جزوه سرالاسرا استاد علیپور جلسه 46 الی 50
جلسه 46، جلسه 47، جلسه 48، جلسه 49، جلسه 50
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث حدیث معراج که فرمود: " یا رب ! ما میراث الجوع ؟ قال : الحکمة " (ارشاد القلوب ج1 ص200) در باره حکمت [می توان گفت] یعنی : علمی که آنچنان محکم است که هیچ شک و تردیدی در آن راه ندارد. و آن، وقتی خواهد شد که انسان به حقیقت چیزی یقین پیدا می کند. پس علم به حقیقت چیزی، رسیدن به آن حقیقتی است که شک در آن نیست و اینگونه علم، خصوصیاتی دارد که با آن علوم ذهنی و اکتسابی فرق هائی دارد. حال با استفاده از روایات، ببینیم معصومین علیهم السلام، خصوصیات آن را چگونه بیان می کنند.
امام علی علیه السلام می فرماید : مِن خَزائِنِ الغَیبِ تُظهَرُ الحِکمَةُ." (غررالحکم ص58 ح607)
یکی از خاصیت های حکمت، این است که از خزینۀ غیبی الهی در انسان ظهور پیدا می کند یعنی در درون انسان. که در علوم ذهنی اکتسابی این طور نیست، فرد باید زحمت بکشد و تمرین کند تا به آن برسد. اما این علم، ریشه در خزینه غیب الهی دارد که بر قلب هائی ظهور می کند.
یا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " کادَ الحَکیمُ اَن یَکوُنَ نَبیّاً. "
نزدیک است که حکیم، پیامبر باشد. پیامبر که نمی تواند باشد ؛ چون ختم نبوت شده. پس نزدیکترین کسانی که پس از پیامبر، شبیه راه پیامبر است، حکیم است. همانطور که خدا خودش در مورد جناب لقمان فرمود که ما به او حکمت دادیم [لقمان] نزدیک است در ردیف پیامبران باشد. اما در علوم ذهنی چنین توصیفی نداریم.
امام علی علیه السلام می فرماید : " اَلحِکمَةُ شَجَرَةٌ تَنبُتُ فی القَلبِ وَ تَثمُرُ عَلَی اللِسانِ. " (غررالحکم ص59 ح617)
حکمت درختی است که در قلب می روید و میوه اش در زبان است. پس ریشه در قلب است و میوه در زبان. در یک جای دیگر، مولا علی علیه السلام می فرماید : " مَن عَرَفَ الحِکَمَ لَم یَصبِر عَلَی الاِزدیادِ مِنها. " (کنزالفوائد – ج1 ص319) کسی که لذتِ حکمت را فهمید، اینکه این حکمت زیاد شود، بر آن بی صبری می کند که حکمت زیادی به او برسد. چه لذتی می فهمد که در زیادی آن بی صبری می کند ؟!
در روایت دیگر می فرماید : " اِغلَبِ الشَّهوَةَ تُکمَلُ لَکَ الحِکمَةَ. " (غررالحکم ص304 ح6944) بر شهوت غلبه کن تا حکمت برای تو کامل شود.
پس اینجا شهوت، به طور کلی منظور است. منظور جنس شهوت است. هر چه که انسان اشتهایش از حد اعتدال تجاوز کند ؛ شهوت کلام، شهوت طعام و.... آن وقت که دل خواست اراده را از انسان بگیرد و زیاده بخواهد، اگر بر آن غلبه کند، اثرش تکامل حکمت است. پس حالا می فهمیم که زمینه های شهوت را خداوند در انسان برای چه گذاشته است ؟ مثلا فرض کنید کسی هیچ اطلاعی از ورزش ندارد. از جلوی یک مغازه وسایل ورزشی عبور می کند و با خود می گوید این کیسه و این فنر و.... برای چیست ؟! و به چه دردی می خورد ؟! اما کسی که اهل ورزش است، تا به این وسایل نگاه کند می فهمد که این در تقویت عضلات او اثر دارد.
یکی از دوستان که در منطقه ای در دامنه کوه ها شغلش جنگلبانی بود نقل می فرمود که آهوهای آن منطقه آنقدر شل و ول و تنبل بودند که اصلا بدو و آهو را بگیر. می گفت ما از جائی یک ببر یا پلنگ آوردیم به آن منطقه. بعد از مدتی دیدیم انگار اینها همان آهوها نیستند. الان واقعا آهو شده اند. مگر می شود اینها را گرفت. سریع و چابک شده اند. همین در نظام عالم هست. این پلنگ در این تضاد به این وضعیت، در تکامل این آهو چقدر موثر بوده ؟ چقدر در رشد او تاثیر داشت ؟!
پس اینکه خداوند زمینه های گناه را در ما گذاشته و دشمن پلنگ خطرناکی را در کوه و بیابان وجود ما گذاشته، این است که ما به تکامل برسیم. پس شهوت، از این دیدگاه، یک هدف مهمی در سرّ آفرینش خدا دارد. این نیست که من، شیطان برایم وسوسه کند و من بگویم چه کنم، هر چه می خواهم [در برابر او مقاومت کنم،] نمی شود. و نمی توانم و... اگر نمی شد که خدا نمی گذاشت.
مثلا یک مربی رزمی کار وقتی به شاگرد خود می گوید با ضربه ای این سنگ را بشکن، ضخامت این سنگ باید طوری باشد که شاگرد بتواند آن را بشکند. اما یک چوب کبریت نازک هم به او نمی دهد که این را بشکن. این که دیگر تربیت نمی شود. سنگی را به او می دهد که عضلاتش درد بگیرد. اما در آن لحظه، مطمئن باشد که می تواند آن را بشکند. مربی مهربان که راستی نمی خواهد دست او را بشکند. روی آن معنا با همه اراده، [شاگرد باید] روی آن کار کند. وقتی یک مربی ساده این کار را می کند، نستعیذ بالله خدا این کار را نکند و طوری باشد که نتوانیم آن را بشکنیم ؟! این کلمه، خلاف حکمت است. پس اینکه شیطان وسوسه کند که [بگویم] من اسیر شیطان شده ام و نمی توانم، این ناامیدی، شاید گناهش کمتر از آن خودِ گناه نباشد.
پس این شکستن، لذت دارد و جراتش بیشتر می شود و برای گناهان دیگر با جرات بیشتر اقدام می کند و یواش یواش خودش را کشف می کند که من کیستم؟ که در مورد حکمت، خواهیم گفت. پس هر کسی در هر زمینه ای، هر اشتهائی دارد، اگر آن را بشکند، رشد می کند.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " مَن اَکَلَ طَعاماً عَلی شهوةٍ [لِلشَّهوَةِ] حَرَّمَ اَللهُ قَلبَۀ عَلَی الحَکمَةُ [حَرَّمَ اللهُ عَلی قَلبِهِ الحِکمَةَ]. ( التحصین لابن فهد ص6)
می فرماید هر کسی طعام – نه حرام – را اگر از روی شهوت بخورد، خداوند حکمت را بر قلب او حرام می کند. مطلب را چه صریح بیان فرموده !
یا امام علی علیه السلام می فرماید : " بِالحِکمَةِ یُکشَفُ غِطاءُ العِلم. " (غررالحکم ص 59 ح625)
خیلی جالب است. این علمی که ما داریم که گاهی با دوتا الفبایش، غرور آن آدم را به چه حالت هائی می اندازد، می فرماید اینها صورتی از علم است در ذهن. اینها یک پرده هائی دارد که این پرده ها اگر کنار برود، آنگاه نکته ها و لذتها و حقایق آن علم که کشف خواهد شد، آن حکمت است. " به وسیله حکمت، برداشته می شود پرده علم ".
یا درهمین حدیث معراج می فرماید : " یا احمد ! اِنَّ العَبدَ اِذا جاعَ بَطنُهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمتُهُ الحِکمَةَ. " (ارشادالقلوب ج1 ص205)
خدا به حضرت، در آن جلسه خصوصی معراج می فرماید : " البته بنده شکمش گرسنه باشد و حفظ کند زبانش را من به او حکمت می آموزم. " " فَاِن کانَ کافِراٌ تَکوُنُ حِکمَتُهُ حُجَّةً عَلَیهِ وَ وَبالاً " اگر کافر باشد، این لجاجت نمی گذارد او از آن نور بگیرد و این حکمت برای او حجتی بر علیه خودش و وبال می شود. " وَ اِن کانَ موُمِنَاً تَکوُنُ حِکمَتُهَ لَهُ نوُراً وَ بُرهاناً وَ شِفاءً وَ رَحمَةً. "
همانطور که مثلا جوهر، جِرم کوچکی است اما وقتی داخل سطل آب ریخته می شود، خواص گوناگون از آن بروز می کند. رنگ آب عوض می شود، مزه آن، عطر آن و.... عوض می شود. همینطور وقتی جوهرۀ حکمت بر انسان وارد شد، در او پخش می شود. خواص گوناگونی از آن در او ایجاد می شود ؛ نوراً، برهاناً، شفاءً و رحمةً. وقتی وارد شد، درونش نور است، برهان آفرین است. این انقلاب هائی که در فرهنگ دینی ما به تناسب زمان، ایجاد شد، اگر بررسی کنیم، خواهیم دید که به دست آن علمائی است که صاحب حکمت بودند.
به همین جهت است که کسی که فلسفه می خواند وقتی بیاید عرفان، خیلی سخت است. ممکن است اما خیلی سخت است. مثل شاخه درختی که شکسته و می خواهیم دوباره آن را پیوند بدهیم ؛ می شود ولی خیلی مجاهده می خواهد. اما برعکس، کسی که از راه معرفت نفس به حکمت رسید، اگر بخواهد وارد فلسفه شود، خودش فلسفه آفرین و برهان ساز می شود. این فرد، البته اشتباهات فلسفه را اصلاح می کند و همان ها را آلت می کند برای انتقال مطالب به دیگران و خودش هم کوچکترین آلودگی از آن نخواهد داشت.
یا می فرماید شفاء می شود ؛ شاید این علوم، انسان را به مرض هائی بیندازد. با یک بارک الله گفتن، این ور و آن ور می شود. خوب این مریضی است. با یک بارک الله گفتنِ دو نفر ضعیفتر از خودش، این طرف و آن طرف می شود. اما حکیم چون قلبش شفاء شده، دیگر شیاطین جنی و انسی نیست که او را فریب دهند.
یا می فرماید رحمة شده : دنیا نمی تواند این معنا را در خودش حل کند که چطور امام حسین علیه السلام در آن لحظات کربلاء برای لشکر نصیحت می کند و حتی در آن آخرین لحظات و بعد از آن همه جنایت دوباره آنها را با تمام دلسوزی نصیحت می کرد که بلکه برگردند. کجا چنین رحمتی می شود ؟!
یا می فرماید : فَیَعلَمُ ما لَم یَکُن یَعلَم : می داند آنچه را که نمی دانست. وَ یُبَصِّرُ ما لَم یُبَصِّر : می بیند آنچه را که نمی دید. فَاَوَّلُ ما اُبَصِّرُهُ عُیوُبِ نَفسِهِ: چه چیز را می بیند ؟ مثلا من از پشت دیوار می بینم ؟ نه خیر. اولین چیز، این است که عیبهای خودش را می بیند. فلذا بزرگان، مخصوصا آیت الله سعادت پرور رضوان الله علیه وقتی می دید که بعضی دنبال کشف و کرامت هستند [ناراحت می شدند]. حکمت، انسان را آب می کند ؛ می شکند. مثلا بچه ای را در نظر بگیرید که در سفره ای داخل شده است و همه چیز را به هم زده است ؛ مربا را به ماست مخلوط کرده، نمک را به مربا و ماست را به غذا و.... و وقتی هم که می خواهی او را برداری، ناراحت می شود. این هیچ عیبی در خودش نمی بیند. به چنین بچه ای اگر در آن لحظه، آگاهی یک شخص بزرگسال را بدهیم، چه می کند ؟! [شرمنده می شود] ماهم تمام وجودمان عیب است ولی آن را نمی بینیم. در عالم ملکوت، ما را می بینند که چه کارهائی می کنیم. سراپا عیبیم و توقع هم داریم. اما حکمت که به انسان رسید، خجالت زده می شود. فَاَوَّلُ ما اُبَصِّرُهُ عُیوُبَ نَفسِهِ حَتّی یَشتَغِلُ بِها عَن عُیوُبِ غَیرِهِ. آنقدر این عیبها، او را به خود می گیرد که دیگر توجه به عیبهای دیگران ندارد. مثلاً کسی به یقه اش ماست ریخته و متوجه هم نیست. در یک مهمانی با غرور نشسته و پُز هم می دهد. اما یک لحظه آن را می بیند، می شکند و همه توجهش به این است که مردم چه دیدند و چه شد. طوری این توجه، خودش را به خودش می گیرد که اصلا از عیبهای دیگران، مشغول می شود.
وَ اُبَصِّرُهُ دَقائِقَ العِلمِ. آنجا فرمود پرده های علم برایش باز می شود. اینجا می فرماید دقائق علم را برایش نشان می دهیم.
مثلاً شهید آیت الله مطهری، این نکته بینی هایش از چه بود ؟ اینها را از کجا می گرفت ؟ یا این نکته بینی هائی که در طول تاریخ شیعه انقلاب های فکری ایجاد کرده است اگر توجه کنیم همه اش از آنجا [حکمت] بوده است. یا مثلا امام خمینی این همه نکته ها و دقائق که از روایات در مورد امور اجتماعی استخراج می کرد از کجا بود؟ [از همان حکمت].
"حَتّی لا یَدخل عَلَیهِ الشَیطانُ مِن مَوضِعٍ. " تا شیطان از هیچ راهی بر او داخل نشود.
" وَ ابصره حیل الشیطان و نفسه" او را به حیله ها و فریب های شیطان و نفس بینا سازم. " حَتّی لا یَکوُنَ لِنَفسِهِ عَلَیهِ سَبیل" تا نفسش راهی برای غلبه بر او پیدا نکند.
در مورد حکمت، مطالب مفصلی است که همین مقدار از برکات صمت و جوع از فرمایشات معصومین علیهم السلام استفاده کردیم. در پایان به این گفته قرآن اشاره می کنیم که در مورد حکمت می فرماید : " يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ " (بقره 269) می فرماید : به هر کسی حکمت داده شود، البته برایش خیر کثیر داده شده (توجه کنید که خدا هر چیزی را کثیر نمی گوید. این همه عظمت ها را (دنیا را) قلیل می فرماید) و متذکر نمی شوند مگر صاحبان لُب که مغز و مغز عقل است و شاید همسایه قلب است.
بسم الله الرحمن الرحيم
دربحث حدیث معراج فرمودند : " و حفظ القلب ". از آثار صمت و جوع این است که انسان، قلبش حفظ می کند که غیر خدا را کنار بزند و توجه به خدا را نگه دارد و [چنین قلبی] از دگرگونی ها محفوظ می ماند. لذا [حضرت آیت الله سعادت پرور رضوان الله علیه] در آیه، شاهد می آورد که : " وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ " (تغابن – 11) و هرکسی به خدا ایمان بیاورد، خدا قلبش را هدایت می کند و خدا بر هر چیزی علیم است.
ما اگر قلب را به کانون عدسی وجود انسان تشبیه کنیم که در ارتباط با اشعه خورشید، اگر این اشعه در این کانون تمرکز پیدا کند، در این تمرکز، به بالاترین اثر ظهور خود می رسد. [همینطور] وقتی دل انسان (کانون وجود) در شعاع نور الهی قرار گرفت، این اولا نگهداریش مجاهده می خواهد و با کوچکترین نوسان، آن اثر را نخواهد داشت. [و ثانیا] اگر این کانون در این شعاع قرار گیرد، این دل در هدایت آن قرار می گیرد و هوس های خود، از بین می رود. [در شاهد مثال بعدی می فرماید :]
" هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ " (الفتح – 4)
" او آن کسی است که نازل کرد آرامش را در قلب های مومنین تا اینکه فزونی شود – فزونی بکند – ایمانی بعد از ایمان را ". در اینجا ایمان را به یک جریانی تشبیه می کند که مرتبا در حال زیاد شدن است. و اینکه در قیامت هم باغ و بهشتی می باشد که در زیر آن نهرها جاری است، مثل این نیست که [تصور کنیم واقعا نعمت های بهشتی فقط زندگی کردن در باغ و کنار نهر ها است]. قرآن کریم، در سوره بقره به یک نکته دقیقی توجه می دهد. این آیه را بخوانیم تا ببینیم این ایمان و عمل صالح چه ارتباطی با بهشت دارد.
" وَبَشِّرِ الَّذِين آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً. " (بقره – 25)
" بشارت بده کسانی را که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند اینکه برای آنها جناتی است که جاری است از زیر آنها انهار. "
نظر ابتدائی عوامانه در آیه این است که مثلا باغی پرپشت است با درختان زیاد که زیر آن نهرهائی جاری است. اما بزرگان در این باره مطالب دقیقی را می فرمایند. جنات از نظر لغوی هر چیزی است که پوشیده باشد. اینکه درخت پرپشت را جنات گویند به این خاطر است که وقتی درختان پرپشت باشند، زمین طوری پوشیده می شود که از زیر درختان دیده نمی شود. وگرنه اگر قرار باشد نعمت بهشتی همین درخت پرپشت باشد و انسان در آنجا در بین درختان گیر کند که این لذتی ندارد!
جنات یعنی پوشیده هستند. یعنی زیبائی ها و لذات آن نعمت ها از عقل بشر پوشیده است. اصلا عقل بشر نمی تواند آنها را متوجه شود. " تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ " نه اینکه یعنی جویهائی باز شده. بلکه جوی و نهر، سمبل حرکت است ؛ حرکتی زلال. و این جوی که حرکت می کند و مرتبا در حال زیاد شدن است و این لذت هائی که از آن می برد، در همین دنیا ایمان و عمل صالح است که در آنجا تجسم پیدا می کند. و اینجا هم مومنینی هستند که آن سطح اکمل را در یک سطح پائین [در اینجا] مشاهده می کنند. این توجه به خدا جریانی است ؛ شراب با مزه های گوناگون. این شراب سمبل حرکت است.
" كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً " هر وقتی به این مومن در آنجا روزی داده می شود از ثمرات آن، " قَالُواْ هَـذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ " می گویند که ما اینها را در آن عالم هم استفاده می کردیم ! این چه روزیی است ؟! آیا این میوه ها و جویهای دنیوی است ؟ اینکه خیلی روشن است [که چنین نیست]. اولا به همه مومنین امکان آن داده نشده است که در این دنیا به همه آن میوه ها دسترسی پیدا کنند. آن میوه صادراتی یا فلان میوه گران قیمت اصلا شاید در دنیا یکبار هم نصیب این مومن نشده است. این آن میوه نیست. این ثمره و مشاهده باطنی است. این، جوی ایمان و این نتیجه عمل های صالح هست. اینجا مومنینی هستند که به آن بهشت که به آن خواهند رسید، همین جا به آن می رسند. پس قلب جایگاه چنین زندگی است.
در مورد قلب حدیثی را از امیرالمومنین علیه السلام مطرح و به آن اشاره می کنیم :
عن امیرالمومنین علیه السلام انه قال : " اعجب ما فی الانسان قلبه و له مواد من الحکمة و اضداد من خلافها، تعجب آورترین چیز در انسان قلب اوست این عضو (نه این عضو گوشتی) هم مواد حکمت در آن است و هم ضد او.
فان سنخ له الرجاء اذله الطمع، پس اگر امید به او برسد طمع او را ذلیلش می کند. و ان هاج به اطمع اهلکه الحرص، و همانکه گرفتار طمع شد طمع او را تحریک می کند و انتهای آن منجر می شود به حرص و حرص که به وجود آمد هلاک شد. ( مثلا به فلانی امید داشتم، در فلان کار برایم مشکل گشا شد یا فلان حرف را زدم کارم فلان طور راه افتاد. ). و ان ملکه الیاس قتله الاسف، و اگر ضد امید (یاس و نا امیدی) به او راه پیدا کرد، خودخوری و تاسف او را می کشد. و ان عرض له الغضب اشتد به الغیظ ، و همانکه غضب به او حاکم شد، تند روی در غضب می کند. و ان سعد بالرضاء نسی التحفظ، و همانکه زندگی به رضای او شد تحفظ را فراموش می کند و مواظبت و مراقبت کنار می رود. و ان ناله الخوف شغله الحذر، و حالا که خوف به او رسید او را به حذر وامی گذارد. موجود ترسو و احتیاط کار عجیبی است.
و ان اتسع له الاُمن استبلته العزه، و هر وقت امنیت او را فرا گرفت غره و فریب او را می یابد. و ان جددت له النعمة اخذته العزه، و حالا که نعمت برایش پشت سرهم آمد عزت و خودبرتربینی و اینکه آدم موفقی است او را زمین گیر می کند. و ان اصابته مصیبة فضحه الجزع، و هر وقت مصیبتی وارد شود جزع و فزع او را به افتضاح می کشاند. و ان استفاد مالا اطغاه الغنی، و اگر مال به او رو آورد طغیان می کند. و ان عضته فاقة شغله البلاء، و اگر فقر و ناداری به او رو بیاورد تمام زندگی مشغول بلاها است. و ان جهده الجوع قعد به الضعف، و اگر گرسنگی او را ناتوان کند ضعف او را زمین گیر می کند. و ان افرط فی الشبع کظته البطنة، و اگر در سیری شکم زیاده روی کند بطالت [بطانت] می آورد. فکل تقصیر به مضر و کل افراط به مفسد، پس در مورد قلب هر کوتاهی در آن مضر است و هر چه افراط شود فساد انگیز است. "(بحار – ج67 – ص 52 – ح13)
همچون کانون عدسی که باید تمرکز دهیم تا اشعه دقیقا بر روی کانون تمرکز یابد، قلب را هم باید طوری در مراقبه تنظیم کنیم که نوسان پیدا نکند که یا هلاکت است یا مفسده.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " ناجی داوود ربه فقال : " الهی ! لکل ملک خزانة فاین خزانتک ؟ " قال جل جلاله : " لی خزانة اعظم من العرش، و اوسع من الکرسی و اطیب من الجنة و ازین من الملکوت، ارضها المعرفة و سماوها الایمان و شمسها الشوق و قمرها المحبة و نجومها الخواطر و سحابها العقل و مطرها الرحمة و اثمارها الطاعة و ثمرها الحکمة ولها اربعة ابواب : العلم و الحلم و الصبر و الرضاء اَلا ! و هی القلب. " (بحار – ج67 – ص59 – ح37)
" داوود علی نبینا و آله و علیه السلام با خدا مناجات کرد و گفت : خدایا ! هر حکومتی و پادشاهی خزینه ای دارد. پس خزینه تو کجاست ؟ خداوند فرمود : من خزینه ای دارم که از عرش بزرگتر است و وسیع تر از کرسی است و پاکیزه تر از بهشت است و مزین تر از ملکوت است. زمین آن گنجینۀ معرفت است، و آسمان آن ایمان است و خورشید آن، شوق است و ماه آن، محبت است (پس معلوم است که محبت شعاعی از شوق است و شوق قدرتش بیشتر است ) و ستارگانش خواطر است و ذهن (ببین عقل در برابر دل، در کجاست ؟!) و ابر آن عقل است و بارانش رحمت است و میوه هایش طاعت است و نتیجه همه اینها حکمت است. و آن گنجینه چهار در دارد : علم، حلم، صبر و رضا. جایگاه این چهار ورودی، رسیدن به آن دل است، یعنی اگر بخواهیم دل را در خود کشف کنیم، باید اینها را در خود ایجاد کنیم و گرنه قلب برای ما معنی ندارد و پاره گوشت داخل استخوان را تصور می کنیم. اما در اثر مراقبه و تزکیه و محاسبه، باز می شود.
[اینکه گفته حلم،] علم با حلم چیز عجیبی است. مثلا یکی را می بینیم که پشت سر کسی فلان حرفها را زده یا فلان کار را علیه او انجام داده است. و آن شخص الان خیلی راحت با این فرد می گوید و می شنود. تعجب می کنیم که این فرد چقدر حلم دارد. نگو که اصلا او از این قضیه خبر نداشت و اینگونه راحت و آرام صحبت می کرد. این که حلم نیست ؛ چون اصلا علمی نیست که تا حلمی پیدا کند. حالا فردا تماشا کن که چه خبر است. وقتی یکی دو نفر به او اطلاع دادند که فلانی اینکار را کرده است. حالا ببین این وضع دیروزی را دارد یا نه. اگر داشت، بله حلم است وگرنه حلمی در کار نیست. و جالب این است که حلم هم علم می آورد. این حلم، پشت سرش تولید علم می کند ؛ چیزهائی می فهماند. البته ما یک مثال شخصی عرض کردیم در مورد اینکه فرد با اینکه علم دارد حلم دارد. [وگرنه مطالب بالاتر از این است].
صبر هم که در جلسات ابتدائی عرض شد که انسان در صبر، در واقع ربوبیت رب را حس می کند. و در راس همه اینها، رضا قرار دارد. اگر این چهار تا را داشته باشیم می توانیم کم کم دل را حس کنیم. حدیثی هم در مورد اهمیت دل عرض می کنیم : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : "لولا ان الشیاطین یحومون الى قلوب بنى آدم لنظروا الى الملكوت . " (بحار – ج70 – ص59 – ح39)
اگر این شیاطین در اطراف قلب بنی آدم نمی چرخید، البته حتما تماشا می کردند به ملکوت عالم. آنجا [در این حالت] معنای این گنج که فراتر از عرش است مشخص می شود.
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث حدیث معراج، از آثار صمت و جوع فرمودند : " وَالتَّقَرُبُ اِلَیَّ ". یکی دیگر از برکات صمت و جوع این است که بر من تقرب می جوید. بحث قرب الی الله یکی از بحث های محوری مساله سیر الی الله است. مستحضر هستید که این قرب، قرب مکانی و زمانی نیست. بلکه از جوهره انسان که استعدادها شکوفا می شود و آن اسماء و صفات الهی که در انسان است، آن ظهور پیدا می کند و انسان خودش به آن ظهور حقیقت خودش می رسد، از آنجا قرب را احساس می کند. و یکی از مهمترین عواملی که ما را از این قرب محروم کرده است، توجهی است که به این عالم طبیعت داریم که نمی گذارد آن حقیقت روشن و واضحی را که با آن مواجه هستیم احساس کنیم. واین دستورالعمل های اساتید، استعداد و لطافتی را در ما باز می کند که بتوانیم این توجه را پیدا کنیم. همینکه این توجه حاصل شد، قرب حاصل است. پس این قرب، از درون انسان است. شبیه به اینکه – البته بلا تشبیه، نستعیذ بالله مساله بسیار بالاتر از این چیزهاست، این مثال فقط برای تقریب به ذهن است – ما مثلا آب و انگور را مخلوط کرده در ظرفی می گذاریم و این حرکت می کند و به سرکه تبدیل می شود. و یا به شیر مثلا ماست مایه اضافه می شود و این از درون حرکت می کند. شیر بود و ماست شد. یعنی از بودن به شدن، حرکت می کند. یا مثلا هسته بادام بود، درخت شد. کودک بود، جوان شد. این حرکت ها از نوع مکان و زمان نیست بلکه از درون جوهر است.
ما که به سوی خدائی شدن حرکت می کنیم، به میزان توجهی که از این عالم می بُریم و به خدا پیدا می کنیم، قرب ما به همان اندازه است. این صمت و جوع می فرماید یکی از قوی ترین عواملی است که در این قرب، انسان را کمک می کند. در همین حدیث معراج می فرماید : " لا یَشغَلُهُم عَنِ اللهِ شَییٌ طَرفَةَ عَینٍ ". " مشغول نمی کند از خداوند چیزی به اندازه چشم به هم زدن."
این قرب، وقتی حاصل شود، این را در اصطلاح معرفتی شراب و مِی می گویند. [این نام گذاری] از این جهت است که ما وقتی توجه به این عالم می کنیم، از این توجه، انواع سختی ها و ناراحتی ها حاصل می شود و انسان را سخت به عذاب می اندازد. اما وقتی قرب حاصل شد، خود به خود این ناگواری ها از بین می رود. فلذا یک لذت خاصی ایجاد می کند. نقش شراب که انسان را از خود بی خود و مست می کند [مثل این است]. حالا اینکه شراب گفته می شود و ربطی به نوشیدن دارد، نکته قابل توجهی است. نوشیدن اگر دقت کنیم، یک ارتباطی با خلاء دارد. هرچه خلاء قوی تر می شود، مَکِش شرب هم بیشتر و قوی تر است. مثلا یک تلمبه، وقتی می تواند آب را محکم بکشد که خلاء ایجاد شود. و اگر حتی در آن محفظه یک سوراخ هم باشد و هوا وارد شود، مکش ضعیف می شود یا اصلا نمی شود. حتی وقتی یک لیوان آبی را می خوریم، امکان ندارد زمانی که تنفس در درون است، شرب انجام گیرد. به همان میزان که از تنفس تخلیه شدیم، به همان مقدار توان شرب داریم.
به هر مقدار که انسان، خلاء از منیّت پیدا کند، به همان میزان استعداد بیشتر [سر] کشیدن شراب قرب را دارد. پس ما هر چه بخواهیم بیشتر از این شراب استفاده کنیم، بیشتر باید توجه را از خود کم کنیم و توجه به او را بیشتر کنیم. از آیات و روایات در توضیح مساله استفاده می کنیم :
خداوند متعال در سوره مبارکه انسان می فرماید : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا " (انسان 5 و 6)
ملاحظه می فرمائید این مِی و شرابی که اهل معرفت می گویند، اینها اختراع نکرده اند. شراب طهور و مستی ریشه قرآنی دارد. خود قرآن با صراحت توجه به این معنا می دهد.
" البته ابرار می نوشند از کاسه ای که آمیخته شده به کافور " (حالا کاسه انشاءالله در بعضی ابیات، بیشتر توضیح داده می شود ).
ابرار جمع بَرّ است یعنی وسعت. یعنی [چیزی که] گستره وسیعی دارد. به صحرا هم بَرّ گفته می شود چون گستره وسیعی دارد. بَرّ آن نیکی است که فراگیر است نه در محدودۀ خودش. این نیکی، وسعتش خیلی زیاد است. آن کدام نیکی است ؟ آن، نیکی ای است که جوهره آن گستره عظیمی دارد. پس به هر نیکی نمی فرماید، چنین نیکی ای را می فرماید. آن چیست که جوهره نیکی را به آن قدرت می رساند که به این تاثیر برسد ؟ خودش در همین سوره توضیح می دهد. آن نیکی ای است که " لِوَجهِ الله " باشد. [یعنی انسان] در انجام آن نیکی، خودش را نبیند. توجه به خود نداشته باشد. صرفا لوجه الله باشد. آن نیکی، از جوهره خودش، قدرتی خواهد داشت که فراگیر شود. گاهی آنقدر فراگیر است که سرنوشت انسان را عوض می کند ؛ از بلاها نجات می دهد. همان یک عمل خالص حتی در عمر انسان اثر می گذارد ؛ در قضای الهی تاثیر می کند و حتی در نسل انسان اثر می گذارد. مثل بعضی اسانس ها که مثلا تا درش را بازکنیم عطر آن به طرز عجیبی تمام فضا را می گیرد.
مثلا ما اگر هزار کیلو هم یخ داشته باشیم، در گوشه ای بریزیم، در همان گوشه می ماند. اما ده گرم آب، اگر لطیف شود، بخار شود، همه آن فضای اتاق را می گیرد. و اگر عطری هم داشته باشد، ده برابر آن اثر می گذارد. عمل اگر درست باشد، پنج نسل یا حتی ده نسل اثر می گذارد ؛ گذشته فرد را اثر می گذارد. حتی بر آباء و اجداد در عالم برزخ اثر می گذارد. حجم و زیادی عمل مهم نیست. همان یک عمل که در عین آن عمل، هیچ توجه به خود و کار خود ندارد. تمام توجه، لوجه الله است. در این حالت، به قرب رسیده است. شراب طهور را اصلا خود خدا می نوشاند که بالاتر از این کاسه و چشمه است.
کافور : نه منظور این کافور باشد که مرده را می شویند. کافور یک نعمت بهشتی است که از جهات مختلف برای انسان لذت دارد. رنگ آن یک لذتی دارد. نوشیدن آن لذتی دیگر. خنکی و.... هرکدام یک لذت دارد. این کاسه شرابش از یک چشمه ای است که می نوشند از آن بندگان خدا. (همین الان می نوشند. نه اینکه خواهند نوشید. همین الان که از خود می بُرَد و توجه به خدا دارد، آن را می نوشد. علامه طباطبائی رضوان الله علیه نکته ای را در این مورد می فرمایند که اگر بنا بود این شراب را در عالم قیامت می نوشید که در خیال ما میلیاردها سال بعد است، در آن حال می فرمود : سیشربون، یا سوف یشربون. در قیامت هم خواهند نوشید. که این نمونه همان است. که جلسه قبل عرض کردیم، آنجا برایش آشنا است)
آنها وقتی این چشمه ها را باز می کنند، مثل اینجا نیست که با بیل و کلنگ بکَنند و ده ها روز طول بکشد. بلکه اراده مومن است. هر وقت اراده کند، باز می شود.
پس اینکه مرحوم حافظ رضوان الله علیه بحث از مِی و شراب و... کرده است، این کلام خود قرآن است. چه موقع باز می شود ؟ هر وقت که اراده کرده که توجه خود را از خود به خدا کند، همان لحظه می ریزند [این شراب را].
در توصیف ابرار می فرماید : " إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا " (انسان – 9)
نطعمکم یک مطلب سمبلیک است در آن جریان مولی علی علیه السلام [وخانواده ایشان]. این اطعام در آن وضعیت، با همه سختی و مشکلات ظاهری و ایثار [است]. اما چگونه ؟ لوجه الله. زیبائیش اینجاست. خیلی ها میلیون ها پول خرج می کنند و احسان می دهند یعنی حجم عمل، خیلی بزرگ است. اما جوهره کار را قرآن می فرماید لوجه الله است.
ما که فقط برای خدا این کار را کردیم، ما دیگر توجه به من نداریم. چون اگر داشته باشیم توقعات می آید. کمترین توقعی که یک آدم مومن حتی ممکن است داشته باشد همان تشکر زبانی است. فرض کنید کسی این احسان را بگیرد و برود. در دل چنین فردی چه اثری می گذارد ولو به زبان نیاورد. حالا منت و انتظارات دیگر، به جای خود بماند. حتی توقع شکور هم نداریم. این لحظه که انسان این کار را می کند، این عمل در آن لحظه [اثر خود را می گذارد.]
خوب در بیشتر کارهای ما این [توقع و لوجه الله نبودن کار] است که نمی گذارد توجه ما به خدا باشد و نورانیت عمل از بین می رود. و نمی گذارد اثر بگذارد. همین امشب اعمال امروز را محاسبه کنیم ببینیم چقدر کارهای خوبی که انجام دادیم دارای این نیات بودند. حالا گذشته از کثافتکاری های علنی و عوامفریبی و ریا و.....
این کار را انجام دادم تا مدرک بگیرم. فلان کار دیگر را برای نگاه مردم انجام دادم. دیگری را برای اینکه در پرونده ام سابقه باشد و.... توجه کنم به همین حقوق طبیعی که خودم به خودم قائلم [ببینم چقدر از کارها برای این نیات بودند]. کار خوب، اگر لوجه الله باشد، از آن نوری ایجاد می شود که از آن نور، توجهی به حضرت رب حاصل می شود و توجه از خود بریده می شود و لذت آن شرب را می فهمد که غیر قابل توصیف است. گفتیم که خداوند آن را جنت فرموده است. به این معنا که لذت و زیبائی های آن، اصلا از عقل بشر پوشیده است. پس از این قسمت آیه، توضیحاتی می دهد تا اینکه می رسد به این آیه که می فرماید : " وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا " (انسان – 21) آنجا که از کاسه یا از چشمه برمی داشتند می خوردند، نه دیگر اینجا خود خدا می نوشاند. نه مِزاجُها کافوراً ؛ و نه مِن کَاسٍ و نه مِن عَینٍ !
پس نتیجه این می شود که یک مرحله مقدماتی، سالک حرکت می کند و استعداد خود را به کار می اندازد و در آن حال "منِ" خود را کنار می گذارد و یک جرعه هائی یا نَمی یا تری یا قدحی می چشد. محسوس می شود. از این فضای خیال در می آید. و وقتی شروع به حرکت کرد، می رسد به جائی که خدا خودش حرکت می دهد. آنجا که خودش، خودش را کنار می زند، آنجا خدا از جوهره خودش به او می نوشاند و خودش او را کنار می زند و " شراباً طَهوراً " می شود.
پس سالک [در ابتدای امر] توجه به من را که باعث توجه به عالم طبیعت می شود، کنار می زند. مثلا همین حواس پنجگانه را تصمیم بگیریم آزمایش کنیم. یکی از عزیزانی که استعداد زیادی دارد و مدتی است در خدمتشان هستیم، دستور تمرکز ذهن را که به ایشان داده بودم مدتی پیش پیشرفتهائی کرده بود و گوشه هائی از مطالب برایش مشخص گشته بود و در مدت حدود یکی دوسال که در خدمتشان بودیم، خوب پیشرفت کرده بود و شرمنده این عزیز شده ام. تماس گرفته بود و می گفت من تازه فهمیدم چقدر عاجزم ؛ چقدر هیچم که دو دقیقه نمی توانم تمرکزم را بر موضوعی ثابت نگه دارم. آنقدر خودش در خودش شکسته بود که اصلا دوباره تصمیم زندگی جدیدی کرده بود. با اینکه تحصیلات عالی دارد و مسئولیتهای مدیریتی و سالها در جبهه ها بود و جانباز هم هست اما دوباره تصمیم تجدید نظر کردن در زندگی را گرفته بود. بعد شروع می کند حواس خود را کنترل کند. و بعد چیزهائی می فهمد. یعنی آخر واقعا من نمی توانم آنچه را که می بینم یا می خواهم ببینم آیا واقعا نمی توانم آن را از ذهنم بیرون کنم. آخر چطور من نمی توانم این کار را بکنم مگر این ذهن مال من نیست ؟! و یواش یواش فهمید که من خیلی بیخودی و شل و ول زندگی کرده ام. و فهمید که همین است که مرا صفر کرده و من حقایق را نمی بینم. چند وقت پیش که تلفنی صحبت می کردیم این مطالب را می گفتند. واقعا بعضی ها در مدت چند سال چقدر پیشرفت می کنند که خودمان از این عزیزان خجالت می کشیم.
پس تصمیم بگیریم، 5 دقیقه توجهمان را از این عالم بیرون ببریم. اگر نمی توانیم، مراقبه برای همین است که برای ما این استعداد توجه را ایجاد می کند. مثل پارچه ای که گل و لا گرفته که جمع نمی شود. آن را می شوئیم حتی آب هم نمی تواند این گِل و لا را از بین ببرد، آب جوش و مواد پاک کننده دیگر هم لازم است.
بعد از آنکه گِل و لا برطرف شد راحت آن پارچه را جمع می کنیم. آنگاه متوجه می شویم که زندگی چقدر جدی بوده است. و کیست که از این شراب بتواند دست بردارد؟!
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث حدیث معراج، از آثار و برکات صَمت و جوع می فرماید تا می رسد به اینکه : " وَالحُزنُ الدائِمُ " " حزن و اندوه همیشگی ". حزن می فرمایند سه قسم است. یکی حزن و غم و اندوهی است که به خاطر به دست آوردن دنیا و مال و منال و زیور و زینت دنیا است که این حزن مذموم است. حزن دیگری نیز هست که به خاطر از دست رفتن نعمت خدا است و مثلا کسی فرزند خود یا عضوی را از دست می دهد. یا مریض می شود و نعمت خدا از دست می رود و برای آن محزون می شود. می فرمایند این حزن تا وقتی که موجب سوء ظن به خدا نشود و اثر منفی در بندگی خدا نداشته باشد، اشکال ندارد. نه مذموم است و نه ممدوح. حزن دیگر این است که در اثر آگاهی هائی که به دست می آورد، از گذشته تباه خود، نرسیدن به کمال، یاد مرگ، سختی قبر، عذاب برزخ و.... محزون می شود ؛ گریه می کند. این حزن، ممدوح است. آن دو حزن اولی، منع شده. مخصوصا اولی. دومی هم اگر باعث دوری از بندگی خدا شود، مذموم است و از اولیاء الله چنین حزنی دور است. قرآن می فرماید : " أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ " (یونس – 62) که رد می کند اینگونه حزن و اندوه را که مومن و اولیاءالله از آن پاک هستند. اما حزن سوم که ممدوح است، آیات و روایات متعددی در این باره است که چند نمونه را عرض می کنیم.
منبع این احادیث، میزان الحکمه است.
قال الامام زین العابدین علیه السلام : " اِنَّ اللهَ یُحِبُّ کُلَّ قَلبٍ حَزینٍ " (کافی ج2ص99ح30). البته خدا دوست می دارد هر قلبی را که محزون و غمگین است.
قال الامام علی علیه السلام : " کَم مِن حَزینٍ وَفَدَ بِهِ حُزنُهُ عَلی سُرورِ الاَبَدِ " (غررالحکم ص321ح7446)
" چه بسیار حزنی که انسان را بر شادی همیشگی وارد می کند."
قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم : " ما عُبِدَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلی مِثلِ طولِ الحُزنِ " چیزی مثل طولانی شدن حزن به خدا بندگی نشده است. (بحارج74ص80ح3)
فی کتاب علی علیه السلام : " اِنَّ المومِنَ یُمسی وَ یُصبِحُ حَزیناً وَ لا یُصلَحُ لَهُ اِلّا ذلِکَ. " (بحارج69ص71ح3)
درکتاب امام علی علیه السلام آمده است : " البته مومن شام می کند به حالت غم و صبح می کند به حالت غم و مصلحت او غیر از این نیست. "
این حزنی که به این عبارتها توضیح داده شده، عرض شد آن حزنی است که انسان به سبب اینکه خود را عاجز می بیند از مغفرت گناهان گذشته و.... پس دچار حزن می شود. این حزن خیلی سازنده است و موجب می شود اراده انسان تقویت شود. این حزن باعث می شود از عجب و صفات رذیله در امان باشد.
پس اینکه سالک چیزهائی را در پیشرفت برنامه های معنوی خود می فهمد، این حزن است که او را از شیطان نگه می دارد. چرا که اگر انسان در این راه چیزی فهمید، باید بینش او را عمیق تر کند. و وقتی اینگونه شد، گذشته تباه خود را بیشتر متوجه می شود. پس موفقیت و مشاهدات باطنی وقتی به اینجا رسید، طبیعی است که این فرد غمگین خواهد شد و این پیشرفت را به عنوان پیشرفت حساب نخواهد کرد. بلکه متوجه چیزهای دیگر خواهد شد و از عجب و آفت های خطرناک آن در امان خواهد ماند. پس اگر انسان احساس پیشرفت کند، وسیله دام شیطان شده است. یکی از مشکلات پیچیده سالک در اینجاست. فلذا بزرگان می فرمایند بعضی از گریه ها، از ناحیه شیطان است و رحمانی نیست. می فرمایند اگر دیدیم به دنبال گریه، احساس ذلت آمد، رحمانی است اما اگر دیدیم دنبال آن عجب آمد، یا آن گریه از اول از ناحیه شیطان بوده و یا به دنبال این پیروزی و حمله به شیطان، از شیطان پاتک خوردیم. در سیر و سلوک، یک جنگ بسیار جدی است بین ما و شیطان. گاهی می بینید شیطان کنار می کشد و انسان در ظاهر توفیق نماز شب و عبادت پیدا می کند. آنگاه ناگهان حمله می کند و همه چیز را خراب می کند.
پس علامتش این است : اگر من وقتی به نماز شب موفق شدم، خوشحال شدم و خود را با دیگران مقایسه کردم، مخصوصا با کسی که نسبت به او حسادت دارم. این نماز شب یا از ناحیه شیطان بوده یا از شیطان پاتک خورده ام. اما اگر دیدم پشت سر این نماز شب، خوف و غمی حاصل شد که چگونه بالاخره این عمر را به آخر خواهم رساند، آنگاه اصلا احساس موفقیت نخواهم کرد [و این رحمانی بوده است].
پس این حزن، آنقدر اهمیت دارد که بعد از حفظ قلب و قرب الهی، همردیف آنها حزن را می شمارد. چون این حزن، همه منیّت مرا از من گرفته و انسان قابلیت قرب پیدا کرده است. پس مضامین این روایت ها این حزن را بیشتر توضیح می دهد.
" وَ رُویَ اَنَّ داوودَ علیه السلام قالَ اِلهی ! اَمَرتَنی اَن اَطهَرَ وَجهی وَ بَدَنی وَ رِجلی بِالماءِ فَبِماذا اَطهَرُ لَکَ قَلبی ؟ قالَ بِالهمومِ وَ الغمومِ. (بحارج70ص157ح3)
" خداوندابه من امر کردی که رویم را و بدن و پایم را با آب پاک کنم، پس به چه وسیله ای قلبم را برایت پاک کنم ؟ خدا فرمود : با همّ و غم قلبت را پاک کن. "
تا فرد احساس پیروزی کرد، آفت است. قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ قَد سُئِلَ اَینَ الله؟ فَقالَ عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلوبِهِم. از حضرت سوال شد که خدا کجاست ؟ فرمود خدا در آنجاست که قلبهائی شکسته اند. (بحارج70ص157ح3) پس این قلب شکسته کار خودش را خواهد کرد.
امام صادق علیه السلام می فرمایند : " اَلحُزنُ مِن شُعارِالعارِفینَ لِکُثرَةِ وارِداتِ الغَیبِ عَلی سَرائِرِهِم " (بحارج69ص70ح1) حزن اصلا شعار عارفین است. چرا؟ برای اینکه برای این عارف ها در اثر کثرت وارداتی که از سوی عالم ملکوت برآنها می شود، پرده ها کنار می رود و اسرار و باطن ها را بیشتر متوجه می شود. پس اینکه عارف واقعی، دائما در حال حزن است، به خاطر واردات قلبی است که در قلب او وارد می شود و مقدار بیشتری از اسرار و باطن شناخته می شود. در ادامه اش می فرماید : " وَلَو حَجَبَ الحُزنُ عَن قُلوبِ العارِفین ساعَةً لَاستَغاثوا. " اینها این حزنی که در دلشان بوده، آن حال حزن اگر یک ساعت از آنها برطرف شود و یک نوع شادی و فرح و دلبستگی به اعمالشان پیدا شود، اصلا می ترسند به طوری که به خدا استغاثه می کنند. اشاره به این است که در معرض خطر جدی هستند. پس حزن به این معنا، تمام منیّت مرا از من می گیرد و به انسان همتی می دهد که در فکر جبران گذشته باشد. مثالی عرض می کنیم تا مطلب روشن تر شود :
اگر یک مادری را در نظر بگیریم که فرزند دلبند رشید بسیار دوست داشتنی خودش را در یک ماموریت غربت خطرناکی داشته باشد و پس از سالها بشنود که برای دو سه روزی محدود، فرزندش مرخصی گرفته و قرار است بیاید، اما می داند که بعد از دو سه روز برمی گردد و معلوم نیست دوباره سالم برگردد یا نه. آنگاه این مادر چه حالی خواهد داشت ؟ محبوب و معشوق با هم معانقه می کنند و این مادر، یک حالت خوشی دارد اما نه خوشی که برای مثل خوشی های دلگرم کننده، غفلت برانگیز باشد. بلکه این خوشحالی او، با یک غم سنگینی همراه است. این فرح به خصوصی است که با یک حزن شدید قاطی شده است. مومن همچو حزنی دارد. در توفیقاتی که برایش پیدا می شود و در مشاهداتی که از عالم ملکوت احساس می کند، اینطور نیست که برای او از نوع خوشی های دنیا باشد. [چرا که با خود می گوید] نمی دانم این را از روی امتحان به من داده اند یا نه ؟ آیا این همیشه خواهد ماند یا نه ؟ مسئولیت های آن چه خواهد شد ؟ نمی دانم. اگر این حزن نباشد، عارف می ترسد که او در یک آفت خطرناکی گرفتار شده است.
خداوند انشاءالله عنایت فرماید از برکات صمت و جوع که یکی هم حزن دائمی است، از آن بهره مند باشیم. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث حدیث معراج فرمودند که : " قالَ یا ربِّ ما میراثُ الجوعِ ؟ قالَ الحِکمَةُ وَ حِفظُ القَلبِ وَ التَّقَرُّبِ اِلیَ اللهِ وَ الحُزنُ الدّائمُ وَ خِفَّةُ المَوُنَةُِ بَینَ النّاسِ وَ قَولُ الحَقِّ وَ لا یُبالی عاشَ بِیُسرٍ اَم بِعُسرٍ ". برکات صمت و جوع که جلسات قبل مفصلاً عرض شده که حکمت است و اینکه انسان، قابلیت پیدا می کند به حقیقت خودش و عالم، علم پیدا می کند و علم محکم پیدا می کند و در حد یقین می رسد و از برکاتش قلبش را حفظ می کند از هرگونه از لغزش ها. به این اراده می رسد که قلبش را از چرخش به هر سو کنترل کند و در اختیار خودش است. نمی گذارد که کینه توزی یا حسادت یا شهوت [در آن باشد]. حالا هر نوع شهوتی می خواهد باشد. هر گرایشی در قلب با کنترل خودش است. تا می رسد به اینکه توجهش به خداست و نمی گذارد توجهش به غیر خدا باشد و این را حفظ می کند. و چنین فردی قابلیت قرب الهی پیدا می کند و آنگاه از شراب مستی و مست کننده قرب الهی سیراب می شود. و آنگاه دائماً در حزن آن است که این شیرینی از دستش برود و یک مرتبه مثل جدش که از بهشت برزخی با یک غفلت بسیار جزئی، فرو ریخت، می ترسد که این هم با یک غفلت فرو ریزد و این توفیقات با یک غفلت، از دستش برود و دوباره محروم شود.
این آثار را که آثار جوع بود در دنباله اش می فرماید : " وَ خِفَّةُ المَوُنَةُِ بَینَ النّاسِ ". چنین انسانی در زندگی خودش بی آزار و بی دردسر است. نه اینکه حق کسی را ضایع نمی کند بلکه بالاتر، از خیلی از حقوق خودش صرف نظر می کند تا دیگران به زحمت نیفتند. برعکس وقتی می خواهد به دیگران کمک کند، سختی آنها را تحمل می کند ولی در باره خودش، دیگران را به زحمت نمی اندازد. موُنه اش خیلی سبک است. سبکبار است، بی دردسر است.
" وَ قَولُ الحَقِّ " یعنی چنین انسانی، قولش قول حق است. در مورد " خِفَّةُ المَوُنَةُِ بَینَ النّاسِ " اولاً این کلمه بین الناس نکته قابل توجهی است. در آثار جوع، وقتی قرب الهی، حکمت، و حفظ القلب را که فرمود، شاید چنین توهم شود که انسان به اینها، در بین مردم نمی رسد و باید در دره کوهی تنها باشد تا بتواند این ها را بیابد. گاهی هم بعضی از عزیزان می فرمایند من در تنهائی حضور قلب بیشتری از نماز جماعت دارم و در نماز جماعت حضور قلب ندارم. اما ای بسا این وسوسه شیطان باشد تا ما را از برکات نماز جماعت محروم کند.
خوب ما در آن حدی نیستیم که نمازمان نماز جماعت باشد که ملائکةالله اقتداء کنند. این چیزی در حد بزرگان و انسان های در حد فوق العاده است. لذا حضرت می فرماید : " وَ خِفَّةُ المَوُنَةُِ بَینَ النّاسِ " یعنی در بین مردم زندگی می کند ولی وقتی آن کمالات را خدا به او داد و این "منیّت " حیوانی او از بین رفت، از هیچ احدی توقع نخواهد داشت و خود به خود از برکات این صفت عالی برخوردار می شود. لذا می فرماید در بین مردم. و اینجا معلوم می شود که بعضی از مشکلات جامعه را با شاخ و برگ می خواهیم حل کنیم. اما حضرت رب می فرماید : " ریشه حل مشکلات جامعه این است که انسان تربیت شود. " اگر انسان تربیت شد و اگر به جائی رسید که حتی از حق خودش می گذرد و حاضر نیست دیگران به زحمت بیفتند، بی شمار مشکلات جامعه حل می شود، به برکت تربیت انسان. آن هزینه هائی که در شاخ و برگ جامعه صرف می شود، اگر در جهت تربیت انسان خرج شود، خیلی از مشکلات، حل می شود.
تا اینجا مساله فردی سالک بود ولی برکات آن به خود اجتماع می رود. تا جائی که مثلا به عیادت مریض می رود و زود از آنجا بلند می شود، چرا که شاید او ناراحت باشد ؛ شاید او احتیاج به دارو و درمان داشته باشد. مهمانی می رود و تا غذایش را خورد، بلند می شود و می رود، چون شاید صاحبخانه مشکلاتی دارد که من مزاحم بشوم و از کارهایش بماند. کاری می کند که به کسی اذیت نباشد. حتی در زندگی بزرگان است که مثلاً سر سفره ای اگر نمک نیست، خودش بلند می شود و برمی دارد و به بچه اش مثلا نمی گوید که نمک را بیاورد. وحتی از آن بالاتر در احوالات بعضی از بزرگان است که وقتی کسی به او غذا می دهد که نمک ندارد، طوری آن را با لذت می خورد که دیگران ندانند. با اینکه در درون مجاهده می کند اما نمک نمی ریزد که نکند نمک بریزم او (صاحبخانه) ناراحت شود و دلش بیاید. ببینید ملاحظه کجا را می کند ؟! اینها به برکت این است که انسان توانست از قرب خدا بهره مند شود و منیّت حیوانی او از بین برود.
انسان وقتی سرما می خورد، سرش درد می گیرد ؛ چشمش و حتی استخوانش درد می گیرد. اما دیگر نمی رود دنبال متخصص چشم بلکه سعی می کند ویروس را ازبین ببرد. وقتی آن رفت، همه چیز رفت. این همه مشکلات و مصیبت ها را نفس حیوانی به سرِ ما می آورد. اگر راه حل آن را بلد شد، بقیه حل می شود. نمونه ای از روایات را می آوریم تا استفاده نمائیم :
(سرالاسراء ح 342) : عَن ابی عبدالله علیه السلام قال : قال امیرالمومنین علیه السلام : " اِنَّ المومنَ من نَفسِهِ فی شُغُلٍ و النّاسُ مِنهُ فی راحَةٍ. " (الکافی ج2ص239ح30) البته که مومن مشغول به نفس خودش است. عیبی در کسی دید، توجهش به این است که خدا می خواهد مرا تربیت کند. توجهش به خودش است که ببینم خدا اورا آینه قرار داد که ببینم فلانی هیچ توجهی به عیبش ندارد، من هم بشری هستم، عیبی دارم و خودم توجه ندارم اما دیگران متوجهند و به رویم نمی آورند. اینها مراقبه است. وقتی انسان در مسیر مراقبه و محاسبه افتاد، تمام توجهش مشغول خودش هست و مردم از دست او در راحتی هستند. نگران آن نیستند که فلانی فردا می خواهد مهمان بیاید، چه خواهد شد ؟ آبرویمان خواهد رفت [اگر ذره ای ایراد در غذا یا.... باشد] در همه جا خواهد رفت و خواهد گفت. بلکه همه از هر جهتی از دست او راحتند.
امام صادق علیه السلام می فرماید : " المومنُ حَسَنُ المَعونةِ خفیف الموونةِ جَیِّدُ التدبیرِ لِمَعیشَتِهِ لا یُلسَعُ مِن جُحرٍ مَرَّتَینِ. " (الکافی ج2ص241ح38) البته مومن کسی است که از جهت عون و کمک و خدمت به دیگران بهتر خدمت می کند اما از نظر تحمل سختی های دیگران، خیلی متحمل، کم هزینه و بی آزار است و معیشت خودش را هم خوب تدبیر می کند. " ملاحظه می فرمائید ؟! بحث تدبیر را می فرماید. خدا روح آیت الله سعادت پرور را شاد کند. اینطور مطالب را که می رسیدند، می فرمودند : مواظب باشید یک بعدی نباشید. تدبیر کنید و با تدبیر، اعتدال را ایجاد و حفظ کنید. مثلا در همان مثال بحث خودمان، اینکه من به کسی اذیت نکنم، این درست است. ولی نه اینکه این را محکم بگیرم و چشم و گوشم را ببندم. این ها باید با تدبیر در جایگاه خودش انجام شود. مثلا عیادت مریض رفتیم. روایت هم داریم که زود باید از سر بالین مریض بلند شویم. ولی یک وقت دیدیم که خود مریض دوست دارد که بنشینیم. اینجا دیگر نگوئیم که الّا و بالله روایت فرموده که اذیت نکنید و زود برگردید ! این آدم، افراطی و خشک است. این باید با تدبیر به اعتدال برسد. اینجا او خودش می خواهد. اگر وقت داریم، برای خدا یک ساعت، نیم ساعت بنشینیم. یا اینکه گفته شده در مهمانی زود بلند شوید. اما یک وقت است که خود میزبان می خواهد بنشینیم و یک مقدار صحبت کنیم. اینجا باید این کار را بکنیم. پس اگر کسی در عیادت بیماری یک مقدار نشست ما نباید زود بگوئیم او از مسائل اخلاقی پرت است. یا اگر استادی وقتی شاگرد را تربیت می کند طوری شاگردش خشک شده که باید برعکس عمل کند تا یک مقدار تحرک پیدا کند [و مقداری مزاح کند] ما نباید این را حمل بر بی اخلاقی کنیم.
یا اینکه برای سرپرست خانواده، وظیفه ای نسبت به عیال و فرزندش پیش آمده که باید خودش را پیش اهلش بشکند. البته نه پیش هر کسی ؛ کسی که فردا منّت نگذارد. اگر دیدی کسی مومن است و اهل خیرات است و از خدا می خواهد که خدمتی کند و مشکل خانوادگی تو و عیالت سنگین است، تو باید به او بگوئی. نه اینکه بنشینیم و بگوئیم نه، اگر خدا بخواهد خودش می رساند. البته ما که به آن توکل بالا و کمال توکل نرسیده ایم که اگر خدا بخواهد من اینجا بیفتم بمیرم، همان خواهدشد. این مرحله فوق العاده ای است که از عهده ما خارج است و درجه انسان های فوق العاده ای است. در حد ما، می گوید تدبیر معیشت کنید. آن هم خوب تدبیر کنید.
[اما توجه کنیم که وقتی می گوئیم] ما به کسی دردسر ندهیم، اذیتش نکنیم. خفیف الموونه باشیم، و واقعا اینطور باشیم و از ته دل، نه اینکه در ظاهر. واقعا و از ته دل بی توقع باشیم. واقعا اگر رسیدیم به جائی که زن و فرزندم مشکل داشته و آقای فلانی را دارای شرایط خدمتگزاری می دانستم، رفتم گفتم و او اعتنا نکرد، در این صورت اگر من واقعا بی توقع باشم، نباید به دلم بیاید. اصلا باید او را دعا کنم که فلانی حتما مشکل داشت، خدایا مشکلش را حل کن. نه اینکه در دل، بذر کینه بپرورانم. بلکه همان اندازه که می توانست مشکل مرا حل کند، در حقش دعا کنم. دل، صاف و آئینه باشد. نه اینکه زود دلش بشکند و بگوید : عجب ! آقای عمرو برای من چنان و برای فلانی چنان ! طوری باشد که برای او دعا کند. مساوی باشد برای او اگر کاری کرد یا نکرد.
یا رفتم به خانه فلانی برای مهمانی، اصلا مرا به حساب نیاورد، دلمان نیاید، توقع نداشته باشیم. بگویم خدایا حواسش جمع نبود. نکند مشکلی داشته باشد، مشکلش را حل کن. از درون برای او دعا کنیم. نه اینکه در ظاهر اینگونه باشد و خشک مقدسی کرده و در باطن، هزار رقم ماده های چرکین داشته باشیم. در معاشرت های اجتماعی، این مساله باید از درون حل شود نه اینکه در ظاهر. پس حضرت هم توجه به اعتدال می دهد و هم توجه به مسائل مذکور.
" جَیِّدُ التدبیرِ لِمَعیشَتِهِ. " این انسان که به دیگران کمک می کند و زحمتش را به دوش دیگران نمی اندازد، همینطور وِلو و بی حساب و کتاب نیست. جایگاه هائی دارد و تدبیر در معیشتش زیبا و خوب است. و اصلش این است که انسان از درون چنین روحیه ای را داشته باشد.
یک روایتی هم از خود حدیث معراج آورده است که می فرماید : فی صفات اهل الخیر و الاخره : " الناس منهم فی راحةٍ و انفسُهُم منهم فی تعب " اینها (اهل آخرت) کسانی هستند که مردم از آنها در راحتی هستند و خودشان برای خودشان در سختی و زحمتند. این در مورد خفه موونه بین ناس بود.
از برکات دیگر جوع، که دیگر میوه و گل سرسبد همه اینها در انسان ظهور پیدا می کند، قول حق است. که واقعا اگر کسی این مراتب را طی کند، دیگر از چه ملاحظه دارد که حق را نگوید و عمل نکند ؟! دیگر چه عامل و مانعی است که نگذارد به حق عمل کند و حق را بگوید ؟! از همه چیز، در راحتی و آزادی است. مطابق وظیفه عمل می کند. دوست صمیمی چندساله است اگر بناست حقی را بگوید و عمل کند خواهد گفت. در جمع، ملاحظه هیچ چیز را ندارد. چون در زندگانی بالاتری است و محتاج این زندگی های پَست مادی نیست. کل زندگی این عالم طبیعت، برایش از دره کوهی هم کمتر است. وقتی از مراتب بالای زندگی بهره مند است، چه ملاحظه ای دارد که درّه کوه از دستش برود ؟! تااینکه ملاحظه چیزی را داشته باشد.
این هم در مباحث گذشته گفته شد که اینکه انسان، فیلم بازی کند با خودش و دیگران، این نیست و این مراحل باید طی شود و گرنه این هم یکی دیگر از حیله های شیطان است چون می بیند از این مسیر، زمینه دارد. " کلمةُ حقٍ یُرادُ بِها الباطِلُ ". کلام امام علیه السلام است. دنبال حق است در حالی که درونش باطل است. به دنبال هوس خودش است. حالا هر هوسی می خواهد باشد ؛ جاه طلبی، خودنمائی و..... به این مطالب نمی تواند برسد مگر از راه مسیر حق.
تا آن مراحل که در حدیث معراج فرمود، طی نشود، این قول او قول حق نخواهد شد. و حتی خودش هم ابزاری است برای باطل. تا منیّت، از بین نرفته، و تا انسان از شراب قرب الهی، چیزی نچشیده، و این من را از خود بی خودش نکرده، در او قول الحق، یراد بها الباطل است. و قول حق در واقع، نور درخشنده این سوخته " من " انسان است. لذا امر به معروف و نهی از منکرش در تمام مسائل اجتماعی و سیاسی او بر این مبنا است. فلذا رفع مشکلات و معضلات جامعه نمی تواند باشد مگر با تربیت انسان براساس همان حدیث معراج یا کتاب و سنت که آن را باز کرده اند.
بازهم چند روایتی را تبرکاً مرور می کنیم : (حدیث 360کتاب سرالاسراء) : " قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ ما اَنفَقَ النّاسُ مِن نَفَقَةٍ اَحَبَّ مِن قولِ الخَیرِ. " (وسائل الشیعه ج16ص123ح15) هیچ انفاقی برای مردم، بهتر از قول خیر نیست. (البته در جای دیگر، قول حق بوده است). در باره انفاق که این همه روایات داریم که ذکر برکات و ثواب آنها خیلی شده است، می فرماید بهترین آنها قول حق است.
باز در روایت دیگر، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " اَتقَی النّاسُ مَن قالَ الحَق فیما لَه و عَلَیهِ. "
با تقواترین انسان و مردم، آن کسی است که حق بگوید در آنچه به نفع اوست و آنچه به ضرر اوست. که خیلی سخت است.
یا امام صادق علیه السلام می فرماید : " اِنَّ مِن حَقیقَةِ الایمانِ اَن توُثِرَ الحَقَّ وَ اِن ضَرَّکَ عَلی الباطلِ وَ اِن نَفَعَکَ. " همانا از حقیقت ایمان است اینکه حق را به باطل ترجیح دهی، اگرچه حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد. (بحار ج2ص114ح7).
امام صادق علیه السلام باز می فرماید : " اِنَّ الله اِذا اَرادَ بِعَبدٍ خَیراً شَرَحَ صَدرَهُ لِلاِسلام فَاِذا اَعطاهُ ذلکَ اَنطَقَ لِسانَهُ بِالحَقِّ وَ عَقَدَ قَلبَهُ عَلَیهِ فَعَمِلَ بِهِ. فَاِذا جَمَعَ اللهُ لَهُ ذلکَ تَمَّ لَهُ اِسلامُهُ. " (کافی ج8کتاب الروضه ص13ح1)
البته که خدا وقتی اراده کرد به بنده اش خیری برساند، سینه او را به اسلام باز می کند. پس وقتی سینه او به اسلام باز شد، زبان او را به حق باز می کند. نطق او را به حق باز می کند و دلش را هم به حق پیوند می دهد. پس به حق عمل می کند. حق می گوید و به حق عمل می کند. وقتی که خدا اینها را در یک کسی جمع فرمود، اسلامش به اتمام خواهد رسید ؛ آن وقت اسلامش اسلام است. و در اینجا مساله امر به معروف و نهی از منکر، یک موضوع مستقل است. که جا دارد در بیان حق مستقلا بحث شود. هم اهمیت امر به معروف و نهی از منکر و هم شرایط آن. بنده دیگر وقت اهل تحقیق را نگرفتم، شرایط آن در کتاب معراج السعاده آمده است که رجوع شود. ما از آن رد می شویم.
و این بزرگوار در شرح خودش یکی از [مصادیق] قول حق را تربیت انسان های دیگر فرموده. دستگیری از انسان هائی که مورد تهاجم فرهنگی دشمن قرار گرفته اند و سعی می کنند آنها را از حلقوم دشمن خارج کنند و نجات دهند که در روایات متعددی آنها را یتیم عنوان کرده اند. امام حسن عسکری علیه السلام از آبائش از رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود : " اَشَدُّ مِن یُتمِ الیَتیم الّذی انقَطَعَ عَن اَبیه، یُتمُ یَتیمٍ اِنقَطَعَ عَن اِمامِهِ، وَ لا یَقدرُ عَلَی الوصولِ اِلَیهِ وَ لا یَدری کَیفَ حُکمُهُ فیما یُبتَلی بِهِ مِن شَرائعِ دینِهِ، اَلا فَمَن کانَ مِن شیعَتِنا عالِماً بِعلومِنا، و هذا الجاهِلُ بِشَریعَتِنا المُنقَطِعُ عَن مُشاهِدَتِنا یَتیمٌ فی حِجرِهِ، اَلا ! فَمَن هَداهُ وَ اَرشَدَهُ وَعَلَّمَهُ شَریعَتِنا، کانَ مَعَنا فی الرفیق الاعلی. " (بحار ج2ص2ح1) (روایت 365 سرالاسراء)حضرت می فرماید : آن کسی که از پدرش منقطع شده و او را از دست داده، یتیم است و کسی که دستش از امامش بریده شده، دسترسی به امامش ندارد، منقطع از امام شده، او هم یتیم است. و این یتیم، یتیمی اش شدیدتر از آن یتیمی قبلی است. اصلاً قابل مقایسه نیست.
این یتیمی کجا و آن یتیمی کجا ؟! شدت یتیمی او از یتیمی کسی که پدرش را از دست داده بیشتر است و [او] نمی تواند به امامش دسترسی پیدا کند و نمی داند که چگونه وظیفه اش را انجام دهد و در چیزهائی که در زندگی به آن مبتلا شده، وظیفه اش چیست ؟ آگاه باشید پس کسی که از شیعیان ما عالمی باشد که به علم ما آگاهی پیدا کرده و چنین کسی هم که از امامش منقطع شده و جاهل است و از مشاهده ما دستش بریده شده، چنین انسانی در حمایت او و در زیر نظر او تحت سرپرستی او قرار گرفته. چنین عالمی به آن یتیم باید سرپرستی کند و از او حمایت نماید. پس اگر چنین عالمی او را هدایت کرده و به رشد برساند و شریعت ما را به او یاد دهد، با ما است – خودش هم در کجا ؟! – در محضر اعلای حضرت احدیت، پروردگار عالم. "
پس واقعا باید غبطه خورد به حال امام عزیز (رضوان الله تعالی علیه) و کسانی که خالصانه در این انقلاب فعالیت می کنند و علمائی که از صدر اسلام، خون دلها خورده اند و خواهند خورد تا ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا [خودش] این یتیم ها را سرپرستی کند.
در این دوران غیبت که دشمنان و دست بی رحم آنان در چه وضعی به ذلت انداخته، حمایت کند. و این راهی است که اگر در زمان غیبت حضرت، یتیمی خود را احساس کنیم، آن وقت حال یتیمی فرزندان مسلم را وقتی که باهم صحبت می کردند و چطور به حال همدیگر توجه داشتند [حس خواهیم کرد] و این نکته ای است قابل دقت که اگر کسی در زمان غیبت، روی نفسانیت و جاه طلبی و امیال شخصی، این یتیم ها را ضایع کند و غذای روح این یتیم ها را مسموم کند چه بلای بزرگی است و چه مجازات سنگینی دارد. که این بابی است مفصل که باید در تفسیر آیات اکل مال یتیم، در باره آنهائی که حق یتیم را می خورند، از محضر قرآن استفاده کرد. خلاصه قول حق، عطر و گل سرسبد سیر و سلوک الهی است که در جامعه، عطر افشانی می کند و جامعه را به سوی ولایت مطلقه الهی آماده می کند و این راهی است که در زمان غیبت، هرکسی به تناسب خودش مسئولیت سنگینی دارد.
پس از این مرحله، زندگی چنین انسانی با راحتی و آرامش تمام است : " لا یُبالی عاشَ بِیُسرٍ اَم بِعُسرٍ " چنین انسانی دیگر در زندگی خودش، نگران نیست که زندگی اش به سختی می گذرد یا به راحتی. در یک فضای دیگری زندگی می کند.
دانلود فایل Word جلسات 37 -80 جزوه سرالاسرا به صورت زیپ: لینک مستقیم - لینک غیر مستقیم