي لا يموت و اعتصمت بعروة الوثقي " تا ادامه دارد اين كه مي رسد به آخرين فراز :
" واكفني اللهم يا ربي ما لا يكفينيه احد سواك واقض لي جميع حوائجي و اصلح لي شاني كله و سهل لي محابي كلها في يسر منك و عافية يا ارحم الراحمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم ماشاءالله كان و صلي الله علي محمد النبي و آله و سلم كثيرا ماشاءالله كان ماشاءالله لا حول ولا قوة الا بالله ماشاءالله توكلت علي الله ماشاءالله فوضت امري الي الله ماشاءالله حسبي الله و كفي. " (همان – فراز 1047 – ص246)
همه، توجه به توحيد است. اين ماه چه حوادث و مصيبت هاي سنگيني در خواص خود دارد كه انسان را از توجه به توحيد باز دارد، كه انسان از اول توجه مي كند [تا مبادا توجه به توحيد را از دست دهد].
كفايت كن به من خدايا آن چه را كه هيچ احدي نمي تواند از آن كفايت كند (اين چه مصيبت هائي است كه انسان را به طور كلي از توحيد باز مي دارد ) تمام شئون زندگي مرا اصلاح كن. اين تكه كه آخرين تكه دعاي رويت هلال ماه محرم است نكته دقيقي دارد كه آيت الله سعادت پرور (رضوان الله تعالي عليه) به آن اشاره كرده است و آن اين كه همه اين ها را ختم به ماشاءالله كرده است. توجه اول، به مرتبه پائين توحيدي است و آن اين كه هيچ تكان و جنبش و قوه اي نمي تواند باشد مگر به حول و قوه اللهي كه علي و عظيم است. اما مطلب از اين هم بالاتر است. ماشاءالله ! بالاخره در نهايت، اسم مشيت خدا هر چه بخواهد [آن خواهد شد]. اسم هاي ديگر نقش دارد اما در نهايت، اسم مشيت هرچه بخواهد. چون اول اسمي كه خداوند اراده فرموده از حقيقت غيبيه [در] عالم خلق شود، همان اسم مشيت بوده كه بزرگان در باره آن صحبت هائي فرموده اند كه با اين اسم، اسماء ديگر ظهور پيدا مي كند.
حول و قوه به خداست اما ماشاءالله كان و صلي الله علي محمد النبي و آله و سلم كثيرا ماشاءالله كان ماشاءالله آن چه مشيت او بخواهد، آن خواهد شد. لاحول ولاقوة الابالله، ماشاءالله توكلت علي الله، ماشاءالله فوضت امري الي الله. تمام اختيارات در خود خدا است. اسم مشيت هر چه بخواهد. امرم را به خدا تفويض مي كنم. حالا كه همه الله شد، " حسبي الله و كفي " من در اين جا چه كاره هستم ؟! وقتي توجه به توحيد شد، همه حوادث رنگ توحيد مي گيرد و غذاي روح مي شود، براي توجه به توحيد. نه اين كه مانع توحيد شود. منتها اين آن قدر حساس است كه ما بايد دائما خود را تغذيه كنيم. از اول رويت هلال، خودمان را آماده كنيم.
يك قسمت از دعاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام در صبح روز عاشورا را به عنوان نمونه چند سطر بخوانيم [تا مطلب بيشتر روشن شود.] در روز عاشورا مستحب است كه انسان هزار مرتبه سوره توحيد بخواند. چرا؟ چه ارتباطي دارد ؟ [ارتباط] اين است كه اين حادثه براي مومنين بسيار سنگين است ؛ نكند سنگيني حادثه به جائي برسد كه دشمن آن قدر نفوذ كند كه كسي بگويد حالا كه زمين و آسمان دارد گريه مي كند، تو به فكر نماز هستي ؟! پس هزار مرتبه خواندن سوره توحيد بايد باشد تا نه تنها توجه به توحيد ضعيف نشود، بلكه قوي تر باشد. تا آن گاه چنين موحدي، امر به معروف و نهي از منكر كند. چنين موحدي نمي تواند در فكر تشكيل حكومت و اجراي احكام و امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح امت نباشد. اين توحيد خالص بايد از اين جا شروع شود تا دچار آفت ها نشود. اين دعاها و نمازهاي اين شب و روز [از اين رو است] كه توجه به توحيد مي دهد. تا برسيم به دعاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام در صبح روز عاشورا، آن وقت كه آن ملعون ها تعدادشان زياد شد و جنگ قطعي شد. ببينيم چگونه حضرت در اين جا صحبت مي كند. در اين جا ديگر، با يك فرد عادي در مسير راه صحبت نمي كند [بلكه مخاطب، خود خدا است] :
" اللهم انت ثقتي في كل كرب " در اين گرفتاري گلوگير، چنين وضعيتي نه تنها مرا از توجه به تو كمرنگ ننمود، بلكه خيلي هم قوي تر كرد. اين حادثه، تحقق اين مطلب است. خدايا ! تو اعتماد من هستي در هر كربي. " ورجائي في كل شدة." و در هر شدتي اميد من به تو است. " و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدة " (همان – فراز1059 ص264) و تو براي من محل اعتماد و توشه من هستي در هر كاري كه براي من فرود آمد.
" كم من كربة يضعف فيه الفواد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه القريب و يشمت فيه العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبة فيه اليك عمن سواك ففرجته و كشفته و كفيته. " (همان – فراز 1060 ص265)
خدايا ! بسياري از گرفتاري هاي سخت و كمر شكني كه دل انسان را به ضعف مي كشاند و حيله و راه چاره انسان را از او مي گيرد و نزديكان، انسان را تنها مي گذارند و دشمنان، او را شماتت مي كنند ؛ چنين فشارهائي در زندگي من اتفاق افتاده كه من شكايت [آن را] به تو كرده ام در حالي كه رغبت من به تو است. پس تو فرج دادي و كفايت كردي مرا در باره آن. سپس مي فرمايد :
" فانت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة فلك الحمد كثيرا و لك المن فاضلا. " (همان – فراز1061) نمي گويد كه خدايا ! آخر من براي تو آمده ام، تو چرا مرا به پيروزي ظاهري نرساندي ؟! من براي تو كار كردم ؛ تو چرا فلاني را پيروز كردي ؟! [بلكه مي فرمايد] من توجه ام به تو است و از تو ممنونم. همچنان كه فرمودي من مومن را در ابتلائات پرورش مي دهم، همچنان كه مادر فرزند خود را با شير خود پرورش مي دهد.
" اللهم صل علي محمد و آل محمد و سهل لي محنتي و يسر لي ارادتي و بلغني امنيتي و اوصلني الي بغيتي سريعا عاجلا واقض عني ديني يا ارحم الراحمين. " (همان – فراز1062)
هر تك تك اين ها حاجت هائي است كه در آخر آن دعا، از خدا مي خواهد : صلوات بر حضرت پيامبر صل الله عليه و آله وسلم و آل او عليهم السلام، و آسان شدن آن گرفتاري. اين چه آسان شدن است ؟! [در ظاهر كه] سختي [آن چنان] بيشتر شد كه آسمان را گرياند ! آسان شدن از ديدگاه حضرت، آن است كه اين فشارها كه بدون توحيد غير قابل تحمل است، با توحيد قابل تحمل شود، پس آن توجه را زياد كن. [تصور ما در دعاهايمان اين است كه بايد فورا خواسته ما عملي شود آن هم در ظاهر و مطابق ميل ما] ما حتي گرد و غبار كفش امام حسين عليه السلام هم كه نمي توانيم باشيم. پس حضرت وقتي آسان بودن را از خدا مي خواهد خوب پس لشكر بايد خود به خود فرار كنند و هم ديگر را بكشند و..... اما اين طور كه نشد. پس آن چه آسان شدني است ؟ اين است كه هر چه توجه توحيدي قوي تر شود، آن حادثه، آسان خواهد شد و بر عكس هر چه اين توجه، ضعيف تر شود، آن حادثه و گرفتاري سنگين تر خواهد شد.
آسان كن براي من خواسته من را و به آرزويم نايل گردان و سريع و زود به مطلوبم برسان " واقض عني ديني " خدايا ! اين دين سنگيني را كه الان در عهده من است به عنوان حجت الله و رهبر عالم هستي، خدايا تو خودت كمك كن من اين دين خود را بتوانم صحيح به جا بياورم. يا ارحم الراحمين. اين ماموريت سنگيني كه بر عهده من گذاشته شده، آن را بتوانم از عهده اش برآيم.
پس مي بينيم در زيارات، و مطالب [خود حضرت] پيدا است كه اصلي ترين هدف، تحقق توجه توحيدي و پياده كردن آن در نظام خلقت است تا از بركات آن، نه تنها ما، بلكه عالم خلقت بهره مند شوند.
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه حدیث معراج می فرماید : " قد صارت الدنیا و الاخرة عندهم واحدة یموت الناس مرة و یموت احدهم فی کل یوم سبعین مرة من مجاهدة انفسهم. " (سرالاسراء ج2 فقرات 88 و 89). در فصل 15 از حدیث معراج که در باره اهل آخرت بود، مطالبی را از حدیث استفاده کردیم که فرمود : " اهل آخرت : رقیقة وجوههم کثیر حیاوهم قلیل حمقهم..... محاسبین لانفسهم متعبین لها.... " تا رسید به این جا که " البته دنیا و آخرت در پیش آن ها یکی می شود. "
این بحثی است که در تجسم اعمال، مفصل بحث شده است که در این مراقبه ای که ما در زندگی خود داریم، توجه می کنیم که چگونه هر حرکتی که از ما صادر می شود، از بین نمی رود. [بلکه] دستگاه های بسیار حساس و فوق تصور ما که خداوند در نفس و روح ما قرار داده است – که مامورین الهی از ملائکه می باشند که تعیین شده اند – بلافاصله می گیرند و با آن نیتی که ما آن فعل را انجام داده ایم، ما را تبدیل می کنند به حقایقی بالاتر که ما را می سازند، و وقتی ما از این دنیا و بدن خارج می شویم، می بینیم که ما همان [اعمالمان که به آن حقایق تبدیل شده اند] هستیم. در حالی که در آن جا(دنیا) اصلا توجه نداشتیم. و همین طور تا بی نهایت این احساس کمّا و کیفا قابل افزایش است.
هم چنان که وقتی کودک بودم، این معنا را بسیار ضعیف متوجه می شدم. وقتی یک مقدار بزرگتر می شویم و با علومی آشنا می شویم، یک مقدار بالاتر درک می کنیم. تا این که مثلا کسی در پزشکی تخصص پیدا می کند و در یک بُعد از جسمش شناخت بیشتری پیدا می کند. روان شناسی می خواند، در یک بعد شناخت پیدا می کند که در یک بعد از روح است، یک مقدار بالاتر می فهمد. تازه این، شناخت تجربی بود ؛ تا برسد به معرفت که بفهمد من در این عالم، کیستم ؟ تازه همه این ها در میدان این بدن مادی است. توجه ندارم که از همین بدن مادی، مرتبا در حال ساخته شدن هستم. تا می رسم به زمانی که پوسته [جسم] را کندند و انداختند کنار ؛ تازه می فهمم که عجب ! من این موجود جدید هستم.
در حدیث می خواهد ما را به آن نکته اصلی توجه بدهد که اهل آخرت، وقتی این معنا را – نه در میدان ذهن که در میدان حس وجودشان – عمیقا می فهمند، چه حالی به آن ها دست می دهد ؟
به عنوان مثال، فرض می کنیم صنعت گری که مثلا بخاری درست می کند در کارگاه خودش آزاد و بی توجه کار می کند. اما همین که به او می گویند دوربینی در این جا نصب کردیم و تمام حرکات تو در عالم، منعکس می شود، دو حالت اتفاق می افتد. یا این فرد آن قدر بی سواد است که اصلا باورش نمی شود. در آن فکر ناقص خودش می گوید یعنی چه که همه عالم مرا می بینند ؟ تا دیوار نشکند یا کسی به پشت بام نرود، اصلا امکان ندارد مرا در این جا ببینند. اما کسی که معنا را خوب می فهمد و به حد باور رسیده است، تا بگوئید دستگاه کار می کند، خودش را جمع و جور می کند. هر کار اشتباه را توجه می کند که نکند از او سر بزند. آشغال زیر پایش و حتی نظم کارگاهش و نحوه لباس پوشیدنش را هم توجه دارد. پس یک مراقبه برای او ایجاد می شود با باور شدن این معنا.
تا این جای بحث، روشن و حتی تکراری است. اما مطلب، این نکته ظریفش است. اگر ما خوب به حالات این شخص دقت کنیم، می بینیم که تا این فرد می خواهد کاری را انجام دهد، اول توجه می کند که دارند ما را می بینند. در حالی که اغلب برعکس است. اول کار را می کنیم، بعد می گوئیم این کار را دیدند. در حالی که اگر حساسیت بیشتر باشد، برعکس می شود ؛ فرد اول بیرون را می بیند که مرا می بینند. بعد با آن توجه دارد به کارش، که مثلا کار را تمیز انجام دهم. در واقع این فرد، اول از فضای کارگاه، بیرون می شود. بعد از آن جا کار فضای کارگاه را می نگرد و انجام می هد.
پس کسی که مراقبه آخرتی اش تنظیم شد و توانست به این مرحله از باور برسد، آن گاه هر کار را انجام دهد، اول توجه به این دارد که " آن شخصیت پس از عالم چیست ؟ " بعد مثلا این حرف را می زند. با آن تنظیم می کند بعد نگاه می کند. این، آن قدر قوی می شود که اسم این مرحله از مراقبه را می فرمایند " آخرتی ". پس از این که ما، مراقبه مقدماتی را توانستیم انجام دهیم، این [مراقبه] آخرت را به صورت قوی برای ما طبیعتا ایجاد خواهد کرد. آن گاه دنیا و آخرت، یکی خواهد شد و آن قدر عمیق خواهد شد که اصلا انگار در جهنم می سوزیم و فرد می گوید الان چه کار کنم که از آن نجات پیدا کنم. یا انگار در بهشت هستیم، می فهمیم که بابا این بهشت چه مراتب بالائی دارد. در حالی که درک ما از آن مثل این بود که نستعیذ بالله بلا تشبیه مثلا برای گربه ای یک تکه گوشت در یک مهمانی مفصل انداخته اند.
پس ملاحظه می فرمائید که آخرتش با دنیایش یکی می شود. مثل آن صنعت گر که در بیرون کارخانه قرار می گیرد و بر مبنای آن به کارخانه برمی گردد و کار را انجام می دهد.
چون امروز توفیق پیدا کردیم از محضر حاج آقای عالی استفاده کنیم بنده این تکه را ترجمه کردم [و بس است] : " قد صارت الدنیا و الاخرة عندهم واحدة. " این ها به جائی می رسند که دنیا و آخرت در نزد آن ها یکی می شود. اگر به این مراقبه، به این صورت برسیم، تازه آماده می شویم برای مراقبه مرحله بعد. اما اگر بدون این که آن مراقبه مرحله اول، جایش را خوب پیدا کند، با عجله به مراقبه مرحله های بعد برویم، یک چیزهائی را متوجه می شویم و یک چیزهائی را اصلا متوجه نمی شویم. اگر با عجله باشد، مشکلات روی مشکلات و گرفتاری روی گرفتاری می شود. اما اگر با ترتیب و قوی باشد، نتیجه گرفته می شود. نه باید عجله کنیم و نه سستی.
این مختصر معنائی بود در معنای مراقبه ای که حدیث معراج به این صورت بیان فرموده بود.
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث حدیث معراج در احوالات اهل آخرت می فرماید : " یموت الناس مرة و یموت احدهم فی کل یوم سبعین مرة من مجاهدة انفسهم " (سرالاسراء ج2 ص246 فقره89)
در این قسمت از حدیث معراج خداوند به کیفیت و سختی این راه عنایت دارد که این طور نیست که با چند تا عمل به دستورات و چند تا انجام وظایف با برخورد چند تا مشکل در این مسیر، به ما آن امور ظاهری دنیائی یا هر اموری غیر از مجاهده نفس مشتبه شود که در آن ها انسان توقع دارد که کارهائی که انجام داد، نتیجه اش را هم بلافاصله ببیند و برآورد به معنای ذهنی خودش داشته باشد. مثلا در مسائل علمی انتظار دارد که من فلان کتاب ها را خواندم، به فلان مرحله رسیدم. یا در کار اقتصادی، فلان فعالیت را انجام دادم، این مقدار پس انداز کردم. در تزکیه نفس این طور نیست که ما خیال کنیم با چند تا مجاهده به فلان نتیجه برسیم. همان که ما احساس می کنیم و توجه داریم که به فلان مرحله رسیدیم، خودِ این، علامت پس رفت است. یعنی هنوز ما توجه به خود داریم. یا آن که [توجه می کنیم که] به آن نتیجه هائی که مورد نظر ماست نرسیدیم و شیطان وسوسه کند و ناامید که کو؟ ما نرسیدیم ! چند سال زحمت ها کشیدیم، آخر هم طوری نشد.
در این قسمت حدیث، خداوند توجه می دهد که یک دیدگاه عمیق تر از این به این مسائل پیدا کنیم و آن این که این راه، جان کندن و خون جگر خوردن می خواهد. گاهی شده که بعضی عزیزانی که منظم در جلسات نبوده اند یا با دیدگاه های مختلف دیگری در این راه وارد شده اند، توقع دارند به طور معجزه آسا با چند تا دستورالعمل و ذکر، به طور کلی منقلب شوند. می پرسند چه ذکری است که من انجام دهم تا بتوانم از چنگال گناه آزاد شوم ؟ یا گاهی بعضی از دیدگاه ها این راه را آن چنان آسان نشان می دهند که خیلی آسان است که اگر ما مثلا رساله عملیه را بخوانیم و به آن عمل کنیم، سالک الی الله شده ایم. [و در نتیجه] طوری می شود که شعله های عشق به راه را از ما بگیرد. یا این که می گویند احتیاج به این همه دستورالعمل نیست. اگر چند تا واجبات را جدی انجام دهیم، [همان کافی است]. در حالی که خداوند به صراحت در این حدیث می فرماید:
" یموت الناس مرة و یموت احدهم فی کل یوم سبعین مرة من مجاهدة انفسهم. "
" اگر مردم یک بار می میرند، این ها در اثر مجاهده با نفس هایشان، هر روز هفتاد بار می میرند. " این عبارت می خواهد چه بفرماید ؟ یعنی می خواهد بفهماند که کسی که در این راه قدم می گذارد باید با کمر همت بالائی در آن قدم گذارد.
گاهی ملاحظه فرموده اید که در یک پادگان نظامی، سرباز وظیفه ای را که تازه از یک خانواده ناز پرورده رسیده و فضای آن برایش خیلی سخت است، آن فرمانده گردان او می گوید : حواست را جمع کن که دیگر در خانواده خودت نیستی. به خودت توجه بده که این جا محیط درگیری و نظامی است. آن حال و هوائی که ما در خانواده با ناز و غمزه داشتیم، این جا آن نیست. می خواهد بفهماند تا زمانی که در آن حال و هوای خانواده هستی، این سختی برایت طاقت فرسا است. این سختی که احساس می کنی، به خاطر آن است که از آن حال و هوا در نیامده ای. اگر از آن در آئی، ای بسا این [کارها] آسان هم هست. در آن حال و هوا هر وقت دلت می خواست بیدار می شدی، اما حالا ساعت چهار صبح با سه سوت باید کفش ها را بپوشی و آماده باشی. وقتی این برایت توجیه شد، خیلی هم راحت است. یعنی [باید] خودت را با آن وضعیت وفق بدهی. انسان، طوری است که می تواند خود را وفق بدهد، به شرطی که از آن وضعیت قبلی بِبُرَد.
گاهی می بینید انسان در انجام برنامه ها، یک وقت متوجه می شود که مراقبه فراموش شده است. آخر بنا بود من فلان مراقبه را انجام دهم ! اما یک هفته بعد یادم افتاده است. یا در محاسبه می بینید یک کار فرعی مرا آن چنان مشغول کرد که محاسبه را فراموش کردم. این موارد هی تکرار می شود تا انسان را نا امید کند. اینجا است که باید به نفس و شیطان پرخاش کنیم که : تو دیگر آن فرد دیروزی نیستی ؛ فردی که آزاد و ول بود. تو یک راهی را انتخاب کرده ای که خدا می فرماید انگار در هر روز هفتاد بار می میری. تا انسان این توجهات را در خودش ایجاد نکند، همان حالات قبلی و الان، یکی است و صرفا چند تا دستورالعمل را انجام دادن، این بیشتر نفوذ شیطان و آفت های پشت سر آن را به دنبال دارد.
پس این که انگار هفتاد مرتبه در روز می میریم، توجه کنیم که چه راه مهمی است که می ارزد هفتاد مرتبه بمیریم. وقتی برای رسیدن به خلق خدا یا یک هدفی سرمایه ها و وقت های مهمی را گذاشتیم، آخرش چه بوده ؟ آن، خلق خدا بوده [که آن طور سرمایه و وقت و.... برایش صرف کردم] برای خود خالق باید چه برنامه ای داشته باشیم ؟ می خواهم خالق را به دست آورم، قلذا به تناسب اهمیت هدف، مجاهده سنگین است. با دقت در این مطالب در انسان تنبهی ایجاد می شود که تا آرام آرام از وضعیت قبلی ببرد تا آماده شود. حالا که آماده شد، طبیعی است که چیزهائی خواهد فهمید.
با یک بار مردن، انسان چه چیزهائی می فهمد ؟! چه ذلت هائی کشف می شود ؟! حال اگر انسان هفتاد بار بمیرد چه می شود ؟! این کلام خدا است که هفتاد بار مردن را می فرماید. نعوذ بالله لغو که نیست. در هفتاد بار مردن، چه چیزهائی به انسان می رسد ؟! [بازهم] آن جا چیزهائی خواست بفهمد، شیطان توجه می دهد. مثل یک کودکی که وقتی به اسباب بازی می رسد، خیلی چیزها را فراموش می کند. این جا خدا می فرماید توجه کنید که همه این ها از فضل خدا بوده و نه از خودت.
در سوره یوسف در آیه 53 خداوند از قول حضرت یوسف علیه السلام می فرماید : " و ما ابری نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم " قبل از این آیه همان جریانی است که وقتی فرستاده عزیز مصر به زندان می آید و حضرت یوسف را اجازه دادند که آزاد شود، حضرت به فرستاده گفت که برود به عزیز بگوید که : " من خیانت نکرده بودم " بلافاصله به او این عبارت (آیه مذکور) را فرمود.
مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه در این مورد، یک نکته دقیقی را اشاره می کنند و آن این که حضرت یوسف علیه السلام مرد خدا، عبد صالح خدا و اهل مراقبه بود. تا آن لفظ را به کار برد که من خیانت نکرده بودم، از این عبارت، بوی " من " می آید که خیلی ادعای بزرگی است. چون اهل مراقبه است، بلافاصله این عبارت را به کار می برد که : " و ما ابری نفسی.... " منظورم این نیست که من خیانت نکردم، من به عنوان طبیعت بشری اماره به سوء است، و چون من در این مسیر عدم خیانت حرکت کردم، مورد رحمت خدا واقع شدم ؛ خدا کمک کرد و توفیق را به من داد که من خیانت نکردم.
پس در سیر الی الله، همان که توفیق پیدا کردیم در مبارزه با نفس، قدمی برداریم، دقت به این معنا داریم که این، از من نبوده. " من " در تمام وجودش گناه است. رحمت او بود. توجه به این معنا، مانع می شود که شیطان، نفوذ کند و بدتر از گذشته شود. عبارت های به سیاق این آیه، فراوان است :
در سوره نور آیه 21 می فرماید : " و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد ابدا " این جا از آن آیه هم با صراحت بیشتری می فرماید : اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، هیچ احدی از شما تزکیه نمی شد. اصلا این استعداد و تلاش و.... همه ظهور فضل و رحمت خدا است، نه این که آخر پس من مجاهده می کنم پس چرا نفهمیدم ؟! انسان تا متوجه به این معنا نشود، دائما در معرض تیر شیطان است ؛ چه آن وقت که متوجه نمی شویم و چه وقتی که متوجه می شویم. اما وقتی بگوئیم ما وظیفه خودمان را انجام می دهیم، حال هرچه از رحمت خدا برسد می رسد، [راه نفوذ شیطان بسته می شود]. به عنوان مثال کسی که در شب تاریک در بیابان، چراغ یا کبریتی را روشن می کند، اگر یک فرد عوام عادی باشد، تمام توجهش به این ماده سوختی می شود.
تا جائی که این را در مقابل خورشید قرار می دهد و می گوید : حالا خورشید هم نباشد، این نفت و کبریت را دارم. یک استقلالی به این ها قائل است ؛ تا جائی که چنین تصور می کند. اما یک آقای شیمی دان وارد، در همان لحظه و در همان شرائط، درست برعکس این فکر می کند. می گوید : جل الخالق ! این خورشید چقدر چیز عجیبی است ! روز، آن طور همه جا را روشن می کند و در شب، ذخیره هایش چنین روشن می کند. با چه قدرت و شگفتیی، آن انرژی در این نگه داشته شده و الان همان انرژی خورشید را دارد پس می دهد. خیلی فرق است بین این نوع نگرش و آن دیگری که احساس کند خوب کبریت به جای خودش و خورشید هم به جای خودش.
یا یک کسی که در صحرای دیم کشت می کند، با کسی که آبیاری او از موتور و چشمه است، خیلی فرق می کند. کسی که در آبیاری از چشمه و موتور استفاده می کند در آن لحظه که آبیاری می کند، توجهش از ابر بریده شده و به چاه و چشمه و موتور است. در حالی که کشاورز دیم، تمام توجهش به طرف خود ابر است. این کشاورز آبیاری، توجهش باید خیلی قوی باشد که در لحظه آبیاری با چاه و.... بازهم تمام توجهش به ابر باشد. آن لحظه غفلت، لحظه ورود شیطان است و گرنه از نظر علمی کاملا علم دارد که این آب، از ابر آمده است ؛ اما مهم، توجه در آن لحظه است. این، مطلبی است که بزرگان در باره آن مطالبی فرموده اند، که بنده در یک آیه به آن اشاره می کنم :
در سوره جاثیه آیه 23 می فرماید : " افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم " آیا پس نمی بینی و جای تعجب نیست که [کسی] اله خودش را هوای خودش انتخاب کرد و خداوند گمراهش کرد او را در عین این که علم به آن داشت ؟! برای این آیه، معنی های مختلفی ذکر کرده اند. علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه اقوال مختلف را نقل می کند و بعضی ها را ضعیف و ای بسا مردود می داند. ایشان در این باره به معنای دقیقی توجه داده است و آن این که خداوند نفرمود هوایش را اله خود قرار داد، بلکه فرمود اله خودش را هوایش قرار داد. چرا که انسانی که این کار را انجام می دهد، این طور نیست که نمی فهمد الهش چه کسی است. اما در عین این که می فهمد، در زمان انتخاب کشش هوا، طوری است که توجهش را به خود می کند و اله را فراموش می کند. مثل آن کشاورز که در لحظه آبیاری، آن چنان به موتور توجه می کند که اصلا ابر را فراموش می کند. اما کشاورز دیم، تمام توجهش به خود ابر است.
واضله الله علی علم : لذا آن بزرگوار می فرماید : این که انسان علم به چیزی داشته باشد، آن علم او را هدایت نخواهد کرد تا زمانی که به لوازم آن علم، ملتزم نباشد.
پس می فرماید خدا او را گمراه می کند در عین حال که او عالم است. پس این توجه به این که ما به برکت مجاهده نفس چیزی فهمیدیم، اگر این توجه را مستقیما از خدا نبینیم و احساس کنیم این، از مجاهده من است، این عین گمراهی و پس رفت خواهد شد.
این را به ما می فرماید و این جا است که می فرماید در مبارزه توجه داشته باشیم به این که مبارزه با نفس، کار سختی است. این توجه از اول، خودش در انسان اراده ایجاد می کند. گاهی عزیزان می گویند ما چه کار کنیم ؟ ما اصلا اراده نداریم. چند روز نمی توانیم یک عمل را ادامه دهیم یا از یک عمل غلط جلوگیری کنیم. اولا اشتباه برداشت از این جا است که به خود تلقین منفی می کند.
باید به جای آن تلقین منفی، توجه به نقطه های مثبت داشته باشد. توجه کند که اگر من اراده نداشتم، این همه مسیر زندگی را با چه طی کردم. ثانیا مشکل دیگر این جا است که ما خود را با افراد استثنائی مقایسه می کنیم و این مقایسه ایجاد منیت می کند و در اثر آن احساس حقارت ایجاد می شود [وقتی که می بینیم ما با آن ها چه قدر فاصله داریم] توجه کنیم که آن موارد، استثناء است. ما باید در این راه، زحمت بکشیم. این طور نیست که ما اراده نداریم ؛ اراده، قوی هم هست. انگیزه از بین رفته است. انگیزه داشته باشیم. [این فرد] باید توجه کند که من که خدا را می خواهم برسم، کار بزرگی انتخاب کرده ام. ومن چه کاری بکنم و چه نکنم، به محضر او خواهم رفت. توجه کنم که این کار، ذاتا سخت است. توجه کنم تا انگیزه ایجاد کنم. و همچنین از کارهای ضعیف شروع کنم و انجام دهم تا اراده ایجاد شود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " من جعل شهوته تحت قدمیه فر الشیطان من ظله " (بحار ج67 ص71 باب 45 حدیث21) خیلی مژده فوق العاده اراده آفرینی است : " هرکس شهوت خودش را زیر پای خودش بگذارد، شیطان نه فقط از خود او که از سایه او فرار می کند. " خوب انسان، انگیزه را توجه داشته باشد که این، کلام وحی و معصوم، و حق است. این چه ثمره ای است که شیطانی که آن چنان خطرناک است – که در برابر خدا با این همه کینه توزی قرار گرفته – چه شد که از سایه من فرار می کند ؟! شیطانی که گاهی ما را واقعا زمینگیر می کند، این چه عملی است ؟! این شهوت چیست ؟! اگر توجه کند، خود به خود انرژی می گیرد.
مثلا فرد، صبح زود در یخبندان ساعت ها کار می کند و تا چند ساعت بعد خسته می شود اما تا یاد آن مبلغ فوق العاده ای می افتد که به او خواهند داد، فورا انرژی می گیرد و دوباره کار می کند. تا انسان توجه کند که [به مرحله ای می توانم برسم که] شیطان از سایه من فرار کند [انرژی خواهد گرفت]. از انسان، چه امواجی و نورهائی صادر می شود که شیطان حتی جرات نزدیک شدن به سایه او را هم پیدا نمی کند ؟! و ما می توانیم از خدا کمک بخواهیم و اگر اهداف و انگیزه ها را توجه کنیم، این سختی هفتاد بار مردن، برای ما زمینه تحمل آن ایجاد شود.
حضرت علی علیه السلام می فرماید : " املکوا انفسکم بدوام جهادها " (سرالاسراء ج2 ص254 شماره1362) از اول باید توجه داشته باشیم که این مجاهده تا آخرین لحظه عمرمان ادامه دارد. مثل درس های علمی نیست که بگوئیم خوب من اگر هشت سال بخوانم، دکترا می گیرم و بعد از ثمره آن استفاده می کنم. یا مثل تجارت نیست که بگویم اگر تلاش کنم و سرمایه ایجاد کنم، بعدا دیگر سرمایه کار خود را می کند و گردش آن می تواند برای من ثمره ایجاد کند. این یک راهی است که وقتی ما از اول، قدم گذاشتیم، این آمادگی را از خدا می خواهیم که تا آخرین نفس باید مجاهده داشته باشیم. می فرماید :
" اللهم انی اسالک ایمانا لا اجل له دون لقائک " (بحار ج95 باب7 ص132) " خدایا ! من از تو می خواهم آن چنان ایمانی که برای آن اجلی نباشد تا وقت ملاقات تو. "
یا امام علی علیه السلام می فرماید : " قاتل هواک بعقلک تملک رشدک. " (غرر ودرر باب الهوی) به وسیله عقل می خواهیم مالک رشد باشیم. عبارت " قاتل " آورده است تا سختی های درگیری را یادآور شود.
همچنین امیرالمومنین علیه السلام می فرماید : " الق عنک واردات الهموم بعزائم الصبر. " (الفقیه ج4 ص384 شماره5834) آن وقت که افکار تشتت آور می خواهد داخل ذهن و قلب من شود، این طور نیست که فقط ذکر بگویم. ذکر لازم است اما کافی نیست. حضرت می فرماید " بعزائم الصبر " باید در آن درگیری، توجه داشته باشیم که من آن فرد قبل از سیر و سلوک نیستم و اهداف، فوق العاده بلند است. این ها را دارم متوجه می شوم. این جا آماده باشم به جنگ، با قوی ترین تصمیم ها.
و همینطور " یاد مرگ " [بسیار می تواند موثر باشد]. در آیات و روایات و دعاها، به ما دستور داده اند که وقتی خیلی شیطان و نفس فشار می آورد، یکی از قوی ترین کارها، یاد مرگ است.
" عن ابی بصیر قال شکوت الی ابی عبدالله علیه السلام الوسواس. فقال یا ابا محمد اذکر تقطع اوصالک فی قبرک و رجوع احبائک عنک اذا دفنوک فی حفرتک و خروج بنات الماء من منخریک و اکل الدود لحمک فان ذلک یسلی عنک ما انت فیه. " (کافی ج3 کتاب الجنائز باب النوادر ص255 ح20) ابی بصیر می گوید من به امام صادق علیه السلام از وسواس شکایت کردم. کلام امام صادق علیه السلام است ؛ دستورالعمل چه کسی بهتر از آن حضرت ؟! می فرماید : هر وقت سختی به آن جا کشید، به یاد بیاور که بندبند استخوان هایت از هم جدا می شود. این دیگر حتمی و قطعی است. و آن لحظه را توجه کن که تو را دوستانت در آن چاله گذاشتند و برگشتند و آن وقت که در قبر افتادی، کم کم می بینی کرم ها از سوراخ های بینی ات رفت و آمد می کنند. چه وضع کثیف و بدترین ذلتی است که آن کرم ها در آن جا عرض اندام می کنند. و به یاد بیاور آن وقتی را که کرم ها گوشت تو را می خورند. چطور می شود که یک گوسفندی را سر می برند و گوشتش را سر سفره می گذاریم یا مرغی را پَر می کَنیم و آن را یک انسانی می خورد که نتیجه آن و قوه آن، علم و کار مفید است. اما پس از این همه، ما در سر سفره کرم هائی هستیم که حتی نگاه کردن به آن ها را هم دوست نداشتیم.
حضرت، درمان و دستوری می دهد. با یک دید عمیق اگر باشد، آن اوضاع و احوال، همه از بین می روند. این برایت آسایش و آرامش خاطر می آورد و در درگیری با دشمن، به کمک ات می رسد.
دانلود فایل Word جلسات 37 -80 جزوه سرالاسرا به صورت زیپ: لینک مستقیم - لینک غیر مستقیم