جزوه سرالاسرا استاد علیپور جلسه 41 الی 45
جلسه 41، جلسه 42، جلسه 43، جلسه 44، جلسه 45
بسم الله الرحمن الرحيم
به ادامه بحث های جلسات قبل از تابستان در باره حدیث شریف معراج می پردازیم، می فرماید :
" یا احمد ! و عزتی و جلالی ما من عبد ضمن لی باربع خصال الا ادخلته الجنه یطوی لسانه فلا یفتحه الا بما یعنیه و یحفظ قلبه من الوسواس و یحفظ علمی و نظری الیه و یکون قره عینه الجوع ".
خداوند با واو قسم یاد می کند به عزت و جلال خودش، وقتی که خداوند اسم خودش را بیان می فرماید این قَسَم ربط به موضوع دارد که در اینجا به اسم عزت و جلال قسم یاد می کند و این اهمیت موضوع را می رساند که خداوند به این دو اسم عزت و جلال قسم یاد می کند، که در این دو اسم تمام قدرت ها و تمام اظهار وجودها فانی هستند و هیچ امکان اظهار وجود نمی تواند باشد. بعد از این چهار خصلت مهم را شرط داخل شدن در بهشت بیان می فرماید و خودش هم این شرط را با یک بیان انحصاری می آورد و می فرماید حتما داخل بهشت خواهد شد. ( چهار شرط به شرح زیر است :)
یکی این که انسان زبانش را ببندد و آن را باز نکند مگر در شرائط مفید و ضروری که مطلب مهمی مورد نظر است. دوم اینکه قلبش را از وسواس حفظ کند.
همانطور که بحث شده است قلب حالتی از روح است که فوق العاده حساس و سریع الحرکه است که با کوچکترین نوسان دگرگون می شود.
این هوا را در نظر بگیریم، می بینیم که با کوچکترین تکان موج در آن ایجاد می شود. نور هم از هوا حساس تر است. اینها که در عالم ماده هستند با کوچکترین نوسان تغییر حالت می یابند ولی قلب که از عالم مجردات است لطافتش آنقدر بالا است که حتی قابل مقایسه با نور هم نیست و چقدر سریع با کوچکترین نوسان تغییر می کند. فلذا اگر بر قلب کنترل داشته باشیم در مرتبه بالائی هستیم و مشکل اساسی در سیر و سلوک هم این است که طوری قلب را کنترل کنیم که نه تنها با کوچکترین وسوسه ها بلکه بزرگترین حوادث هم آن را تغییر ندهد و این دستورالعمل ها برای جلوگیری از دل است.
این دستورات در مراحل بالائی از مراقبه است، زبان خیلی حساس و سریع السیر است که با کوچکترین تکان می تواند جهان و اجتماعات را جابجا کند و کنترل آن بسیار قدرت می خواهد و نیاز به اراده بالائی است. اگر انسان بتواند برکنترل آن موفق شود نشانگر آن است که روحش به یک سری مراحل بالائی رسیده است و اگر روی آن درست کار کند می تواند روح خودش را پرورش دهد.
شرط سوم : [خدا می فرماید] من به تمام احوالات بنده آگاهم و شرط سوم آن است که بنده این توجه را در خودش حس کند که خدا مرا در همین حال می بیند و به ذات و هستی من علم دارد که این حالت ممکن است چند لحظه اتفاق بیفتد ولی کافی نیست، باید آن را نگهدارد و آن حس از بین نرود.
شرط چهارم : " ویکون قره عینه الجوع ". برای افرادی مثل ما گرسنگی یکی از مشکلات است ولی این چنین انسانی به جائی می رسد که [همان] گرسنگی نور چشم او شده و موجب نشاط او می گردد و مساله تغذیه که قسمت مهمی از توفیقات و شکست های ما از یک جهت به آن مربوط می شود، خود به خود اصلاح خواهد شد.
پس این چهار دستورالعمل مرحله بالائی از مراقبه مقدماتی است که در مراقبه مقدماتی (مراحل ابتدائی) کارمان این بود که گناه نکنیم و واجبی هم ترک نشود، ولی در این مرحله مواظب این هستیم که خدا دارد مرا می بینید.
اگر به این مراحل نرسیده باشیم چه کار کنیم ؟ باید دستورالعمل های گذشته را جبران کرده و جدی بگیریم، عوامل شکست را پیدا کنیم تا لااقل این مراقبه را متوجه شویم که خدا علم به من دارد یعنی چه ؟
یا اینکه قلب خودمان را کنترل کنیم و اراده کنیم لااقل تخیلات خودمان را کنترل کنیم و روی آنها کار کنیم. وقتی که تخیلی به ذهن می آید ولو چند دقیقه، آن را کنار بزنیم. اگر روی این کار کنیم به مرور زمان متوجه مسائلی خواهیم شد که لذت آن ما را به همیشگی کردن آن وادار می کند.
مساله زبان هم همینطور است، ما باید در طول روز کار کنیم که نه تنها پرگوئی و بیهوده گوئی نکنیم، بلکه حرفی را هم که فایده ندارد نگوئیم. یکی از عزیزان می فرمود مدتی بود که یک مریضی [روحی] داشتم. همان ماه مبارک رمضان تصمیم می گیرد که آن را کنترل کند و بالاخره موفق هم شده بود. با همان کنترل قوی حالاتی حاصل شده بود که خودش هم باورش نمی شد. کنترل زبان خواص و آثار عجیبی دارد و تقریبا اثر خودش را زود نشان می دهد.
شاید یکی از عوامل موفقیت در خیال و... همین باشد که زبان را کنترل کنیم. اگر زبان را کنترل کردیم و سکوت کردیم، در داخل آن سکوت سراسر تفکر خواهد بود که آن وقت فضائی خواهد شد که مراقبه های بعدی سریعتر و موفق تر پیش خواهد رفت.
اهمیت صَمت خیلی زیاد است که این بزرگوار به چند تا اشاره فرموده و در بعضی احادیث صَمت را با صوم همردیف آورده است. یعنی آنقدر بالاست که جزو همردیف های صوم قرار گرفته است.
روایت 218 صفحه 196 سرالاسراء : قال الله عز و جل فی هذا الحدیث (المعراج) : " یا احمد ! علیک بالصمت ! فان اعمر القلوب قلوب الصالحین و الصامتین و ان اخرب القلوب قلوب المتکلمین بما لا یعنیهم.
در این حدیث قلوب صالحین و صامتین هم ردیف آمده که چقدر صریح رابطه بین صمت و قلب را مستقیما بیان فرموده، صمت یک چنین رابطه ای با آبادی قلب صالحین دارد و قدرتی بزرگ است.
روایت 219 صفحه 196 سرالاسراء : قال صلی الله علیه و آله و سلم " یا رب ما اول العبادة قال یا احمد ! اول العبادة الصمت و الصوم. قال هل تعلم – یا احمد – ما میراث الصوم ؟ قال : لا، یارب ! قال : میراث الصوم قلة الاکل و قلة الکلام و العبادة الثانیة الصمت و الصمت یورث الحکمة و تورث الحکمة المعرفة و تورث المعرفة الیقین فاذا استیقن العبد لایبالی کیف اصبح بعسر ام بیسر ".
[پیامبر اکرم] به خداوند عرض می کند : ای رب من سرآغاز عبادت چیست ؟ خداوند فرمود اول عبادت صمت و صوم است. بعد فرمود : آیا می دانی میراث و ثمره صوم چیست ؟ فرمود میراث صوم این است که ما را به این صمت بکشاند. یعنی ما را به طرف سکوت و سراسر تفکر بکشاند. اگر انسان به صمت رسید و سکوت همراه با تفکر را داشت ثمره آن بهره مندی از حکمت است است و پشت سر حکمت معرفت می آید. معرفتی که پشت سر آن یقین حاصل می شود. ملاحظه می کنیم که چقدر راه روشن است و دستورالعمل چقدر واضح می باشد : راه یقین را سکوت بیان می کند.
بعضی از عزیزان هستند که خوشحالند که ده بیست جلد کتاب عرفانی خوانده اند، حدیث می فرماید که یک تک ریال هم ندهید. لازم نیست اینقدر خرج کنیم که عرفان را بفهمیم. دستوری که حضرت می دهند هیچ خرجی ندارد : سکوت که پشت سر آن حکمت و پشت آن معرفتی که یقین می آورد، است. خدا به او یقین می دهد، طوری که اصلا حالش فرق نمی کند که فردا زندگی برایش خیلی آسان خواهد بود و یا خیلی سخت، برایش مهم نیست که زندگی فردا چطور خواهد بود. و به اوج قدرت کمال در زندگی رسیده است.
حدیث 221 صفحه 196 سرالاسراء : قال عز و جل " یا احمد و عزتی و جلالی ما اول العباده العباد و توبتهم و قربتهم الا الصوم و الجوع و طول الصمت و الانفراد من الناس و ان اول معصیته یعملها العبد سبع البطن و فتح اللسان بما لا یعنی."
سرآغاز عبادت بندگان و قرب به خدا (بطوری که از جائی شروع کند که در جلو جلوها نلغزد و زیربنا را در سیر الی الله محکم کند ) صوم است و جوع و طول الصمت و انفراد من الناس یعنی در حد ضرورت با مردم معاشرت کند.
[دیگر اینطور نیست که بگوید] دلم گرفته برویم و یک ساعت با دوستان گپ بزنیم. در حد ضرورت اگر لازم باشد چهل ساعت هم با مردم درگیر می شود ولی اگر ضرورت تمام شد خودم با خودم مشغول خواهم شد که معاشرتِ زیاد تشتت افکار می آورد.
در ادامه حدیث می فرماید " سرآغاز معصیت هم آن است که شکم انسان پر شود و زبانش باز شود به آنچه که فائده ندارد.
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث شرح حدیث معراج می فرماید: " و یحفظ قلبه من الوسواس ".
آیه 36 – 39 سوره زخرف : " وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ «36» وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ «37» حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ «38» وَلَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ «39 ".
در این آیه در مورد ذکر فرمود : " یعش یعنی اینکه کسی خودش را به ندیدن بزند، ترجمه آیه : " و هرکس خودش را از ذکر رحمن چشم پوشی کند برای او همنشین می کنیم شیطانی را، پس او قرین او می شود و آنها منصرف می کنند آنها را از راه خدا و درحالی که خیال می کنند که آنها هدایت یافته اند. "
پس خطرات غفلت از ذکر اینکه همنشینی با شیطانی که این شیطان چه بلاهائی بر سر آدم می آورد و خطری بالاتر که انسان خیال می کند هدایت شده که این خیلی خطرناک است، این چه وضعیتی است که کارهائی می کند به ظاهر خوب، مفید، عقل پسند، خداپسند ولی در گمراهی حرکت می کند و خیال می کند که هدایت یافته است، راه نجات برای چنین انسانی بسیار سخت است زیرا کسی که گنهکار است و احتمال گمراهی می دهد خیلی زود هدایت می شود ولی کسی که خودش را هدایت شده دانست، هدایت او بسیار مشکل است و این سخت ترین مریضی است، [در این آیه می فرماید] :
" این وضعیت استمرار می کند تا به ما برسد و آن لحظه جان دادن است ؛ لحظه جدا شدن از این عالم است ؛ لحظه حاضر شدن در محضر خداوند است که آنگاه حقیقت گمراهی او بر او کشف می شود که من در چه گمراهی بزرگی زندگی کرده ام و وقتی که حقیقت برای او روشن شد می گوید : ای کاش بین من و تو [ای شیطان] به اندازه شرق و غرب فاصله بود.
اینقدر نفرت انگیز است که آرزو می کند که به اندازه شرق و غرب بین او و شیطان فاصله باشد، این قرینی که با او در این عالم بود در عالم بعدی حقیقت این قرین که برای او روشن خواهد شد [متوجه خواهد شد که] قرین بسیار وحشتناک و دردآوری است به طوری که می فرماید آن عذاب برای چنین شخصی عذابی خاص است و از اینجا معلوم می شود علاوه بر عذاب جهنم عذابی دیگر از این همنشین خواهد برد و شاید از این نکته استفاده شود که فریادی که چنین انسانی کشیده است درد از عذاب جهنم نبود بلکه درد از چنان قرینی بود. چون فریاد می زند ای کاش فاصله ای بین من و تو بود و نگفت که فاصله ای بین من و جهنم بود ! گاهی پیش می آید که برای انسان دو مریضی پیش می آید که عذاب یکی آنقدر سخت است که دیگری را فراموش می کند. قرآن هم می فرماید : " فَبِئْسَ الْقَرِينُ " که این یکی از خطرات دور شدن و چشم پوشی از ذکر است.
در آیه دیگر می فرماید : " أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ". (جاثیه 23)
در این آیه " أَفَرَأَيْتَ " آیا دیدی یک حالت تعجب را بیان می کند یعنی " خیلی شگفت انگیز است کسی که هوای خودش را اله خودش قرار دهد و چنین انسانی که با هوی و هوس زندگی می کند خداوند او را گمراه می کند برای اینکه این شخص علم به این هدایت دارد."
این یک نکته تربیتی است که بسیار جالب می باشد یعنی با اینکه [آن شخص]علم دارد راه هدایت و گمراهی چیست ولی این علم به درد او نمی خورد و هیچ فائده ای برای او ندارد و در گمراهی زندگی می کند.
مثالی بیان کنیم تا مطلب نزدیک باشد که چطور می شود انسان علم دارد ولی بازهم در گمراهی است :
بعضی از انسان ها کاملا علم دارند که خواهند مرد و مرگ فرا خواهد رسید و در این مساله هیچ شکی ندارند ولی این علم هیچ تاثیری در آنها نمی گذارد، [طوری عمل می کند که] انگار برای همیشه ماندگار است. تکانی از آن علم برای او حاصل نشده است.
یک وقت است که انسان جهل دارد و گمراه می شود که این یک حرفی است ولی آنچه که خیلی دردآور است این است که انسان بداند گمراهی چیست و بازهم گمراه شود، یک وقت است که انسان نمی داند این غذا مسموم کننده است ولی یک وقت هم است که می داند غذا مسموم کننده است ولی هوس نمی گذارد که نخورد. در حالت اول فقط عذاب مسمومیت را می چشد ولی فردی که می دانست این یک سم است ولی نتوانست جلوی هوسش را بگیرد علاوه بر عذاب مسمومیت، عذاب دیگری هم دارد.
یا یک کسی مریضی سختی داشت، داد و فریاد می کشید و به او می گفتند که فلان چیز برای تو مضر است ولی او یکمرتبه هوس کرد و آن را خورد و دوباره به آن مرض افتاد، بدتر از عذاب مرض آن عذابی است که دانسته و دوباره روی علم خودش گرفتار آن مرض شده است.
خدا می فرماید کسی که با هوس زندگی کند (این هوس سخت ترین دشمن انسان است) خداوند او را به همچنین عذابی مبتلا می کند که در حالی که می داند در حال گمراهی است ولی از راه هدایت جدا شده است، وضعیت چنین انسانی تمام شدنی نیست. و در نتیجه مهمترین مراکز شناخت حیاتی او که چشم و گوش و قلب اوست، خداوند آنها را از خاصیت می اندازد و بر گوش و قلب او ختم می زند و بر چشم او پرده می زند.
در سوره اعراف آیه 201 می فرماید : " إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ ".
البته کسانی که اهل تقوی هستند وقتی که مس کند آنها را طواف کننده ای از شیطان که قرآن اشاره می کند به این که فرد اهل تقوی است و او توانسته شیطان را براند ولی شیطان دست بردار نیست، چنین انسانی بازهم از خطر شیطان در امان نیست، چون شیطانی که طائف است آن است که کارش دور زدن و طواف کردن است، شیطان را بیرون رانده است ولی بیرون دل مرتب طواف می کند، دنبال کوچکترین فرصت است، دنبال لحظه ای غفلت است تا در حین چرخش و طواف آن را پیدا کرده و نفوذ کند.
پس انسان اهل تقوی با اینکه شیطان را کنار زده و در محضر خدا زندگی می کند ولی توجه او در این مرحله مبارزه با طائف شیطان است و کار هنوز تمام نشده است.
مبارزه ای دیگر در سیر الی الله بر او لازم است که کنترل شیطان طائف در بیرون است و همین که خواست او را مس کند فورا توجه اش به ذکر خداست و این او را در میدان بیرونی هم مصونیت می دهد تا این ذکر را انجام دهد، همانجا بصیرت پیدا می کند و بینش او به کار می افتد.
پس در مراحل سیر و سلوک، انسان پس از این که توانست گناهان را از خود بزداید ؛ خودش را در قوه عقلش تحت کنترل قرار دهد ؛ از گناهان ظاهری و باطنی شسته شود ؛ کار تمام نشده است. کنترل در این مراحل نیازمند بصیرت دیگری است تا بتواند راه را طی کند و آن هم اینکه انسان در معرض غفلت و مس شیطانی که طواف کننده او است قرار می گیرد. اینجا شیطان او را به گناهان ظاهری وادار نمی کند، او را از واجبات هم محرومش نمی کند، این شیطان قوی تر و هنرمند است که [در این مراحل] حیله های دیگری دارد که ذکر خداوند می تواند کاری کند.
پس ذکر که این همه در مراحل بالای تقوی در زندگی انسان نقش مهم دارد کار یک هفته و دو هفته نیست، همچون تنفس اکسیژن که مرتبا تنفس کرده و حیات خود را از او می گیریم باید در هر حال نگهداری شود. مراقبه و توجه سالک در این مرحله دیگر این نیست که من به نامحرم نگاه نکنم، مراقبه اش این نیست که از ذهنم نامحرم رد نشود، بلکه او در این مرحله به برکت پاکی یواش یواش مشاهده می کند صفات خدا را، جمال خدا را، اسماء خدا را، ومراقبه او هم این است که دیگر شیطان اینها را نگیرد. صحبت از گناه نیست، صحبت از این است که شیطان می خواهد آن لذت مشاهده صفات و اسماء خدا را از او بگیرد.
فلذا امام سجاد علیه السلام به خداوند عرض می کند : " استغفرک من کل لذة بغیر ذکرک ".
یکی استغفارش از این است که چشمش به نامحرم افتاده، و یکی از اینکه از ذهنش نامحرم خطور کرده و.... ولی امام علیه السلام از آن استغفار می کند که چیز دیگری مرا به غفلت انداخت طوری که مرا از لذت ذکر تو بازداشت. ملاحظه می فرمائید هرکس به تناسب رشد او زندگی برایش جدی می شود و اهمیت دارد. الان بچه ای که در کوچه بازی می کند نمی تواند احساس کند که برادرش که در کنکور قبول نشده چه عذابی می کشد یا آن تاجری که ده میلیون تومان ضرر کرده چه احساسی دارد. هر کس در مرحله خودش وضعیت زندگی برای او مهم است. برای آن برادر مساله کنکور خیلی جدی است و برای آن دیگری اینکه در فلان استخدام ردش کنند یا نه. برای کارمند وضعیت اداره اش و.... ولی امام علیه السلام وقتی از اینکه چند لحظه مراقبه خدا را از دست داده چه فاجعه ای در روح چنان انسانی پیدا می شود. چه لذت بزرگی را از دست می دهد که برای او اینقدر جدی است ولی برای ما این مطلب قابل حس [و درک] نیست که یعنی چه، ما می گوئیم خوب ذکر است دیگر، اگر لذتی آمد یا نیامد چه می شود. ولی امام استغفار می کند.
این لذت، لذت بهشت و حتی بالاتر از بهشت است. حتی از لذت علم و لذت خدمت به خلق و هر لذتی باشد، از همه آنها بالاتر است. در همه اینها ذاکرِ خدا، خدا را مراقب است، خدمت به خلق او برای این نیست که از آن عملش لذت ببرد و یا این که بهشت را کسب کند، او در اینجا خدا را مشاهده می کند و بنابر این خدمت به خلق او غیر از خدمت به خلق کسی است که برای بهشت است و خدمت برای بهشت هم بالاتر از خدمت برای نوع دوستی است. همه اینها صورتاً خدمت به خلق است ولی مرتبه آنها متفاوت است.
علم هم همینطور است. ذاکر خدا در علم، خدا را مشاهده می کند. دیگری بهشت را جستجو می کند. دیگری از خود علم لذت می برد و دیگری هم از منافع طبیعی لذت می برد.اینکه می گوئیم دلتنگ شدیم، برویم و با فلانی گپی بزنیم و بخندیم و خود را به بی خیالی بزنیم، همه اینها انسان را ضایع می کند. امام می فرماید : " من کل راحة بغیر انسک ".
اهمیت ذکر خیلی بالاست که آیت الله سعادت پرور نمونه هائی را آورده است.
قال الصادق علیه السلام : " ان کان الشیطان عدوا فالغفله لماذا ". (سرالاسراء ج1ص202ش239)
حالا که معلوم شد شیطان دشمن است، غفلت از او چرا ؟
تا اسم کسی به بد حق و حسابی در می آید و لو واقعا بد حق و حساب نباشد و این اتهامی بیش نباشد، ولی تا می خواهد به ما نزدیک شود می ترسیم. اگر معامله ای با ما می کند حواسمان جمع است. چون توجه داریم که خطر دارد. تا یک کسی شایع شد که دزد است، حتی اگر به ما نیکی هم بکند از او می ترسیم. به ما اگر بگوید ساک خودت را بده من ببرم، رنگمان می پرد. در حالی که شاید این اتهام فقط یک تهمت باشد. تا اینکه از دور رد می شود حواسش را جمع می کند، در حالی که هنوز برای او یقین نشده است.
حضرت می فرماید حالا که یقین شده که این شیطان دشمن است، ولو کارهای به ظاهر خوشی هم به ما نشان می دهد باز نباید توجه کرد. انسان اگر خطر را متوجه شود دیگر لذت گناه را دنبال نخواهد کرد. مثلا یک کسی را مار زده است و یا از عده ای از افراد موثق باورش شده که این مار او را می زند و می کشد، از دور تا مار را می بینید آنچنان فرار می کند که اصلا توجه ندارد که این مار در آفتاب چقدر زیبا حرکت می کند و چقدر زیبا می پرد. به هیچ کدام از جذبه های جالب مار توجه نمی کند، زیرا آن خطر آن قدر قوی است که همه آنها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. اهل ذکر چنین رفتاری را برای خود دارند. طوری خطرات این دشمن بی رحم را متوجه شده که تا از دور دورها خطر گناه در ذهنش می آید، همچون می ترسد و دلش می لرزد که از خطر این گناه، اصلا توجه به لذت آن گناه هم نمی کند. پس می شود انسان به برکت ذکر خدا طوری رشد کند که وقتی گناه سراغ او آمد، آنچنان توجه به دشمنی او دارد که لذت همه آن از بین می رود.
تا شایعه ای می آید که در این محله دو سه بار دزدی شده، انسان فورا حواسش به این است که دشمن نزدیک است، لذا به خانه اش نرده می زند ؛ قفل را عوض می کند ؛ و..... این طبیعت انسان است. وقتی دشمنی شیطان قطعی شد، غفلت از او چرا ؟! چرا بعد از نماز صبح از ته دل از خدا نخواهد که به او کمک کند ؟ چرا موقع شروع کار یاد خدا را نداشته باشد ؟ درست است که ما مثل ائمه علیهم السلام نمی توانیم همیشه در ذکر خدا باشیم، ولی لااقل می توانیم در محل کار، کار خودمان را با خدا و ذکر او شروع کنیم. از شر شیطان پناه به خدا ببریم. تا آدم شیطان صفتی که کارش حرّافی و.... است به او نزدیک شود، فورا به خدا پناه ببرد. تا به فضائی می خواهیم وارد شویم که احتمال خطر است و مجبوریم به آنجا برویم، چرا به یاد خدا نیفتیم ؟ همین توجهات است که باعث می شود خدا کمکش کند، ولی وقتی با غفلت وارد می شویم، شیطان کارش را می کند.
عن الرضا – علیه السلام – عن آبائه عن امیرالمومنین – علیهم السلام – قال : " کل ما اَلهی عن ذکرالله فهو من المیسر". (سرالاسراء ج 1 ص 202ش240)
کلام امام رضا علیه السلام است از آبا و اجدادش علیهم السلام این مطلب را انتقال داده اند که : هر آنچه که ما را از ذکر خدا باز دارد، قمار است. آن میسری که در قرآن با صراحت کامل رد شده و حرام دانسته شده است چنین عمل قبیح و زشت که برای ماها این قمار ظاهری گناه کبیره شده است و برای آن مراقبه اهل ذکر چنان خطری در غفلت از ذکر خداست.
پس در سیر و سلوک، دستورات مربوطه، مقدماتی است برای آماده کردن ما به زندگی [توحیدی]. خدا لعنت کند اوّلی، ثانی و ثالث و تمام دشمنان اهل بیت علیهم السلام را که نگذاشتند ما لذت زندگی را بچشیم. ما برای این نیامده ایم که چنین زندگی را داشته باشیم ؛ ما نیامده ایم که مثل حیوانات باشیم ؛ آمده ایم که ذکر خدا را داشته باشیم و غیر آن همه قماربازی است.
فی فقه الرضا – علیه السلام – قال : اروی ان امیرالمومنین – علیه السلام – قال فی کلام له : " ان من البلاء الفاقه و اشد الفاقه مرض البدن و اشد من مرض البدن مرض القلب " و اروی : " لا ینفع مع الشک و الجحود عمل ". (سرالاسراء ج1ص204ش242) اینجا حضرت مطلب را محسوس می کند که معنی استغفار از غیر ذکر خدا یعنی چه. به عبارت دیگر می فهماند که این چه عذاب دردناکی است. البته فقیری و تنگدستی واقعا بلا است برای انسان ؛ خیلی ناگوار و مصیبتی بزرگ است ؛ آزمایشی است برای انسان و اما از آن تنگدستی شدیدتر مریضی جسم انسان است. کسی که فقیر است فوقش نان خالی می خورد و می خوابد ؛ آپارتمان سنگ مرمری ندارد، کاه گل می نشیند و می خوابد. ولی کسی میلیاردر هم باشد ولی در مریضی به خودش می پیچد و ستون فقراتش خرد شده و با قطره چکانی به او آب می دهند، این حالت شدیدتر از تنگدستی است. حال که این را متوجه شدیم، شدیدتر از درد این مرض جسمی، مرض قلبی است. انسان قلبش از حقایق الهی محروم باشد ؛ از ذکر خدا دور باشد ؛ به جای ذکر خدا هوس و آرزوها و لذات دیگر قلب او را پر کند، ولی این انسان متوجه نیست و آن درد را احساس نمی کند. بچه ای که چهار دست و پای او فلج است هنوز نمی فهمد که در چه عذاب دردناکی است. چون اینقدر در جهان پستی است که قدرت درک عذاب را ندارد. تا اینکه رشد کند و بفهمد در چه وضعیتی است که نمی تواند تکان بخورد، محتاج کس دیگری است. ده بار از دیگری کمک می خواهد ولی یازدهمین بار خجالت می کشد. خطر را نمی تواند دفع کند. عذاب های دیگر را با رشد روح متوجه می شود. در ابتدا که نمی توانست پایش را جابجا کند یک عذاب داشت ولی عذاب خجالت را نداشت، چون هنوز رشد نکرده بود. کمی بزرگتر شد، عذاب آن را می کشد که با همبازی های خود نمی تواند بازی کند. فلذا ما نمی توانیم درک کنیم که این چه عذاب دردناکی است که به خود می پیچد و درد می کشد. عذاب قلبی که از معارف الهی محروم است چگونه عذابی است.
کسی که در بین اهل غفلت زندگی می کند ولی درونش با خدا است، چنین کسی مَثَلَش به این می ماند که رزمنده ای است که درگیر دشمن شده و در بین دیگر سربازان که فرار می کنند او مجاهده و مبارزه می کند. مثلا ارتشی وارد صحنه می شود، همه فرار می کنند ولی یک نفر مقابله کند و دشمن را متوقف نماید.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : " یا اباذر الذاکر فی الغافلین کالمقاتل بین الفارین ".
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه بحث حديث معراج، خداوند فرمود که : " و يحفظ علمی و نظری اليه ". سالک الی الله حفظ می کند علم و نظر مرا که به او می کنم، مراقب اين حقيقت میشود. با تمام وجود، توجه می کند که خدا به من علم دارد و به من توجه دارد. " علمی و نظری الیه ". این حقیقت را "یحفظ " : نگه می دارد. در آن جلسات خیلی گذشته عرض شد که انسان اگر بتواند در مراقبه و محاسبه، قوی عمل کند، یکی از فوائد بسیار شیرین آن این است که صفات خودش را به طور مجرد بدون ابزار و اسباب مادی می فهمد و حس می کند.
مثالی عرض کردیم : مثلا ما این محسوسات مادی را خیلی زود متوجه می شویم. حس می کنیم و زود می بینیم و باور می کنیم که الان دیوار هست و کتاب هست. اما صد در صد انسانها این معنا را بدون مشکلی و هیچ سختی متوجه می شوند. حتی بچه چند ساله متوجه می شود که من نگاه می کنم و در را می بینم. اما اینکه من با چشم نگاه می کنم و می فهمم، این زحمت می خواهد. مثلا یک بچه دوساله این را متوجه نمی شود. چون در مدارج پائین درک و شعور است. حالا ما چون در مراحل بالاتری هستیم، بدون هیچ سختی می فهمیم که با این چشم، در را می بینیم. اما اینکه من در را می بینم. این آب است و.... این را بچه متوجه می شود. پس در این مرحله، چند درصد انسانها افتادند و نتوانستند ببینند که با چشم می بیند. یک مرتبه بالاتر، اینکه ما متوجه باشیم که خود دیدن را ببینیم و متوجه باشیم که من می بینم، درصد کمتری می فهمند که چشم، دیدن نیست ؛ نگاه کردن است. این چشم، از آن در که می بینیم به من نزدیکتر است. نگاه کردن از چشم هم به من نزدیکتر است. یعنی من نگاه می کنم، بعد چشم به کار می افتد و می بینم. همانطور تا می آید به اینکه نگاه کردن را هم بگذاریم کنار. خود حقیقت دیدن، صفت دیدن منهای بقیه متعلقات آن، (یعنی دیده شده ها، چشم و نگاه کردن را هم می گذاریم کنار). تنها و تنها دیدن. اینجا هم یک عده افتاده اند. خیلی سختش است که بفهمد. تا می گوئیم دیدن، همه چشم و دیده شده ها و.... می آیند و نمی گذارند خود دیدن را ببینیم. همینطور شنیدن و.... یا خود مجرد قدرت هم همینطور است. همانطور زنده بودن، حیات، جدای از متعلقات آن. اینکه انسان بتواند به برکت مراقبه به این معنا برسد آنگاه آرام آرام آمادگی پیدا می کند صفات خویش را به طور مجرد ببیند. اگر این را رسید، - نه خیالی – بلکه برایش کشف شود، و مجرد علم را بفهمم، خیلی سخت است که من بدون معلوم و بدون عالم، خود علم را احساس کنم. خوب وقتی من می بینم و می شنوم، سرسبد آن، علم است. وقتی من علم را بتوانم بفهمم، اینجاست که آمادگی پیدا کردم این معنا که خدا سمیع است، خدا علیم است و بصیر است یواش یواش برایم روشن شود. اگر این روشن شد، احساس خواهم کرد که همه وجود من علم و شنوائی و بینائی است و منی هم در کار نیست. آنگاه این آیات که "...والله سمیع، بصیر، علیم، قدیر " نسبت به اینها معرفت پیدا می کنم. آنجا خواهیم فهمید که اصلا [ مثل ] اینکه الان متوجه می شوم ذهنی و خیالی نیست و لذتی که آن خواهد داد، لذت دیگری است.
چون این لذتها را من با من احساس می کنم. حالا که از غذای حیوانی این همه لذت می برم، حالا از آن حقیقتی که فوق غذاهای مادی است، آن چه لذتی دارد ( که دیدن همان منم و من همان دیدنم ) خوب آن منی که از یک عطر گلی لذت می برد، این یک بُعد بسیار ضعیف و پستی از این نظام هستی است که گوشه ای از آن موافق طبع من شد و لذت بردم. در حالی که متوجه شوم که تمام حقیقت من همان لذت بویائی است و برعکس تمام بویائی همان حقیقت من است، (چه لذتی دارد ؟!). از شنیدن یک خبر همانطور. وقتی که از یک خبر موافقِ طبعم لذت می برم، اگر متوجه باشم که شنیدن، تمام حقیقت من است و من تمام حقیقتم همان شنیدن است، [این فهم چه لذتی دارد ؟!]. مثلا مثل این است که یک لیوان آب حس کند که من همه، رطوبت هستم و برعکس، رطوبت احساس کند که من یک لیوان آبم. اما به طور مثال اگر رنگ قرمز به آب بزنیم، اگر آب چشم بازکند می فهمد که من غیر از رنگ قرمزم. اما در مورد رطوبت و آب، در واقع هر دو یکی است.
انسان وقتی نگاه می کند دو چیز است : در و من. هر چند که صورتِ در، در وجود من حل شده اما بازهم می گویم من و در. یعنی دو تا چیز هست. اما [یک وقت هم] می گویم من و دیدن. اینجا یکی است. دیدن همان من و من همان دیدن هستم. اگر چشمش باز شود، چه حالی و لذتی دارد ؟ همینطور علم. علم از اینها قوی تر است. در دیدن هم علم است، در شنیدن هم علم است و.... گل سرسبد اینها همان نور است که همان علم است. چه ببینم و چه بشنوم و چه ببویم، به علم منجر است. یعنی برسم به اینکه من علمم و علم، منم. اینها همه فقط از راه مراقبه و محاسبه است. هیچ راه دیگری ندارد. هر راه دیگری باشد، همه خیالات است و ذهنی. و به مشکلات دیگری می رسد. وقتی این معنا به طور طبیعی پیدا شد، آنگاه آمادگی پیدا می کند تا بفهمد که اینها تصویری است از حقیقت علم، حقیقت حیات و....
فرق انسان با حیوان و سایر موجودات آن است که آنها نمی توانند خودشان را بفهمند. انسان هم قدرت ندارد مگر بعد از مراقبه که " مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَهُ ". عرفان فرموده است، دانستن که نفرموده، علم که نفرموده. وقتی به این رسید، خواهد رسید که تمام وجود من شنوائی خدا وجود دارد. بینائی خدا وجود دارد. اینجاست که به " عَرَفَ رَبَهُ " می رسد و در وادی نور حرکت می کند. سالک از آن موقع که تصمیم گرفته به وظیفه عمل کند و مراقبه های مقدماتی را انجام بدهد، هرچه پیشرفت می کند در وادی ظلمات حرکت می کند. وقتی به اینجا رسید، منزل های دوران ظلمات تمام شد و می رسد به منزل های وادی نور. تازه سیر الی الله شروع می شود و می فهمد که برای چه مراقبه می کرد و حقیقت زندگی و هدف از خلقت و.... تازه شروع می شود. پس اینکه بعضی خوابها را می بینیم، تا یک مرحله مفید است. اگر در این مرحله بمانیم و از اندازه معمولی بالا برود، مانع پیشرفت است. اینجاست که اساتید به خوابها توجه نمی کنند. در بیداری چه می فهمی ؟ آن هم نه خیالات.
اینها همه در وادی ظلمات است. پیشرفت می کند اما در وادی ظلمت. تا اینکه برسد به اینکه خود دیدن را حس کند و اینکه دیدن، همه وجود من است و من همه وجودم دیدن است. و عقل و علم و شنیدن و.... هم همینطور. وقتی انسان به این معنا رسید تازه در آستانه راه قرار می گیرد. اینجاست که دستورات استاد، خیلی جدی است. و سالک هم خیلی جدی است. اینجاست که زندگی توحیدی شروع می شود. و از اینجا ما متوجه می شویم که خدا ما را می بیند یعنی چه ؟ دیگر خدائی و منی و دیده شده ای و بیننده ای نیست. اینکه خدا عالم به من و من هم معلوم خدا هستم، اینها و این شرک ها رفته کنار. اما آن معنا وقتی برای من حاصل خواهد شد که من در این معنا حل شوم. تا معنای اینکه من علمم و علم من هستم، حل نشد، آن معنا هم حل نخواهد شد. می گویم عالم و من معلوم. من هنوز نفهمیده ام. تا برسم که عالم، علم و معلوم، این یک مطلبی غیر از معنای ذهنی است. آنگاه استاد انسان را وارد مرحله جدیدی از مراقبه می کند که مراقبه جدی و والاست. که این را هم قرآن فرمود و این حدیث هم می فرماید : " یَحفَظُ عِلمی وَ نَظَری اِلَیه ". البته این طور نیست که دوام داشته باشد که هر وقت که به این رسید، دیگر شیطان رفت و راحت شدم. بلکه با اینکه خیلی شیرین است و مست کننده و همه لذتهای بهشتی در یک لحظه حاصل می شود، اما چون در این نظام بشری است، برای آن زمان و آن مراقبه هم، شیطان اسلحه های خاصی دارد. در میدان جنگ، اسلحه ها متفاوت است. یک پادگان را که با تک تیرانداز نمی زنند. برای پادگان با بمب و موشک عمل می کنند و با فشار دکمه ای، آن را زیر و رو می کنند.
شیطان می داند برای هر زمان از چه اسلحه ای استفاده کند. فلذا بزرگانی که به این لحظه ها رسیدند و از دستشان رفته، چه سوز و گدازی دارند ؟! و چه درد و غم و دلشکستگی دارند؟! پس وقتی ما [شعر] برخی بزرگان مثل جناب حافظ رضوان الله علیه را می خوانیم، این سوز و گداز، حقیقتی را نشان می دهد. خیال و شعر پردازی نیست. یک کور مادر زاد، یک لحظه چشم باز کند و بعد دوباره برود، چه سوز و گدازی دارد ؟ یک لحظه آمد و رفت.
فلذا می فرمایند باید مراقبه باشد. می فرماید : " یَحفَظُ " یعنی نگهدارد این حالت را. همه وجود من علم خداست، این حقیقت را نگه دارد. نگذارد از دستش برود.
[این نوع فکر کردن که خیال کنیم اگر به این لحظه ها برسیم دیگر راحت شدیم] مثل یک بچه دوم ابتدائی است که برای او مشق زیاد داده اند و این در اثر بی اطلاعی می گوید : " خوشا به حال داداش من ؛ دانشگاه رفته و دیگر مشق ندارد ". در حالی که اینطور نیست کسی که وارد دانشگاه شده وارد مرحله تحقیق شده و تازه معنای مشق را درک می کند و تازه کارهای او جدی شده است. [فرد می گوید:] " آقا ! خدا ما را معصوم می کرد یا پیغمبر می کرد !". مگر به این راحتی است ؟! من هنوز دو رکعت نماز را نمی خوانم. الکی که امام نیست. در حد خودش مراقبه ای بسیار سنگین دارد. پس تا ما در عالم بشری هستیم، تسلیم این نظام هستیم. حتی وقتی که عالم به مقام مخلِص رسید، اینطور نیست که شیطان دسترسی ندارد و بگوید دیگر راحت شدم. تازه مراقبه جدی تر شده است. بچه وقتی به دانشگاه رفت کارش سنگین تر می شود نه اینکه کتابها را کنار بگذارد. اگر آن زمان با تنبیه کارها را انجام می داد، الان بدون تنبیه بیشتر مراقبه دارد.این آیه " اَنا بََشرٌ مِثلُکُم " (آیه 110 سوره کهف ) که در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است مطلبی جدی را می فرماید. " وَ یَحفَظُ عِلمی وَ نَظَری اِلَیه " یعنی مراقبت کند اینکه [من علم به او دارم و در محضر من است ].
در سوره بقره آیه 231 می فرماید : "وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ " قسمت دوم آیه نشان می دهد که معنا بالاتر است. نه به این معنا که از خدا بترس بلکه این معنائی است که عرض شد. یعنی انسان وقتی صفات خدا را متوجه شد قابلیت درک خود خدا را پیدا می کند یعنی [ترجمه می شود] : " خدا را نگه دار " سعی کن توجه خود را نگه دار. اگر از دستت برود، رفت ؛ معلوم نیست کی برگردد...
پس باید تا مرحله ای ریاضت بکشم تا برسم به اینکه دیدن و قدرت و... همه یکی بشود و بفهمم که همه، منم. همه در این " من " جمعند. اما نه جمع دو تا نخود و لوبیا در یک پیاله. قبل از آن، خود شنیدن و دیدن را توجه می کردم. تا اینکه فهمیدم اینها منم و من اینها هستم. تا برسم به اینکه همه، من شود، اینجا این کثرات می رود و همه اینها یک حقیقت می ماند : خودِ من. آنگاه در مورد رب، اول صفات رب را متوجه می شویم تا برسیم به آن اسمی که همه آنها این اسم است. " اللَّهُ أَحَدٌ ". آنجا دیگر هیچ صفتی نیست. پس "وَاتَّقُواْ اللّهَ " یعنی اگر رسیدید به این معنا، آن را نگه دارید. شیطان نمی گذارد آن را نگه دارید. مراقبه شما و مشق شب شما این است که آن را نگه دارید.
چطور که می بینیم که من معلوم نیستم به آن معنا که خدا عالم است همانطور که این کتاب هم معلوم نیست که خدا عالم آن است. [اما] آنوقت حضور علم و قدرت خدا در کل اشیاء دیده می شود. پس " وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ " نه اینکه شیئی هست به عنوان معلوم، و عالمی هست و علمی.
اینجاست که سالک که در میدان نوری حرکت می کند، وارد می شود با این نور در زندگی و رابطه او با هستی که مرحله دیگری است از این مراحل. خوب وقتی اینطور شد، در آیه دیگر می فرماید "وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيرًَا بَصِيرًا " (اسراء 17)
کافی است که این معنا حل شود که خدا برای او بصیر و خبیر است به این معنا. آنگاه اینکه به ربش گناه نکند، حل می شود. یا در حدیث ابی ذر می فرماید : " قال اِحفِظِ اللهَ یَحفَظُکَ اِحفِظِ اللهَ تَجِدهُ اَمامَکَ. "(بحار ج74 – ص88)
حضرت به جناب ابوذر می فرماید که خدا را حفظ کن که خدا تو را حفظ کند. نه معانی ابتدائی. منظور همان مراقبه است. اگر نگه دارد خدا او را حفظ می کند. این عنایتی است از طرف خدا به بنده. مثلا یکبار است که یک نفر ( دارای مقام بزرگ ) واسطه ای می فرستد و می گوید این پول را ببر بده به فلانی. یکبار هم هست که آن مقام بزرگ، خودش آن کار را بکند. شیرینی این غیرقابل قیاس است. مخصوصا اینکه مقام او را بشناسد و بداند که او به من چنین عنایت مستقیم دارد. یحفظک نه به این معنا است که بگوئیم خوب اگر حفظ می کرد، پس چرا امام حسین علیه السلام شهید شد خوب شمشیرها او را نمی بریدند. بلکه منظور همان مراقبه است. می فرماید :
"اِحفِظِ اللهَ یَحفَظُکَ اِحفِظِ اللهَ تَجِدهُ اَمامَکَ "
بسم الله الرحمن الرحيم
در ادامه توضیح مطلب می فرماید : " و یَکونُ [تَکونُ] قُرّةُ عَینِهِ الجوُعَ ". می فرماید " قرة عین ".
در مورد قرة عین می فرمایند، دیده اید کسی از شدت خوشحالی چشمانش باز می شود و حالت خاصی دارد. خداوند متعال وقتی گرسنگی را قرة عین می فرماید، بیانگر فوق العادگی مطلب است. معلوم می شود گرسنگی که ما از آن تصور ناگواری داریم، حضرت [احدیت] با این واژه، آن توهم غلط را از گرسنگی کنار می زند. آن تعریف که داریم که موجب ضعف و ناتوانی و رنج و عذاب انسان می شود، آن را با این لفظ دقیق قرة عین، کنار می زند و برای ما دید جدیدی از جوع می گشاید. و با این بیان، جوع نه تنها یک عامل رنج نیست بلکه عامل نشاط و شادابی فوق العاده است. پس در اینجا ما باید توجه کنیم که معنای صحیح جوع را متوجه شویم. جوع آن نیست که انسان طوری غذا نخورد که ضعف به وجود آید که در نتیجۀ آن انسان دچار ضعف اعصاب شود و این موجب تخیل شود و همان آثار پرخوری را به دنبال داشته باشد. جوع آن نیست که اهل ریاضت باطل انجام می دهند و مثلا در طول یک روز یک بادام می خورند. بله انسانی که در و پنجره را می بندد و هیچ حرکتی نمی کند و به هیچ یک از وظایف دیگرش نمی پردازد و فقط با تمرکز و ریاضت می نشیند، شاید دو روز یکبار هم بادام بخورد، مشکلی ندارد. این، انرژی مصرف نمی کند. اما کسی که وظایف زندگی خانواده را دارد و به دیگر وظایفش می پردازد، به انرژی نیاز دارد. حتی می فرمایند روزه مستحبی نیز باید با اعتدال باشد.
پس گرسنگی، حالتی در انسان است که با تصاعد گازهائی در معده همراه است که اگر در این حالت حتی چند لقمه هم بخوریم، بعد از حدود یک ربع یا بیست دقیقه، این حالت از بین می رود. حتما این را امتحان کرده اید. مثلا حالتی را در نظر بگیرید که به گرسنگی شدیدی دچار شده اید. سر سفره می نشینید و هنوز چند لقمه خورده اید که کاری پیش می آید و از سر سفره بلند می شوید. بعد از حدود بیست دقیقه که برمی گردید می بینید که اشتها از بین رفت. پس نه این کار را می کنیم که به معده هیچ ندهیم و نه آن را پر می کنیم. حال بعد از پر شدن این مقدار معده ( در حدود یک سوم غذای عادی ) بقیه این گرسنگی را باید با این مبارزه کرد. اگر مدتی با این عادت بد نفس مبارزه کنیم، کم کم به حالت اعتدال می رسد. پس لازم نیست نه آن انحراف آنچنانی را انجام دهیم و نه اینچنینی. نه معده را آن قدر پرکنیم که آن حالتی را که به طور طبیعی بعد از مدتی از بین می رفت، با زوز از بین ببریم یعنی با اشباع معده و نه بی غذائی را بر خود تحمیل کنیم.
پس تعریفی که آیت الله سعادت پرور با استفاده از احادیث می فرماید، استفاده کنیم : حضرت امام صادق علیه السلام می فرماید : " اَقرَبُ ما یَکوُنُ العَبدُ مِنَ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ اِذا خَفَّ بَطنُهُ وَ اَبغَضُ ما یَکوُنُ العَبدُ اِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اِذا امتَلَا بَطنُهُ ". (کافی – ج 6 ص 269 – ح 4 )
پس نفرمود که به بطن، هیچ چیز ندهیم. بلکه باید سبک باشد. یعنی آن مقدار نیاز را که دارد، بقیه را اگر مبارزه کرد، دنبال آن به شدت احساس نشاط و آرامش و لذت خواهد کرد. و اگر مرتب در این حالت باشد، در نورانیت باطن و عشق و علاقه به عبادت و [تنظیم] خواب و در خیلی چیزها بسیار موثر خواهد بود.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : نوُرُ الحِکمَةِ الجوُعُ وَ التَباعُدُ مِنَ اللّهِ الشَبَعُ. ( بحار – ج 63 – ص 331 – ح 7)
بازهم در این روایت، حضرت می فرماید : نور حکمت اصلا گرسنگی است. و تعریف محدودۀ آن را هم می فرماید : و دوری از خدا، پر بودن شکم است. پس فرمود شکم پر نباشد. نفرمود نخور که ضعف بیاید.
[عن ابی بصیر عن ابی عبدالله علیه السلام قال قال لی : یا ابا محمد!]اِنَّ البَدَنَ [اَلبَطنَ] لَیَطغی مِن اَکلِهِ وَ اَقرَبُ ما یَکوُنُ اَلعَبدُ مِنَ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ اِذا خَفَّ بَطنُهُ وَ اَبغَضُ ما یَکوُنُ العَبدُ اِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ اِذا امتَلَا بَطنُهُ."
البته بدن البته طغیان می کند در برابر خدا (با دو تاکید اِنَّ و لام تاکید می فرماید ) و نزدیکترین بنده به خدا، آن زمان است که بطن او گرسنه باشد و مبغوض ترین آن، زمانی است که بطنش پر باشد. پس اینجا هم جوع را بیان فرمود که چه زمانی مبغوض است ؟ آن زمانی که بطن پر باشد.
خوب، مختصر توضیحی است که در مورد جوع که آن قدر مهم است که کراراً در حدیث معراج تکرار شده است. ( هم جوع و هم صَمت ) اگر بتوانیم این معنا را انجام دهیم. پس معنا این می شود که اولاً تا سیری نخوریم و ثانیاً هر زمان و هر چیزی نخوریم. لاشخوری نکنیم. [جوع ما با جوع آن که ریاضت غیر شرعی می کشد تفاوت دارد ] جوع ما این است که صبحانه را قوی بخوریم و خوب بجویم. و اگر مثلا دو ساعت قبل از ناهار گرسنگی غلبه کرد، نان و... نخوریم. به جای آن کشمش یا یک مشت سنجد بخوریم. چون مثلا بعد از دو ساعت قرار است چلوکباب بخوریم. و البته راس اینها این است که لقمه حلال بخوریم. اگر لازم باشد که نه تنها خرما و یا بادام در یک روز بخوریم، بلکه حتی اگر لازم شود که چند روز هیچی نخوریم تا لقمه حلال بخوریم و لقمه حرام نخوریم، اینکه البته ارزش فوق العاده دارد. این را که حتما برادران مستحضر هستند.
نه اینکه صبحانه نمی توانم بخورم شام را سنگین بخورم و ذخیره انرژی کنم. این سمّ است و فرد دارد خود را مسموم می کند. حال می فرماید اگر جوع[به همان شکلی که توضیح داده شد ] باشد، در این قره عین است. کیف و لذت و نشاط خاصی در آن است. بدن در طغیان است : کینه، بدبینی، طغیان خیال و غضب و.... تمام این ها یک عامل اصلی اش برمی گردد به پرخوری. اگر رعایت کند، در عبادت، خواب، و.... همه لذت خاصی خواهد دید.
فقط هضم معده نیست که بگوئیم معده من هضم می کند بلکه در اثر سوخت و ساز، ایجاد سموماتی می کند که این ها به مخ انسان انتقال می یابد و در نتیجه از آغاز به نفس منتقل می شود و باعث خیالات می شود که سرمنشاء گناهان می باشد. بله این معده هضم کرد. اما آثار پرخوری در بدن، ایجاد طغیان کرد. بدون اینکه انسان بداند.
البته اگر من کم اشتها هستم باید به طبیب مراجعه کنم. این [مقدار اشتها] اشتباه است. وقتی بدن یک جوان یک پیاله می تواند بخورد و من هم [برای اینکه قبل از سیر شدن دست بکشم] نصف آن را بخورم، این اشتباه است. باید به طبیب مراجعه کرد. برعکس هم همینطور اگر هر چه می خورم سیر نمی شوم این اشتها کاذب است و باید به طبیب مراجعه کنم.
یا احمد! (صلی الله علیه و آله و سلم) لَو ذُقتَ حَلاوَةَ الجوُعِ وَ الصَمتِ وَالخَلوَةِ وَ ما وَرِثوُا مِنها.
استاد اخلاق به سالک در راه الی الله می فرماید آن هم در آن خلوت انس. معلوم است مطلب در چه حدی است. ای کاش می چشیدی حلاوت جوع و سکوت را. سکوت هم عرض کردیم که نه اینکه ساکت باشیم. بلکه سکوتی که همراه با تفکر باشد یعنی از جذبه تفکر، آن سکوت ایجاد می شود. نه صرفا ساکت بودن. اگر آن گرسنگی باشد، این صمت هم انسان توفیق می یابد که داشته باشد. و آثار جوع در وجودش باز می شود و چه لذت چشیدنی است که به بنده خود تشویق می فرماید ؟!
قال (صلی الله علیه و آله و سلم) : ما میراثُ الجوُعِ ؟ قالَ الحِکمَةُ. یعنی ثمره آن حکمت است. حکمت در کجاست ؟ بله. صد و پنجاه جلد کتاب فلان فلسفی را خوانده ام و 30 جلد فلان را خوانده ام. در هر هفته 30 جلسه هم تدریس می کنم. حکمت کجاست ؟ نه ! اینجاست. اینها میراث جوع و صمت است.
وَ حِفظُ القَلبِ : یعنی به مراقبه حفظ قلب موفق می شود. وَ التَقَرُّبِ اِلَیَّ وَ الحُزنُ الدائِمُ وَ خِفَّةُ المَئوُنَةِ بَینَ الناسِ وَ قَولُ الحَقِّ وَ لایُبالی عاشَ بِیُسرٍ اَم بِعُسرِ.
بسم الله الرحمن الرحيم
عرض شد که جایگاه جوع و صَمت در مسائل سیر و سلوک جایگاهی موثر و آنچنان پراهمیتی است که در احادیث مکرر بدان تاکید شده، تا جائی که در همان حدیث معراج به لحاظ جایگاهی که در سیر و سلوک دارد، چند بار تکرار شده است. و جالب است که جوع و صَمت هم میوه و ثمره سلوک را نشان می دهد و هم آن را قوی می کند.
یعنی هرچه در سیر و سلوک، انسان قوی تر می شود، نتیجۀ آن این است که در جوع و صَمت موفق تر است و برعکس هرچه جوع و صمت در انسان بیشتر باشد او را در راه سیر و سلوک بیشتر کمک می کند.
شاید با یک مثال، قضیه روشن تر شود. مثلا شاهراه کنترل ورود و خروج به یک شهر را در نظر می گیریم. کنترل ورود به این شهر، سلامتی شهر را تضمین می کند و خروج که همان معادن و ضروریات است نیز باید کنترل شود.
خوردن و لقمه انسان که اگر حرام باشد، به تناسبی در روح انسان تاثیر منفی دارد، [در این مثال نقش ورود کالای مضر و خطرناک به شهر را دارد] و به همان اندازه زندگی شهر را مختل خواهد کرد. هرچه کنترل قوی تر باشد، تاثیر مستقیم بر زندگی دارد. اگر لقمه حلال باشد، انرژئی که در تمام ذرات بدن است، نورانی است و اثر وضعی دارد در گوش و زبان و فکر و اندیشه ها، و اگر حرام باشد، چون از جنس نجاست است، آن اثر وضعی را دارد از ذرات و جنس خود این. همانطور که اگر مثلا جاسوسی از ورودی شهر کنترل نشود، کل امورات شهر را مختل می کند.
همینطور صادرات انسان هم باید کنترل شود. مهمترین شاهراه صدور، همان زبان است. چشم دریافت می کند اما زبان،مفاهیم را صادر می کند. همینطور گوش دریافت می کند. نه تنها [عکس العمل به] عوامل بیرونی، بلکه حتی آن دریافتهای درونی هم اگر بخواهد صادر شود، از زبان است. فلذا این دو نکته، اهمیت فوق العاده ای در دستورات سلوکی دارد. مسالۀ جوع که جلسه قبل به عرض رسید. امروز خداوند توفیق بدهد در مورد صَمت از روایات استفاده کنیم. اگر ما خود دقت کنیم، روح لطافت پیدا می کند. احساس خواهیم کرد آنقدر سریع و حساس است که با کوچکترین حالات درونی، به سرعت به ظهور می رسد.
مثلا کسی دچار خشم شده است. تا بخواهد با اعضاء، آن را به بیرون انتقال دهد، به سرعت زبان نیست و زبان کار خودش را کرده است. تا اِعمال آن خشم به وسیله اعضاء، ممکن است موانعی پیش بیاید و نتواند انجام دهد تا اینکه خشم را به بیرون ابراز کند. اما زبان، اینطور نیست. تا خشم بخواهد بیاید، این زبان در کمتر از ثانیه، با گویائی تمام، درون را بیرون می ریزد. یعنی این خشم را که نباید صادر می شد، این جنس نامرغوب مضر را صادر کرد. و نه تنها مثلا دست به گویائی زبان نیست، بلکه در عین حال، ناقص هم هست. چون قسمتی از ابعاد درون انسان از طریق آن انتقال می یابد. اما زبان تمام ابعاد درون انسان را بیانگراست. پس زبان، هم گویاتر و روشن تر از سایر اعضاء است و هم سریع السیر تر و هم با ابعاد گسترده تری از درون انسان در ارتباط است. فلذا اگر کسی توانست زبان را کنترل کند، روحش خیلی بزرگ شده و خیلی اراده اش بالا رفته. چون کنترلش بسیار سخت است. فلذا صمت یکی از اصول راه سیر و سلوک است.
در تعریف صمت باید دید آیا منظور، ساکت شدن است یا معنای دقیقتری دارد ؟ امام علی علیه السلام می فرماید : " اَلصَّمتُ آیَةُ النَّبلِ وَ ثَمَرَةُ العَقلِ." صمت نشانه تیزهوشی و نجابت و بزرگواری انسان است و میوه عقل است.
می دانیم که ارزشگذاری برای درخت، بعد از میوه دهی است. تا به مرحله میوه دادن نرسد، اعتباری ندارد. پس از میوه دادن، مزه و لذت و عطر و... مشخص می شود که چه بوده و به همان اندازه به این درخت، ارزش می گذاریم. اگر بخواهیم نوع و کیفیت عقلمان را بدانیم که در چه وضعیتی است، این به صمت مربوط است. پس هر ساکت شدنی را صمت نمی گویند. این سکوت، تراوشات عقل است که طوری در خود فرو رفته که انسان را از بیرون می بُرَد و توجهش را قطع می کند. در غیر این صورت، این سکوت، صمت نیست. این بیکاری است و بلکه درماندگی است.
امام صادق علیه السلام می فرماید : " اِنَّ مَن کانَ قَبلَکُم کانوا یَتَعَلَّمونَ الصَّمتَ وَ اَنتُم یَتَعَلَّمونَ الکَلام َ کانَ اَحَدُهُم اِذا اَرادَ التَّعَبُّدَ یَتَعَلَّمُ الصَّمتَ قَبلَ ذلِکَ بِعَشرِ سِنینَ فَاِن کان یُحسِنُهُ وَ یَصبِرُعَلَیهِ تَعَبَّدَ وَ اِلّا قالَ ما اَنَا لِما اَرومُ بِاَهلٍ." (مستدرک ج 9 ص 17)
قبل از شماها، آنها دنبال آموزش صمت بودند ولی شما آمدید سخنوری یاد می گیرید و یکی از آنها که می خواست قدم به وادی عبادت بگذارد، اول می رفت آموزش صمت می دید. ده سال طول می کشید. پس از آن اگر می دید می تواند صمت داشته باشد، وارد وادی عبادت می شد و الا می گفت من هنوز اهل این راه نیستم.
چون بقیه، همه بیخودی است. می بینی با یک لحنی صحبت می کند که درون را اظهار می کند. لااقل جمله هم نباشد، با همان لحن، درون را می ریزد.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " عَلَیکَ بِطولِ الصَّمتِ فَاِنَّهُ مَطرَدَةُ لِلشَّیطانِ وَ عَونُ لَکَ عَلی اَمرِ دینِکَ. (بحار ج68 ص279)
بر تو لازم است اینکه به طول صمت [پردازی] (اصلا در صمت ملکه داشته باشید و ادامه دهید) پس البته آن نیزه برای شیطان است و یک یار و کمک کار است برای تو در امر دینت.
امام علی علیه السلام می فرماید : " اَلصَّمتُ روضَةُ الفِکر(غررالحکم ص215)
معنای روضه : یک باغ خوب، یک محل وسیعی است. آن زیباترین قسمت باغ را روضه گویند. این فکر، روضه اش صمت است. زیباترین مرکز محل صحنه فکر، آن صمت است. باز حضرت می فرماید : " اَلزِمِ الصَّمتَ یَستَنِر فِکرُکَ( ) ملازم صمت باش تا فکرت روشنی پیدا کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : " اِذا رَاَیتُمُ الموُمِنَ صَموتاً فَادنوُا مِنهُ فَاِنَّهُ یُلقیِ الحِکمَةَ. "( ) زمانی که مومنی را دیدی در صمت است، به او نزدیک شو، چون در آن زمان به تو حکمت القاء می کند.
علم کِی به این چیزها خواهد رسید ؟! مومن، ساکت نشسته است. حضرت می فرماید نه خیر، او امواجی صادر می کند که اگر بتوانی آن را بگیری، آن حکمت است.
بزرگان با صمتشان حقایق را به هم صادر می کنند. امواجی را به هم صادر می کنند که نامحرمان نمی توانند آن را بگیرند. چه گیرنده هائی می توانند آن را بگیرند ؟ هم در ما باید استعداد گیرندگی باشد و هم آن مومن که آن را صادر می کند، همه آنها را با صمت صادر می کند.
پس معلوم می شود صمت غیر از سکوت بی توجه و بی کاری و وقت کشی و بی حالی است. صمت معنای بسیار بالائی دارد و در واقع انسان در عقل و تفکر شنا می کند. طوری که توجهش از امور غیر عقل بریده می شود.
انسان، تمام زندگیش را در چنین فضائی تنظیم می کند چون تمام امواجِ حیوانی انسان اینجا تحت کنترل قرار می گیرد. مثلا من وقتی خشمگین شده ام، تا دست و پا را تکان بدهم و آثار این خشم را از طریق دست و پا به ظهور برسانم، زبان کارش را کرده. و کنترل زبان به طوری که بتواند از نشان دادن آثار خشم جلوگیری کند، این صمت است. آن لحظه، لحظه صمت است. یا مثلا چیز شگفت انگیزی را دیدم و از شدت شگفتی، نفس غلیان کرد و انعکاس بی معنا و بی ربطی را نشان داد. کنترل این، صمت است.
در مورد آیت الله مرندی، دوستی می گفت که در آن زمان که خانه های مرند، همه از کلوخ بود و تازه داشت آجر می شد، ایشان از مسیری داشت رد می شد که در آنجا ساختمانی با سبک جدید ساخته می شد. از جدید بودن آن ساختمان، ایشان شگفت زده می شوند و می پرسند این ساختمان مال کیست و.... شب که وقت محاسبه فرا می رسد، وقتی به این عمل می رسند با خود می گویند خوب که چی ؟! من این حرف را برای چه گفتم ؟ چه فایده داشت ؟!
انسان وقتی روحش آنقدر لطیف می شود که می رسد به اینکه آیا این کار من بالاخره فایده داشت یا بی ربط است ؟ ولو هیجان زده شده و در آن حالت روحی قرار گرفته، اگر کنترل کرد [این صمت است]. اولین چیزی که انفعال را نشان می دهد، و درون را به بیرون می آورد، زبان است. اگر آن را کنترل کرد، کنترل شده است.
در کل مسائل قابل تعمیم است. از یکی عقده ای داشتم، صحنه ای پیش آمد، عقده ترکید اما نگذاشتم بروز کند. [این صمت است یا] جلسه ای علمی بود و هر کس از یک بابی صحبت می کرد. من هم هوس کردم و دیدم به فلان قسمت بحث، کسی اشاره نکرد. گفتم این را هم من بگویم. آخر چه فایده داشت ؟ آیا اینجا کلاس درس است ؟! واقعا آیا گفتن این مطلب برای من وظیفه بود یا نه احساسات بود. اما نه فوراٌ کنترل کرد، این شد صمت. پس این زبان به همه ابعاد روح انسان ارتباط دارد. اگر کنترل شد، هر چیز غیراستانداردی از آن بیرون نمی آید. نه اینکه ساکت باشم و شیطان القاء کند که من صامتم. مثلا کسی از روی خجالتی بودن یا از ترس نمی تواند حرف بزند. اینها صمت نیست.
امام کاظم علیه السلام می فرماید : " دَلیلُ العاقِلُ التَّفَکُّر وَ دَلیلُ التَّفَکُّر الصَّمت " (بحار ج1 ص136)
راهنمای عاقل تفکر است و صمت هم راهنمای تفکر است. اگر صمت داشته باشد، فکرش بدون هیجان کارش را خواهد کرد و عقل، آثارش را نشان خواهد داد و گرنه اینها همه، مختل خواهد شد.
امام علی علیه السلام می فرماید : " اِنُّما یَستَحِقُّ اِسمُ الصَّمتِ المُضطَلِعُ [للمُضطَلِعِ] بِالاِجابَةِ وَ اِلّا فَالعَیُّ بِهِ اَولی. (غررالحکم ص 215 ح 4225)
چه زیبا می فرماید. البته اینکه برای صمت استحقاق این باشد که صمت بگوئیم، آن است که شخص، توانائی جواب دادن داشته باشد (نمی ترسد، خجالت نمی کشد. اگر بخواهد جوابی دندان شکن می دهد ولی با همه اینها، سکوت می کند) و الا برای این آقا، درمانده بگوئیم سزاوارتر است. از ترس سکوت کند، این صمت نیست، درماندگی است. پس اینکه در مسائل تربیتی، بزرگان به این نکته توجه دارند، این ظرافت ها هست.
در اینجا است که کار استاد مشخص می شود. چون ممکن است انسان خودش صفت حمیده را به جای رذیله بگیرد یا برعکس. بعضی از دوستان را که به محضر اساتید معرفی کرده بودیم، پس از بهره مندی از محضرشان می گفتند : آخه فلانی که استاد نیست ! شوخی می کند ؛ روی آدم را باز می کند. مثلا بعضی ها در مورد آقای رجالی اینطور می گفتند. اما آن دوستانی که استقامت داشتند می گفتند : این آقای رجالی کارهای ضد و نقیض می کند. خودش شوخی می کند وبعد در یک شرایطی دیگر، من می خواهم حرف بزنم، می گوید ساکت.
بله ! تا زمانی که من خمودی دارم، باید کاری کند استاد که این حالت ابتدا از بین برود. روی این دیوار کلنگی اگر دیوار سه طبقه را بگذاریم، همه می ریزد. معمار خوب، همه اینها را می ریزد و خراب می کند تا آن قدر ادامه می دهد که به سفتی زمین برسد و آنگاه روی آن، طبقه ها را می چیند. اینها سکوت و صمت نیست. اینها را درماندگی بگوئیم سزاوارتر است.
فلذا اساتید دستوراتشان ضد و نقیض نیست بلکه به تناسب حالاتمان دستور می دهند.
امام علی علیه السلام می فرماید : " اَلقُولُ بِالحَقِّ خَیرٌ مِنُ العَیِّ و الصَّمتِ. " (غررالحکم ص209 ح4038) آن وقتی که محل گفتن حق است، اینجا سکوت لازم نیست (البته اینجا منظور از سکوت، آن معنای صمت نیست که همیشه لازم است ). بلکه اگر صمت رعایت شود، این حرف حق زده می شود و به اندازه زده می شود و اینکه در چه موقعیتی زده شود هم رعایت می شود. ما باید از مجموع احادیث، راهنمائی بگیریم. پس همه کار، سکوت نیست. زبان هم جائی که لازم است باید باز شود. امر به معروف و نهی از منکر باید بشود. یا اگر بنا است شوخی و مزاحی شود، همه باید در جایگاه خود رعایت شود.
امام علی علیه السلام می فرماید : " اَلکَلامُ بَینَ خُلَّتَی سوُءٍ هُما الاِکثارُ وَ الاِبلالُ فَالاِکثارُ هَذَرٌ وَ الاِقلالُ عِیٌّ وَ حَصَرٌ." کلام بین دو خصلتِ بد قرار گرفته است (همانطور که خود این زبان هم بین نیزه های دندان قرار گرفته. اما با چه مهارتی در لابلای این نیزه ها طوری با دقت حرکت دارد که هیچکدام آنها آن را له نکنند) بین پرحرفی و کم حرفی. اگر پر حرفی کند، بیهودگی است. حساب پس خواهد داد و چه اثراتی در روح انسان دارد بماند. و کم گوئی هم درماندگی است. پس باید زائد کلام کنترل شود که صمت تحقق پیدا کند.
دانلود فایل Word جلسات 37 -80 جزوه سرالاسرا به صورت زیپ: لینک مستقیم - لینک غیر مستقیم