Skip to main content

جزوه سرالاسرا استاد علیپور جلسه 56 الی 60

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

 جلسه 56، جلسه 57، جلسه 58، جلسه 59، جلسه 60

جلسه 56

بسم الله الرحمن الرحيم

در ادامه بحث حدیث معراج، خداوند می فرماید : " يا أحْمَدُ! إنَّ الَْمحَبَّةَ للهِِ هِيَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَالْتَقَرُّبُ إلَيْهِمْ. " خدا می فرماید : البته محبت به خدا، همان محبت به فقراء و نزدیک شدن به آن ها است. پس محبت به فقیر و نزدیک شدن به او محبت به خدا   است. آن چه که جای بحث است این است که فقیر چه کسی است ؟ یکی از واژه هائی که برداشت های ناصحیح از آن، اختلافات فراوانی را به وجود آورده است و حتی سلیقه های متضادی در اقتصاد اسلامی و روابط اجتماعی ایجاد کرده است، فقر می باشد که از جمله آن بحث های جار و جنجالی می باشد.

 یک عده به بهانه این که اگر ما به دنبال تولید ثروت باشیم و به دنبال تهیه امکانات باشیم، مشغول می شویم و نمی توانیم به آن ارزش هائی که در روایات به فقیر آمده است، برسیم. و یک عده دیگر به بهانه اینکه ما باید از هر جهت مجهز باشیم، و این که مومن نباید فقیر باشد و امکاناتش از همه مجهزتر باشد، در مقابل این گروه ایستاده اند. و ای بسا بعضی جاها به بهانه این که دیدگاه اولی جامعه را به فقر کشیده و ما باید به غنی بکشیم، بعضی اشتباهات را توجیه کنیم.

مشکل این بر می گردد به تعریف صحیح فقر. البته فقر از نظر لغت قابل بحث نیست [بلکه] از نظر این که دیدگاه آیات و روایات و دین در باره معنای فقر و فقیر چیست، باید روشن شود. و معلوم است که مطلب آن قدر حساسیت دارد که در آن جلسه انسِ خدا و خود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت این سوال را از خدا می پرسد که این فقیر چه عظمت و ارزشی دارد ؟ که خدا می فرماید : محبت من همان محبت به فقیر و نزدیک شدن به او است. این فقیر کیست ؟

لذا حضرت سوال می کند و عرض می کند " یا رب ! مَنِ الْفُقَراءُ " این فقرا که همچون مقام فوق العاده ای دارند چه کسانی هستند ؟ و خداوند خودش فقیر را این گونه تعریف می کند و واژه فقیر را این طور معرفی می کند. پس ما نباید یک سری ذهنیاتی از خود بتراشیم و با دید تنگی از معنای فقیر به افراط و تفریط بیفتیم.

حال در این بحث، سوال کننده پیامبر و جواب دهنده خود خدا " قالَ: الَّذِينَ رَضُوا بِالْقَلِيلِ (به اندک راضی هستند) وَصَبَرُوا عَلَى الجوُعِ (بر گرسنگی صبر می کنند) وَ شَکَروا عَلَی الرَّخاءِ (و برای راحتی و رخاء و در حالت آرامش شکر گزارند) وَلَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَلا ظَمَأَهُمْ (و برای گرسنگی و تشنگی شان شکایت نمی کنند) وَلَمْ يَكْذِبُوا بِأَلْسِنَتِهِم (و به زبان هایشان دروغ نمی گویند) وَلَمْ يَغْضَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ( و بر پروردگارشان در آن سختی ها و گرفتاری ها و مشکلات، بدبین نگشته و خشمگین و دل آزرده نیستند) وَلَمْ يَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ (و آن چه که از دستشان برود، به آن غمگین نشوند و غم نکنند) وَلَمْ يَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ (فرح، شادی مخصوص است که به انسان، یک حال خاص می دهد و در او یک هیجان خاصی ایجاد می کند و او را تحریک می کند ؛ تکان می دهد. فرح چنین شادی است. اگر خدا به آن ها چیزی داد، به آن فرح نمی کنند). "

پس ملاحظه می فرمائید در مورد فقیر، تنها نفرمود تنگ دست است و چیزی ندارد، [بلکه] کسی را هم که همه چیز دارد، در لای فقیر آورده. و نفرمود کسی که همه چیز از دستش برود، [بلکه] پشت سرش فرمود کسی که چیزهائی به او برسد. و نفرمود فقط در کمبودها، [بلکه] فرمود در نعمت ها ؛ در رخاء ؛ نشاط و راحتی و..... را هم در مورد فقیر آورد. پس فقیر غیر آن معنائی است که ما در واژه ها و لغات دنبال آن هستیم [بلکه] از دیدگاه روایات، فقیر یک معنای وسیعی دارد و این تعریفی است که خود خدا برای فقیر فرمود. پس عرض کرد : یا رب ! مَنِ الْفُقَراءُ، ای پروردگار من، فقرا کیستند. خداوند فرمود : 1 - الَّذِينَ رَضُوا بِالْقَلِيلِ، 2 - وَصَبَرُوا عَلَى الجوُعِ، 3 - وَ شَکَروا عَلَی الرَّخاءِ، 4 - وَلَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَلا ظَمَأَهُمْ، 5 - وَلَمْ يَكْذِبُوا بِأَلْسِنَتِهِم، 6 - وَلَمْ يَغْضَبُوا عَلى رَبِّهِمْ، 7 - وَلَمْ يَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ، 8 - وَلَمْ يَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ .

هشت ویژگی [را ذکر کرد] که جزو ذاتیات معنای فقیر است. برای توضیح این قسمت در روایات از معصومین علیهم السلام ابتداء استفاده کنیم :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " کاد الفقر ان یکون کفرا. " فقر چیزی است که اگر کسی گرفتار آن شود نزدیک است که به کفر برسد. (کافی ج2 ص307 ح4)

عنه صلی الله علیه و آله و سلم : " اللهم انی اعوذ بک من الکفر و الفقر، فقال رجل...  " خدایا به تو پناه می برم از کفر و   فقر، کسی پرسید آیا این ها همترازند و یک چیز هستند ؟ قال : نعم، حضرت فرمود : بله این ها (کفر و فقر) از نظر خاصیت، یک وضعیتی دارند.

در روایت دیگر " عن امیرالمومنین علیه السلام : الفقر الموت الاکبر. " فقر موت اکبر است. این قدر چیز سختی است. (بحار ج69 ص45)

در یک روایت دیگری باز از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " الفقر اشد من القتل. " (بحار ج69 ص47)

در روایت دیگر از امام علی علیه السلام : " ان الفقر مذلة للنفس مدهشة للعقل جالب للهموم. " البته فقر مذلت برای نفس است و دهشت و سرگردانی برای عقل است و جلب کننده همّ و غم ها است. " (غررالحکم شماره 8223)

عنه علیه السلام : " القبر خیر من الفقر. " قبر بهتر از فقیری است. انسان به قبر فرو رود، راحت تر است از این که فقیر  باشد. (کافی ج8ص20)

خود این ها یک عبارت هائی از طرف معصومین علیهم السلام در باره فقر بود. عبارت های دیگر در باره مدح و نیایش فقر :

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " الفقر فخری. " ( بحار ج69 ص49)

عنه صلی الله علیه و آله و سلم : " الفقر فخری و به افتخر. " (بحار ج69 ص30)

عنه صلی الله علیه و آله و سلم : " الفقر شین عند الناس و زین عندالله یوم القیامة. " فقر در پیش مردم خیلی زشت است ؛ مشمئز کننده است ؛ موجب ذلت است، اما در پیش خدا زینت است. در پیش مردم مایه ننگ است ولی در پیش خدا زینت است. (بحار ج69 ص49)

در روایت دیگر، عن امام علی علیه السلام که خیلی تعریف بالائی است در باره فقر : " الفقر مخزون عندالله بمنزلة الشهادة یوتیه الله من یشاء. " چطور شهادت گنجینه ای است که خداوند آن را به هرکس نمی دهد، به آن بنده مخصوص که دوستش دارد می دهد. فقر هم نظیر آن است. گنجینه ای است در پیش خدا که به هر کسی که بخواهد آن گنج را می دهد. فقر گنجینه ای است پیش خدا از نظر مقام و منزلت و ارزش و اهمیت در ارزش مشابه شهادت است و خداوند آن گنج را به کسی که دوست دارد و      می خواهد، می دهد.

قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " الفقراء اصدقاء الله. "

در روایت دیگری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خدا دعا می کند : " اللهم احینی مسکینا و توفنی مسکینا واحشرنی فی زمرة المساکین. " [این دعا در بحارالانوار ج69 ص49 به این صورت آمده است : اللهم احیینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین]

مستحضرید که مسکین سخت تر از فقیر است. زندگی و وضعیت مسکین سخت تر از زندگی فقیر است، که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از خداوند به عنوان حاجت می خواهد که مرا مسکین زندگی بده و مسکین بمیران و در زمره آنان محشور کن.

این مقدار در بیان فقر از حیث مدح و ذم.

حال با این توضیحی که عرض شد، از خود حدیث معراج که فقر معنای وسیع تری از آن دارد که انسان فقط تنگ دست باشد. این نیست که تنگ دست باشد فقیر است، و یا ثروتمند باشد غنی است. شاید مجازاً از این جهت که از یک بعدی از ابعاد ربطی به معنای فقیر داشته باشد، به یک تنگ دست هم فقیر بگوید، ولی این معنای حقیقی آن نیست. از جهاتی ربط به آن معنا پیدا کرده است، مجازاً فقیر گفته می شود، در حالی که معنای فقیر را حضرت این طور توصیف می کند. این ها را هم از روایات استفاده می کنیم، بعدا اگر فرصت رسید، جمع بندی و اگر نشد برای جلسه بعد ان شاء الله :

" الامام الحسن علیه السلام لما سئل عن الفقر : قیل فما الفقر، قال علیه السلام : شره النفس الی کل شئی. " وقتی از امام حسن علیه السلام سوال شد که فقر یعنی چه، حضرت این طور فقر را معرفی می نماید که فقر، شره نفس به هر چیزی. شره نفس از طمع نفس هم بدتر است. دیگر سیری ناپذیر است. در نفس وضعیتی پیش می آید که نیازمندی نفس به هر چیزی سیری ناپذیر     می شود.

کان فیما سال امیرالمومنین ابنه الحسن علیهما السلام انه قال ما الفقر قال الحرص و الشره. فقیر آن کسی است که نفس او حریص و سیری ناپذیر باشد. (بحار ج70 ص162)

عن امام الهادی علیه السلام (ابوالحسن الثالث علیه السلام) : " الفقر شره النفس و شدة القنوط. " فقر شره نفس و شدت نا امیدی است. چنین انسانی فقیر است. (بحار ج72 ص109)

عن امام العلی علیه السلام : " لا فقر کالجهل. "  (بحار ج1 ص94 ح27)

عنه علیه السلام : " اکبر الفقر الحمق. " بزرگترین فقر، احمق بودن است. ( بحار ج1 ص95 ح41)

عنه علیه السلام : " رب فقیر اغننی من کل غنی. " چه بسا، ای بسا و چه بسیار فقیری که غنی تر از هر غنی است. (غرر ح8262)

عن امام العلی علیه السلام : " اکبرالبلاء فقر النفس. " (غرر ح4682)

عنه علیه السلام : " انما یتبین الغنی و الفقر بعد العرض علی الله عز و جل. "  این که کسی غنی است و کسی فقیر است، پس از این که در آن یکی عالم به خدا عرضه شد، معلوم خواهد شد. (اعلام الدین ص159)

عنه علیه السلام : " لا فقر بعد الجنة و لاغنی بعد النار. " (بحار ج75 ص59)

پس این قسمت از ترجمه ها و روایات، معنای فقر و تقسیم بندی فقر و نحوه رفتار ما با فقیر را بیان فرمود، که به لحاظ این که در این ایام مجلس ما از توسل به حضرت زهرا علیها السلام بهره مند شود و هرچه از فهم معارف و فهم حقایق الهی است، حاصل نمی شود مگر به برکت آن انوار مقدسه، بنابراین ادب اقتضاء می کند که بقیه جلسه از توسل به حضرت استفاده شود تا شاید بدون توضیح، خود این روایات در ذهن ما جمع بندی شود و جلسه بعد جمع بندی این روایات با استفاده از احادیث و آیاتی که حضرت آیت الله سعادت پرور رضوان الله علیه آورده اند، و ان شاءالله از نظر آن بزرگوار هم استفاده کنیم تا این فقر در زندگی ما تحقق پیدا   کند، که مقامی است بالا که به منزله شهادت از گنج های خدا و نزدیک شدن به او نزدیک شدن به حب خدا است.

خداوند ان شاءالله از عنایات حضرت بهره مند سازد، صلواتی ختم کنید.

 

جلسه 57

بسم الله الرحمن الرحيم

رسیدیم به [این بخش] حدیث معراج که فرمود :

" يا أحْمَدُ! إنَّ الَْمحَبَّةَ للهِِ هِيَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَالْتَقَرُّبُ إلَيْهِمْ قالَ یا رب ! مَنِ الْفُقَراءُ قالَ : الَّذِينَ رَضُوا بِالْقَلِيلِ وَصَبَرُوا عَلَى الجوُعِ  وَ شَکَروا عَلَی الرَّخاءِ  وَلَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَلا ظَمَأَهُمْ  وَلَمْ يَكْذِبُوا بِأَلْسِنَتِهِم  وَلَمْ يَغْضَبُوا عَلى رَبِّهِمْ  وَلَمْ يَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ  وَلَمْ يَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ . "

جلسه قبل روایات و احادیثی که در تعریف فقر از محضر معصومین علیهم السلام استفاده کردیم که خدا توفیق دهد در این جلسه [روی] این روایات یک جمع بندی انجام شود تا این قسمت بحث به یاری خدا تمام شود .

ما توجه داریم که مفاهیم کلی ، در کلی بودنش یک نوع مذاق ، لذت یا مزه ای دارد و افرادش هم در فرد فرد خود در مذاق  انسان ها یک مزه خاصی به خودش دارد . مثلا وقتی شیرینی را تصور می کنید ، شیرینی در مفهوم کلی در مذاق انسان یک احساس می دهد : مطلق شیرینی . اما فرد فرد آن هم یک مزه خاص برای خودش دارد : وقتی شیرینی خرما را احساس می کنیم ، آن غیر شیرینی عسل ، و شیرینی عسل غیر شیرینی هنداونه ، و شیرینی هندوانه غیر شیرینی خربزه است ، و آن هم غیر شیرینی انگور می باشد . اما همه هم شیرین اند ولی وقتی در صورت کلی احساس می کنیم ، یک جور شیرینی به ما مزه می دهد و وقتی فرد فردش را می چشیم ، مزه خاص خودش را می دهد . یا وقتی مطلق ترشی را احساس می کنیم ، یک احساس از مزه ترش داریم . ولی وقتی ترشی لیموی ترش را می چشیم ، آن غیر ترشی آب غوره ، و ترشی آن هم غیر ترشی سرکه ای است که می چشیم . خوب ، این مثال مقدمه ای بود .

وقتی مزه مطلق بندگی را می خواهیم بچشیم و حس کنیم و توجه کنیم ، یک مفهوم و معنائی را لذت می بریم . یک معنائی در ذهن تداعی می شود . یک مزه ای در مذاق انسان ایجاد می کند . اما فرد فرد بندگی یک مزه های خاصی برای خودش دارد . وقتی فرار از گناه می کنیم ، آن لحظه بندگی یک مزه ای دارد . وقتی اطاعت خدا را در یک امری می کنیم ، بندگی یک مزه خاص به خودش را می دهد . وقتی عبادت می کنیم ، بندگی یک مزه خاص برای خودش دارد و همانطور ابعاد مختلف بندگی هرکدام یک جور مزه دارد . حتی خود عمل ها و دستورالعمل ها هر کدام یک جور است . دستور فکری یک جور مزه دارد . دستور ذکری یک جور مزه دارد . حتی ذکر اسماء : اسم رزاق ، با اسم رحیم یا با اسم حی ، هرکدام یک مزه خاص چشیدنی برای خودش دارد . این مقدمه برای این بود که یکی از مصادیق خاص که چشیدن آن لذت خاصی در بندگی برای خودش دارد ، فقر است که این یک مزه خاص برای خودش دارد ، تا جائی که حضرت وقتی آن را می چشد ، می فرماید : فقر فخر من است . خوب الفقر فخری یک مزه خاصی در این بُعد از بندگی دارد .

مفهوم فقر آن وقت روشن می شود که فقدان مالکیت از مُلکی پیش بیاید ، یعنی فقر با فقدان مالکیت از همه ملک معنا پیدا     می کند ، پس فقر با احساس مالکیت در بندگی خدا قابل فهم است . این مالکیت در زندگی ما یک نقش فوق العاده ای دارد که در خود قرآن در آیات متعدد و نیز در روایات و ادعیه به آن توجه خاصی شده که انسان بتواند این حس مالکیت خودش را از خودش سلب کند .

این احساس مالکیت یک رابطه عمیقی در وضعیت زندگی کلی انسان دارد ، مثلا کسی می آید و صحبت می کند که در فلان محله می آمدم ، خانه یک بیچاره ای آتش گرفته بود و چنین و چنان بود ، بچه ها در چه وضعی بودند و چه و چه ، و این آقا فقط گوش می کند . ولی ده دقیقه بعد زنگ می زنند و می گویند آقا خانه شما .... !! تا این را می شنود و مالکیت به خودش را می یابد ، بلافاصله تمام نیت ها ، دردها و فشارها را با خودش می آورد . این چه بود که همه این ها را ریخت ؟! همان احساس مالکیت بود که ده دقیقه پیش نبود . یا عکسش ، مثلا می گفتند خانه شما چنین و چنان شد ، خروارها عذاب به او حمله کرد ، 5 دقیقه بعد گفتند : نه آقا ! اشتباهی شده ، آن خانه در فلان محله بود ، همین که سلب مالکیت شد ، از همه آن فشارها ، ناراحتی ها ، سختی ها و   ناگواری ها جدا شد ، چه احساسی می کند ؟ این چه چیز بود که این همه فشار و عذاب را از دوشش برداشت و راحتش کرد ؟ همان فقدان مالکیت و سلب مالکیت بود .

خوشحالی اش هم همان طور : فلان جا فلان ماشین را می دهند ، یا در کنکور در روزنامه فلان نتیجه شما بود . بعد می گویند : نه ! اختلاف شماره شناسنامه بوده ، همه شادی و خوشحالی ها که در ارتباط با احساس مالکیت بود از بین می رود ، وقتی آن حس از بین رفت ، همه آن ها کنار می رود !!

پس در مورد فقر این طور نیست که منظور این تنگدستی ظاهری باشد . این فقری هم که هست شاید به یک معنا ، خداوند آن را قرار داده تا ما انسان ها بتوانیم مفهوم فقر را توجه پیدا کنیم . یک مصداقی از مفهوم فقر به ما معنی می شود . چون خداوند هم در قرآن در آیه 75 سوره نحل می فرماید : " ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ " به صراحت می فرماید ما این       مصداق های محسوس در این عالم طبیعت را نشان دادیم که چه جور می شود انسان در خودش هیچ مالکیتی را احساس نکند ، آیا ممکن است یا نه ؟ نمونه هائی را در این عالم قرار دادیم تا انسان بفهمد که اگر کسی در خودش هیچ احساس مالکیت نداشته باشد ، چه وضعیتی خواهد داشت . حالا که این طور شد ، پس رابطه فقر با فقدان مالکیت معلوم شد و وقتی انسان هیچ مالکیتی در خودش احساس نکند ، زندگی اش چطور می شود را قرآن نشان می دهد که زندگی اش چه مزه خاصی دارد . آن لحظه ای که مالکش دستور داده این کارها را باید بکند و در مقام اطاعت است ، آن لحظه بردگی و بندگی یک مزه دارد و آن لحظه که سخت مشغول جلب رضای اربابش است مزه دیگر و آن وقتی هم که به شدت گرسنه است ، اما ارباب اجازه نمی دهد که غذا بخورد ، آن جا از بردگی احساس دیگری دارد . آن جا که ارباب هر روز نان و پنیر خشک می داد ، با امروز که غذای چرب به او داده است از بندگی یک احساس دیگری می برد . در همه این ها این که من اختیار ندارم و ارباب چه خواهد داد مشترک است ، ولی در عین حال هرکدام مزه خاص خودش را دارد . بنده خدا وقتی چنین احساسی را می کند ، این احساسِ فقر است ، رسیدن به این معرفت ، فقر است .

پس این فقر ظاهری که هست نباید اشتباها معنا شود و خدای نکرده برداشت غلطی باشد که این روایات ما را تشویق می کند که دنبال ثروت نباشیم و فقیر باشیم . این روایات نمی فرماید که مسلمانان عنصری باشند سست ، بی تدبیر ، بی برنامه و تنگدست .   این ها را نمی خواهد ، و از طرفی هم این طور نیست که اگر یک وقت تنگدست شد احساس بی صبری و ذلت کند . تمام وظیفه و فعالیتش را در راستای تولید ثروت انجام داده ، آن راه هائی را که خدا دستور داده و اجازه داده را با جدیت تمام دنبال کرده ولی بازهم می بیند که تنگدست است . این جا است که احساس ذلت نمی کند ، احساس تنگدستی نمی کند . چون از اول احساس مالکیت نداشت ، آن وقت هم که در ثروت غوطه ور است ، احساس ثروت نمی کند . چون آن غذای پرچرب و پرلذت را که ارباب داه ، قشنگ احساس می کند که این ها را او به من داده و می توانست اصلا اجازه ندهد تا عصر چیزی بخورم .

پس وقتی از خود انسان سلب مالکیت شد ، یک وضعیتی خاص در فراز و نشیب زندگی او پیدا خواهد شد که آن احساس ، همان احساس فقر است . حالا روایاتی را که جلسه قبل استفاده کردیم ، با این معنا جمع می شود که خود حدیث همه این ها را جمع فرموده و خداوند خودش فقیر را اینطور تعریف می کند :

" قال : الَّذِينَ رَضُوا بِالْقَلِيلِ " آن ها کسانی هستند که به اندکی زندگی با وجود انجام وظیفه هائی که داشتند ، راضی هستند . جلسات قبل در مورد رضایت عرض شد که حالت خاصی در روح است . وقتی که این حالت ایجاد شد ، دیگر به آن ها که از نظر ظاهری بالاترند ، هیچ اعتنائی نمی کند و از وضعیت خودش احساس حقارت نمی کند و اصلا توجه به آن بالاتری ندارد و در توضیح این مطلب ، امام باقر علیه السلام می فرماید : مواظب باش که چشمت را ندوزی ، بالا نکشی ، نگاه نکنی به سوی کسی که بالاتر از تو است . هیچ احساس حقارت نمی کند که من چطور به مهمانی فلانی بروم ؛ لباس من این طور است . یا فلانی خانه اش فلان جور است و من چطور او را دعوت کنم ، و اصلا رضایت دارد که عرض کردیم انجام وظیفه در جای خود . در ادامه می فرماید : پس کفایت می کند [در تائید این] حرف که من می زنم که خدا به پیامبرش فرمود:

" فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ . " (توبه 55)

اموال و اولادی که این ها با این جلوه گری دارند ، تو را به تعجب واندارد . این ها را البته خداوند به آن ها داده تا این که آن ها را در حیات دنیا عذاب دهد و جانشان به سختی گرفته شود و در بیاید ، که این  در اوائل بحث معاد گفته شد که هر چه به امکانات این عالم ، بینش مالکیتی بیشتر باشد ، جان دادن چند صد برابر سخت تر می شود ، که مثال شربت را عرض کردیم که کسی در این عالم از چهار رقم شربت بهره مند بود ، او با کسی که با هفت رقم و با کسی که از هیچکدام بهره مند نبود ، در حالتی که به علت مریضی نمی تواند جرعه ای بچشد ، عذابشان متفاوت است . به آن تعداد لذت ، عذاب می برد . آن کسی که هیچ کدام را نچشیده ، هیچ عذابی نمی برد . ولی آن که از همه آن ها چشیده و لذت برده است ، حال که نمی تواند از آن ها لذت ببرد ، از تشنگی ، درونِ او می سوزد.

از آن طرف هم آن خاطره ها هی می آید و می رود و چه عذابی که ایجاد می کند . پس آن لحظه که شربت های گوناگون را می خورد و به آن لذت ها دید مالکیتی و استقلالی داشت ، الان که احساس سلب مالکیت می کند ، عذاب جان دادن بعلاوه سلب مالکیت و بعلاوه خاطرات با شیرینی ، چند برابر او را عذاب می کند ، و از طرف دیگر هم عذاب سختی را جلوی چشمش می بیند . اما کسی که از آن شربت ها استفاده می کرد ولی نه به خاطر احساس استقلال مالکیتی ، الان وقتی جان می دهد ، می بیند که نه تنها آن تشنگی ها نیست ، نه تنها آن شربت ها در حالش فرقی ایجاد    نمی کند ، بلکه شربت های بسیار بسیار شیرین تر و بهتر از آن ها را الان دارند به او می دهند و او آن ها را اصلا به حساب نمی آورد .

هر دو انسان اند : این در یک وضعیت و آن در وضعیت دیگر . هر دو استفاده کرده اند ولی چون آن به دلیل مالکیتی استفاده کرده است : " لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ " تزهق به سختی و با فشارجانشان در بیاید ، (در آن لحظه جدائی) پس تو را به تعجب واندارد و چشمت را به خود ندوزد . و بعد حدیث ادامه می یابد :

" و قال َ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى . " باز همان مطلب را با بیان دیگر می فرماید : آن زیبائی ها و زینت های دنیا و آن متاع هائی را که ما آن ها را بهره مند کردیم ، ای حبیب من چشمت را به آن ها ندوز ، این برای آن است که آنها آزمایش شوند و آن لحظه ای که انسان در حال جان دادن خواهد بود ، خواهد دید که به هر چه که احساس مالکیت   کرده ، لحظه جان دادن سخت است و عذاب دارد ، ولی به هر چه که احساس مالکیت نداشت ، اصلا ناراحت هم نیست و رزقی بهتر از آن که در این دنیا لذت می برند را به او خواهند داد . و این آزمایشی است که می دهند تا ببینیم چه قدر احساس مالکیت می کنیم که اگر احساس مالکیت کنیم ، یک احساس داریم و اگر نکنیم ، حالت شکر خواهیم داشت که حالت شکر حالت فقر است ، نه شکر لفظی بلکه این که من این را از خودم نبینم و آن را در راستای مالک حقیقی به کار بَرَم ، شکر حقیقی است که من در اوج ثروت ، قدرت و حکومت ، آن را فتنه می بینم و آن را شکر می کنم که این شکر عین فقر است .

" قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام  إِيَّاكَ أَنْ يَطْمَحَ بَصَرُكَ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ فَكَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَإِنْ دَخَلَكَ شَيْ‏ءٌ فَاذْكُرْ عَيْشَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَإِنَّمَا كَانَ قُوتُهُ الشَّعِيرَ وَ حَلْوَاهُ التَّمْرَ وَ وَقُودُهُ السَّعَفَ إِذَا وَجَدَهُ . " (وسائل الشیعه ج21 ص530 ح27773)

" عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ أَوْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیهما السلام  قَالَ الْمُعَافَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مَا لِلْمُبْتَلَى الصَّابِرِ وَ الْمُعْطَى الشَّاكِرُ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَالْمَحْرُومِ الْقَانِعِ . " (کافی ج2 ص94 ح4)

چه قدر دقیق معنای فقر را بیان می کند . دقیقا می زند به آن نقطه و هدف یعنی احساس مالکیت و ما را به دید بالاتری می کشد . وضعیت این دو انسان به این صورت است : یکی برایش عطا شده و برایش نعمت داده شده ، اما برای این نعمت شکر می کند (هیچ مالکیتی احساس نمی کند و آن را آزمایش می پندارد و آن را در راه خدا به کار می بندد) چنین انسانی از نظر پاداش مثل کسی است که هیچ نعمتی به او داده نشده و محروم گشته و بر این محرومیت صبر می کند که این پاداش بالائی دارد و این فقر است .

کسی که در آرامش و عافیت و نعمت است اما این عافیت را نه به عنوان این که غافل شود و غرور بردارد و فراموش کند که این از خودش و استعداد خودش نبوده و بلکه به او داده اند ، او که استحقاق آن را ندارد و بلکه خجالت می کشد که به من دادند و شاکر است که آن را در جای خودش به کار می برد . اجر او مثل آن کسی است که مبتلا شده و در نعمت نیست و در سختی است و صبر هم می کند و کسی که نعمت داده شده و شکر می کند مثل محروم است که صبر می کند و برای محرومیت خود قانع است . پس ملاحظه می فرمائید که این فقیر است و فقیر در باره احساس مالکیت است .

" وَصَبَرُوا عَلَى الجوُعِ " : " وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ " (بقره 155) هم آن که نعمت دادیم و شکر کرد فقیر است و هم آن که به او مصیبت دادیم و صبر کرد به هر کدام که این آیه فرمود . عبارت " إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ " (بقره 156) کل مالکیت حتی مالکیت خودش از خودش را سلب می کند که اگر این احساس ظهور کند : " أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ " (بقره 157)

بعد فرمود : " وَلَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَلا ظَمَأَهُمْ " و شکایت نمی کنند از خدا از گرسنگی و تشنگی شان .

" قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام  قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنَ لَا أَصْرِفُهُ فِي شَيْ‏ءٍ إِلَّا جَعَلْتُهُ خَيْراً لَهُ فَلْيَرْضَ بِقَضَائِي وَ لْيَصْبِرْ عَلَى بَلَائِي وَ لْيَشْكُرْ نَعْمَائِي أَكْتُبْهُ يَا مُحَمَّدُ مِنَ الصِّدِّيقِينَ عِنْدِي . " (کافی ج2 ص60 ح6) ای بنده مومن من ، من چیزی را برای تو برنمی گردانم و به تو وارد نمی کنم هیچ چیزی را مگر این که خیری در آن برای بنده است ، وقتی برای بنده مشکلی پیش آمد ، بداند که خیری است . البته اگر در وظیفه اش کوتاهی کرده استغفار کند . مثلا فلان وقت خوب درس نخواندم ، فلان وقت فلان صنعت را یاد نگرفتم ، فلان جا تنبلی کردم ، الان کتک خودم را باید خودم بخورم . ولی اگر در وظیفه اش کوتاهی نکرده ، جدی هم بوده ولی یک قضای الهی پیش آمد و نتوانست صنعتی را یاد بگیرد ، مشکلی پیش آمد و نتوانست درس بخواند [و از این قبیل] ، این جا احساس کند که خداوند خیری را برایش در نظر دارد .

یکی دیگر از آن هائی که از مشخصه های فقیر است : " وَلَمْ يَغْضَبُوا عَلى رَبِّهِمْ " به خدا بدبین نمی شوند و غضب نمی کنند که خدا چنین و چنان ... (نعوذ بالله!) .

" عن أمير المؤمنين علیه السلام  قال : من ضيق عليه في ذات يده فلم يظن أن ذلك حسن نظر من الله له فقد ضيع مأمولا و من وسع عليه في ذات يده فلم يظن أن ذلك استدراج من الله فقد أمن مخوفا . " (بحار ج75 ص43 باب16 ح37) حضرت یک فرمول  اساسی و کلیدی را در تمام فراز و نشیب زندگی می دهد . ما وظیفه را انجام دادیم ، در عین حال مشکلی پیش آمد یا ضیقی شد یا این که بیش از انتظار چیزی به ما رسید ، مولا می فرماید به این نکته توجه داشته باش که اگر کسی آن چه در دستش دارد به ضیق و سختی بیفتد ، این در آن لحظه به ذهنش بیاید که در این جا لطفی است و به جای این که شکایت کند ، به خدا حسن ظن داشته باشد که خدا می خواهد خیری برساند . اگر کسی به دنبال سختی ، چنین حسن [ظنی] نداشته باشد ، البته یک آرزو و آمال مفیدی را که به او می رسید ، ضایع کرده و از دست داده است .

در آن حال توجه به این حسن ظن داشته باشد و آن خیری را که خدا می خواست برساند ، خودش را از آن محروم نکند . در آن لحظه است که دلمان را باید کنترل کنیم و شیطان می خواهد در آن لحظه کاری کند . و بر عکس اگر از یک جائی که به ذهنش نمی رسید ، گشایشی آمد : خانه ای را خریده بود ، یک دفعه بعد از یک سال از شهرداری آمدند که می خواهیم این جا را چکار کنیم و حاضریم هر چقدر هم بخواهی بدهیم . شب خوابید و صبح ده برابر آن که به ذهنش    نمی رسید را به او دادند و گشایشی پیش آمد ، در این لحظه این ظن به او پیش بیاید که نکند خدا می خواهد مرا در عذاب استدراج وارد کند ، می خواهد مرا در عذابی وارد کند که بعد از مرگ به هوش بیایم ، طوری که فرصت توبه هم حتی نداشته باشم . اگر چنین چیزی به ذهنش نیاید ، خودش را از یک خطر خوفناکی در امان دیده که اگر خودش را در امان ببیند ، دچار آن خطر می شود که در این موقع باید حواسش را جمع کند و احساس فرح در خودش نکند تا این که از آن عذاب استدراج نجات یابد . آخرش هم " لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ . " (حديد 23)

پس با این توصیف ، فقیر به این معنا است و آن چنان معنای بزرگی دارد که در حدیث استفاده کردیم که همچنان چه خداوند شهادت را برای افراد خاص می دهد ، فقر را هم به افراد خاص می دهد . یا آن تعریف های فوق العاده که در نزدیک شدن به چنین انسانی ، محبت به خدا است .

 

جلسه 58

بسم الله الرحمن الرحيم

در ادامه بحث حدیث معراج می فرماید : " يا  أحْمَدُ !  لا  تَتَزَيَّنْ  بِلینِ الثّیاب وَ طِيبِ  الطَّعامِ  وَلِينِ  الْوَطاءِ. فَإنَّ  النَّفْسَ  مَأوى  كُلِّ  شَرٍّ  وَ رَفِيقُ  كُلِّ  سُوء. تَجُرُّها إلى طاعَةِ اللهِ وَتَجُرُّكَ إلى مَعْصِيَتِهِ، وَتُخالِفُكَ فِي طاعَتِهِ، وَتُطِيعُكَ فِي ما تَكْرَهُ، وَتَطْغى إذا شَبِعَتْ، وَتَشْكُو إذا جاعَتْ، وَتَغْضَبُ إذَا افْتَقَرَتْ، وَتَتَكَبَّرُ إذَا اسْتَغْنَتْ، وَتَنْسى إذا كَبُرَتْ، وَتَغْفُلُ إذا أمِنَتْ وَهِيَ قَرِينَةُ الشَّيْطانِ. وَمَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثِيرَ وَإذا حُمِلَ عَلَيْها لا تَطِيرُ وَكَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنُ وَطَعْمُهُ مُرٌّ. "

در این قسمت از فرمایش این حدیث می فرماید : " خود آرائی نکن به نرم لباس و خوش گوارائی طعام و بستر نرم، پس البته نفس جایگاه هر شری است و آن رفیق و همراه هر زشتی است، تو آن را به طرف طاعت خدا می کشی و او تو را می کشد به سوی معصیت او، و در اطاعت خدا با تو مخالفت می کند و در کارهائی که خدا آن را کراهت می دارد از تو اطاعت می کند، هر وقت سیر شد طغیان می کند و هر وقت گرسنه شد شکایت می کند، و هر وقت تنگدست شد به غضب می آید، وقتی که خودش را بی نیاز    می بیند خود برتر بینی می کند، وقتی بزرگی می یابد به فراموشی می افتد و وقتی در امان قرار می گیرد غافل می شود، و او همراه شیطان است و مَثَلِ نفس مانند مثل شتر مرغ است که بسیار می خورد و وقتی چیزی بر آن بار کنی پرواز نمی کند، و مانند گل سرخ است که رنگش زیبا است و مزه اش تلخ می باشد. "

این قسمت حدیث که در واقع آخرین فصل این کتاب جلد اول حدیث معراج می شود، که به لطف خدا این جلسه تمام می شود و این جلسه آخر هم تتمه بحث شد کلاً در باره ویژگی های نفس است. اولا می فرماید که به لباس نرم و غذای گوارا و بستر نرم خودآرائی مکن، از این جا بزرگان استفاده می کنند و می فرمایند نفرمود که لباس نرم نپوشید، غذای گوارا نخورید. نهی از آن ها نفرمود و بلکه فرمود آن ها را واسطه خودآرائی قرار ندهید، به آن ها دل خوش نکنید، به آن ها توجه غفلت انگیز نداشته باشید. نه این که آن ها را بر خودتان حرام کنید. آیاتی به عنوان نمونه می فرماید :

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ. " (بقره172) ای کسانی که ایمان آورده اید، بخورید از پاکی هائی که روزی تان کردیم. مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه معنای " کلوا " را که به معنای خوردن است، معنای عامی گرفته و می فرماید هرگونه تصرفی را می توان کلوا گفت. یعنی تصرف کنید در آن چه که به شما روزی داده ایم از پاکی هایش : لباس، مسکن، کار، زیبائی های طبیعت و هرچه که پاک است و هر شکل از زیبائی و لذت را دارد، از آن استفاده کنید و در آن تصرف کنید، منتهی این نعمت را در جایگاه خودش استفاده کنید، اگر مخصوص او را عبادت می کنید.

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ. " (المائده87) این مطلب غلیظ تر از آیه قبلی است، اصلا نهی می کند : ای آنان که ایمان آورده اید، حرام نکنید طیبات آن چه را که خدا برای شما حلال کرده است. تو چه کاره هستی که آن چه را که خدا برای تو حلال کرده و وسیله آرامش زندگی قرار داده، برای خودت و دیگران حرام کنی و حق استفاده را سلب کنی. خداوند خودش اجازه داده، ولی " لا تعتدوا " در راستای بندگی، از یک حدی تجاوز نکنید. نه مثل آن که زیاده روی می کند، و نه مثل آن که تحریم می کند. به طور اعتدال در راه بندگی خدا.

" يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ. " (المومنون 51) ای پیامبران تصرف کنید بر پاکیزگی ها و عمل صالح انجام دهید.

پس دیدگاه دنیاپرستان با اهل توحید در این شد که هر دو به عنوان یک بشر که خداوند طوری آفریده که از نعمت های پاکیزه خدا استفاده کنند ولی آن به عنوان خودآرائی و دل خوشی زندگی استفاده می کند و این به عنوان مقدمه برای این که بتواند در بندگی خدا و انجام عمل صالح موفق باشد. چون خدا این طور آفریده که عالم ماده در خدمت روح قرار گرفته تا روح پاک شود. پس این ها خدمت گزار روح هستند و از این جهت که خدمت گزار روح اند، حقشان باید ادا شود. بعد نفس را توصیف می کند و  می فرماید که آن چه که ما می خواهیم از این نعمت ها استفاده نکنید به عنوان لذت نفس است نه به عنوان مقدمه بندگی. "  فَإنَّ  النَّفْسَ  مَأوى  كُلِّ  شَرٍّ  " پس البته نفس جایگاه هر شری است.

در بحث خیر و شر گفته می شود که اصلا در عالم چیزی به نام شر وجود ندارد. هر چه هست خیر محض است و شر وقتی [حاصل] خواهد شد که یک خلق توجه به جنبه خلقی پیدا کند، آن وقت شر می شود و الا فی نفسه همه چیز خیر است. مثالی را عرض کنیم شاید مطلب را برساند. مثلا وقتی به آینه نگاه می کنیم، یک وقت توجه ما در این است که از منبع روشنائی به آن نور می افتد و این منعکس می کند. یعنی تا به آینه نگاه می کنیم، توجه ما به آن منبع اصلی است. یک وقت هم است که به آینه با قطع نظر از آن منبع در خود آینه جذب می شویم و توجه می کنیم به آن چه که در آن منعکس می شود. پس دید و توجه ما دو حیثیت  دارد : یک حیثیتِ نگاه ما به آینه ما را متوجه منبع می کند، و یک حیثیتِ ما قطع نظر از منبع، توجه به خودش می دهد. در مورد مخلوقات هم این طور است. وقتی به مخلوقات نگاه می کنیم، هر مخلوقی، مثلا وقتی که غذا می خوریم توجه خود را به خالق غذا می دهیم و احساس می کنیم که خالق خلق کرده و این فعل او است که آن را روی اهداف خاص خلق کرده است که این خیر محض است.

یک وقت هم این معنا را توجه نداریم -  مثل گربه ای که به هر شکلی جذب این پاره گوشت می شود و مستقیما به آن گوشت توجه دارد -  و به چیزی غیر آن توجه نداریم، که در این صورت این غذا به ما شر خواهد شد. یعنی تا ارتباط قطع شد و توجه به خلق شد، این می شود شر. و تا توجه به خالق این خلق شد، می شود خیر. پس شر وجود خارجی ندارد و یک چیز وجودی   نیست، بلکه یک چیز عدمی است و از این جهت که یک چیز عدمی است، شر می باشد. و خیر چون توجه به منبع هستی دارد خیر محض است و امری وجودی می باشد. پس وقتی من به خودم نگاه می کنم، در خودم این احساس را می کنم که من فعل خالق   هستم، و این خیر است. اما توجه که به خودِ خودم بریده از آن منبع می کنم، از تمام لحظه لحظه وجودم شر صادر می شود. پس به طور کلی می فرماید : نفس، محلِ هر شری است. چون تمام توجه نفس به خود خلق است، بنابراین محلِ هر شری است و او همراه هر زشتی است.

" تَجُرُّها إلى طاعَةِ اللهِ وَتَجُرُّكَ إلى مَعْصِيَتِهِ " تو آن را وا می داری که به خدا اطاعت کند و او هم تو را می کشد به سمت معصیت خدا. خداوند در این جا دقیقا حال یک مجاهد فی سبیل الله را به خودش توجه می دهد، اگر انسان در مراقبه باشد، این حالت را کاملا احساس خواهد کرد که یک کشاکش عجیبی است که اگر این کشاکش را احساس کند، علامت این است که در حرکت افتاده است. مثلا وقتی آدم صبح از خواب می خواهد بلند شود، یک وقت است که خواب آن قدر سنگین است که صدای اذان و زنگ را می شنود ولی تمام توجهش به شیرینی خود خواب است. وضعیتی دیگر هم آن است که وقتی یک صدای کوچکی را می شنود، می خواهد بلند شود ولی نمی تواند و سنگینی خاصی را احساس می کند، ولی این احساس را هم دارد که می خواهد بلند شود و یک چیزی نمی گذارد که بلند شود، و این کشاکش را احساس می کند.

اولی با دومی یک وضعیت را دارند، ولی در اولی این کشاکش نیست و تمام توجهش به خواب فرو رفته. ولی در دومی این کشاکش هست و آن را احساس می کند. تَجُرُّ یعنی می کشد و این کشاکش را که احساس می کند، مقدمه ای است بر این که اگر یک وقت شکست خورد و نتوانست پیروز شود، حداقل فایده اش این است که خودش از خودش ناراحت می شود و بالاخره به عجز خودش متوجه می شود و خیلی از عجب و غرورش می ریزد و ضعف خود را با همه قدرت احساس می کند. در این صورت اگر از ته دل یک " یا الله " و یا یک " یا علی " بگوید  از ته دل با یک   توجه، خواهد دید که این حالت کشاکش به سمت خدا کشیده شد و نفس شکست خورد، که آن جا از عنایت های خدا کمک خواهد گرفت، و در تمام امور این وضعیت است. ولی در بعضی موارد توجه داریم و در بعضی موارد باعث اراده می شود.

" وَتُخالِفُكَ فِي طاعَتِهِ، وَتُطِيعُكَ فِي ما تَكْرَهُ " وقتی که تو می خواهی اطاعت خدا کنی، آن با تو مخالفت می کند و نمی گذارد تو اطاعت خدا را بکنی و هر وقت که می خواهی کاری کنی که خدا کراهت دارد، فورا با تو همراهی می کند، و هر وقت که آن نفس سیر شد، طغیان می کند. این حال طغیان در نفس فقط مخصوص سیر شدن از غذا نیست، انسان تا دیروز می خواست کنکور بدهد یک حال داشت، الان نتیجه آمد و از کنکور قبول شد، فورا حالش عوض شد ؛ راه رفتنش، حرف زدنش همه عوض شدند. این همان نفس است که در حال سیری همه چیز را عوض کرد، انگار چه خبر شده !! این طغیان، خاصیتش این است که انسان خیال  می کند که کار تمام شد، سیر شده و بی نیاز شده است. در حالی که مثل یک بچه بیچاره ای که نمی داند چه سرنوشت هائی را   پیش رو دارد که هر کدام دورانی از زندگی او است که در انتظارش می باشد. بچه ای که پدرش فوت کرده در سه سالگی گرم و مشغول بازی خودش است. دیگران دلشان به او می سوزد که آینده اش چه می شود ؟! ولی او کاملا بی اعتنا، اسباب بازی اش را برداشته و خوشحال است که اسباب بازی اش را پیدا کرده و دارد بازی می کند. چه قدر وضع این بچه رقت آور است.

انسانی که به فرمایش علی علیه السلام گردنه های سختی را پیش رو دارد، چه قدر مثل یک بچه ای از این که به فلان پست رسیده و یا مدیر کل شده ؛ مبلغ حقوقش بالا رفته ؛ برنامه اش فلان جور شده دل خوش است و با همه این دل خوشی ها نمی داند که در پیش رو چه خبرهائی است. و این از دید معرفتی واقعا رقت بار است و خداوند به این حال ِ طغیان توجه می دهد : " وَتَشْكُو إذا جاعَتْ، وَتَغْضَبُ إذَا افْتَقَرَتْ، وَتَتَكَبَّرُ إذَا اسْتَغْنَتْ، وَتَنْسى إذا كَبُرَتْ، وَتَغْفُلُ إذا أمِنَتْ وَهِيَ قَرِينَةُ الشَّيْطانِ " همان که گرسنه شد شکایت        می کند، همان که احساس تنگدستی کرد به غضب می افتد، همان که احساس بی نیازی کرد خودبرتربینی می کند، به امن رسید غافل می شود. و این همان قرین و همراه شیطان است. پس این جا حضرت احدیت جایگاه نفس و شیطان را از هم جدا کرد.

این نفس است که دارای چنان صفاتی است که در انسان اثر می گذارد و آن گاه چون همراه شیطان است به شیطان اجازه ورود می دهد و شیطان هم کارش را می کند. پس در ابتدای امر، شیطان امکان این که انسان را فریب بدهد ندارد و اصلا شیطان سلطه ای ندارد، بلکه اول رفیق شیطان -  به فرمایش این حدیث -  زمینه را باز می کند، به آن اجازه ورود می دهد، همین که وارد شد دیگر سخت است که این دشمن را بیرون کند. در جنگ های گرم ظاهری هم همین طور است : تا دشمن وارد مرزی نشده در همان ابتدا اگر دفاع سخت انجام گیرد، با کمترین تلفات نیرو [دشمن] برمی گردد ولی اگر دشمن تصرف کرد و وارد شد و مسلط گردید، بیرون کردن آن دشمن از آن منطقه خیلی نیرو می خواهد.

این تقریبا شبیه مستاجرهای امروزی است. تا خانه و مغازه اش را اجاره نداده، رئیس جمهور مملکت هم باشد اجازه ندارد که بگوید آقا من ساکم را در دکان و خانه شما می گذارم. ولی اگر فریبی بدهند، کاری بکنند، چیزی بنویسند و بالاخره دستی را بند کرده و دو کمد بگذارند، کار تمام شد، [بعد صاحبخانه می گوید] آقا بیا بردار، من گرفتاری دارم. هی امروز فردا می کند، می گوید برو شکایت کن، تو حق نداری یک چوب کبریت از این وسائل را دست بزنی، چه زحمت ها و چه مدت هائی می کشد تا بتوان او را بیرون کرد. آن روز اول مهم است. انسان اگر هم ضعیف باشد ولی در اول اجازه ورود ندهد، نمی تواند کاری بکند. ولی تا پایش را گذاشت و تصرفی کرد، خیلی سخت است. شیطان هم چنین وضعیتی دارد. شیطان مستقیما جرات ندارد انسان را فریب بدهد.

با همه حیله گری، علم و قدرت گری های کاذبش نمی تواند کاری بکند و آن چه که به او اجازه مستاجری در خانه را می دهد، خود نفس است که تا قدمش را گذاشت [سخت شد]. خطوات الشیطان : قدم به قدم. ابتدا می گوید آقا هر وقت بخواهی منزل را تخلیه می کنم، یک قولنامه ای را بنویسیم، من مسافرت می روم، این وسایل ده روز ؛ یک ماه این جا باشند. قدم به قدم داخل می شود. خطوات الشیطان ولی همین که داخل شد، دیگر بسیار سخت است که آن را بیرون کنی. فلذا می فرماید : و هی قرینة الشیطان.

" وَمَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثِيرَ وَإذا حُمِلَ عَلَيْها لا تَطِيرُ وَكَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنُ وَطَعْمُهُ مُرٌّ " مثل نفس مثل شتر مرغی است که زیاد می خورد و اگر چیزی را برایش بار کنی تا بکشد، پرواز نمی کند، به اندازه خوردنش کار مفید ندارد و مثل گل سرخی است که ظاهرش رنگ زیبا است و مزه اش تلخ است.

در آخر بحث که دیگر عزیزان را خسته نکنیم، روایتی را در حسن ختام این بحث عرض می کنیم :

" رُوِيَ فِي بَعْضِ الْأَخْبَارِ أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم رَجُلٌ اسْمُهُ مُجَاشِعٌ در بعضی از اخبار وارد شده که شخصی به نام مجاشع این سوال ها را عرض کرد :

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى مَعْرِفَةِ الْحَقِّ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم مَعْرِفَةُ النَّفْسِ یا رسول الله من حق را چگونه پیدا کنم، شناخت حق چگونه است ؟ این سوال همه انسان ها است. چه کسی هست (البته انسان عاقل) که این گمشده اش نباشد که من حق را چگونه بشناسم ؟ فرمود : معرفت نفس. حقیقت خودت را بشناس، هر مقدار که انسان حقیقت خودش را بشناسد، به همان میزان حق را هم شناخته است. وقتی نفس را شناخت حق را می شناسد که نزدیکترین به خود انسان خود نفس است.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى مُوَافَقَةِ الْحَقِّ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم مُخَالَفَةُ النَّفْسِ چه کار کنم که زندگی ام موافق حق باشد، در کارها بر وفق حق سخن بگویم ؛ موضع بگیرم ؛ تصمیم بگیرم، اموراتم بر وفق حق باشد ؟ حضرت فرمود : مخالفت نفس. مخالف نفس باش. همان که دلم می خواهد فلان جا فلان چیز را بگویم، اگر نگفت طبق حق است. هر کجا که نفسم می خواهد که دوستش بداری، دوستش نداشته باشی وفق حق است. هر کجا که هوسم و نفسم می خواهد، اگر با آن مخالفت کنم، موافق حق عمل کرده ام. چه فرمولی !!.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى رِضَاءِ الْحَقِّ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم سَخَطُ النَّفْسِ چگونه به رضای حق برسم ؟ فرمود : نفست را خشمگین کن. هر چه قدر به خشم نفست عمل می کنی، به رضای حق می رسی.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى وَصْلِ الْحَقِّ فَقَالَ صلی الله علیه و آله و سلم هِجْرَةُ النَّفْسِ راه وصل به حق کجاست ؟ چگونه به حق وصل شوم ؟ فرمود : از نفست دور باش و بِبُر، هر چه قدر که بِبُری این قدر به حق رسیده ای.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى طَاعَةِ الْحَقِّ قَالَ عِصْيَانُ النَّفْسِ چگونه مطیع حق باشم، فرمود : نافرمانی نفس بکن.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى ذِكْرِ الْحَقِّ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم نِسْيَانُ النَّفْسِ چگونه همیشه به یاد حق باشم ؟ فرمود نفس را فراموش کن.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى قُرْبِ الْحَقِّ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم التَّبَاعُدُ مِنَ النَّفْسِ چگونه به حق نزدیک شوم ؟ فرمود : از نفس خودت دوری کن.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى أُنْسِ الْحَقِّ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم الْوَحْشَةُ مِنَ النَّفْسِ من چگونه با حق انس بگیرم ؟ فرمود : از نفس وحشت داشته باش.

فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَكَيْفَ الطَّرِيقُ إِلَى ذَلِكَ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم الِاسْتِعَانَةُ بِالْحَقِّ عَلَى النَّفْسِ چگونه در کل به این کارها برسم ؟ فرمود : از خود حق بر علیه نفست کمک خواه. " (مستدرک الوسائل ج11 ص137)

حال این روایتی است خیلی جامع که حق را آن چنان نزدیک به آدم می کند که انگار صدای حق از درون انسان فریاد می زند و چهره حق از درون انسان شکوفا می شود. منتهی پوسته ضخیم نفس را باید بشکنی تا این گل سرخی را که غنچه باز می کند، ببینی. این گل، شب که به صورت غنچه است، نه زیبائی دارد و نه بو و نه شکل و نه رنگی، ولی همین که این غنچه با نسیم سحری باز شد، از درونش آن توصیفاتی که در موردش شده بیرون خواهد زد. پس این پرنده زیبائی که درون تخم مرغی پنهان شده، از درون تخم مرغ بیرون خواهد آمد. یک وقت پوسته تخم مرغ را می شکنیم و محتوای تخم مرغ بیرون می زند و یک وقت هم نظام این تخم را با یک ظرافتی می شکنیم، آن گاه پرنده خوش صوت، خوش رنگ و جذاب از آن بیرون می آید.

پس نفس یک وضعیتی دارد که حق در درون آن مستقر است که اگر بخواهیم به آن حق برسیم، از درون خود به آن خواهیم رسید. ولی با شکستن نفس حاصل می شود که اگر انسان این معنا را توجه کند، با انگیزه بالائی هدف دارد و با امید حرکت می کند. مخصوصا این که آن معشوق را که دنبالش بوده خواهد دید که نزدیکترین به خودش است، در حالی که در خیال و بیرون خود می گشت (که با شکستن این نفس حاصل می شود).

پس این روایت نسبت خاصی را بین نفس و حق در درون خودمان قرار داده، هر کجا که نفس را بشکنیم، همان جا شیرینی و جذابیت حق را خواهیم یافت و این انگیزه ای است که برای انسان، سختی مجاهده را آسان می کند، بلکه گاهی شیرین می کند و بعضی مواقع که انسان در زندگی متوجه شد، آن گاه برای او تزکیه نفس نه تنها سخت نخواهد شد، بلکه شیرین هم خواهد بود. در ابتدای امر سختی دارد که اگر این ابتدای امر را از خدا بخواهیم و به استعداد خود متکی نباشیم، در مرحله بعد خود لذت مبارزه را خواهیم چشید.

 

جلسه 59

بسم الله الرحمن الرحيم

ان شاءالله خداوند تمام طاعات و عبادات این ایام پربرکت را از همه عزیزان و همه مومنین قبول بفرماید صلواتی ختم کنید. در ادامه بحث های گذشته به یادآوری و خلاصه ای از مطالب جلسات قبل می رسیم که از شرح حدیث معراج جلد دوم خدا توفیق بدهد استفاده کنیم،  می فرماید :

" يا أحْمَدُ ! أبْغِضِ الدُّنْيا وَأهْلَها وَأحِبَّ الاْخِرَةَ وَأَهْلَها. قالَ: يا رَبِّ ! وَمَنْ أهْلُ الدُّنْيا وَمَنْ أهْلُ الاْخِرَة؟قالَ: أهْلُ الدُّنْيا مَنْ كَثُرَ أكْلُهُ وَضِحْكُهُ وَنَوْمُهُ وَغَضَبُهُ، قَلِيلُ الرِّضا، لا يَعْتَذِرُ إلى مَنْ أساءَ إلَيْهِ وَلا يَقْبَلُ عُذْرَ مَنِ اعْتَذَرَ إلَيْهِ. كَسْلانُ عِنْدَ الطّاعَةِ وَ شُجاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِيَةِ. أَمَلُهُ بَعِيدٌ وَأجَلُهُ قَرِيبٌ لا يُحاسِبُ نَفْسَهُ. قَلِيلُ التَفَقُّهِ، كَثِيرُ الْكَلامِ، قَلِيلُ الْخَوْفِ، كَثِيرُ الْفَرَحِ عِنْدَ الطَّعامِ، وَإنَّ أهْلَ الدُّنْيا لا يَشْكُرُونَ عِنْدَ الرَّخاءِ وَلا يَصْبِرُونَ عِنْدَ الْبَلاءِ. كَثِيرُ النّاسِ عِنْدَهُمْ قَلِيلٌ. يَحْمَدُونَ أنْفُسَهُمْ بِما لا يَفْعَلُونَ وَيَدَّعُونَ بِما لَيْسَ لَهُمْ وَيَذْكُرُونَ مَساوِئَ النّاسِ. "

این فراز از حدیث معراج در واقع تفصیل و در عین حال جمع بندی بحث های گذشته است که در باره معنای دنیا و طبیعت و زندگی دنیا که مطالب مفصلی به عرض رسیده است و عبارت اُخرای این بحث ها در این جا با مصادیقی روشن تر [است که] خداوند دستور می دهد به پیامبرش که " أبْغِضِ الدُّنْيا وَأهْلَها ". بغض و کینه داشته باش به دنیا و اهل دنیا و دوست بدار، عشق بورز به آخرت. حضرت سوال می کند : " : يا رَبِّ ! وَمَنْ أهْلُ الدُّنْيا ؟ " این اهل دنیا چه کسانی هستند ؟ " أهْلُ الدُّنْيا مَنْ كَثُرَ أكْلُهُ وَضِحْكُهُ وَنَوْمُهُ وَغَضَبُهُ " اهل دنیا کسی است که خوردن او، خندیدن او و خواب و خشم او فراوان است که مفصل عرض شد در مورد اکل و خنده و خواب و غضب. " قَلِيلُ الرِّضا " به اصطلاح خودمانی مشکل پسند است و سخت به چیزی راضی می شود. می بینیم ارباب های گذشته را که نوکر به شدت زحمت کشیده و همه کارها را انجام داده اما همه توجه او به پیدا کردن عیب و ایراد است تا نوکر را توبیخ کند. مشکل رضایت می دهد.

شوهر است برای خانمش با این همه امتیازات و زحمت ها، از صبح تا شب کار کرده اما می آید عیب می گیرد تا مشکل پیدا می شود و کار به جاهای باریک  می کشد. خانم هست نسبت به شوهرش با یک نقطه ضعف، همه زحمت ها و نکات مثبت را نادیده می گیرد. شریک هست ؛ با یک ایراد، همه چیز را به هم می زند. هم حجره است، همکار است، رهگذر است،...... خلاصه سخت رضایت می دهد در کارهای دنیا. " لا يَعْتَذِرُ إلى مَنْ أساءَ إلَيْهِ وَلا يَقْبَلُ عُذْرَ مَنِ اعْتَذَرَ إلَيْهِ " به کسی بدی کرده، حاضر نیست خود را بشکند. با این که بدی کرده و دل کسی را شکسته اما به یک نحوی می خواهد توجیه کند و عذر نخواهد. همچنین کسی می آید عذرخواهی می کند، خیلی سخت عذرخواهی را قبول می کند ؛ تمام نمی شود. " كَسْلانُ عِنْدَ الطّاعَةِ " هنگام اطاعت خدا کسل است.

می گوید، می زند و می کوبد تا صبح. اما تا یک کاری برای عبادت خداست می گوید سرم درد گرفت، پایم درد گرفت. اصلا واقعا سرش یا پایش درد می گیرد، چون چیزی از درون نیست. " شُجاعٌ عِنْدَ الْمَعْصِيَةِ " در معصیت خدا بسیار گستاخ است. " أَمَلُهُ بَعِيدٌ وَأجَلُهُ قَرِيبٌ " زندگی اش در آرزوهای دور و دراز است در حالی که مرگش نزدیک شده. " لا يُحاسِبُ نَفْسَهُ " نفسش را محاسبه نمی کند و وقتی از زندگی را برای [یافتن و اصلاح] نقطه ضعف خودش نمی گذارد. " قَلِيلُ التَفَقُّهِ " در امر شناخت دین کوته بین است. آن مغز و استعداد را در کارهای در حد ابتکارات و اختراعات به کار می گیرد، اما همان استعداد وقتی در امر دین می گوئیم فلان احکام دین را یاد بگیر می گوید که ذهنم نمی کشد. به خودش هم تلقین می کند و اصلا این استعداد را در خودش خاموش     می کند. در حالی که برعکس، دین مطالبی است که هر انسانی می تواند این مطالب را بفهمد. تلقین می کند و بعد خودش را راحت می کند. در حالی که این ها از دنیا است. " كَثِيرُ الْكَلامِ، قَلِيلُ الْخَوْفِ " پرحرف است، خوفش از خدا کم است. این ها در مورد صمت و تفکر همراه با آن بحث شده است.

" كَثِيرُ الْفَرَحِ عِنْدَ الطَّعامِ " در موقع خوردن غذاهای خوشمزه احساس فرح می کند. از این که ما امشب مهمان هستیم از چند ساعت جلوتر خوشحال است که امروز غذاهای چرب و نرمی خواهیم خورد. " وَإنَّ أهْلَ الدُّنْيا لا يَشْكُرُونَ عِنْدَ الرَّخاءِ " اهل دنیا در حال نعمت، شکرگزار نیستند. " وَلا يَصْبِرُونَ عِنْدَ الْبَلاءِ " و هنگام بلا و مصیبت هم صبر و شکیبائی ندارند. " كَثِيرُ النّاسِ عِنْدَهُمْ قَلِيلٌ " اهل دنیا بیشترهای مردم را کم می بینند. مثلا فلانی خیلی کارهای خوب و مفیدی را انجام داده است. اما تا صحبتش پیش می آید می گوید : آن که مهم نیست. من هم می توانستم آن را انجام دهم. طوری برخورد می کند که بهترین کارهای دیگران را بی ارزش و ناچیز جلوه می دهد. 

" يَحْمَدُونَ أنْفُسَهُمْ بِما لا يَفْعَلُونَ " آن چه را که این ها انجام نداده اند، دوست دارند این ها را در آن مورد، ستایش کنند. دیگری رفته شهید شده حتی ای بسا در راه خدا مفقودالجسد شده. این آقا هم رفته پشت جبهه چند تا پیاز پوست کنده. اما می آید طوری برخورد می کند که رفتیم فلان شد. در حالی که این توصیف ها مال آن کسی است که با اخلاص رفته و حتی نامی هم از او باقی نمانده است. بالاخره کاری که از او صادر نشده دوست دارد دیگران او را به خاطر آن کار ستایش کنند. " وَيَدَّعُونَ بِما لَيْسَ لَهُمْ وَيَذْكُرُونَ مَساوِئَ النّاسِ " و آن چه را که مربوط به او نیست ادعا می کند و بدی های دیگران را همه اش می گوید.

این ها صفات اهل دنیا است که حضرت ما را دعوت می کند که در محاسبه نفس، هرکدام از این ها را در درون خود احساس می کنیم به همان اندازه در زندگی دنیا گرفتاریم. پس مذمت دنیا، این ها است نه این دنیا و طبیعت و شاهکار نظام هستی.

حالا صفات اهل آخرت را پشت سر آن ها فرموده. یعنی اگر با همین ها مبارزه کنیم، راه ما را به طرف عیش آخرت هموار می کند. فلذا در دعاها که دنیا مذمت شده است، منظور، همان ها است که فرموده است.

در سوره انعام آیه 32 می فرماید : " وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ " منحصراً زندگی دنیا نیست مگر لعب و لهو و البته زندگی آخرت بهتر است برای کسانی که اهل تقوی هستند. آیا نمی اندیشید ؟! عقلتان را در این مساله مهم به کار نمی اندازید ؟ نمی بینید که زندگی چنین انسانی، پوچ و گذرا است ؟!

نه تنها این که به ما امر شده از زندگی دنیا فرار کنیم و با آن مبارزه کنیم، بلکه امر شده کسانی که در چنین مسیری هستند، از آن ها هم فرار کنیم. در سوره انعام آیه 70 می فرماید : " وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا " ای حبیب من ! ول کن ؛ رها کن کسانی را که دینشان را بازیچه و سرگرمی گرفتند و زندگی دنیا آن ها را فریب داد. این آیه، نکته های دقیقی را به ما توجه می دهد. و آن این که کسی که زندگی دنیا، فریبش داده، بدبختی او در این محدوده تمام نمی شود. بلکه همین فریب دنیا موجب خطری بس بالاتر است و آن این که دینش را بازیچه قرار بدهد. در مورد " دینشان را " می فرمایند : هر انسانی حقیقتش این است که بر اساس آن دینی که دارد، یعنی فطرتش، آشنا باشد ؛ تسلیم آن دین باشد. یعنی حق این انسان این است که از این دین بهره مند شود. این دین فطرت، حق انسان است ؛  مال اوست ؛ باید با این دین زندگی کند. این فریب دنیا باعث شد که از این بزرگترین حق خود که فطرت است محروم شود. بلکه آن را بازیچه قرار دهد. این بزرگترین محرومیت است و چنین انسانی آن قدر پَست و منفور است که خداوند به حبیب خود می فرماید چنین انسانی را ولش کن. چنین انسانی حتی ارزش این که ما او را راهنمائی کنیم ندارد. این است که انسان را خیلی نگران می کند که انسان اگر اهل مراقبه و محاسبه نباشد، گرفتار چنین غفلتی شود. می رویم به نماز و هیات، آن هم فعالانه. در حالی که در باطن هدفم این است که چون من بازاری هستم، مردم به من اعتماد کنند، مردم مرا مقدس ببینند تا برای بازارم بهتر شود. کارمند هستم به نوع دیگر، احترام چه باشد. این که ما دینمان را بازیچه قرار دادیم، توجه نداریم.

آن جوانی را که ما به حسابش نمی آوریم، به خاطر تشویق دیگران می بینیم سر از پا نمی شناسد و برای شهرت، چگونه خودش را داغون می کند [سرزنش می کنیم]، اما شاید خودمان در فلان تشکیلات مذهبی، خودمان را می کشیم و از کارهای شخصی می مانیم، اما در نهایت و در درون و باطن، آن را می خواهیم که بین مردم عنوانی داشته باشیم. پس آن جوان توپ پلاستیکی را آلت دست خود قرار می دهد تا به هوس خود برسد، من دین خدا را. در عالم ظاهر او را محکوم می کنم و خودم را [بالاتر از او می دانم] اما وقتی حقایق روشن شود خواهم دید این دین را که آمده بود مرا نجات دهد، آلت دست خود قرار دادم. پس می فرماید : " وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا ". در آیه 29 سوره النجم می فرماید : " فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا " همان آیه قبلی را به عبارت دیگر می فرماید، بلکه تندتر. در آن جا فرموده ولش کن. این جا فرمود : اصلا روی گردان از کسی که از ذکر ما روی گردانده. خوب این ها تعریف و توصیف روشنی است از زندگی دنیا. از کجا بشناسیم که آخرت است یا دنیا ؟ خداوند به صراحت ذکر را معیار قرار می دهد. نماز جماعت، آبادی مسجد و.... است اما بدون توجه به خدا. این انسان در عالم حقیقت آن قدر منفور است که خدا می فرماید اصلا از او اعراض کن. اما در عوض ای بسا کسی بهترین غذا را بخورد بر مبنای وظیفه و در درون دل نیتش این باشد که من می خواهم راه خدا را بروم و نتیجه هم بگیرد.

در سوره قصص آیه 77 می فرماید : " وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا " در آن چه که خداوند برایت داده، جستجو کن زندگی آخرت را (از آن چه که خدا در این دنیا برایت داده، از آن، زندگی آخرت را بجو) و نصیب خودت را از دنیا فراموش نکن.

توضیحی در مورد این آیه عرض می کنیم که یکی از بحث های جنجالی در بعضی جوامع است. که نکته لطیفی دارد. خیلی ها در مورد این آیه و با استناد به آن می گویند : آخرت در جای خود و دنیا هم در جای خود ! نماز جماعت در جای خود، تجارت در جای خود. تفریح در جای خود نماز شب هم در جای خود. این افراد نسبت به آن هائی که آخرت را به صراحت رد می کنند و انکار می کنند، خیلی آدم های مقدسی هستند. اما بر اساس این آیه قرآن، این یک اشتباه بزرگی است. انسان را به شکل های نامرئی [به دنیا] می کشاند. انسان را در گردنه های سخت عالم آخرت محکم می کوبد و فشار می دهد تا این ناخالصی ها آن جا خالص شود. ما چنین چیزی نداریم که دنیا در جای خود و آخرت هم جای خود. آن چه آیات و روایات فرموده اند [این است که] همه، باید آخرت باشد. راه آخرت را باید از دنیا رفت. راه بهشت از مسیر جهنم می رود. پس دنیا یک حقیقت مستقل از آخرت نمی تواند باشد. اگر شد، دو محبوب و هدف پیدا شد. فرق می کند که بگویم دنیا در جای خود آخرت در جای خود، با این که بگویم آخرت از مسیر دنیا می رود. آن جا هدف یکی است. در دیدگاه اول می گوئیم مواظب باش دنیا را هم از دست ندهی ها ! یعنی دنیا را علاوه بر ماموریت های آخرت می بینیم.

این نیست [بلکه] این به این معنا است که آن چه که خدا برایت داده، حداکثر بهره آخرت را از این دنیا بگیر. این که خدا به تو در دنیا داده، از همین حداکثر بهره آخرتی را از آن بکن. در توضیح این معنا می فرماید : " عَنْ عَلِيٍّ علیه السلام فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا قَالَ لَا تَنْسَ صِحَّتَكَ وَ قُوَّتَكَ وَ فَرَاغَكَ وَ شَبَابَكَ وَ نَشَاطَكَ أَنْ تَطْلُبَ بِهَا الْآخِرَةَ " (بحار ج68 ص177 ح18) مولا علی        علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید منظور این که خدا فرموده نصیبت را از دنیا فراموش نکن، یعنی این که ای مومن ! فراموش نکن صحتی را که خدا به تو داده و جوانی و نشاط و فراغی را که به تو داده. که در تمامی این ها، این را که آخرت را به دست بیاوری فراموش نکن. نه این که قوه داشتی نکند قوه برایت وسیله عجب و غرور شود و به اشتباه بیفتی که [در راهی نامناسب آن را مصرف کنی] و حداکثر بهره ای را که برای آخرت در نظر گرفته شده از دست بدهی. اگر این طور شد، آن گاه ما اگر به طرف دنیا و آبادی دنیا برویم – نه زندگی دنیائی – همین که برای آبادی دنیا برویم، این، آخرت خواهد شد.

پس تمام لذت ها، اگر مشغول خود لذت شدیم، این غفلت است. اما اگر از آن لذت می بریم که به سمت آخرت می رویم، این شد آخرت. چون می فرماید : " وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ " یعنی هر چه که خدا برایت داد، در آن زندگی آخرت را بجو. با چنین انگیزه ای نه تنها دنیای انسان خراب نمی شود، بلکه آبادتر هم می شود. با این دید حتی در صنعت و کشاورزی و کارهای دیگر، این شخص، نشاط و   انگیزه اش بیش از کسانی خواهد شد که به عنوان خود دنیا دنبال دنیا هستند. حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حدیثی به جناب ابوذر می فرماید : " يا اَباذَرٍّ ! وَالَّذى نَفْسُ مُحَمَّد بِيَدِهِ لَوْ اَنَّ الدُّنْيا كانَتْ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ جَناحَ بَعُوضَة اَوْ ذُباب ما سَقىَ الْكافِرَ مِنْها شَرْبَةً مِنْ ماء " (بحار ج74 ص81)

پیامبر خدا به جناب ابوذر می فرماید : اگر ارزش این دنیا به اندازه پر پشه ای بود و به آن اندازه در پیش خدا ارزش داشت، خداوند به خاطر آن ذره ارزش پر پشه، یک جرعه آب از این دنیا نصیب کافر نمی کرد. چون کافر موجود نجسی است و آن قدر پست است که به چیز ارزشمند لیاقت ندارد که برسد ؛ حتی به اندازه یک جرعه آب. پس حضرت با این بیان می فرماید اولا کافر چه موجود پستی است. کسی که حقیقت پوش باشد و حقیقت آشکار خدا را بپوشاند و انکار کند و ثانیا این همه نعمت های ظاهری دنیا که از سرشان می ریزد، اصلا ارزش ندارد. پس ما را جدی تر می کند در نفرت از خصوصیاتی که [در باره اهل دنیا فرموده است]. همچنین آن حضرت می فرماید : " يا اَباذَرٍّ: الدُّنْيا مَلْعُونَةٌ وَ مَلْعُونٌ ما فيها اِلاّ ما ابْتُغِىَ بِهِ وَجْهُ اللّهِ " (بحار ج74 ص82) ای اباذر دنیا و هر آن چه در آن است ملعون است مگر آن چه به وسیله آن، وجه خدا به دست بیاید. و در راستای رسیدن به وجه الله باشد. آن مقدار که ارزش آخرتی پیدا کرد، آن استثناء است. حتی قرآن می خوانیم و تمرین می کنیم صوت را نیکو کنیم، همین مقدار که توجه به من شد، این شد دنیا. اما ای بسا یک شعر سعدی بخوانیم اما با توجه به آخرت، این شد آخرت.

در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام مطلبی است که خیلی تکان دهنده است : " قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام مَنْ صَفَتْ لَهُ دُنْيَاهُ فَاتَّهِمْهُ فِي دِينِهِ " (بحار ج70 ص98 ح82). صافی چیزی یعنی خالص و ممتاز آن. یعنی کسی را که دیدید در دنیا ممتاز شده، او را در دینش متهم کنید. معلوم می شود دینش را بازیچه قرار داده و به دنبال حقیقت تسلیم دین نیفتاده تا این که در دنیا ممتاز شده. البته دنیا به آن معنا. وگرنه می بینید در آن مصاحبه آقای احمدی نژاد [مصاحبه گر] می گوید که " خوب آقای بوش هم دین دارد. " اما این چه دینی است ؟! لذا دیدید که [آقای احمدی نژاد] جواب را زدند به دهانش که این دین نیست، این آلت دست است برای مطامع خود و دنیا. پس وقتی می بینیم در این نظام مقدس صحبت از قدرت می شود مثلا آیت الله بهشتی (رحمة الله علیه) می فرماید : ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت. این نوع نگرش به دنیا با تمام قدرت، این می شود آخرت. اما بر عکس کارگری در کار خود ممکن است [نگرشی داشته باشد که] این بشود دنیا.

پس اگر دیدید کسی در دنیا ممتاز شد، و در آن تشکیلات مدل بالا، ای بسا با دین سر و کار دارد، او را در دینش متهم کنید. جلسات بعد انشاءالله در مورد آخرت از محضر حضرت استفاده می کنیم.

 

جلسه 60

بسم الله الرحمن الرحيم

در ادامه بحث حدیث معراج [می رسیم به] " النصوص الواردة فی فضل حب اهل الاخرة ". که در باره حب اهل آخرت مصداق کامل و اَتمَّش حضرات معصومین علیهم السلام هست که در این قسمت از حدیث معراج، این بزرگوار روایاتی را در اهمیت حب اهل بیت علیهم السلام آورده است و استناد به این آیه قرآن کرده که می فرماید : " وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ " (مائده 56). و هر کس دوست بدارد، تولی کند خدا و رسول او و کسانی را که ایمان آورده اند، - با این شرط – از حزب الله محسوب می شود و پس البته حزب الله، همان ها غالب هستند. در این آیه به صراحت دوستی مومنین را یکی از شرایط و ویژگی های حزب الله می داند. " حب " یک امر باطنی است که حقیقتا ایجاد شود ؛ زوری و تحمیلی نیست و این معیاری است که انسان با توجه به درون خود می تواند میزان ایمان خود را سنجش کند که اهل ایمان را تا چه اندازه دوست بدارد [می دارد]. و این که اهل بیت را دوست بداریم، یک امر باطنی است نه از روی تعصب و تلقینات اجتماعی.

عباراتی از معصومین علیهم السلام استفاده می کنیم تا بعد تتمه مطلب را عرض کنیم : " قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا يؤمن عبد حتى أكون أحب إليه من نفسه و يكون عترتي أحب إليه من عترته و يكون أهلي أحب إليه من أهله و يكون ذاتي أحب إليه من ذاته " (بحار ج27 ص86 ح30) مومن، مومن نخواهد شد تا این که دوستی من بر دوستی خودش غلبه کند و دوستی عترت من بر دوستی عترتش و دوستی و حب اهل من بر اهل خودش و ذات من بر ذات خودش غلبه داشته باشد.

در روایت دیگر از امام رضا علیه السلام نقل می کند تا می رسد به امام محمد باقر علیه السلام می فرماید : " من سره أن لا يكون بينه و بين الله حجاب حتى ينظر إلى الله و ينظر الله إليه فليتوال آل محمد و يتبرأ من عدوهم و يأتم بالإمام منهم فإنه إذا كان كذلك نظر الله إليه و نظر إلى الله " (بحار ج27 ص51 ح2). هر کس خوشحال هست به این که بین او و بین خدا حجابی نماند ؛ حجاب های بین او خدا برداشته شود تا آن که به خدا نظر کند و خدا هم به او نظر کند – این قدر حجاب کنار رود – پس باید تولی کند از آل محمد و تبری کند از دشمن آن ها و امامت آن ها را بپذیرد و پیروی کند (یاتم بالامام منهم) از امامی از آنان، پس اگر این طور باشد خدا به او نظر می کند و او هم به خدا نظر  می کند. این دیگر، صحنه لذت بخش تر از بهشت است.

همچنین آن حضرت می فرماید : " يا علي إن الله قد غفر لك و لأهلك و لشيعتك و محبي شيعتك و محبي محبي شيعتك فأبشر فإنك الأنزع البطين منزوع من الشرك بطين من العلم " (بحار ج27 ص79 ح13). پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام می فرماید البته که خدا آمرزید تو را و اهل تو را و شیعه تو را و دوستان شیعه تو را و دوستان دوستان شیعه تو را. این امواج، چه قدر قوی است که از اهل و شیعیان هم گذشته و حتی به دوستان دوستان شیعیان رسیده است. پس مژده باد به تو که تو پاک و سرشار هستی. پاک از شرک هستی و سرشار از علم.

در روایت دیگر می فرماید : " من أحب أن يتمسك بالعروة الوثقى فليتمسك بحب علي و أهل بيتي  " (بحار ج27 ص79 ح14). هر کس دوست دارد که به یک دستگیره محکمی چنگ بزند پس به حب علی و اهل بیت من چنگ بزند.

همچنین امام صادق علیه السلام می فرماید : " من أحب أهل البيت و حقق حبنا في قلبه جرى ينابيع الحكمة على لسانه و جدد الإيمان في قلبه و جدد له عمل سبعين نبيا و سبعين صديقا و سبعين شهيدا و عمل سبعين عابدا عبد الله سبعين سنة " (بحار ج27 ص90 ح43). هر کس حب اهل بیت را داشته باشد و این حب در قلبش تحقق پیدا کند، ثمره اش این است که حکمت از قلب او به زبانش جاری می شود و ایمان در قلبش زیاد می شود و برای او می نویسند عمل هفتاد نبی و هفتاد صدیق و هفتاد شهید را و عمل هفتاد عابدی را که هرکدام هفتاد سال عبادت کرده است.

در روایتی دیگر از امیرالمومنین علیه السلام است که می فرماید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود : " یا علي من أحبني و أحبك و أحب الأئمة من ولدك فليحمد الله على طيب مولده فإنه لا يحبنا إلا من طابت ولادته و لا يبغضنا إلا من خبثت ولادته "

یا علی هر کس مرا و تو را دوست داشته باشد و امامان از نسل تو را، پس باید شکر کند خدا را به سبب پاکی تولدش که رابطه خاصی است با حب حضرت.

امام صادق علیه السلام می فرماید : " المومن اعظم حرمة من الکعبة. " (بحار ج65 ص16 ح20). حرمت مومن، بزرگتر از حرمت کعبه است.

در یک روایت دیگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " لا یومن احدکم حتی اکون احب الیه من نفسه و ابویه و اهله و ولده و الناس اجمعین " (بحار ج22 ص87 ح41 – با اندکی تفاوت). هیچ یک از شما مومن نمی شود تا این که من از فرزندان او و خود او و پدر او و اهل او و همه مردم دوست داشتنی تر باشم.

همچنین می فرماید : " من احب ان یرکب سفینة النجاة و یستمسک بالعروة الوثقی و یعتصم بحبل الله المتین فلیوال علیا بعدی و لیعاد عدوه و لیاتم بالائمة الهداة من ولده. " (بحار ج23 ص144). هر کس دوست دارد که سوار کشتی نجات شود و به ریسمان محکم چنگ بزند.... باید دوست بدارد علی را بعد از من و با دشمن او دشمنی کند و پیروی کند ائمه هدی از فرزندان او را.

همچنین امام باقر علیه السلام می فرماید : " یا جابر ! بلغ شیعتی عنی السلام و اعلمهم انه لا قرابة بیننا و بین الله عز و جل و لا یتقرب الیه الا بالطاعة له. یا جابر ! من اطاع الله و احبنا فهو ولینا و من عصی الله لم ینفعه حبنا. " (بحار ج68 ص179ح28) . ای جابر ! به شیعیان سلام مرا برسان و به آن ها اعلام کن این که بین ما و خدا هیچ قوم و خویشی نیست و نزدیک نمی شود به خدا مگر به اطاعت او. ای جابر ! هر کس خدا را اطاعت کند و ما را دوست داشته باشد، او ولی ماست و هر کس خدا را عصیان کند، حب ما نفعی به او نمی رساند.

روایات بسیار فراوانی در این زمینه است که این ها نمونه هائی است خیلی خلاصه و جزئی در زمینه حب اهل بیت. و اما تطبیق این روایات :

چون مساله حب یک مساله باطنی است، نمی شود فرد زوری به خود القاء کند که من دوست دارم. این احساس حب باید در درون و برون انسان نمود داشته باشد و این که ما اهل بیت علیهم السلام را دوست داریم، خودشان فرمودند که این همه اثر دارد. ما تا زمانی که اهل بیت علیهم السلام را در تاریخ یا در هیکل مادی مبارکشان بشناسیم، این سوال حل نخواهد شد که چگونه این دوستی ممکن است چنین آثاری داشته باشد. فلذا وقتی صلوات می فرستیم یا [از آن ها] حاجت می خواهیم فرد اگر خوب ملاحظه و مراقبه داشته باشد، می بیند که نمی تواند به آن اندازه که حاجت خود را می خواهد به آن اندازه، درود فرستادن را بخواهد. آن لحظه، لحظه امتحان است.

الان که این دعا را  می خواهی، این را بدهیم یا تو را محروم کنیم و آن را به معصومین علیهم السلام بدهیم. این جا احساس می کند که چگونه بخل می کند در این معنا. این ها همه، لحظاتی است که انسان می تواند خود را آزمایش کند که تا چه اندازه خود و اهل بیت را دوست دارد. اگر شناخت ما در حد شناسنامه ای و تاریخ باشد، ریشه این حب هم شک برانگیز است. گاهی شیطان هم وسوسه می کند به این که عصمت آن ها، جبری است. یا شیطان وسوسه می کند که این همه گفتند محبت اهل بیت [مهم است]، آخر ما این همه دوست داریم، آن ها که در سراسر عالم، اصلا نام شیعه را هم نشیده اند، پس چرا آن ها چی ؟! مگر در دنیا فقط ما چند تا شیعه هستیم ؟ این شبهات می آید و نمی گذارد این حبی که نجات بخش است، از آن بهره مند باشیم.

پس لازمه این، دو مسیر است. یکی این که انسان اگر اهل بیت را بشناسد و عاشق آن ها باشد، نتیجه مستقیمش اطاعت و معرفت خدا است و یا این که اگر اطاعت خدا کند، عشق اهل بیت ایجاد می شود. پس یا فطرتش آن قدر پاک است که این ارتباط وجودی [با اهل بیت] را پیدا خواهد کرد ؛ اگر چه اسمی هم از ائمه نشنیده باشد. حتی اگر خودش به این عشق، آگاهی نداشته باشد. ویا این که اگر حب اهل بیت را داشته باشد، به اطاعت خدا به واسطه معصومین علیهم السلام خواهد رسید.

این محبت، یک محبت وجودی است. مثلا وقتی مادری را از بچه ای جدا کرده اند یا در همان روزهای اول، فوت کرده و این بچه در فضائی زندگی می کند که نام و نشانی از این مادر، به گوشش نخورده و ای بسا کسی به جای مادر، خود را جازده. در شرایطی هم که قرار بگیرد، خمیره وجود این بچه، عاشق مادرش است. اگر محبت همسایه باشد، احتیاج به توصیف و آموزش دارد که فلانی ! ما یک همسایه داشتیم که چنین و چنان بود و اخلاق چنان و..... تا این که محبت ایجاد می شود و یا این که نمی گوئیم و هیچ محبتی در کار نیست.

اما در این شرایط که او را به کلی از مادر جدا کرده و حتی کس دیگری به جای مادر، جای او را گرفته ؛ با این همه در خمیره این حقیقت، این عشق را دارد. نهایتا این است که این حب به مرحله خوآگاهی نرسیده. در حب همسایه اصلا ذاتا وجود ندارد و بعدا القاء       می شود. اما در حب مادر، ذاتا آن حب وجود دارد. چون رابطه وجودی است. نهایت این است که به آن، آگاهی ندارد.

پس ما اگر در بحث معارف، به برکت بندگی خدا به پاکی فطرت برسیم، اصلا خود به خود ارتباط با آن محبوب، ظهور می کند و به مرحله خودآگاهی می رسد. یا این که [از طرف دیگر] اگر با حب اهل بیت باشیم، قطعا ضمیر ما، ما را به بندگی خواهد رساند. پس این که ما، این معنا را که رابطه وجودی مان با معصومین علیهم السلام است، آگاه باشیم، خواهیم دید که آن مقدار که ما خودمان را دوست داریم، قبل از آن، معصومین علیهم السلام را دوست داریم. یعنی این، استدلالی نیست ؛ این احساس ظهور پیدا خواهد کرد. آن جا، همه این سوالات از بین خواهد رفت. به عنوان مثال اگر کسی در شرایطی باشد که در دریا غرق می شود و کسی دیگر دست او را بگیرد تا او را نجات دهد، آیا آن لحظه او بخالت و حسودی می کند که چرا فلانی بازوی قوی دارد ؟! هرگز ! بلکه با همه موجودیتش آرزو می کند این قدرت بازوی تو چند برابر قوی تر بود. ذره ای هم حسادت نخواهد کرد، چون یک گره وجودی خورده بین آقای نجات غریق و شخص.

آن گاه می بینیم چه قدر ذهنیت ها و توجه به منیت ها، همه رفتند کنار. یا وقتی در مورد مثال مادر، متوجه باشد که آن شخص، مادر من   است، تا رابطه وجودی برقرار کرد، قضیه فرق خواهد کرد. اما وقتی این آقا در خشکی است، و رابطه وجودی، وجود ندارد، آن جا انواع   نفسانیات است.

این که در روایات خواندیم گاهی معصومین علیهم السلام را به کشتی و دستگیره تشبیه کرده اند، البته نکات دقیقی دارد. اما یکی از آثار کوچکی که در این معانی به ما توجه می دهد این است که انسان ها در متن زندگی، برایشان شرایط مختلف پیش می آید. بعضی ها که در دریا زندگی می کنند، وقتی غرق می شوند، در آن جا با همه وجود، محبت و اهمیت کشتی را می فهمند. همچنین کسی که در چاه افتاده ارزش طناب را درک می کند.

اگر برسد به ارتباط وجودی، آن گاه خواهد فهمید که الان که من این حاجتم را می خواهم، وقتی من صلوات را می فرستم، الان من هستم با آن امام در فلان مکان که فرسخ ها با من فاصله دارد. اما وقتی فطرت، پاک شد خواهد دید که این حاجت من، نمی تواند برآورده شود مگر این که آن حاجت از طریق و به واسطه معصومین علیهم السلام به من خواهد رسید. آن گاه نه تنها سوال نمی شود، بلکه آن صلوات، قبل از حاجت است. چرا که می فهمد که هر درجه ای که به معصومین علیهم السلام می دهند، انعکاس آن به همه موجودات عالم می رسد. آن گاه بخالت از بین می رود و بالاتر از این معنا، دیگر منی باقی نخواهد ماند که بپرسد حاجت من یا حاجت معصوم.

پس محبت ما و عشق ما به معصومین علیهم السلام، وقتی یک امر وجودی شد، آن سوالاتی هم که گاهی مطرح می شود، که مثلا  حافظ، سنی بوده یا شیعه بود ؟ فلان سنی عارف، چگونه هم عارف بوده و هم سنی بوده، همه قابل حل است. برای این که قبل از این که نگرش ما به معصومین علیهم السلام، نگرش وجودی باشد، این طور بحث ها یک بحث حزبی است : تو چگونه حتی اسمی از علی        علیه السلام نشنیده ای، از او استفاده می کنی. امام مال من است. یا اسمت را در حزب ما بنویس که در شناسنامه ات بنویسند شیعه، وگرنه تو چه حق داری بگوئی من از ولایت او استفاده کرده ام ؟ این حرف های ساده بچگانه، آن وقت دیگر کنار خواهد رفت.

 این طور نیست که ولایت را با چیزهای حزبی و نژادی مطرح کنیم. آن آقائی که ولو سنی باشد – البته به شرطی که قاصر باشد – چون اگر مقصر باشد، امکان ندارد از آن [ولایت] استفاده کند. فرض کنید در آن مثال مادر، فرزند بعد از مدتی فهمید که این مادر، مادر حقیقی  او نیست و خود را به جای مادر حقیقی جا زده است و فهمید که فلانی، مادر من است. حالا اگر بیاید و بگوید، دیگر چه می توان کرد، ما دیگر با این مادر، بزرگ شده ایم بگذار همین طور ادامه دهیم. این دیگر نمی شود. اما کسی که از بیخ و بن اطلاعی ندارد که این مادر، مادر حقیقی او نیست. اما ذاتا که از آن مادر حقیقی بهره برده و این که به این مادر غیر حقیقی هم محبت می کند، به خاطر همان محبت ذاتی مادر است. چرا که این را مادر حقیقی خود می داند و به او محبت می کند.

وگرنه ای بسا کسی همان مادر حقیقی خود را هم می شناسد اما فطرت او آن قدر آلوده است که با چماق، کله مادر را می شکند. بر عکس، کسی روحش آن قدر لطیف است که با این که حتی اسمی از مادر حقیقی خود نشنیده و او را از مادرش منحرف کردند، اما با آن مادر غیر حقیقی هم با آن عشق مادری باطنی زندگی می کند، حتی اگر او، دشمن مادر واقعی اش باشد ؛ چون اطلاع ندارد. اما به       دشمن مادرش هم وقتی محبت می کند، روی آن حرارت باطنی از آن بهره می گیرد.

فلذا ای بسا یک کسی باشد که قاصر باشد، ولو غیر مسلمان باشد، اما درون فطرتش که همان است. وقتی فطرتش سالم مانده، با آن زندگی می کند. وقتی شجاعت را دوست دارد، بر فرض اصلا در روستائی زندگی کرده و تمام وجودش عشق به شجاعت است. حتی وقتی تاریخ را می خواند، همه وجودش عشق به کسانی است که شجاعت داشتند. یا این که در فلان جا، فلانی آدم پاک یا دانشمندی بود یا ایثارگر بود. تمام این صفات زیبا و این پاکی و نور و نورانیت، آثاری از آن عشق ذاتی به آن ولایت است : به آن معصوم است. حالا ما بگوئیم چرا شما که شیعه نیستی می گوئی فلان امام من را دوست داری ؟ چگونه می گوئی من آدم خوبی می توانم باشم ؟ چگونه می گوئی من معرفت الهی دارم ؟

این بحثی است بسیار طولانی و مفصل در روایات. پس خلاصه این شد که حضرت هم فرمود " بین ما و خدا قوم و خویشی نیست، محبت ما با طاعت خدا است " و این از دو جهت است : یا این که عاشق معصوم است و این عشق او را به خدا و اطاعت خدا خواهد رساند. یا     این که اگر کسی به خدا برسد، حتما عاشق معصوم خواهد شد.

پس در این مرحله که الحمدلله زمینه آن حب وجود دارد، از راه های مختلفی می توانیم این حب را در خود شکوفا کنیم. مثلا با خواندن زندگی معصومین علیهم السلام یا خواندن احادیث ایشان. کلمات معصومین علیهم السلام را اگر با این نیت بخوانید، خیلی آثار جالبی دارد. به مرور زمان، می رسد به جائی که کلمه به کلمه آن حدیث را که فرد مطالعه می کند محبت موج می زند.

یا اگر آن زیبائی هائی که در زندگی خود، به آن ها عشق می ورزد مثل پاکی و شجاعت و ایثار و.... در آن ها اگر تفکر کند و خودش را بررسی کند و بعد به کامل ترین آن ها برساند، خواهد دید که عشق به معصومین علیهم السلام ایجاد خواهد شد. و در راس همه آن ها،  " استغفار " از گناهان است که خیلی آثار عجیبی دارد. و علاوه بر آن، صفات خوبی را که خود را به آن ها تربیت کند، وقتی می بیند از علم لذت می برد، عمق آن را برود و برسد، می بیند که نَمی است از لذت محبت معصومین علیهم السلام.

پاکی را دوست می دارد، به لباس و سر و صورت خود اهمیت می دهد. همان را در وجود خودش عمق بدهد ببیند چه کشف می کند. یا شخص شجاع را دوست دارد، آن را عمق بدهد نه به هیکل خاصی، بلکه به حقیقت آن. و راه های مختلفی است که انسان می تواند رمز آن عشق را پیدا کند. پس این ها را به درون توجه بدهد، که انشاءالله بهره آن را در عالم های بعدی و لحظه های تحول آفرینش بروز خواهد  داد. مثل جان دادن، عالم قبر، محشر و الی آخر.

پس اگر ما بتوانیم معرفتمان را نسبت به معصومین علیهم السلام از تعصبات در بیاوریم، انشاءالله از نور ولایت معصومین علیهم السلام خدا به ما توفیق بدهد بهره مند شویم.

 

 

دانلود فایل Word جلسات 37 -80 جزوه سرالاسرا به صورت زیپ: لینک مستقیم  -  لینک غیر مستقیم