جزوه فطرت استاد علیپور جلسه 31 الی 35
جلسه 31، جلسه 32، جلسه 33، جلسه 34، جلسه 35
بسم الله الرحمن الرحيم
خلاصه بحث جلسه قبل اين شد كه ذكر يعني علمي كه در نفس انسان نقش بسته و پرده نسيان برآن كشيده شده، پرده را كنار بزند و دوباره به آن علم برسد. و يا بالاتر ؛ اساسا انسان مواظب باشد كه آن علمي كه دارد، پرده نسيان برآن كشيده نشود. اين همان حالتي است از ذكر. و عرض شد كه اين علم، هرچه در نفس انسان، عميق تر نقش ببندد، به همان اندازه آن ذكر هم اثرش عميق تر است. مثال هم عرض كرديم كه آدرس يك دوستي كه در خاطرمان بوده و فراموش كرديم.
وقتي دوباره آن آدرس را به ياد مي آوريم، يك ذكري است اما اثر آن در حد آن علم است. يا مثلا فردي از تلويزيون صحنه يك حادثه دلخراش را مي بيند (مثلا جنگ، زلزله، و يا طوفان ) يا يك حادثه خوشايند ( مثل جنگل و فضاي سرسبزي را با همه لطافت و طراوت آن ). اما اثر ذكر اين حادثه، عميق تر است. يا مثلا كسي كه خودش در آن حادثه مثلا در صحنه جنگ بوده، اثر ذكر آن بازهم عميق تر است. يا كسي كه از درون وجود، يك علمي را داشته است. مثلا فرزند دلبند خودش را از دست داده است. اطرافيان به هر نحوي او را مشغول مي كنند تا اينكه در اثر مشغوليت ها تقريبا به حالت فراموشي مي رسد. اما شب وقتي خلوت مي شود و عوامل فراموشي از بين مي رود، دوباره به آن علم برمي گردد. اما اثر اين ذكر، بسيار عميق تر است. همانطور كه در بستر بيماري، مقداري آب از بدنش رفته است. آب، جزء وجودش است اما در اثر بيماري، نسيان برايش به وجود آمده و كمبود آب را احساس نمي كند. اما اگر بيماري، برطرف شد و يادش آمد، آن تشنگي شديدي كه در وجودش احساس مي كند، همان ذكر است. پس هرچه علم، عميق تر است، ذكرش هم به همان اندازه سرنوشت ساز است.
عرض كرديم كه خداوند ذكر خود را در قرآن، به عنوان يك معيشت فرموده است. همانطور كه قبلا گفتيم، كه وقتي كه پاره تن خود را از دست داديم و دومرتبه به ياد آن مي افتيم، آن مقدار كه مربوط به وجودمان است، ذكرش هم اثر بيشتري دارد. تا آنجا كه ذكر خود موجوديت ما چه خواهد شد ؟ تا آنجا برسيم كه سر حقيقت خود ما كه نزديكتر است از خود ما به خود ما، ذكر او چقدر زندگي ساز خواهد شد ؟!
خداوند در آيه 200 سوره بقره مي فرمايد : " فاذكروا الله كذكركم آباوكم او اشد ذكرا "
يعني اگر عمق اثر علم ما براي يك آدرس كوچه، در عمق 15% بود، اثر ذكرش هم 15% خواهد بود و نمي تواند 20% باشد. اگر همينطور برويم تا همينطور فرزند دلبند مادري اثرش در نفس او 70% بوده، [اثر ذكرش هم 70% خواهد بود] تا برسد به اينكه خودش، خودش را دريابد، آنجا ديگر اثرش 100% است چون با تمام وجودش رسيده است. تا چه رسد كه علم به خدا پيدا كند. [آنجا ديگر] عميق تر از ذكر خودش به خودش است. آنگاه ذكر او بيش از 100% خواهد بود. پس خدا را ذكر كنيد مثل اينكه پدرانتان را ذكر مي كنيد. ( بدان كه اثر خدا در وجود تو، از پدر و مادر كه عميق تر است. پس چطور مي شود كه در ذكر خدا هيچ تكاني نمي خوري ؛ حتي به اندازه آدرس رفيق هم اين ذكر در تو اثر نمي كند. ) نه اينكه به اندازه ذكر پدر و مادر. اين را مي گوئيم كه متوجه شوي. اصلا فوق اين است و حتي از علم خودت به خودت هم اثر قوي تري دارد. فلذا مي بينيم كه در سوره طه كه جلسه قبل آن را خوانديم، اصلا آن را معيشت مي داند : " ومن اعرض عن ذكري فان له معيشه ضنكا " (طه 124)
با توجه به بحث هاي جلسات قبل، متوجه مي شويم كه هرچه ناگواري در زندگي احساس مي كنيم، خيال مي كنيم از بيرون به ما مي رسد. فلاني چقدر براي من رفيق بدي است ؛ فلان كارم هرچه تكان مي خورم [تلاش مي كنم ] عقب تر مي رود. نه خير. بگوئيم، چون خدا را فراموش كرديم، همه از آن است ولي به اين بهانه ها ظهور پيدا مي كند. مثلا فلان كس كه كم خوني دارد، در دماي 15 درجه هم مي لرزد در حالي كه آن يكي كه چربي و قند و فشار خون زياد دارد، برعكس در همان هوا، گرمش مي شود. در هواي چهار درجه، نفس مي كشد و كيف هم مي كند. هوا، همان است كه هركس در درون خودش احساس مي كند. كسي كه به ذكر خدا رسيده مشكلات زندگي براي او حساب ديگري دارد. تا مي رسد به آنجا كه با همه مشكلات، مي فرمايد :
" خدايا اين قرباني را از ما قبول كن " [اشاره دارد به قول حضرت زينب سلام الله عليها برسر جنازه حضرت سيدالشهداء عليه السلام ] يا در مجلس يزيد، آن حضرت مي فرمايد : " ما به غير از خوبي نديديم " ["ما رايت الا جميلا !"(لهوف – ص 160) ]. اين حرف، دنيا را تكان مي دهد. مصيبت هائي كه دنيا را مي گرياند، مي گويد ما هيچ جز زيبائي نديديم. جز اين نيست كه او در ذكر خداست. ما بهانه تراشي مي كنيم كه فلاني باعث شد فلان جور شد. خدا مي فرمايد : چون از ذكر، روي گردان شديد اينگونه است.
خدا در برخي جاها فرمود : به خودت ذكر بكن : اولا يذكرالانسان انا خلقناه من قبل و لم يك شيئا ( مريم – 67). ما اين علم را داشتيم، با همه وجود فرياد مي زنيم كه ما هيچي بوديم و خدا ما را خلق كرد. يا مي فرمايد : " واذكر ربك في نفسك." ( اعراف – 205). در اينجا " في " به اين معنا نيست كه نفسي باشد و در توي اين نفس، ذكر رب باشد. نفس ناقص تر از آن است. بلكه حقيقت ذكر نفس، همان ذكر رب است و برعكس. مثل وجود آب در كاسه نيست. بلكه تمام حقيقت آب، رطوبت است و تمام رطوبت همان آب است. ذكر رب همان نفس باشد. يعني نفس، به مرحله اي برسد كه بشود ذكر رب. عرض كرديم، در مراتب بالاتر مي شود اينكه " فاذكروني اذكركم " (بقره – 152 ) يعني احساس مي كنيم او ما را ذكر مي كند كه در حد اولياء الله است. از مناجات خمس عشر نكاتي را استفاده مي كنيم تا ببينيم چگونه ذكر را به عنوان زندگي باز مي كند :
" الهي ! لو لا الواجب من قبول امرك لنزهتك من ذكري اياك علي ان ذكري لك بقدري لا بقدرك." (مناجات خمس عشر – مناجات الذاكرين ). اگر نبود كه امر كردي تو را ذكر كنم، البته منزه مي كردم تو را از ذكر خودم. چرا كه مقدار من نميتواند حقيقت تو را ذكر كند. اما چون خودت امر فرمودي، من از باب اطاعت امر، تو را ذكر مي كنم.
در ادامه مي فرمايد : " و من اعظم النعم علينا جريان ذكرك علي السنتنا و اذنك لنا بدعائك و تنزيهك و تسبيحك. (همان ) از بزرگترين نعمتها اين است كه ذكر خودت را بر زبانهاي ما جاري كرده اي و اجازه دادي كه تو را دعا و تنزيه و تسبيح كنيم. و با اين اجازه، ما را به يك نعمت بسيار بزرگ بهره مند كردي."
خدا براي اين حيوانات هم زبان داده كه اي بسا بسيار بزرگتر و سنگين تر از زبان ماست. اما خدا اجازه نداده كه بتواند نطق كند، پس اين زبان نيست كه نطق مي كند ؛ نطق حقيقتي است در وجود ما و اين نطق به اعضاي ما مي رسد.
وقتي صدائي را از بلندگو مي شنويم، در واقع پشت آن بلندگو كسي صحبت مي كند نه اينكه خود اين انشاي اين سخن را مي كند. پس قبل از حنجره حقيقت من نطق مي كند و مفاهيم را توليد مي كند و اين دستگاهها آنقدر دقيق و حساس و رابطه شان متحد است كه با سرعت فوق تصور ما به زبان مي آيد و ما تصور مي كنيم كه زبان نطق مي كند. بعنوان مثال مي بينيد كسي كه دچار اختلال حواس شده است، حرفي را مي گويد بدون اينكه بخواهد بگويد، بعدا مي فهمد كه قاطي كرده. و مي فهمد كه من اين را نمي خواستم بگويم. پس او نگفته، يك كسي گفت و بعد به زبان جاري مي شود. يا مثلا مادر داغداري را مي بينيد كه در واقع با زبان خود سخن نمي گويد بلكه قبل از آن، در باطن خود [سخن مي گويد و ] زندگي را در قالب الفاظ بيان مي كند. و اينكه بعضي بزرگان فرموده اند زبانا هم اين ذكر را بگوئيد، جنبه تلقيني دارد. مخصوصا در مقدمات كه كم كم تلقين شود و اثر كند و گرنه زبان نيست ! حضرت فرمود : از بزرگترين نعمتها برمن اين بود كه ذكر را جاري كردي در زبان من. در ادامه مي فرمايد : " الهي ! فالهمنا ذكرك في الخلاء و الملاء و الليل و النهار و الاعلان و الاسرار و في السراء و الضراء (همان ). كه در واقع تمام زندگي را در بر مي گيرد. ذكر كل زندگي انسان را تشكيل مي دهد.
در ادامه دوباره مي فرمايد : و آنسنا بالذكر الخفي. (همان ) كه شايد همان ذكر رب در نفس باشد. تا مي رسد به اينكه : الهي بك هامت القلوب الوالهه و علي معرفتك جمعت العقول المتباينه. اي معبود من ! قلبهائي كه واله شده اند ( از شدت غم و غصه كارش به جائي مي رسد كه عقلش را از دست مي دهد. ) اين عشق تو و توجه توست كه آنها واله در تو هستند، سرگشته هستند و اصلا نمي داند سرش كدام ور مي پيچد. سرگشته و حيران شده. شايد كساني كه ديديم به صورت افراطي در اين راهها مي افتند، تلقين مي كند كه مي گويد من آنچنان عاشق خدا شده ام كه چيزي نمي دانم ؛ اين خيالبافي است. چرا كه بعدش مي فرمايد : و علي معرفتك جمعت العقول المتباينه. يعني در عين اينكه چنين خاصيتي دارد، در عين حال، عقل را به نظم مي اندازد. عقلهاي متباين را جمع و جور مي كند. به عقل، نظم و قدرت و غذا مي دهد. عقل را طوري تنظيم مي كند كه اين انسان، موجود خاصي مي شود در يك نظم دقيقي. بعضي از موتورسوارها را ديده ايد كه وقتي از يك پيچ مي گذرد، طوري از شدت ترس از نيروي گريز از مركز، خيلي آهسته مي رود كه از راه مي ماند. و يكي هم از بس به خود مغرور است كه مي گويد هيچي نمي شود.
با تمام سرعت مي پيچد و ده تا معلق مي زند. اما يك موتور سوار ماهر، آن طوري مي رود كه با تمام سرعت است و در عين حال پرت نمي شود . يك همچون خط دقيقي است. يكي مي گويد عاشق خدا شده ام و دست به ديوانگي هاي عجيبي مي زند كه اصلا ربطي به عشق خدا ندارد. بزرگان ما هم كه در جوار خدا بودند، از اين ديوانه بازي ها در نمي آوردند. در عين حال، عقل اينها از همه دقيقتر و [منظم تر ] بود. همان زندگي امام خميني رضوان الله تعالي عليه با آن اوج، آنگونه بود. در ادامه مي فرمايد : " فلا تطمئن القلوب الا بذكراك و لا تسكن النفوس الا عند روياك..... و استغفرك من كل لذه بغير ذكرك." چه مي فرمايد ؟! از فلان گناه كبيره استغفار مي كنم ؟ از استمرار فلان گناه صغيره استغفار مي كنم ؟ نه، مي فرمايد استغفار مي كنم از هر لذتي كه غير لذت توست. خوب ما زندگي مي كنيم براي لذت، ديگر. به خاطر لذت، چه كارها كه نمي كنيم ؛ حالا هر لذتي : تشنه ام، به آب مي رسم از ذكر آب، لذت مي برم. اگر اين لذت را مستقلا از خود آب ببينم، در ديدگاه معرفت الهي، اين گناه است. اما اگر ديدم كه خدا مي توانست اين لذت آب را منهاي اين گوارائي آب به من بدهد، اما حكمتش چنين اقتضاء كرده كه از اين وسيله بايد به من برساند، [اين ديد درستي است و اشكال ندارد ]. مانند مامور بانك كه كسي مي رود از او حقوقش را بگيرد و مامور بانك مي گويد : نريخته اند. در اين صورت با او دعوا نمي كند. درست است كه بايد از اينجا بگيرد. اما نظم براين است كه از اين مسير بايد بگيرد. پس هر لذتي كه مي برم، مي دانم كه از خودش هيچي ندارد. آن وقت اين معناي ديگري پيدا مي كند.
" و من كل راحه بغير انسك " خوب شايد لذت ببرد اما همراه راحتي نباشد. مي بينيد كه با عجله چلوكباب مي خورد و لذت مي برد اما راحتي ندارد. اما فرق مي كند اينكه با راحتي حتي نان و پنير بخورد. " و من كل سرور بغير قربك " از هر شادي كه از غير قرب تو به من برسد. از اين گناهها استغفار مي كند.
" و من كل شغل بغير طاعتك. مي بينيد كه فردي با بچه اي بازي ميكند و او را خوشحال مي كند اما در عين حال در حال طاعت خداست. اما در نماز شب، نه، در حال طاعت نيست و از نماز شب، استغفار مي كند. در جمع بندي بحث ذكر بايد عرض كنيم : سليقه بزرگان اين است كه بايد از راه عملي حل شود و بدون توضيح. معياري را عرض مي كنم. مثلا كسي كه بر فرض تشنه است و احساس تشنگي كرد و كمبود را احساس كرد، خودش به هرچه نگاه مي كند، به ياد آب مي افتد. پارچ آب را مي بيند به ياد آب مي افتد ؛ كوه را مي بيند، به ياد آب مي افتد ؛ چشمه خشك را مي بيند و..... به ياد آب مي افتد. تا اينكه بگردد و خود آب را پيدا كند. اينجا ديگر مفهوم تكرار نيست. در زندگي ذكري، تكراري در كار نيست. ده سال است كه پارچ را مي بيند [و از آن آب مي خورد ] و هر بار لذت جديدي را احساس مي كند. يا مادري كه فرزندش از دنيا رفته است، وقتي لنگه كفش او را مي بيند كه هيچ ارزشي هم ندارد و در سطل آشغال هم بيندازد، برنمي دارند، اما آن را نگه داشته است و اصلا تكرار، مفهومي ندارد ؛ دل دائما تكان مي خورد. و لذا اين آيه را در حسن ختام مي گوئيم :" انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا." (انفال – 2) از تنفس اكسيژن هوا، كسي خسته نمي شود. هر لقمه و جرعه جديد، يك زندگي جديد است. معيار مي تواند دستمان باشد. جلسات علمي با جلسات ذكري، اين همه تفاوت دارند. قبل از انقلاب كسي بود كه اهل مطالعه و شناخت فلسفه شرق و غرب و.... بود.
اگر زنده است، انشاءالله خدا هدايتش كند، بيچاره است. به اين فرد هر وقت فلان كتاب را نشان مي دادي و تعريف مي كردي دهن كجي مي كرد و مي گفت بابا همه اينها را من خوانده ام و مي دانم. اين كه چيزي نيست ! ديدگاه علمي محض، به جز غرور و عجب، چيزي ندارد. فلذا احساس تكرار مي كند. تا اول يك كتاب را مي خواند، مي اندازد كنار. چيز جديد را هم فقط براي اينكه چيز جديد بداند، مي خواند. اما اهل ذكر، برعكس، مانند آن مادر كه فرزند را از دست داده، هستند. چنين شخصي تا احساس مي كند كه از خداي او صحبتي است، از امام او، از ولي او صحبتي است، اصلا براي صدمين بار هم همان لذت خاص را دارد. جلسه ذكر، غير از جلسه علمي است. از ياد كلام او، از ياد كلام دوستان او [هربار لذت خاصي مي برد ]. در آيه مي فرمايد : " و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا " يعني مثلا ده بار آن را شنيده ايم ؛ براي يازدهمين بار، يك لذت جديد و يك زيادي ايمان جديد ايجاد مي شود. بنابر اين مطلب اين است كه هر چند نفر باهم، چنين جلساتي تشكيل دهيم و اين جلسات عمومي، هرچند هفته يكبار تشكيل خواهند شد.
بسم الله الرحمن الرحيم
با توجه به اهميت مساله ذكر، كه يك آفتي در ما هست كه گاهي مطلبي را كه از نظر علم ذهني با آن آشنائي پيدا مي كنيم، شيطان و نفس، انسان را القا مي كند كه ما اين را بلديم و مي خواهيم مطلب تازه ياد بگيريم. از يك بعد، روح انسان هميشه دنبال حقايق جديد است و از تكرار مطلب، زود خسته مي شود و احساس ملالت مي كند. اما در بعضي موارد، حقايقي كه مربوط به حيات اوست، تكرار معنا ندارد و هر تكرار يك لذت جديد است و از جمله اين ها، معارف الهي است كه اگر آن لذت حياتي خودش را به ما برساند، آنگاه با تكرار اين ذكر، لذتش هم بيشتر خواهد بود. و غالبا اين ديدگاه كه انسان، لذت ذكر را متوجه نمي شود، باعث مي شود كه توفيق اهميت به جلسات معارف، آنچنان كه سازنده باشد، از انسان سلب شود. و به خاطر اهميت اين بحث، يكي دو جلسه است كه مي خواهيم از آيات قرآن، عميق تر توجه كنيم تا اگر خدا كمك كند، بتوانيم جلسه را به صورت ذكر توجه كنيم. يعني اگر تا حالا توضيحي بوده، طوري باشد به بركت عمل و موفقيت در انجام وظايف، از درون و بدون نياز به توضيح، در برخورد با ادعيه و روايات، به صورت ذكر بتوانيم حقايقي را متوجه شويم تا اين احساس تكرار و احساس خستگي از آن، كنار رود. تا زمانيكه اين احساس را مي كنيم، خودش يك علامتي است كه به ما مي فهماند ما هنوز در انجام دستورالعمل ها و برنامه ها نتوانسته ايم نتيجه كامل را بگيريم. به جاي اينكه دنبال شنيدن باشيم، برگرديم نواقص اعمالمان را از نظر كيفيت و كميت مرور كنيم و دومرتبه و سه مرتبه با دقت بيشتر شروع كنيم تا برسيم به آنجا كه دعاها و آيات و... ذكرش، حالت خستگي از تكرار نباشد و بلكه خودش يك نوع تنفس باشد نسبت به حيات معنوي. تنفس موجودات، متناسب با حيات خودشان است. گياهان، يك نوع تنفس دارند و.... يا مثلا آبزي ها مرتبا آب را مي مكند و تنفس مي كنند. اگر يك زماني از اين تنفس محروم باشند خفه مي شوند. همچنانكه ما در خشكي هستيم، به تناسب وضع خودمان تنفس مي كنيم و اگر در آب برويم، در آنجا خفه مي شويم و بايد اكسيژن را مستقيما تنفس كنيم. آنچه مشترك است، خود تنفس است چه در آب باشد چه در خشكي. اين تنفس بايد مرتبا تكرار شود و تكرارش در ادامه حيات، ضرورت دارد ؛ اگرچه هركدام از اين ها، تنفس شان، وضعيت خود را دارد.
يكي از خواص دعاها و آيات و.... تطبيق مي كند به اين تنفسي كه براي ادامه حيات معنوي لازم است. همچنانكه در تنفس موجودات است. انگار ذكر، در حيات معنوي انسان، يك همچون وضعيتي را دارد. اينكه از ذكر، محروم مي شويم، انگار در حيات معنوي مان داريم خفه مي شويم. و همچنانكه تمام آبادي ما و رشد زندگي ما، مستقيما به اين تنفس ربط دارد، [ حيات معنوي هم همينطور است ]، اگرچه با اين تنفس، ابزار آبادي را به كار نمي بريم، اما اصل حركت ما ربط به اين تنفس دارد. پس تا زمانيكه از ادعيه و آيات، چنين احساسي را نكرديم، معلوم است به ذكر نرسيده ايم. البته ذكر، خواص ديگري هم دارد و فقط مثل اكسيژن نيست و ابعاد ديگر آن را مي فرمايد. پس در ادامه اين جلسه، از ادعيه و [آيات] استفاده مي كنيم كه نكات بسيار دقيقي را توجه مي دهند. كه فقط بايد توجه كنيم و ببينيم كه در محروميت، در چه درجه اي هستيم كه حتي ذكر خود را درنيافته ايم !
" الذين كانت اعينهم في غطاء عن ذكري و كانوا لايستطيعون سمعا " (كهف – 101)
كساني هستند كه چشم هايشان در پرده اي است از ذكر من و استعداد شنيدن ندارند.
چه ارتباطي دارد؟! ذكر، يك حقيقتي است كه مشاهده اي است. ما تصور مي كرديم، گفتاري است يا شنيداري. قرآن در اين آيه مي فرمايد كه اين، يك حقيقتي است كه با چشم ارتباط دارد. جهنميان كساني هستند كه چشمشان از ذكر من در پرده فرو رفته و حجابي كشيده شده به ذكر من و چنين انساني، از استعداد شنيدن حق، عاجز شده. خداوند در آيات 200و 201 سوره اعراف مي فرمايد :
" و اما ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله انه سميع عليم. ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون."
نتيجه بسيار دقيقي از اين آيات به دست مي آيد : و اگر نزغي از شيطان، تو را وسوسه در دلت بيندازد، پناه ببر به خدا (براي نزغ معناهاي زيادي گفته اند اما مناسب ترين معناها اين است كه دخالت هاي تخريبي را نزع مي گويند. يا مي فرمايند كمترين وسوسه اي را كه شيطان مي كند، نزغ مي گويند. ) وقتي قرآن مي فرمايد پناه ببر به خدا، ما بايد با يقين پناه ببريم " انه سميع عليم " شك و ترديد تكن، مطمئن باش كه خدا شنيد.
در آيه بعد طائف يعني طواف كننده يعني [شيطان] آنقدر مي پيچد تا راه نفوذي پيدا كند. شيطان وقتي، اهل تقوي را طواف مي كند، آنها متوجه مي شوند، ذكر مي گويند. پس همان موقع كه متذكر شدند، همان زمان بصيرت پيدا مي كنند. بازهم ارتباط مستقيم با بصيرت مي دهد. و ذكر چيست كه چشم انسانهاي در جهنم، در حجاب از آن است و استعداد شنوائي را از دست مي دهند ؟ آن كه از ذكر جدا مي شود، جقدر متعفن مي شود كه بايد از او دوري جست كه خدا دستور مي دهد كه كساني كه از ذكر ما اعراض كردند، از انها اعراض كنيد.
[اشاره به آيه 29 سوره نجم كه مي فرمايد : " فاعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا "] ما از يك آدم مريض كه مرض مسري خطرناك دارد، دوري مي كنيم كه خطر دارد. انسان به شكلي خودش را از چنين موجوداتي كنار مي كشد. كسي كه از ذكر، محروم باشد، چه وضعي دارد كه خدا مي فرمايد از او اعراض كنيد. خوب ؛ كسي كه از تنفس بيفتد، تبديل به موجود متعفني مي شود ديگر. تنفس، چيزي است كه وقتي نباشد، همان كسي كه پشتش متكا مي گذاشتند و احترامش مي كردند و....، با عجله مي آيند و [دفنش مي كنند ] و اگر دو روز بماند، نمي دانند چگونه خود را از او دور نمايند. لذا مي فرمايد : " فاعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا " (النجم – 29) پس اعراض كن از آنكه روبر مي گرداند از ذكر ما و چيزي غير از حيات دنيا نمي خواهد.
پس در اين آيه (آيه قبلي يعني 200و201سوره اعراف ) مي خواهد بفرمايد كه اهل تقوي، وقتي شيطان به سمت آنها بيايد، آنها راه علاجش را مي دانند ؛ با يك ذكر، خود را رها مي كنند. اولا اينها طواف شيطان را متوجه مي شوند. ما در دستورالعملهاي سيروسلوكي كه از بزرگان استفاده مي كنيم، اگر كيفيتش [كيفيت رعايت اين دستورالعمل ها ] بالا برود، يكي از مهمترين فايده هايش اين است كه وقتي شيطان بيايد، فوري متوجه مي شوند. تا خواست شروع شود، فورا دنبال دارو مي رود و احساس مي كند و تا آن بيايد، اين ديگر متوجه است. با تقوا، طوري حساس شده كه تا شيطان مي خواهد دور و برش بيايد، احساس مي كند و دارو را هم مي داند و آن، ذكر است. و هستند بعضي از عزيزاني كه خوب [دستورالعملها را رعايت كرده اند ]، گناهي مي آيد، با همه وجود، توجه به خدا مي كند، تا ياد خدا را مي آورد، مي بيند اصلا خبري نيست و كي رفتند و هيچ شدند، [خودش هم نمي داند ]. آن لحظه، خيلي لذت بخش و شيرين است. و اصلا گناه و وسوسه و خيال، هيچ مي شود و مي بيند اصلا مانع، حل شد. چطور مي شود كه ما در كارهاي مادي كه گرفتار شده ايم، مثلا دري قفل شده و باز نمي شود و عجله هم داريم و يك بن بست و گرفتاري عجيبي است.يك دفعه كليد، طوري افتاد كه ديديم باز شد. چه احساسي دارد ؟ يك احساس خاصي دارد. يعني اگر مثلا مشكل نبود و از اول، راحت باز مي شد، معلوم نبود آن لذت را داشته باشد. يك چيز عادي بود. اما آنكه يك مقدار، با مشكل درگير شد، تا مي خواهد آن مشكل حل شود، يك احساس خاصي است. انسان، در برخورد با اين مشكل كه دارد باز مي شود و حل مي شود، آن لحظه، چيز عجيبي است. يا مثلا وسط جاده ماشين از كار افتاده و با خانواده مانده. هي اين طرف و آن طرف ماشين را بررسي مي كند و گرفتار است. يك لحظه متوجه مي شود يك سيم، پاره شده است. آن را موقتا مي بندد و راه مي افتد و مي رود. يا مثلا دشمني مي خواهد بيايد و حمله كند، ناگهان پايش گير كند و بيفتد و نتواند حمله كند، همه اينها يك لحظه خاصي است. آن گناهي كه مي خواست بيايد، يك دفعه، هيچ بشود،لحظه خاصي است. علاوه بر آن، بصيرتي كه حاصل مي شود، يك زندگي ديگري است. يكي از شيريني هاي سير و سلوك، اين است كه انسان، از زندگيي بهره مند مي شود كه فضائي را باز مي كند كه لذتهاي آن، اجازه نمي دهد احساس تكرار كند.
مخصوصا در شنيدن، قدرت عجيبي است تا خواندن. انسان بتواند اين معارف را طوري كند كه بشنود تا اينكه براي ديگران بخواند، [اثر] اين خيلي عجيب است. فلذا بزرگان، يكي از سليقه هايشان اين است كه از يكي از شاگردان، دعوت مي كنند كه اين روايت ها را روي آن صندلي بنشين و بخوان تا من بشنوم. اين فرد، با همه اين آگاهي كه مرجع تقليد است و همه اين روايت ها را موشكافي مي كند، به شاگردش مي گويد كه بگو تا من بشنوم. كسي كه لذت ذكر را فهميد، ديگر هيچ وقت احساس تكرار نمي كند و خسته نمي شود. در دعاي كميل، حضرت در باره ذكر، عبارتهاي مختلفي را بيان فرموده كه از جمله آنها مي فرمايد. به خدا عرض مي كند : يا رب يا رب. وقتي سه بار اسم رب را تكرار مي كند – كه اينها مربوط هستند. در كلمات معصومين عليهم السلام، حتي حرف كلمه با معناي آن ارتباط دارد – وقتي سه بار تكرار مي كند، حرفش چيست ؟ سوالش را با قسم مي خواهد. آن هم چه قسم غليظي ! مثل كسي كه در حال غرق شدن است. خود اين غليظي قسم، نشانگر شدت نياز و حياتي بودن نياز است. " اسئلك بحقك " قسم به خود حق خدا ؛ مطلب خيلي سنگين است. " و قدسك " به آن قداست خودت. " واعظم صفاتك و اسمائك " يعني در صفات و اسماء تو، به با عظمت ترين آنها قسمت مي دهم. " ان تجعل اوقاتي من الليل و النهار بذكرك معموره " تمام شب و روز من را خدايا ! ( انسان در تمام اوقات شب و روز، نياز به تنفس دارد ) تمام اوقات من را به ذكر خودت، آباد كن. يا مي فرمايد : " اللهم اني اتقرب اليك بذكرك." اي خداي من ! البته من نزديكي مي جويم به تو به ذكر تو (اقبال – ص 707 )
و يا در مناجات شعبانيه مي فرمايد : " ان تجعلني ممن يديم ذكرك " (اقبال – ص 687). مرا از كساني قرار دهي كه ذكر تو را ادامه مي دهند. دوام ذكر را مي خواهد. يا مي فرمايد : " الهي ! والهمني ولها بذكرك الي ذكرك." اي اله من ! الهام كن به من ذكر خودت را. (تا انسان استعداد الهام نداشته باشد كه الهام، معنا ندارد. مثل اين است كه كوري مي گويد : خدايا ! خودم را به من نشان بده. يعني چشمم را بازكن ) الهام ذكر را از خدا مي خواهد. بطوريكه آنچنان شيفته باشد كه از اين ذكر به آن ذكر و از آن ذكر به اين ذكر برود.
پس ملاحظه مي فرمائيد كه ذكر، يكي از ثمرات بسيار لذت بخش سير وسلوك است. هرچه احساس مي كنيم از ذكر، لذت مي بريم، به همان اندازه در مسير خدا، توفيقاتي پيدا مي كنيم. فلذا زيادي عمل مهم نيست، لذت ذكري آن مهم است. صد ركعت نماز بخواند اما نمي رسد به آنكه يك بسم الله الرحمن الرحيم، ذكرش را بفهمد. بعضي حالات و نيازهاي ذكري، اصلا الهام مي شود. مثلا انسان نگاه مي كند به يك كودك پاك و ساده و صاف چند ماهه كه چقدر راحت است از حيله و نفاق و كينه و.... و اصلا انسان، احساس مي كند و حال او در آدم تجديد مي شود آن صفاي بچه. مثل آينه نشان مي دهد زندگي با صفائي را عاري از هرگونه آلودگي هاي ديگر. به طوري كه با همان زبان مادري خودش از خدا مي خواهد خدايا مرا اينجوري كن. هي به دل مي افتد و هي آن را تكرار مي كند. اين همان ذكر است. يعني كلا زندگي، با ذكر يكي مي شود. در حالات مختلف، اين ذكر را پيدا مي كند. مثلا مي بيند كسي جان مي دهد و وضع او را احساس مي كند كه چگونه به حال انقطاع افتاده است. او را نگاه مي كند و در وجود اين، انعكاس مي كند. و مي بيند كه انقطاع يعني چه ؟ آن حالت را احساس مي كند. و آن را مشاهده مي كند. پس مشاهده اين نيست كه من به آنجا رسيدم كه اجنه را ديدم ! حتي هي زور زوركي و با تخيل مي گويد كه من مي بينم. فلان رنگ آبي رفت و فلان رنگ قرمز آمد ! خير ؛ ذكر اين است ؛ مشاهده اين است كه انقطاع را در آن مرض موت آن مومن مي بيند. پس ذكر، يك حالت عجيبي است. به انسان، در زندگي، بصيرت مي دهد و در اين بصيرت، استعداد شنوائي مي دهد. حالا چه نكات لطيفي دارد، بايد در محضر بزرگان استفاده كرد. اجمالا اين است كه ما، ديگر بعد از چند سال، از خدا كمك بخواهيم كه در عمل، خود را به ذكر برسانيم ، ولو چهار يا پنج نفر، ولو دو نفر [جلسات ذكر تشكيل دهيم ] و اين آيه و روايت و دعا را كه مي خوانيم از آن تغذيه كنيم و انشاءالله از اين مرحله به بعد، از خدا بخواهيم كه دوام ذكر و كثرت ذكر را و در نهايت كه ذكر خدا ما را هست، مرحمت كند.
و در مورد نماز كه فرموده : " و اقم الصلوه لذكري " (طه – 14) حالا اينجاست [در حال نماز ] كه ذكر، در آن صورت كامل تمثلي است كه وارد نماز مي شويم. آنجا معناي ديگري پيدا مي كند كه انشاءالله در يك فرصت كامل عرض می کنیم .
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند انشاءالله اين سال جديد را پربركت براي همه مومنين و مومنات، و موجب بندگي خدا گرداند و از آفت هاي نفس در امان نگه دارد، صلوات ختم كنيد.
در ادامه بحث هاي جلسات قبل، عرض شد هر موجودي به تناسب نظام خودش، احتياج به تنفس دارد. گياهان، يك نوع ؛ موجودات آبي، يك نوع ؛ موجودات خشكي، يك نوع ؛ اين تنفس، مرتبا و دائما انجام مي گيرد و تكراري در آن نيست و سبب حيات و زندگي است. و عرض شد، استفاده اي كه از دعاها در جلسات قبل، بهره برديم [اين بود كه] يكي از خاصيت هاي ذكر، شبيه تنفس است كه اهل معرفت، مرتبا آن را انجام مي دهند و با آن تنفس، حيات معنوي را ادامه مي دهند و اگر از آن غفلت كنند، مرگ حيات آنهاست. و عرض كرديم كه [البته ذكر] ابعاد مختلفي دارد و يكي از خواصش اين است. و اساسا با آيات و ادعيه، رسيديم كه ذكر، خود زندگي و حيات است و آن توجهي كه انجام مي گيرد، همان ذكر است و اين توجه، به هر چي و به هر عملي انجام گيرد، مزه و رنگ زندگي، همان است و در اين مورد، مثالهائي هم عرض شد.
با توجه به اين توضيحات، خداوند تحقق ذكر را در نماز فرموده و در سوره طه به حضرت موسي [علي نبينا و آله و عليه السلام ] فرمود : " انني انا الله لا اله الا انا فاعبدني و اقم الصلوه لذكري. "(طه – 14) با تمام تاكيد، به حضرت موسي توجه داد كه منم الله و هيچ الهي جز من نيست. پس حالا كه اين را فهميدي، و به اين اتصال رسيدي، نتيجه اش همان بندگي من است و تمثل ظاهري آن، اقامه نماز است. تا اينكه ذكر من تحقق پذيرد. پس با اين بيان، نماز يك نوع زندگي است.
با توجه به بحث هاي قبلي كه ذكر، نوعي زندگي معنوي است و حالت توجه، آن را ايجاد مي كند و [حالا كه اين آيه مي فرمايد ] تحقق آن با نماز است، پس اين نماز، حركات ظاهري چند دقيقه اي نيست. نماز، پا برجائي حالت ذكر است. اين نماز ما، تمثل آن نمازي است كه بايد اقامه شود. شايد با عرض مثالي، مطلب، به موضوع بحثمان نزديكتر شود. دستگاهي را در كارخانه اي در نظر بگيريد كه با تشكيلات عجيب در آنجا نصب شده است و روي آن دستگاه كه ديگ و كوره بزرگي است، عايق هائي گذاشته شده است. و از درون آن، خبري نيست كه در درون كوره چه خبر است. اين شدت گرما يا شدت فشار، ارتباط برقرار كرده و در دستگاهي، به صورت عقربه اي نمود پيدا كرده است. يعني اين عقربه، قشنگ به ما مي نماياند كه در درون ديگ، چه خبرهائي هست. مثلا شما به آن عقربه، نگاه مي كنيد و آن عقربه نشان مي دهد كه مثلا اگر 10دقيقه ديگر ديگ را كنترل نكنيد منفجر مي شود ؛ دما و فشار به فلان جا رسيده است. همه را عقربه نمود مي دهد از يك صحنه وسيع در يك شرايط خاصي. نه اينكه خود آن، داغ است و آتش است. حالا فرض كنيد كسي با شما شوخي كند و با دستش عقربه را در 100درجه بگذراد كه نشان مي دهد ديگ دارد منفجر مي شود. در حالي كه ديگ، اصلا سرد سرد است. با دست، تكان بدهيم، غير از آن است كه آن عقربه، نمود وضعيت باطن آن دستگاه باشد.
پس اقامه نماز، يك زندگي است. قوام ذكر خدا، يك زندگي است در طول لحظات زندگي انسان. اصلا زندگي، آن است و براي همان آفريده شده ايم، كه حالا آن مي آيد و با يك عقربه، در ساعات معيني نمودي نشان مي دهد. و نمود آن اقامه نماز است. يعني اگر آن نباشد، اين نماز ما، با دست تكان دادن آن عقربه است. اگر اقامه نماز انجام گيرد، مسلما اين عقربه تكان خواهد خورد. اما اگر ارتباط، قطع شود، ممكن است كه همان درجه را نشان بدهد ؛ اما اين كه آن نيست. پس ممكن است ما همان آداب ظاهري را انجام دهيم اما اقامه نماز نباشد. فلذا در تمام آياتي كه بحث از نماز است، صحبت از اقامه نماز است، به عنوان زندگي. در خود سوره بقره مي فرمايد : " الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون." (بقره – 3) آن كساني كه ايمان مي آورند به غيب و اقامه مي كنند نماز را.
اين اقامه، اثر بلافاصله و بلاواسطه آن ايمان به غيب است. ايمان به غيب اگر انجام شد، چاره اي جز اقامه نماز نيست.
مثلا اگر بنزيني را در يك بطري، متراكم كنيم، جرقه همان و شعله هم همان. قبل از ارتباط جرقه با بنزين، محتواي بطري يك وضعيتي داشت با خواص و بو و رنگ و... خودش. يعني نمود وضعيت خودش را داشت. اما همانكه جرقه خورد،اينجا بنزين، وضعيت موجودش را از دست مي دهد. ديگر همه خصوصيات سياليت و رنگ و بو و... را از دست داد و شد شعله، نور، حرارت و انرژي. تا اين جرقه به آن بخورد، اگر استعداد اشتعال داشته باشد، بلافاصله ظهور پيدا خواهد كرد. اما هرچه از اين جرقه ها به سنگ بزنيد، چون استعداد اشتعال ندارد، همان وضعيت منيت خودش را حفظ مي كند. پس موجودات با هم متفاوتند. انسانها هم همينطورند. همان كه اتصال با غيب پيدا شد، اقامه نماز صورت مي گيرد.
ريشه كلمه ايمان، از امن است. عقايد در معرض خطر و آفت است. حتي ممكن است ضلالت پيدا كند و همان، تبديل به انحراف شود.اما همينكه اين عقيده، داخل در دل شد، آنجا ديگر از آن [خطرات و انحرافات ] در امان است و هيچ خطري برايش نيست. فلذا به آن مي گويند، ايمان. ايمان، عقيده اي است كه از ذهن و عقل، داخل در دل شود. آنجا امنيت مي دهد ؛ علاوه از اينكه از خطرات فعلي هم امنيت مي دهد، چه در اين عالم و چه در عالم هاي بعدي. پس اينكه مي فرمايد : " يومنون بالغيب "، غيب در مقابل شهود و حضور است. چون در حضور، موجودات به لحاظ حس متناسب وضع خودش كه دارد، محسوس است. [درمورد] محسوسات عالم حضور، مشكلي وجود ندارد. اما قوه خيال انسان، به انسان القاء مي كند و با زاهنمائي شيطان، از طرف ديگر به انسان القاء مي شود كه امكان نيست انسان، حقايق بالاتر از عالم محسوسات را آنطور كه به اين حقايق [مادي و محسوس] ايمان مي آورد و مي بيند، داخل در دل شود. فلذا علم وحي، مژده مي دهد كه اينطور نيست. گول اين خيال و شيطان را نخوريد. ممكن است ؛ و بلكه حتمي است و بلكه اصلا براي همان خلق شده ايم. چون موجوداتي كه در عالم طبيعي هستند، تا حس نكني در دل نيفتاده است. پس اين " يومنون بالغيب " ما را اميدوار مي كند و جهت مي دهد به زندگي ما كه دنبال اين ضرورت باشيم. علامتش [علامت ايمان به غيب ] چيست ؟ اقامه نماز است. يعني همان جرقه وقتي از عالم بالا به او بخورد، منيت او را از او مي گيرد و اين همان اقامه صلاه است.پس اقامه صلاه اين است كه انسان، هيچ احساسي از مالكيت ندارد ؛ مطلقا. فلذا اكثر آياتي كه اقامه صلاه فرموده، پشت سرش ايتاء زكاه فرموده است. اينها[اكثرا در آيات] پشت سر هم هستند. اينكه نمي گذارد ما انفاق كنيم – حالا از هر چيزي – به خاطر اين است كه منيت قائليم پس نمي توانيم. انفاق كه اين نيست كه ده تومان به فقير بدهيم و خوشحال باشيم كه امروز هم ما اين فقير را دستگيري كرديم و بعد هم مثلا بروم آنطرف و پايم ليز خورد و افتادم و مرا بردند بيمارستان. آنوقت بگويم آخر پس مي گفتند كه صدقه چه كار و چه كار مي كند ! بلكه [انفاق نمودن اين است كه] در يك جائي كه من اشتباه كردم و حيثيت قومي را لكه دار كردم، حالا عارم مي آيد بروم ازش حلاليت بخواهم. اين نشان مي دهد كه من هنوز، منيت دارم. تمام اين ها، به آن ميزان است كه براي خودم، اصالت و مالكيت قائلم و شخصيت كاذبي را براي خودم دارم. اينكه در زيارت مي فرمايد : " اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكوه " در آن صحراي كربلا كه كشمش و گوسفند نبود كه امام حسين عليه السلام زكاتشان را بدهند. اما امام عليه السلام كاري كرد كه همه [عالم را تكان داد و عدم احساس منيت را ديد ]. اصل معنا اين است كه تمام حركات حضرت را اگر ببينيم، همه، مالكيت خدا بود. حضرت، از خود هيچ مالكيتي احساس نمي كرد. يعني اگر در آن وضعيت، يك هزارم، احساس مالكيت و منيت بود، همان اندازه نمي گذاشت اين حوادث به اين صورت تحقق پيدا كند. يعني حضرت، هيچ مالكيتي براي خود، قائل نشد و تبع و اثر آن اين بود كه هرچه مي داد از وابستگي هاي خودش، انفاق و زكات بود. اين غير از آن بود كه [يك] انسان براي خودش قائل است. البته از بركات آن اين بود كه نمازها و زكات ها پر رونق شد مخصوصا براي شيعيان اما اينها همه، آثار آن است. در سوره معارج مي فرمايد : " ان الانسان خلق هلوعا. اذا مسه الشر جزوعا. و اذا مسه الخير منوعا. الا المصلين. الذين هم علي صلاتهم دائمون. " (معارج آيات 19 الي 23 )
يعني چه [اينكه مي فرمايد علي صلاتهم دائمون ]؟ يعني شب را تا صبح سجاده بازكرده و مهر بزرگي گذاشته و دائمون در اين حركات است ؟! اين برخلاف صريح سيره معصومين عليهم السلام است. معصومين، در آن ميدان هاي جنگ و فعاليتهاي سياسي و علمي و.... [هميشه حضور دارند ]. پس دائما در حال صلاه باشند، به آن معناست كه عرض شد. و اين صلاه با آداب خاص عقربه آن است. در سوره مائده مي فرمايد : " و قال الله اني معكم لئن اقمتم الصلاه و آتيتم الزكوه و آمنتم برسلي و عزرتموهم و اقرضتم الله قرضا حسنا " (مائده – 12 ) مي فرمايد اصلا معيت من با شماست. ديگر وقتي اين بنزين، شعله گرفت، [اينطور است ]. ما يك حقيقت آتش را داريم كه آن، به اين عالم نمي آيد. اما اين بنزين وقتي كه شعله گرفت، معيت را نشان مي دهد كه شعله، تجلي پيدا كرده در اين عالم.
" واستعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة الا علي الخاشعين " (بقره – 45 ) و استعانت بجوئيد از صبر و صلوة و البته آن نماز، سخت و سنگين است مگر براي خاشعان. خشوع اين نيست كه سرمان را در نماز نيم متر كج كنيم و خود را هم تحريك كنيم و عدس و... هم بخوريم كه شرشر اشك از چشمانمان سرازير شود. اين، همان عقربه است. اين، آدم را مي فريبد. خشوع آن است كه منيت را فراموش كنيم. چرا مي گويند ياد مرگ، دل را نوراني مي كند ؟ يك آقائي بود كه خيلي با كبكبه و دبدبه با ديگران برخورد مي كرد و حتي افتخار مي كرد كه وقتي اسم فلاني مي آيد، همه مي ترسند و خود را جمع و جور مي كنند. حتي خودش هم باورش شده بود [اين منيت خودش را ]. بعد مريض شد و اكنون، مدتي است كه دكترها، جوابش كرده اند و حالا [به تخت مرض ] افتاده و آخرهايش است. آنچنان [خورد شده و منيت را از دست داده ] كه با هر اشاره اي گريه مي كند. هركس به عيادتش مي آيد، صداي گريه اش بلند مي شود. انسان اينقدر، زود فراموش مي كند. اين مطالب را. [اين اثر ياد مرگ است ]
يادمرگ جدي، انسان را خاشع مي كند. وقتي درجه اشتعال، طوري شد كه با كوچكترين اشاره اي، از عالم ملكوت، [آن آتش ] به او مي رسد، اين خاشع است. براي او نماز، سخت نيست و اين نماز با آداب مخصوص هم، به طريق اولي سخت نخواهد بود.
انشاءالله كتاب آداب الصلوه حضرت امام خميني رحمة الله عليه را يك دور مطالعه كنيم تا بيشتر متوجه شويم كه اين ارتباط يعني چه.
بسم الله الرحمن الرحيم
[قبلا اشاره كرديم كه پيشرفت در اين راه از اين به بعد با ] توضيح نيست. فقط از راه عمل، و برنامه هاي منظم، خودمان هستيم كه چگونه پيش مي رويم و چه مي فهميم و آن فهم هائي كه به آن مي رسيم، اينها را [بايد] بازگو كنيم كه اصلاح شود چه مقدار آنها تخيلات است و چه مقدار، آثار اعمال است. از اين به بعد، بيشتر، ما هستيم كه به اساتيدمان حالاتمان را بيان بكنيم و آنها(حالاتمان ) اصلاح شود و به تناسب آنها، پيش برويم. و اين جلسات را تقريبا داريم جمع بندي مي كنيم تا در برنامه هاي بعدي، در آن گروه هاي تقسيم شده، به نحو مقتضي در خدمتشان خواهيم شد.
و اما در ادامه راه كه وارد عمل شديم و ان شاءالله چيزهائي فهميديم، آفت خطرناكي ما را تهديد خواهد كرد و آن اينكه احساس خواهيم كرد چيزهائي داريم مي فهميم، آن موقع بايد توجه كنيم كه اين ها، آن حقايق نيست كه در سيرو سلوك، مي فرمايند. اين ها، بازهم مقدماتي است. چيزهائي كه ابتدائا در خواب يا بيداري متوجه مي شويم، اينها تازه، خود آثار سيروسلوك نيست. بايد تا آنقدر پيش برويم كه متوجه نباشيم كه چيزي متوجه مي شويم و چيزي مي فهميم و پيش مي رويم و آثاري را به دست مي آوريم. تازه آنجاست كه آرام آرام وارد وادي نوراني توحيدي و سير الي الله مي شويم كه خدا عنايت فرموده.
درست است كه چيزهائي متوجه مي شويم اما مثلش به اين مي ماند كه بچه اي در كلاس اول ابتدائي، قلم به دست گرفتن و خط نوشتن را ياد بگيرد و نمره بيست هم بگيرد و مخصوصا اگر تشويق هم بكنند، واقعا باورش شود كه باسواد است. در حالي كه اگر قلم گرفتن و حروفات و املاء و جدول ضرب و.... را هم ياد بگيرد، تازه بازهم مي گويند در ابتدائي درس مي خواند. درست است كه پيش مي رويم اما مي گويند در مقطع ابتدائي هستيم. اين به آن معنا نيست كه به عنوان يك علم قابل قبول مطرح شود. هرچه پيش برويم، تا وقتي كه متوجه باشيم كه چيزهائي مي فهميم و پيشرفت مي كنيم، درست است كه نسبت به آن كه اصلا نمي دانستيم سير الي الله يعني چه خيلي پيشرفت كرده ايم، اما در مقطع ابتدائي. تا برسيم به اينكه، بفهميم ما هيچ نيستيم. احساس كنيم كه آنچه را كه مي فهميم، اين ها از طرف خداست و فضل خداست نه نتيجه همت من. و كاملا احساس كنيم كه هرچه هست، فضل اوست نه مجاهده من. در حالي كه الان ما هرچه بخواهيم فكر كنيم، برايمان قابل فهم نيست. هرچه هم كه بگوئيم : " نه ! ما باور داريم. اين فضل خداست." در درون، نمي فهميم كه چگونه مي شود كه هرچه هست، فضل خداست.
بايد اين، مشاهده شود. يعني برسيم به اينكه هرچه هست، فضل خداست و من هم بايد وظيفه را انجام بدهم، اگرنه مستوجب عذابم و اگر هم انجام دهم، طلبكار نيستم. وقتي اين معنا، به صورت مشاهده اي معلوم شد، قدم مي گذاريم به زندگي توحيدي. از قرآن استفاده مي كنيم كه ما را به كجا متوجه مي كند. در سوره نور آيه 21 مي فرمايد : " ولولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احد ابدا و لكن الله يزكي من يشاء والله سميع عليم. "
اگر فضل و رحمت خدا نبود، هيچيك از شما تزكيه نمي شد، پاك نمي شد، توفيق تزكيه نفس را پيدا نمي كرد، الي الابد (لحظه اي در عالم نبود كه حتي يك نفر بتواند در اين راه، توفيقي پيدا كند.) و اما اين الله است كه تزكيه مي كند هر كسي را كه مي خواهد و خدا، شنواي داناست.
حالا يكي از بزرگان، در اين "شنواي دانا " يك نكته خيلي لطيفي را بيان فرموده كه اينكه خدا، مي شنود، نستعيذ بالله، خدا كه مثل ما نمي شنود. اما اينكه قابليت پيدا مي كنيم و خود را حركت مي دهيم، اين كوشش ما، وظيفه ماست نه اينكه واقعا ما تزكيه مي كنيم.
مثلا بلاتشبيه، مساله كه خيلي بالاتر از اين مثال است، فقط براي تقريب ذهن مطرح مي كنيم. مثلا در يك كارخانه، برق كاري منظمي به كار رفته و همه جا برق كشي شده است. حالا يك آقائي مي آيد و كليد تمام اين كارخانه را مي زند و در يك لحظه، همه آن كارگاه و يا كارخانه را روشن ميكند. و حالا بيايد براي كسي كه براي اولين بار چنين چيزي مي بيند، پز بدهد كه : ببين ! من چه قدرت و امتياز و فضيلتي دارم ؟ با يك انگشت مي توانم اين كار را بكنم. اما اين سيم كشي، هنر آقاي سيم كش بود. اگر نبود اين سيم كشي، يك دگمه كه هيچي ؛ ده روز هم كار مي كردي، نمي توانستي لامپي را روشن كني. هرچه افتخار هم هست، مال اوست. شما وظيفه اي داشتي كه كليد را بزني. ما وظيفه مان هست كه دستور العمل ها را انجام دهيم. اين دستورالعمل ها نيست كه ما را تزكيه مي كند، بلكه فضل و رحمت خداست و خدا مي شنود و مي داند كه ما دنبال اين تزكيه هستيم. ما وظيفه را انجام مي دهيم. اما اين ما را تزكيه نمي كند. ما وظيفه كليد زدن را انجام مي دهيم. ما وظيفه كوشش را داريم، اما اين كوشش نيست كه ما را تزكيه مي كند. خداوند در سوره نساء آيه 49 مي فرمايد :
" الم تر الي الذين يزكون انفسهم بل الله يزكي من يشاء و لايظلمون فتيلا."
اي حبيب من ! آيا نمي بينيد آن كساني كه خودشان، خودشان را اهل تزكيه مي دانند ؟ بلكه اين خداست كه هر كه را بخواهد، تزكيه مي كند و در اين امر، حتي به اندازه فتيل هم، به آنها ظلم نمي شود.
فتيل آن چيزهائي را مي گويند كه آنقدر كوچك است كه به حساب نمي آورند. بعضي مي فرمايند پرده اي كه در داخل خرماست كه هيچي به حساب نمي آيد. و بعضي ها مي فرمايند كه چركي را گويند كه داخل لاي ناخن ها مي شود. پس آنهائي كه خود را تزكيه شده مي دانند، آنها خودشان به خودشان ظلم كرده اند و تزكيه آنها قابل قبول نيست تزكيه را خدا خودش خواهد كرد.
در سوره عبس، نكته خاصي را در باب تزكيه مي فرمايد و به دست همه انسانها، آب ريخته و تذكري داده كه ديدگاهش را به مساله تزكيه نفس، تصحيح كند. و اين را با كارهاي علمي، اشتباه نگيرد كه در آنها هركس كار و استعدا به كار مي گيرد، پيشرفت مي كند و عميق تر مي فهمد. و در كار اقتصادي هم همينطور. اما كار تزكيه، اينطور نيست. با اين نيست كه من چون داراي فلان پست و مقام، يا فلان مدرك تحصيلي هستم، بايد فلان نمره را بياورم. يك آقاي بي سواد به فلان جا مي رسد، اين كه نمي شود ! خداوند در سوره عبس مي فرمايد :
" عبس و تولي ان جاءه الاعمي و ما يدريك لعله يزكي." (سوره عبس – آيات 1 الي 3)
الله اكبر! اصلا همين آيه، تمام باد دماغ انسان را مي گيرد. در تفسير اين آيات، نمي خواهيم وارد شويم. بعضي مي فرمايند كه خود حضرت، از بس كه شدت علاقه داشت براي هدايت مردم، مي خواست بلكه به هر نحوي شده اين اشراف – اين بدبختها – بيايند در جلسه اي بنشينند و مسائل، بدون خونريزي حل شود. و با اين ديد خاص، براي اينها، جلسه اي ترتيب مي دهند كه با شان خيالي خود آنها باشد. حضرت تازه صحبت را شروع كرده و اي بسا حضرت هم از شدت علاقه اي كه به هدايت آنها داشت، [به جلسه اميدوار هستند و جلسه ] به ظاهر، اميدبخش است. ديدند آقاي پيرمرد كوري به نام عبدالله، يك آدم بياباني، عصا زنان دنبال پيامبر است و مي گويد او كجاست؟ اينجا دو قول است : يكي مي فرمايد خود حضرت، چون شدت علاقه داشت، و يا مي گويند : يكي از بني اميه، عبوس نشست. به هر حال، كاري نداريم. مي فرمايد:
اي آنكه عبوس شدي ! (به خيال اينكه اين جلسه، جلسه مهمي است كه اگر نتيجه بگيرد، اي بسا در تاريخ اسلام، اثر خواهد داشت. اين يك طرف، يك پيرمرد كور، يك طرف !) اي آنكه با محاسبات ظاهري و ديپلماسي و امتيازات چنين و چنان، و به هر دليلي كه خيال مي كنيد بهره اي از تزكيه مي بريد ! تزكيه رمزي است پيش خود خدا. هر امتيازي، اينجا خودش مانع است. برخلاف مسائل علمي، آنجا هر امتياز عامل پيشرفت است. مثلا كسي سه چهارتا كار را يكجا انجام مي دهد، آشنائي به سه چهار تا زبان دارد، به فلان فن آشنائي دارد و..... هر امتياز، يك قدم براي پيشرفت است. اما در اينجا، درست برعكس است. همينكه احساس كرد من داراي اين امتيازم، آهان ! يك پايش شكست. يك بالش افتاد. حتي در خود همان تزكيه نفس، همينكه احساس كرد كه من دارم پيشرفت مي كنم، همين احساس او را محكم به زمين كوبيد و پس رفت كرد.
[دراين آيه] خداوند، همه را آن طرف انداخت. با يك عتابي كه : "مايدريك " توچه مي فهمي ؟! شايد همانكه مي گوئي اين ديگه كيه ؟! همان، همان اهل تزكيه باشد.
همانطور كه عرض كردم، تا حالا جلسات، جنبه بحثي داشته و آن مطالب مقدمه اي بحث شد. از اين به بعد، هركدام باعمل خود پيش مي رويم. سعي بر اين است كه هر تك تكمان، اين روسياه ناقابل هم همينطور. نمي شنويم، بلكه مي گوئيم كه چه مي فهميم و از اساتيد راهنمائي مي خواهيم. و جلسات هم، جنبه ذكري دارد. يعني روايات، آن حالي كه به درون مي دهد، آن مد نظر است. فلذا در احساس هاي اول، عرض شد كه اگر در خواب يا بيداري، چيزهائي فهميديم، اينها همه مقدماتي است ؛ تا برسيم به اينكه ببينيم اين ها از فضل خداست نه مجاهده من. و يك روايتي را در تاكيد اين مطلب، تبركا باز از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از كتاب شريف اصول كافي كتاب ايمان و كفر عرض مي كنيم :
" قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : قال الله تبارك و تعالي : لايتكل العاملون علي اعمالهم التي يعلمونها لثوابي. فانهم لواجتهدوا و اتعبوا انفسهم اعمارهم في عبادتي، كانوا مقصرين غير بالغين في عبادتهم كنه عبادتي فيما يطلبون عندي من كرامتي و النعيم في جناتي و رفيع الدرجات العلي في جواري. و لكن برحمتي فليثقوا و فضلي فليرجوا و الي حسن الظن بي فليطمئنوا. فان رحمتي عند ذلك تدركهم و مني يبلغهم رضواني و مغفرتي تلبسهم عفوي. فاني انا الله الرحمن الرحيم و بذلك تسميت. (كافي – ج2 – ص71 – ح1)
حضرت مي فرمايد كه خدا فرمود آنها كه عمل مي كنند به خاطر اينكه به ثواب من برسند، آنها به عمل خودشان اتكال نداشته باشند (يا اتكال نمي كنند ). پس البته كه آنها اگر جهد كنند (جهد يعني آخرين كوشش) و نفسشان را به سختي بيندازند در طول عمرشان در عبادت من، اين ها بازهم مقصر هستند. نمي توانند طلبكار باشند. تازه هنوز قرض دارند و هنوز بدهي ها را به صفر نرسانده اند. اين ها آنچه كه مي خواهند به كنه عبادت من برسند كه مي خواهند با كنه عبادت من، آنچه را كه از من طلب مي كنند، مي خواهند با اين كارهاي سخت، به اين درجات و جنات من برسند، اين ها نمي رسند. با اين چيزها به اين ها دسترسي نمي توانند بكنند. تازه اين، انسان را برساند به اينكه بايد به رحمت من اميدوار باشند. تا اينجا ابتدائي بود. اين ها – تمام اين جهدها – تازه اين را مي رساند به آنجا كه بايد وثوق به رحمت الهي داشته باشند و بايد اميد به فضل او داشته باشند. و تازه بايد اين را بفهمند كه با حسن ظن من [بايد بخواهند و برسند]. اگر اينطور شدند، رحمت من آنها را درك مي كند و من من آنها را به رضوان مي رساند [و مغفرت و عفو من آنها را در بر مي گيرد. پس من الله رحمن و رحيم هستم و خود را بدين نام ناميده ام.]
وگرنه متوجه باشيم كه اين ها از فضل خدا داده شده. مثلا همين زبان را موقعي به من داده كه من اصلا نمي فهميدم زبان يعني چه ؟تازه آن وقت زبان را داده. الان دوباره نطق را داده. اين را هم خودش داده. تا اين مرحله، به اين شكل بوده و اين زبان، خلقتش ادامه دارد. تا اينجا فضل خدا به اينجا رسانده. و الان در آن گفتار هم خواصي داده كه اين گفتار زبان را، به چيز ديگري تبديل مي كند. او در آفرينش خودش است ؛ يك موقع، مستقيما توسط ملائكه و يك موقع هم، يك قسمتي را [قسمتي از آن خلقت و آفرينش را ] به من داده. من نمي دانم كه اين گفتار كه از زبان آمد، چه شد و به چه تبديل شد. همچنانكه آن وقت كه زبان را به من داد، من در جهل مركب نسبت به خود زبان بودم. اين لذت كه از زبان مي برم، فضل و رحمت او مي خواهد لذتي بالاتر از اين را به من بدهد. بنابراين فضل و رحمت اوست كه در نظام خلقت، حكومت مي كند. و ما هم به عنوان يك وظيفه، آن را در آن نظم [بايد] قرار بدهيم.تا برسيم به آنجا كه مشاهده كنيم، واقعا از فضل خداست كه من اين كار را مي كنم و اين كار را نمي كنم.ممكن است كه از لحاظ ذهني تعارف كنيم و بگوئيم كه بله ! فضل خداست. اما اين، خيال است. بايد برسيم به اينكه آن را مشاهده كنيم كه فضل خداست. تا اينكه از آن به بعد، دستورات سلوكي اساتيد را استفاده كنيم. و مواظب باشيم كه اين آفت را كه " چيزي مي فهميم " از خود دور كنيم و متوجه باشيم كه همين مقدار كه چيزي مي فهميم، آثار خيلي منفي دارد و انسان را به زمين مي زند.
حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايند : " حسن الظن بالله ان لا ترجوا الا الله و لا تخاف الا ذنبك "
(كافي – ج 2 – ص 72 – ح4) حسن ظن به خدا اين است كه به هيچ چيز غير از خدا اميد نداشته باشي و از هيچ چيز غير از گناهانت، ترس نداشته باشي.
همچنين از دعاهاي امام سجاد عليه السلام در سحرهاي ماه مبارك رمضان است كه :
" لاالذي احسن استغني عن عونك و رحمتك و لاالذي اساء واجترا عليك و لم يرضك خرج عن قدرتك " ( اقبال – ص 67)
خدايا آنكه كار احسن انجام مي دهد، او نيست كه اين كار نيكو را انجام داد. اين از عون و رحمت تو، مستغني و بي نياز نيست. اين رحمت توست كه در اين استعداد، ظهور مي كند.
پس از اول تاكنون، اين شد كه جلسات، به صورت صحبت بود و از اين به بعد خودمان بايد به چيزهائي برسيم و آنها را ارائه دهيم تا از خيالات، رها شويم. و ان شاءالله در اين چند لحظه زودگذر عمر، چيزهائي متوجه شويم و با آن فهم، وارد عالم برزخ شويم.
بسم الله الرحمن الرحيم
در خاتمه جلسات، به نظر مي رسد كه توجه به اهميت توسل به انوار مقدسه معصومين عليهم السلام اشاره بشود، كه محال است بدون ارتباط با ولايت اهل بيت عليهم السلام، انسان در معرفت الهي، به جائي برسد. اين مطالب از نظر نظام آفرينشي هم ثابت شده است. نه [اينكه] يك مساله ذهني مذهبي تعصبي عقيدتي خاص است، بلكه يك واقعيت مربوط به نظام آفرينش است. اگر ما نقش ولايت انوار مقدسه را در نظام خلقت، توجه پيدا كنيم، خواهيم ديد كه نه تنها در امر تزكيه نفس، بلكه حتي تنفسي كه براي ادامه حيات مي كنيم، از طريق ولايت آن انوار مقدسه است. منتها در غير امور تزكيه نفس، چون گرفتار يك نوع تاريكي جهل هستيم، اهميت خود را نشان نمي دهد. اما در امر الهي و تزكيه نفس كه سر و كارش با نور و نورانيت است، به لحاظ وضعيت امر مهم تزكيه نفس، اهميت انوار مقدسه، بيشتر محسوس مي شود. انشاءالله خدا توفيق بدهد كه مراحلي از پاكي نفس را به نقطه اي برسانيم كه رابطه بين خلقت خودمان با خلقت عالم و نقش اين انوار مقدسه را حداقل در حد توضيح بزرگان، آن مقداري كه متناسب حال خودمان هست، متوجه شويم.
امام رضوان الله عليه در كتاب " مصباح الهدايه " بحثي را كه در اين زمينه آغاز كرده اند و در چراغهاي متعدد، روشنائي داده اند، در راه رسيدن به اين ولايت الله و خلافت الله، خيلي بيانهاي دقيق و مفيد براي درك اين معنا در آن چراغهاي راه ها، روشنائي داده اند و در آنجا ما را توجه مي دهند كه در مبداء خلقت، چگونه اين خلقت، آغاز شد و از كجا شروع شد. توجه مي دهند به اينكه ما، يك غيب داريم و يك شهود. اينكه براي همه محسوس است و در حد خودمان متوجه هستيم كه شهود يعني چه ؟ آنچه را كه در نفس من مي تواند محسوس باشد، شهود است. شهود، فقط شهود ميكروفون و در نيست. اين [هم] مشاهده است ولي فقط اين نيست. مشاهده، حس حقيقتي است كه آن را در نفس پيدا مي كنيم.
صورت اشياء در تناسب با [مثلا حس] بينائي، يك جور صورت است. وقتي از طريق شنوائي، صداي قناري را مي شنوم، اين هم يك جور صورت است كه در نفس من نقش مي بندد. اين صدا را حس مي كنم ؛ رويت مي كنم. وقتي هم گل سرخي را بو مي كنم، اين عطر را مشاهده مي كنم. اين هم يك جور صورت است [كه در نفس من] نقش مي بندد و من مشاهده مي كنم.ترس را وقتي مي ترسم، مشاهده مي كنم. شادي را در نفس، حس مي كنم. پس اينها عالم شهود است. عالم شهود، آن است كه نفس من، آن را حس مي كند.
خوب، يك بچه ده روزه وقتي نگاه مي كند، تصوير به مغزش مي رود. اما نفس، آن گيرندگي را ندارد. گاهي حتي تصوير به مركز بينائي هم نمي رسد. پس مشاهده هم نمي كند. پس وقتي [تصوير] به آنجا رسيد، برايش شهود شد. وقتي نرسيد، غيب شد. اين تصوير، براي بچه، غيب است. اما براي پدر آن بچه، شهود است. پس [مطلب] روشن است و براي اثبات، نيازي ندارد كه ما در زندگي مان، در يك شهود هستيم و خارج از فضاي غيب هستيم. اين يك مطلب روشني است.
مطلب دوم اينكه هر چيزي، يك حقيقت دارد و آنچه ما مشاهده مي كنيم، به تناسب ميدان قدرت نفس ماست نه تمام حقيقت آن شيي. حقيقت آن، در عالم غيب است. يك بچه كه يك مقدار رشد كرد، در دو سه سالگي چيزي را مي فهمد. [اما] مقدار شهود، به اندازه ظرفيت اوست نه اينكه تمام حقيقت، در نفس او جاگير شده باشد. و ماهم به تناسب خودمان، آن مقدار كه از اين حقايق مي گيريم، شهود ماست و آن مقدار كه در حقيقت آن هست، آن، غيب است. پس هر شيي كه مشاهده مي شود، اين [شيي] يك وجهش يك صورت شهودي دارد و يك حقيقت دارد در عالم غيب. اين، روشن و بديهي است.
آن نكته كه قابل دقت است اين است كه خود آن غيب، خود آن حقيقت، خودش يك حقيقتي دارد. آن، غيب در غيب است. آن را حقيقت غيبيه مي گويند. حقيقت غيبيه را هيچ احدي راه ندارد. امكان علم در آن نيست. خود حقيقت غيبيه، فقط خودش مي داند اين حقيقت غيبيه چيست و حكومت و شان آن حقيقت غيبيه، آن چنان بالاست كه حتي در شانش نيست كه دخالت در خلق بكند. او فقط يك فيضي را از خودش صادر كرده است. و اين فيض، نه از آن [نوع] صادر شدني است كه از آن حقيقت غيبيه بيرون آمده و جدا شده ؛ [بلكه] در خود حقيقت غيبيه است. آن فيضي كه صادر شد، آن، خلق را آغاز كرد. البته ما نمي توانيم متوجه شويم كه چطور، يك فيضي از حقيقتي صادر مي شود، اما از آن جدا نمي شود. مثالي مي زنيم. كه نستعيذ بالله ! هيچگونه شباهتي به آنها ندارد. [فقط] مي خواهيم براي نزديك شدن به موضوع بگوئيم. در مثالهاي جلسات قبل گفتيم كه وقتي يك مهندس، دستگاهي را در قوه عقلش مي سازد، تمام آن دستگاه را در قوه عقلش ايجاد مي كند. اما در عين حال، آن دستگاه در قوه عقل، خارج از قوه عقل هم نيست. در عين حال كه اين قطعات [در بيرون] از فلان آلياژها ساخته شده و هركدام از هم جدا هستند، اما برخلاف عالم بيرون كه هركدام از ماده اي ساخته شده اند، در قوه عقل مهندس، همه از جنس قوه عقل است و خارج از آن نيست. درست است كه دستگاهي است با تشكيلات پيچيده، اما تمام پيچ و مهره، از جنس خود قوه عقل است. هم چيزي هست و هم چيزي نيست. چون خوب اين همه موتور و تشكيلات و..... پس هست ديگر. و چيزي نيست، چون همه، همان قوه عقل است. حالا [اينكه برخي ها] موج را مثال مي زنند، محسوس تر است اما بالاخره فاصله اي دارد. اگر به موج، سطحي نگاه كنيم، موج مي بينيم و اگر عميق نگاه كنيم، آب مي بينيم. در قوه عقل، چيزي ساخته شد؛ چيزي هست اما جداي از نور عقل نيست. منتها اين ها چون ضعيف هستند، اين مي آيد با دخالت قوه هاي ديگر به اين عالم طبيعت وارد مي شود و از آن عالم عقل جدا مي شود.
اما در حقيقت غيبيه، آنجا آن فيضي كه صادر شد، اين توانائي را دارد كه آن فيض، خلق را شروع كند. آنجا آن صادر، اسماء را صادر مي كند. اسمي را صادر مي كند كه آن اسم، الله است. و آن اسم الله، نه اسم است و الف و لام مشدد و ه. [بلكه] از اين صادر از آن حقيقت غيبيه، قدرت خلقت و ايجاد، ظهور پيدا مي كند. پس آني كه صادر اول است، به عنوان خليفه آن حقيقت غيبيه و به جانشيني آن، خلق را شروع مي كند، آن خليفه الله است. آن انوار معصومين عليهم السلام است. (البته يك نور است ).
پس ولايت كبري، ولايت الله، خليفه الله و نور محمدي صلي الله عليه و آله و سلم (به هر اسمي بخواهيم بناميم ؛ ما گرفتار الفاظ نيستيم و توجه به آن معني داريم.) آن، همان وجه الله است. [يا] هر اسمي كه عرض كرديم. در دعاها هم به اعتبار مختلف فرموده اند كه كل موجودات عالم، نمي توانند جداي از اين نور احساس موجوديت كنند. منتها كسي كه در وادي تزكيه نفس نيست و با اين انوار سروكار ندارد، در تاريكي جهل، از اين ها هم خبر ندارد. اما كسي كه از يك سري نورانيت ها برخوردار مي شود، به تدريج اين حقيقت را احساس مي كند. فلذا توسل به ائمه عليهم السلام، يك امر تعصبي نيست ؛ يك حقيقت در نظام آفرينش است.
براي اينكه مطلب، پائين تر بيايد تا بفهميم كه آن حقيقت، دخالت در تمام عالم دارد يعني چه ؟ مثالي عرض مي كنيم. ما خودمان كه يك انسان هستيم، اگر به اندازه خودمان دقت كنيم، متوجه مي شويم كه اين انسان، در نظام خلقت چه كار مي كند. الان وقتي من دستم را تكان مي دهم، يك پديده است. اما تحت باطنش يك قوه اي آنجا دخالت دارد. پلك من و لب من همينطور ؛ يك قوه اي آنجا در باطن وجود دارد. كل موجوديتم، حتي سوخت و ساز سلولي ام كه هيچ اختياري ندارم و حتي آنچه در ذهنم حركت مي كند كه يك موجود ذهني است، در همه اين ها اين من هستم كه بر همه آن پديده ها ولايت دارم. و متكي به من هستند و جداي از من نيستند. و من، قبل از آن بودم. قبل از حركت دست بودم ؛ با حركت دست هستم و پس از اتمام اين حركت هم هستم. پس من، قبل و با و بعد از اين پديده هستم. حالا من به عنوان يك پديده در عالم خلقت [هستم]. آن نور، قبل از من بود و با من هست و بعد از من هم هست. و هستي آن، نه مثل همراه بودن ليوان با آب، كه مثل همراه بودن آب با رطوبت است. چنين معيتي با من دارد.
پس ما نمي توانيم جداي از معصومين عليهم السلام به خيال اينكه خودمان به جائي در اين راه برسيم [حركت كنيم]. چطور كه اين چشم نمي تواند بدون من ببيند ؛ اگر چه قوي ترين تلسكوپ ها را به آن متصل كنيم. به ظاهر، چشم مي بيند. اما اگر من نبينم، نمي بيند. گوش هم همينطور. بايد با من بشنود. نمي تواند جداي از من، مستقلا يك جائي چيزي را شنيد، فورا غرور بگيرد. پس ما چنين نياز ذاتي داريم براي انوار معصومين عليهم السلام. پس منظور، آن هيكل هاي مبارك نيست. بلكه قوه اي است. هر جا هر موجودي باشد، حتي خلاء حبابي كه درون صخره اي است، و هيچ هست، همان هيچ كه هست، با نور معصومين عليهم السلام، هست هست. اين هيكل هاي مبارك، به تناسب خود با آن نور و قوه در ارتباطند. نه اينكه خود آن قوه باشند. مثلا كسي آهنربائي را مي آورد و به كسي كه از بيابان آمده [وتابه حال چنين چيزي نديده است] نشان مي دهد كه ببين يك آهن نعلي شكل، از يك متري فلان چيز را كشيد ؛ بدون هيچ چيزي [عاملي]. و او هم باور مي كند كه چه عجيب است ؟ اين سحر و جادو است. يعني توجه او به اين آهن و هيكل است. شناختش در اين محدوده است. اما يك فيزيكدان مي فهمد كه آنچه اين كار را انجام مي دهد، آن قوه مغناطيسي هست. منتها هر آهني نمي تواند اين كار را بكند. هر آهني قابليت ارتباط با آن قوه را ندارد. اين را بايد در يك ميدان دقيق و منظم مثلا الكتريسيته قرار دهيم كه بتواند در مولكلهاي آن، چنان نظمي ايجاد كند كه بتواند آن قوه در اين آهن، ظهور پيدا كند. تازه آن هم به اندازه و تناسب اين.
ما وقتي بحث از ولايت معصومين عليهم السلام مي كنيم، فورا خود هيكل مبارك به ذهن مي رسد. اما بايد توجه كنيم كه اين هيكل مبارك، آن قابليت را دارد كه ارتباط پيدا كند با آن قوه و آنچه مي كند، آن قوه مي كند. پس اگر شناخت ما به انوار مقدسه، يك شناخت وجودي باشد، ماهم كه به اندازه خودمان جلوه اي از وجود هستيم، آنگاه رابطه مان را با حضرات معصومين عليهم السلام، يك رابطه وجودي احساس خواهيم كرد و آنجاست كه خواهيم فهميد كه هرچه خدا بدهد، از اين مسير به ما مي دهد و هر چه ما دنبال آنها مي رويم، آنها از آن منبع به ما مي دهند نه از خودشان. پس توسل، اهميت خاصي دارد و تنها متكي بودن به دستورالعمل ها درست نيست.
در دعاي رجبيه مي فرمايد : " لافرق بينك و بينها الا انهم عبادك و خلقك " (بحار ج95 – ص392 و اقبال – ص646)
"فرقي نيست اي خدا بين تو و بين آنها الا اينكه آنها بنده و خلق تو هستند. " آنها اينطور نيست كه خودشان مستقلا مي توانند كاري كنند. منتها اين بندگي، اتحادش با تو آنقدر قوي است كه چطور يك شعله آتش را كه به كار مي بريم، اين شعله آتش، جانشين آن حقيقت آتش است كه اين عالم، ظرفيت ظهور آن را ندارد. منتها اشتباها ذهن ما، به اين شعله آتش مي رود. و به خاطر اينكه اين اشتباه پيش نيايد كه شيطان، وسوسه كند، لذا مي بينيم در زيارتهائي كه مخصوصا مطالب خيلي بلندي دارد و در توصيف معصومين، قدرت خدائي را مي فرمايد، مي فرمايد قبل از شروع اين زيارت، صدبار تكبير بگوئيد. چرا كه مبادا اين شبهه پيش بيايد كه نكند اين ها با اين قدرت، خود خدا هستند كه به صورت مادي درآمده اند. نستعيذ بالله، الله اكبر.
مثلا وقتي شعله آتش اجاق، آب را مي جوشاند، [اين آتش مادي] جانشين حقيقت آن آتش است. اين، هيچ است. اين چرا مي تواند اينگونه آتش بزند؟ چون تمام موجوديتش تسليم آن حقيقت آتش است. اگر ذره اي از آن [تسليم بودن] خارج شود و تسليم نشود، فورا خاموش مي شود. لامپ و برق هم همينطور است. يك لامپ در ارتباط با آن برق، آنقدر تسليم نظام مربوطه است كه به[محض ارتباط، روشن مي شود].
پس معصومين عليهم السلام، اينطور نيست كه خودشان ذاتا خدا هستند. [بلكه] آنچنان تسليم آن امواج فيض هستند تا اين، از آن ظهور پيدا كرده است (عبدك). فلذا مي بينيد هرچه اين شعله به آن نزديك مي شود، كامل تر است. هيزم هم يك سري لياقتها و قوانين مربوط به آن ارتباط با حقيقت آتش را دارد اما در هيزم، ناقص است. فلذا مي سوزد و گرما مي دهد، اما خيلي ناقص. هرچه اين سوخت، تسليم تطبيق با آن حقيقت آتش است، سوخت كاملتر است وگرما و نور بيشتر مي دهد. يعني به همان مقدار كه تسليم در آن هست، قوي تر ظهور كرد.پس انوار مقدسه معصومين عليهم السلام، در چنين شرايطي هستند، عبدك ؛ ذاتا عدم و هيچند. اما از نظر موجوديت، به اندازه اي با آن قوانين هستي تطبيق كرده اند كه خود هستي هستند. هستي، آن است كه هستي ساز باشد. وجودي هستند كه موجود سازند. در دعاي ندبه مي خوانيم :
" اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء ". (اقبال – ص297) اين عين عبارت دعاي ندبه است. اولياء الله كه مي خواهند به الله توجه كنند، به شما توجه مي كنند. نه اينكه اللهي هست و شمائي هستيد، مثل حكومت و نخست وزير. بلكه آبي هست و امواج آب ؛ يا آب هست و رطوبت آب هست. در يك وجه، عين عدم است و در وجه ديگر، ظهور آن هست ؛ تجلي آن هست. يا در زيارت امام زمان عليه السلام مي خوانيم :
" اشهد ان بولايتك تقبل الاعمال و تزكي الافعال و تضاعف الحسنات و تمحي السيئات." (بحار – ج99 – ص 116 و المصباح الكفعمي – زيارت المهدي عليه السلام – ص 496)
يا در زيارت جامعه كه از اول تا آخر، امام شناسي است مي خوانيم :
من اتاكم نجي و من لم ياتكم هلك. (بحار – ج99 – ص150) هر كس پيش شما آمد نجات يافت و هركس پيش شما نيايد هلاك شد. مي فرمايد هلاكت و عدم. اينكه خداي نكرده از معصومين عليهم السلام ببرند و بگويند خودمان تلاش مي كنيم و مي رسيم، خيال مي كند مثل قدرتهاي معمولي است كه [پيش آنها خضوع كنند و اگر هم نخواستند او را رها كنند و بگويند به قدرت ديگر متوسل مي شويم.] در حاليكه همان لحظه كه از معصومين جدا شد، به هلاكت رسيد. اگر نجات مي خواهيم، بايد به طرف آنها برويم. نمي توانيم جداي از توسل به آنها، خيال كنيم اگر به دستورات عمل كنيم، چيزي متوجه مي شويم.
" خاب من جحدكم و ضل من فارقكم." هركس از شما جدا شد به گمراهي افتاد. (بحار – ج99 – ص129) " و فاز من تمسك بكم " پيروز مي شود هر كه به شما چنگ بزند. (همان مدرك)
و عقل من..... به عقل مي رسد هركس.....
در جاي ديگر مي فرمايد : " و جعل صلاتنا عليكم و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهاره لانفسنا و تزكيه لنا و كفاره لذنوبنا " (عيون اخبار الرضا عليه السلام – ج2 – ص275)
خدايا تو قرار دادي صلوات ما را برآنها، صلوات، الفاظ نيست. با ديد معرفتي، اين صلوات، توسل بسيار بزرگي است و نكات عجيبي دارد. ابعاد گسترده و گوناگوني را دارد. از يك بعدش، خود اين صلوات هم ما را توجه به اين مي دهد كه دست به قدرت معصومين عليهم السلام زده ايم و هم توجه مي دهد كه آنها را در محضر خدا، هيچ مي دانيم و هم قدرت خدا را متوجه مي شويم. مثالي عرض مي كنيم تا مطلب به ذهن، نزديكتر شود. مخصوصا در آن حكومتهاي طاغوت سابق، سربازگيري شرايط خاصي داشت. در دهات مي رفتند و به زور سرباز مي گرفتند. يكي را از تنور در مي آوردند، يكي را از مطبخ و ديگري را از جاي ديگر. خوب يك آقائي كه تا به حال در هواي روستا، آزاد زندگي كرده، براي اين خيلي سخت است كه او را به اين شكل داخل ماشين كنند و ببرند. و بعد هم چند روز در يك انبار نگهداري كنند تا اينكه به سربازخانه ببرند. و بعد هم در سربازخانه او را كتك بزنند. در اين حال، اين فرد با خود مي گويد : اين آقا چه قدرتي دارد ؟! در حالي كه او گروهبان است. فكر مي كند كه عجب حكومت و قدرتي دارد و چه تصوري از ذلت خودش در برابر او دارد. اما صبح مي بيند كه عجب يكي ديگر آمد كه اين آقاي گروهبان كه من او را شكست ناپذير مي دانستم، همين آقا در برابر او مثل درخت خشك ايستاده است. اينجا اين فرد چه احساسي دارد؟ چه طور آن همه قدرت [اين گروهبان] در پيشش مي ريزد ؟ تا اينكه مي رسد به صبحگاه و فرماندهي پادگان را مي بيند [كه همه در برابر او هيچ قدرتي ندارند] و وضع عجيبي است. حالا اين آقا كه ساعت 3 نصف شب از اين آقاي گروهبان تصويري داشت، الان چه تصويري دارد؟ همه قدرتها در برابر قدرت فرماندهي، ريخت.
حال تصور كنيد كه كار به جائي برسد كه آن گروهبان، منتظر عنايت هاي فرمانده پادگان باشد و همين سرباز صفر برود به فرمانده بگويد كه عنايتي به اين آقاي گروهبان كنيد.
ما اين انوار مقدسه را كه تا قدرت خدائي [در نظر است] – لافرق بينك و بينها – يكهو مي رسد به جائي كه مي گوئيم : اي الله ! از عنايتهايت به اين انوار مقدسه، شامل كن. من كي هستم كه چنين تقاضائي كنم ؟! اين اسم اعظم "الله" چه قدرتي است كه من بايد از او بخواهم تا عنايت كند.
بعد ديگر، توجه به نهايت بندگي معصومين عليهم السلام در محضر خداست. بعد ديگر اينكه اي انسان ! وقتي مي بيني اين قدرتها با تمام اين فرماندهي، نيازمند اين الله هستند، پس تو، حسابت روشن است. همه عجب ها، رفت كنار. بعد ديگر، آن است كه حتي برگي مي خواهد در عالم خلقت تكان بخورد و به همان اندازه، حادثه اي پديد مي آيد، بايد اين قوه از طريق اين انوار مقدسه بيايد و غير از اين در مسير، جائي نيست. پس هرچه خدا به اين انوار مقدسه،عنايت خواهد فرمود، بهره اي براي ما خواهد شد. و ابعاد بسيار ديگري هم دارد....
" اي خدا ! تو قرار دادي صلوات ما را براي آنها و آنچه تخصيص دادي براي ما، اينها موجب پاكيزگي براي ماست و همينها موجب تزكيه ماست و كفاره گناهان ماست "
اصلا توسل به معصومين، آثار عجيبي دارد. بزرگان، در اينجا واقعا زندگي شان درس آفرين است كه حتي به بركت اين توسل، بن بست محالي را [باز مي كردند].
" من اراد الله بداء بكم " (بحار – ج99 – ص131) كسي مي خواهدبه خدا برسد، هيچ راهي نيست جز اينكه از آنجا به خدا برسد. از شما شروع مي كند. " ومن قصده توجه اليكم." و كسي كه قصد خدا مي كند، از توجه به شما به آن قصد خواهد رسيد. زيارت جامعه، از اول تا آخر، مطالب بلند امام شناسي است.
پس يكي ديگر از عوامل بسيار مهم موفقيت در سير الي الله، توجه به اين انوار مقدسه است كه هرچه به طريق محاسبه و مراقبه، هرچه پاك تر شويم، آن انوار، اصلا بر دل مي تابد و همچنين ارتباط با سخنان و احاديث آنها اثر فراوان دارد. سخن افراد عادي نيست كه [بگوئيم] خوب، شنيدم و فهميدم ديگر. تا روز قيامت از آنها، انوار صادر مي شود.
مي بينيد شخصي با يك حديثي كه بر روي يك ديوار نوشته شده، منقلب مي شود و وضع زندگي او بكلي تغيير مي كند. يكي از دوستان كه در خدمتشان هستيم، خودش تعريف مي كرد كه مشكلات عجيبي داشت و مجبور شده بود در يك شهر ديگر ساكن شود. ازدواج هم كرده بود. مي گفت به نماز جماعت محل مي رفتم. امام جماعت آن مسجد، رويه اش اين بود كه هر روز يك حديث بعد از نماز نقل مي كرد و ترجمه مي كرد. مي گفت يكبار كه اين امام جماعت يك حديث را نقل كرد، كل وجود من آتش شد و چنان در من اثر كرد كه يك تصميم تازه در من ايجاد كرد. و از آن وقت، مشكلات، تمام شده و كل زندگي و عقايد، كلا دگرگون شده است.
نور خورشيد بسته به استعداد مي تابد. آهن زنگ زده يك جور انعكاس دارد، خاك يك جور و آئينه يك جور ديگر. بنابر اين ارتباط مرتب با سخنان معصومين عليهم السلام، خيلي بركات دارد، در ايجاد چنين حركتي. مخصوصا با تدبر، انسان از درون، انوار را ايجاد مي كند. همچنين زندگي بزرگان كه [ببينيم چگونه بوده است] و حضور در مراسم ذكر معصومين عليهم السلام، و خلوتي، توسلي كه از خودش بخواهيم كه خودش نورش را بتاباند، قدرت فوق العاده اي در موفقيت ما در اين راه خواهد داشت.
دانلود فایل Word جلسات 1-35 جزوه فطرت به صورت زیپ: لینک مستقیم