Skip to main content

جزوه فطرت استاد علیپور جلسه 16 الی 20

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

 جلسه 16، جلسه 17، جلسه 18، جلسه 19، جلسه 20

جلسه 16

بسم الله الرحمن الرحيم

 امروز مناسبت هست كه در زمينه اهميت بركات اين ايام و عظمت روز مبعث، بحث‌هايي شود. چون وقت نمي‌رسد، همان بحث‌هاي قبلي را ادامه مي‌دهيم. ان‌شاءالله خدا از بركات اين ايام، بهره‌مند كند تا بدون توضيح، به اين بركات برسيم.

در ادامه بحث جلسه قبل عرض شد كه خداوند اين سايه را طوري قرار داده كه ما متوجه باشيم كه يك چيزي، چگونه وقتي به عدم نور، و تاريكي مي‌شود، اظهار نورانيت و ابراز شخصيت مي‌كند و وقتي توجه به نور مي‌شود، چگونه با همه ذلت و سرشكستگي و تاريكي [نمود پيدا مي‌كند] و حتي قابليت مقايسه با نور را هم ندارد.

و عرض كرديم كه نور، يك حقيقتي است كه ذاتاً ظاهر است و نه تنها ذاتاً ظاهر است، بلكه مظهر ديگري هم هست و اين نور، يكي از انواع محسوسِ انواع و اقسام نورهاست. اين انواع و اقسام نور، درجات مختلفي دارند. هدايت يك جور نور است. قرآن، علم، ايمان، عقل، عالم ملكوت و عالم امر، هركدام يك جور نور هستند. اسماء الله نور هستند. و اما اين نورها، خودشان يك وضعيت و حقيقت خاصي براي خودشان دارند. وجود هم نور هست. نوعي از نور است و نقطه مقابل آن و نقيض آن، عدم است. و هر تاريكي به تناسب ضد آن، تاريكي است. تاريكي شب يك جور، كفر يك جور، گمراهي و... هم يك جور. وجود كه نور است، عدم هم يك جور تاريكي است. اين معنا را در دعاي شريف جوشن كبير (بند 47) چنين داريم كه:

«يا نوُرَ النوُرِ يا مُنَوِّرَ النوُرِ». اي آنكه نور را نور كردي، روشنايي نور را به آن نور، دادي (اين كدام نور است؟) «يا خالِقَ النوُرِ يا مُدَبِّرَ النوُرِ». همين نور، خودش صرفاً يك حقيقت بي‌سروصدا نيست. كارها مي‌كند. تحت تدبير است.

«يا مُقِدِّرَ النوُرِ، يا نوُرَ كُلِّ نوُرٍ، يا نوراً قَبْلَ كُلِّ نوُرٍ». كل نورها و مراتب و اقسام، يك جا [يك طرف]. بعد يك نور ديگري است كه قبل از همه اين نورهاست.

«يا نوُراً بَعْدَ كُلِّ نوُرٍ، يا نوراً فَوْقَ كُلِّ نوُرٍ، يا نوُراً لَيْسَ كَمِثْلِهِ نوُرٌ». اين ديگر چه مي‌فرمايد؟! خيلي نقطه قابل دقتي است. اي نوري كه همه نورها، هيچكدام مثل آن نيست. نور است، اما آن نور نيست. اين قسمتي از فراز دعاي جوشن كبير است. اين حقايق را با ذهن نمي‌شود فهميد. پس از پاكيزگي‌هاي خاص مي‌خواهد اين حقايق را به ما بفهماند. (بعد از هفتاد روز پاكيزگي). يك حقايقي است كه اصلاً اسمِ «هست» نمي‌شود به آن گذاشت.

در دعاي هر روز ماه رجب مي‌خوانيم: « بِاسْمِكَ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ الَّذِي وَضَعْتَهُ عَلَى النَّهَارِ فَأَضَاءَ وَ عَلَى اللَّيْلِ فَأَظْلَمَ‏». [به حق اسم اعظم اعظم و با جلال و بزرگورات كه آن اسم را بر روز نهادي، روشن شد و بر شب قرار دادي تاريك گشت.]

يعني روشنايي نور و تاريكي شب، در زير يك مجموعه بالاتر، ديگر رنگ خود را از دست مي‌دهند. نه صحبت از تاريكي شب است و نه روشنايي روز. اين دو نسبت به همديگر اين همه جلوه و مرز باهم دارند. اما وقتي در يك قسم بالاتر قرار مي‌گيرند، آنجا اصلاً مرزي نيست.

يك مثال روشن‌تر مي‌زنيم: مثلاً در مورد همين نور عالم ماده (آفتاب). وقتي ما توجه به اين نور مي‌كنيم، تاريكي مفهوم پيدا مي‌كند و هر كدام يك مفهوم مشخص دارند (عدم نور، تاريكي است). اما وقتي اين‌ها [هر دوي نور و تاريكي] در تحت‌الشعاع نور وجود قرار مي‌گيرند، نه روشنايي مفهوم مي‌دهد و نه آن تاريكي. نسبت به خود همچون اسقلالي دارند. وقتي مي‌گوييم اين روشنايي هست، آن تاريكي هست. اينجا اين معناست وقتي به هست مي‌رسيم، آنجا چه نور و چه تاريكي هر دو در شعاع نور «هست» هستند. آنجا نه روشنايي است و نه تاريكي، فقط هست مي‌بينيم. وقتي توجه به «هست» شد، اينجا نه شب معنا دارد و نه روز. اين روشنايي، روشنايي‌اش را از دست داد، در شعاع «هست».

خود «هست» يك نوري هست، نورِ «هست». نسبت به «هست»، «نيست» مفهوم پيدا مي‌كند. نسبت به نورِ «هست»، عدمِ نورِ هست، كه «نيست» است، مفهوم پيدا مي‌كند. وقتي بحث از وجود است، عدم معني پيدا مي‌كند. وقتي وجود مطلق را توجه پيدا مي‌كنيم، عدم مطلق توجه پيدا مي‌كند.

اما وقتي در ادامه عمق عالم، توجه كنيم، مي‌رسيم به به عالم ديگري كه اين «هست» و «نيست»، تحت‌الشعاع آن عالم است. آنجا ديگر هست و نيست اصلاً مفهوم ندارد. آن عالم، عالم «لا اسمي» است. آنجا اسمي نيست؛ لا اسم است.

اين مفهوم هست مطلق و نيست مطلق... مثلاً اين ميكروفن الآن هست، دو سال پيش نيست. اين عدم، نسبي است. اما عالم انتهايش نور «هست»، نيست كه ما بگوييم اين موجودات يعني چه؟ در محضر حضرت ربّ و اسماء الهي عالمي داريم مه اين عالم، عالم لا اسم است. هر اسمي آنجا اسميت را از دست مي‌دهد. هستي كه ما توجه مي‌كرديم... تا اينكه برود به آن نوري كه «مثل آن، نوري نيست».

كتاب مصباح الهدايه، بسيار خواندني است. اگرچه سنگين است. مرحوم امام رضوان الله عليه، در اينجا، چراغ چراغ مطلب را باز كرده است.

در سير الي الله، ما را به كجا مي‌خواهد بكشند؟! ما موجود هستيم با يك درجه وجودي بالا. اگر يك خورده چيزهايي فهميديم، تازه مضامين ادعيه را خواهيم فهميد يعني چه؟ حالا بحثمان چون در ميدان نور هستي است، يك مقدار استفاده مي‌كنيم از كلام خود قرآن. بعد با اين شناخت، اين عالم طبيعت را نگاه مي‌كنيم تا ببينيم دنيا چيست؟ بحث «حيات دنيايي» بعد از اين بحث است.

در قضيه حضرت سليمان(ع) در قرآن داريم كه حضرت سليمان مي‌فرمايد: تا تسليم شدن بلقيس چه كسي مي‌تواند تخت او را براي من بياورد؟

تخت سلطنتي در گذشته، تخت بسيار بزرگي بود كه در جاي محفوظي قرار داشت. يك تخت بسيار بزرگ مسقف بود و در آن صندلي بود و [پادشاه] در آن كرسي مي‌نشست و مديران تراز اول كشوري در آن تخت مي‌نشستند و تصميمات را در آن انجام مي‌دادند. معلوم مي‌شود چيز بزرگي بوده است. يعني اگر اين عرش، دست كسي مي‌افتاد، يعني حكومت دست اوست. پس مأمورين زيادي دارد و كنترل قوي وجود دارد كه قابل دسترسي نباشد. اين يك قرينه [براي تقريب ذهن].

حالا با چنين استحكام نفوذناپذير براي دسترسي به عرش، حضرت سليمان در عرش خودش مي‌خواهد كه: كيست كه قبل از اينكه بياورند بلقيس را تا تسليم شود، آن تخت را اينجا بياورد تا بلقيس تسليم شود بر قدرت خدا و بداند كه قدرت من، عادي نيست.

عفريتي از اجنه كه خيلي قوي و قدرتمند است، از جنيان، ادعا مي‌كند قبل از اينكه جلسه تمام بشود، من مي‌توانم آن را از يمن بياورم. [حضرت سليمان(ع) در فلسطين بود.] يعني يك يا دو ساعت قبل از اتمام جلسه مي‌آورم. در اينجا يك كسي كه علمي از كتاب، پيش او بود (ظاهراً يك حرف از اين كتاب) ادعا كرد قبل از اينكه طرف عين تو رد بشود، آن را مي‌آورم و [همانطور كه ادعا كرده بود]، ديدند آن تخت اينجاست.

[قرآن اين داستان را اينگونه بيان مي‌كند:]

«قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ.» يعني كدام يك از شما مي‌تواند قبل از آنكه به حال تسليم پيش من بيايند، تخت او را براي من آورد. (نمل 38)

«قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ.» جن مي‌گويد من آن را قبل از تمام شدن جلسه مي‌آورم و من آن را طوري مي‌آورم كه اولاً قدرت آن را دارم كه در اين راه حتي يك خراش هم برندارد، (لَقَوِيٌّ) و ثانياً امين هستم؛ كه معلوم است چيزي قيمتي است.

« قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» يك كس از وزراي حضرت سليمان كه در نزد او يك علمي از آن كتاب بود، (حالا كتاب چيست؟!)

«أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ.» يعني قبل از اينكه طرف تو رد بشود آن را مي‌آورم.

اين نكته را علامه طباطبايي رضوان الله عليه در مورد اين آيه فرموده‌اند كه: طرف يعني نگاه كردن، يعني چشم را برگرداندن براي ديدن چيزي.

اما ارتداد طرف يعني آن نگاه تو برمي‌گردد و در نفس منتقل مي‌شود.

بعضي‌ها اشتباهاً مي‌فرمايند يعني پلك به هم زدن.

يعني ما يك نگاه كردن داريم و يك ديدن داريم. نگاه كردن همان است كه دستگاه‌هاي گيرنده چشم را متوجه آنچه كه مي‌خواهيم ببينيم، مي‌كنيم. اين «طرف العين» است. تا مركز بينايي مغز، كارهاي مادي انجام شد و بعد از مركز بينايي، انتقال به نفس مي‌شود و آنجا نقش مي‌بندد و آنجا ديدن انجام مي‌گيرد. رد طرف اينجاست.

اين آيه چه چيز را مي‌خواهد بيان كند؟! ملاحظه مي‌فرماييد كه امروز، علم ثابت كرده كه هر چيزي با سرعت نور، يعني همين نور مادي حركت كند، تبديل به انرژي مي‌شود. حالا اين سرعت نور با آن وضعيت كه دارد، [فرد] با همين نور نگاه مي‌كند و با آن سرعت مي‌رود به انرژي‌هاي روح و بالاتر.

حالا يك محاسبه انجام دهيم: تا من نگاه مي‌كنم به اين ستون، تصوير اين ستون با سرعت نور به چشم من آمد، يا مثلاً با سرعت الف. اما تا اراده مي‌كنم نگاه كنم به اين ديوار، اين سرعت قبل ان يرتد است. اين سرعت چه زماني مي‌گيرد؟ او مي‌گويد قبل از اين؛ يعني بسيار سريعتر از آن. آن تخت با عظمت با سرعت ب اينجا آمد؛ آن هم از آن فاصله. سؤال اين است كه يك تشكيلات با آن عظمت تازه با سرعت نور اگر مي‌آمد، تبديل به انرژي مي‌شد و در مسير غوغا مي‌كرد. اما بدون كوچكترين خراشي آمد. يعني به يك حقيقتي فوق انرژي اين عالم ماده تبديل شد و با يك نوري فوق اين نور مادي آمد. اين چه نوري مي‌تواند باشد، غير از اينكه آنجا عدم شد و اينجا وجود شد. نه با سرعت نور خورشيد و نه نور ذهن. بلكه با سرعت نور وجود. اين نور وجود چقدر قوي‌تر از نور ذهن است كه در اين فاصله [زماني]، وجود را آنجا عدم كرد، و اينجا عدم، وجود شد. اين عدم و وجود، تحت شعاع چه اسمي قرار گرفت كه هم عدم شعاعش است و هم وجود؟! كه تحت شعاع آن، هم وجود مي‌تواند باشد و هم برعكس!

امروزه در فلان عمل جراحي به جاي چاقو، از فلان اشعه استفاده مي‌شود. چون لطيف‌تر و سريعتر و دقيق‌تر از آن چاقو است. آنچه كه مي‌برد صاف‌تر و تميز است. ما يك خط كه با دست مي‌كشيم، با آنچه كه بوسيله كامپيوتر مي‌كشيم، يكي كه نيست.

آن تخت را اگر تريلر امروزي مي‌خواست بياورد، با حركت اين عالم مادي مي‌آمد و مي‌ديديد يك طرفش مثلاً تق و لق مي‌شد. قرآن از چه حقايقي خبر مي‌دهد؟ تازه اين كار كسي است كه يك علم دست او بود. تحت شعاع اسم بالاتر از نور وجو و عدم، توانست وجود را عدم و عدم را وجود كند.خوب اين عرش، يكي از موجودات عالم طبع بود. كل موجودات وضعيت‌شان اين است. پس اين انسان تربيت شده بنده خدا با بهره‌گيري از آن اسم توانست اين كار را انجام دهد. نه اينكه اسم، لفظ بوده، بلكه خودش به آن اسم رسيده و خودش آن اسم شده است.

عرض شد كه موجودات، امواج نور وجودند. همچنانكه كه [رنگ‌ها] همه همان نورند. اما در انعكاس طول موج‌هاي مختلف از اشياي مختلف، رنگ‌هاي مختلف آبي و قرمز و... پديد مي‌آيد. اين‌ها مستقلاً و مستقيماً وجود ندارند. محال است بگوييم نور آبي منهاي نور قرمز.

امروز مي‌بينيم رنگ‌ها را تعدادشان را زياد مي‌كنند. هرچه كثرت پيدا مي‌كند، اين يك شاهكاري است. يعني اين مهندس هرچه كثرت رنگ را وسعت مي‌دهد، اين قدرتي است و هرچه كم مي‌شود، ضعف است. (در كامپيوترها)

اگر در عالم، يك قسم پروانه بود با 30 قسم پروانه بودن، يعني 30 قسم از امواج نور وجود، تفاوت دارد. يعني طول موج‌هاي نور وجود، باز نشده است. اين شگفتي است. هرچه در اين عالم به كثرت مي‌رسيم، عظمت را نشان مي‌دهد. منتها درجات نور [وجود]، مثل درجه نور آفتاب نيست. هر نور، درجاتش وضعيت خودش را دارد. درجات وجود مثل درجه آفتاب نيست كه بفهميم. اينجاست كه به بركت پاكي نفس در انسان يك تيزنگري ايجاد مي‌شود. اگر مي‌بينيم نمي‌توانيم بفهميم اين درجات مختلف يعني چه، اين به بركت پاكي نفس حاصل خواهد شد.

مثلاً به يك كسي كه كند ذهن است اگر بگوييم صورت را از ماده جدا كن؛ مي‌گويد يعني چه؟ مثالي مي‌زنيم تا كار راحت‌تر شود. مي‌گوييم مثلاً اين كاسه را از ماده آن جدا كن. مي‌گويد يعني چه؟ مي‌گوييم مثلاً صورت ماده را در ذهن بياور بدون ماده. اصلاً نمي‌تواند. هرچ كاسه‌اي در ذهن مي‌آورد، ماده آن (استيل، چيني و...) را اصلاً نمي‌تواند از اين صورت جدا كند. هرچه كنار مي‌زند، نمي‌تواند جدا كند. اين صورت كاسه با ماده آن كاسه جدا نمي‌شود. در حالي كه شما ذهن‌هاي تيزي را پيدا مي‌كنيد كه اصلاً بدون اينكه ماده‌اي باشد، فقط خود خود صورت ماده را منهاي خود ماده تصور مي‌كند. آن هم بدون اينكه به او بگوييم، خودش اين كار را مي‌كند. اگر از پاكي نفس برخودار باشد، اصلاً خودش مي‌بيند كه ماده را از صورت جدا مي‌كند (از باب مثال). اينجا هم مي‌تواند رنگ را از نور جدا كند. ببيند كه رنگ است و نور است و اين رنگ، صورت نور است.

در عالم ماده محال است كه صورت كاسه جداي از ماده وجود داشته باشد. يا در عالم ماده، محال است رنگ جداي از نور باشد. شعاع آن است. اما در عالم ذهن، مي‌تواند نوري را منهاي رنگ تصور كند.

اگر بالاتر رود، خود هستي را توجه مي‌كند بدون هيچ موجودي. البته در عالم طبع محال است. اصلاً ماده تاب و توان تابش خود نور را ندارد. عالم ماده پست‌ترين عالم است. [نور هستي] هِي ضعيف شده تا به صورت موجودات درآمده است. در اين عالم هرچه نگاه مي‌كنيم خود وجود را نمي‌بينيم؛ فقط موجود را مي‌بينيم. اما اگر نفس پاك شد، خود وجود را توجه پيدا مي‌كند، بدون هيچ گونه موجودي. اگر به اين توجه برسد، آنگاه مفهوم اين عالم به عنوان آيه را و موجودات اين عالم به عنوان آيه را آمادگي فهم پيدا مي‌كند.

آنوقت به حركت مي‌افتد. براي بالاتر بردن درجه وجودي خود، تلاش مي‌كند. كه يكي از آن‌ها در جناب «آصف» بودپس نه تنها اين عالم قابل مذمت نيست، بلكه حقايق مقدسي‌اند و حق‌نما هستند و از همه اين لذت‌هاي حيواني در محدوده شرع مقدس اسلام، تا بالاتر همه مقدس‌اند و هيچ مذموم نيستند و سالك آنچه مبارزه خواهد كرد، در بيرون چيزي نيست. از تأثيرات آن در درون، يعني زندگي دنيايي مبارزه خواهيم كرد كه جلسه بعد ان‌شاءالله عرض خواهد شد.

 

جلسه 17

بسم الله الرحمن الرحيم

 البته اين روزها مناسبت‌هاي مختلفي براي بحث در مورد مولودهاي مبارك ايام [شعبان] و اهميت استفاده از اوقات اين ايام است و در زمينه مسائل ظهور حضرت. اما به لحاظ حفظ روال عادي بحث در فرصت كم، بحث را ادامه مي‌دهيم.

در بحث‌هاي جهان‌شناسي، به طور خلاصه رسيديم به اينكه به بركت معرفت نفس، در انسان يك لطافت روحي خاصي پيدا مي‌شود كه در تمام ابعاد روح او تأثير دارد. از جمله ذهن او را تيزتر مي‌كند و قدرت تجزيه او را در اين عالم، دقيق‌تر و قوي‌تر مي‌كند و مي‌تواند خيلي از حقايق را كه به هم متحد هستند و تفكيك آن‌ها براي ديگران سخت است، به طور جداگانه ببينيد و از جمله اينكه با مشاهده موجودات، بتواند خود وجود را كه اتحاد قوي با موجود دارد، تفكيك كند و مي‌تواند اين حقيقت را حس كند؛ نه اينكه در ذهن بفهمد كه چگونه در درياي وجود شنا مي‌كند. چگونه مثل شعاع نور با منبع نور در ارتباط است و به بركت چنين ديدگاهي، مرز ماده و اين طبيعت را مي‌شكند و وارد عالم حقايق مي‌شود. آنگاه چگونگي زندگي او هم تغيير پيدا مي‌كند. اين بحث، رشته درازي دارد و همين مقدار شايد براي ما كفايت كند و اينجا، مطلب را ختم مي‌كنيم و قسمت دوم را كه زندگي دنيايي است به لطف خدا از قرآن استفاده مي‌كنيم.

عرض شد كه زندگي دنيايي در بيرون نيست. بيرون، طبيعت است. آن [زندگي دنيايي] در درون هركس است. آن، همان امواجي است كه در اثر برخورد با اين عالم، در درون هركسي ايجاد مي‌شود.

قبلاً مثال زديم كه سه ظرف آب، گل و يخ را در نظر مي‌گيريم. يك ضربه واحد به هر سه وارد مي‌كنيم. امواج در اين سه ظرف، به تناسب چگونگي آن محتوا است و امواج اين‌ها مساوي نيست. حتي در برخي مثل يخ، اصلاً موج ايجاد نمي‌شود. اگر به همين مثال تطبيق بدهيم، سه گونه انسان را در برابر يك حادثه واحد مي‌بينيم. كه به اين سه نفر تأثيرات [مختلفي مي‌گذارد]. يكي را به شدت خوشحال مي‌كند و شدت آن حتي به هيجان مي‌افتد. ديگري مقداري خوشحال مي‌شود. ديگري ناراحت است و حتي به وضع وخيمي افتاده است. ديگري اصلاً بي‌تفاوت است. خوشحالي و هيجان و غصه در بيرون نيست. آنچه بوده، يك حادثه مادي بوده، آنچه زندگي است. اين‌ها هركدام امواجبي است كه در درون، ايجاد مي‌شود و [فرد] آن را احساس مي‌كند. پس زندگي بستگي، به چگونگي نورانيت و تاريكي در درون انسان و لطافت و... دارد و همين‌ةاست كه انواع و اقسام تأثيرات را در خودش به وجود مي‌آورد و مي‌شود زندگي.

وقتي اين توجه به عالم طبيعت مي‌شود [توجه انسان]، مي‌شود زندگي دنيايي و وقتي اين توجه به عالم حقيقت باشد، مي‌شود زندگي آخرتي. پس در يك موضوع و حادثه اين عالم، زندگي‌ها متفاوت است.

ويژگي‌هاي زندگي دنيايي را [خداوند متعال] در سوره حديد آن هم با ادات حصر بيان مي‌كند. يعني حقيقت [زندگي دنيا] اين است و جز اين نيست. دنبال چيزهاي ديگر نرويد.

در سوره حديد آيه 20 مي‌فرمايد: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ». انگار خداوند زندگي دنيا را در يك لوله آزمايش ريخت و مواد آن را تجزيه فرمود و تمام آن‌ها را جداگانه به ما معرفي فرمود: لـهو، لعب، زينت، تفاخر بين همديگر و تكاثر بين اموال و اولاد. اين‌ها ويژگي‌هاي زندگي دنيايي است. اگر همين‌ها را در مراقبه خود بررسي كنيم، مي‌فهميم آيا زندگي ما، دنيايي است يا آخرتي و به چه درجه‌اي؟

اول با لفظ اعْلَمُوا ما را بيدار مي‌كند. وقتي بخواهيم مطلب مهمي را به كسي بگوييم، ابتدا مي‌گوييم: توجه كن، گوشاتو باز كن، دقت كن و بفهم. شنونده مي‌فهمد كه مطلب بسيار مهم است. معلوم است كه اگر ما چنين توجه و تمركزي را نداشته باشيم، فهم آن خيلي مشكل است. صرف خواندن ترجمه يا اينكه بگوييم 10 جلد تفسير خوانده‌آم يا حتي آن را تدريس هم كرده‌ايم، نيست. فهم اين، ظرافت خاصي مي‌خواهد. اين‌ةا نيست؛ هنوز نفهميده‌ايم مطلب چيست. علم خاص و توجه خاص مي‌خواهد. وقتي قرآن مي‌گويد «اعْلَمُوا» تا «اعْلَمُوا» را نفهميم، اصلاً نمي‌توانيم متوجه بشويم حيات دنيا را. آنقدر تخيلات در آن دخالت كرده و شيطان، [كه نمي‌توانيم متوجه شويم].

پس از آن دقت، با لفظ «أنّمَا» حصر مي‌كند حيات دنيا را. كه آنچه كه [قرآن] و نهج‌البلاغه مذمت كرده‌اند، اين را مي‌گويند. ريشه آن اگر از اين‌ها باشد، زندگي دنيايي است ولو ظاهر الهي هم داشته باشد. مي‌فرمايد: «الْحياةُ الدُنيا». صحبت از زندگي دنيايي است نه خود اين دنيا و اين نظام مقدس و پاك.

خوب، «لعب» يعني چه؟ مي‌فرمايند: «هدفي را انسان انتخاب مي‌كند و خيلي جدي براي رسيدن به آن بكوشد. اما پس از مدتي آن ول كند. اين كار، با آن همه برنامه‌ريزي نمي‌سازد. پس يك كار لعب است. و اين كار در كارهاي بچه‌ها خيلي زودتر محسوس است. چند نفر يا به تنهايي، يك چيزي را انتخاب مي‌كنند و قانون‌گذاري مي‌كنند كه چنين باشد و اگر چنين نباشد، از بازي اخراج مي‌كنيم. حتي گاهي بر سر آن دعوا مي‌كنند و همديگر را مي‌زنند. چند ساعت روي آن كار مي‌كنند. اما بالاخره همه چيز را ول مي‌كنند و مي‌روند دنبال كار خودشان و هر كسي خانه خودش.

معناي لعب اين نيست كه كارهاي بچه‌ها بازي است. نه‌خير، كارهاي بچه‌ها، از مصاديق بازي است. هر فعاليتي با چنين تطبيق كند، مي‌شود بازي. چه ثروتمند، چه دانشمند و... .

قرآن مي‌فرمايد زندگي دنيا - نه دنيا – بازي است، لعب است. يعني امواجي كه در درون آن ايجاد مي‌شود، حالت بازي دارد. يعني يعني از آنجا كه كوته‌بين هستند و فقط موجودات را مي‌بينند نه حقيقت وجود را، بر سر يك چيز بي‌پايه‌اي متكي مي‌شوند و خيلي جدي دنبال آن مي‌روند. در حالي كه در عالم واقع اساسي نداشته است. اين جهان را كه يك طرفش عدم است و مانند سايه به تناسب آن، جلوه‌اي به وجود آمده و مسقل نيست، اهل دنيا، اين عالم را مستقل مي‌بينند و در نتيجه توجهش به اين موجودات است و روي آن حالات خودش خيلي جدي هم گرفته.

مثال ساده‌تر: يك آزمايشگاه بسيار مجهز را كه دستگاه‌هاي بسيار مهمي در آن است، در نظر بگيريد. چند نفر را براي امتحان وارد آن مي‌كنيم. يكي انسان كوته فكري در حدود دو سه ساله است. فقط دست به چيزهاي مختلف مي‌زند و به همان نسبت لذت مي‌برد. يك انسان ديگر كه كمي بزرگتر است، عميق‌تر مي‌بيند كه چيزها، درخشندگي عجيبي دارد. او هم از آن درخشندگي‌ها لذت مي‌برد و عميق‌تر از آن هيچ چيز نمي‌بيند.

اگر يك خورده ديگر بالاتر باشد، شكل‌ها و منحني‌ها و برآمدگي‌ها و صورت اين ابزار را مي‌بيند كه خيلي زيباست. به همان مقدار كه عمق در همان يك دستگاه پيدا مي‌كند، جديتش قوي‌تر مي‌شود. وقتي عميق‌تر مي‌شناسد و مي‌تواند قطعاتش را مثلاً باز و بسته كند، از آن لذت مي‌برد و جداً دنبال باز و بسته كردن آن‌هاست. ما همه اين برخوردها را مثلاً با آن ميكروسكوپ داريم. حالا يك دانشمند چه برخوردي دارد؟ علاوه بر شكل و درخشندگي و منحني و ... كاربرد آن را مي‌بيند. و كشفيات شگفت ديگر با آن انجام مي‌دهد. او هم از آن استفاده مي‌كند. اما برخورد او با بقيه فرق مي‌كند. آن سه چهار نفر ديگر، كارشان بازي است، با همه جديت خود كه دارند. چون استفاده و شناخت و بهره‌اي كه داشته و جذبه ايجاد شده، در مقابل دانشمند آن دانشمند آن زمان بازيچه‌اي بيش نيست. گذرا و پوچ است در آخر. يعني اگر چيز درخشنده‌تر از ميكروسكوپ به آن كودك كوته فكر نشان دهيم، آن را مي‌گيرد و اين ميكروسكوپ را اصلاً پرت مي‌كند آن طرف. اما دانشمند از آن ابزار چند كيلويي ساده، به آن صورت از كاربرد به حقيقت و باطن آن به چيزها پي مي‌برد و ارتباطي دارد كه اين ديگر با عمق، ارتباط دارد.

اين را با همين زندگي ساده سر سفره‌مان تطبيق بدهيم. كسي كبابي يا سيبي را مي‌بيند و صرفاً از بو يا مزه آن لذت مي‌برد. اين آقاي جناب چنين و چنان با القاب چنان، اين با يك گربه و گوسفند چه فرقي دارد؟! او هم حس استشمام او را جذب مي‌كند و از مزه آن لذت مي‌برد. [اما] يك كس ديگر، وقتي آن گوشت را مي‌خورد، توجه به خواص آن دارد. يك خورده مطالعه دارد. اين فرد با كاربرد و خواص اين ميوه يا گوشت، آشناست. وقتي اين سيب را برمي‌دارد و مي‌خورد توجه به خواص آن دارد. ضمن اينكه از عطر و مزه لذت مي‌برد، اما با آن فرد خيلي فرق دارد. اين با گوسفند خيلي فاصله گرفت. اينها، زندگي هستند. امواجلذت اين يكي آقا، مي‌بيند كه به خاطر آن آگاهي‌ها، يك حالات ديگري در درونش موج مي‌زند و لذا زندگي‌اش جور ديگر است.

حالا يك آقايي وقتي به آن غذا نگاه مي‌كند، فعل خدا را در آن مي‌بيند. مظهر اراده خدا و مظهر اسماءالله هستند. مزه خدا را مي‌‌چشد. علاوه بر خواص كاربردي كه آقاي غذاشناس آن را مي‌خورد، اين فرد با يك عمق ديگري حقيقت آن را توجه دارد. ضمن اينكه از عطر و مزه و... لذت مي‌برد، در عين حال يك امواج و طول موج‌هاي ديگري در او ايجاد مي‌شود. و زندگي ديگري دارد. اينها همه در درون انسان‌هاست. بيرون يكي است؛ اما امواج فرق مي‌كنند.

آن‌ها كه در مسير معرفت قرار مي‌گيرند، در مبارزه با گناه مي‌افتند، تازه مي‌فهمند كه اين گناه چيز عجيبي بوده، اصلاً مستقيماً براي من زندگي ايجاد مي‌كند. زندگي مي‌شود دنيايي يا آخرتي. پس ما وقتي به اين عالم نگاه مي‌كنيم، هركس به اندازه شناختي كه از هدف خلقت اين عالم مشاهده مي‌كند، -نه اينكه در ذهنش خيالبافي مي‌كند- به همان اندازه از آن درك مي‌كند.

مثلاً يك روستايي دور افتاده را در نظر بگيريد كه تا به حال يخچال نديده است. (البته امروز به بركت انقلاب اسلامي، بعيد است چنين روستايي باشد.) خيال مي‌كند اين هم كمد است. مي‌خرد مي‌برد به روستاي خودش، با چه زحمتي و براي ديگران پز مي‌دهد و چه لباسي را در آن مي‌گذارد. با همه اين كارها، اين كار يك بازيچه است. يعني اين همه كار جدي براي يك هدف بي‌اساس است. در حاليكه يك متخصص، داروهايي را در آن مي‌گذارد كه با آن‌ها جان انسان‌ها را نجات مي‌دهد. اين تلاش، درست نبوده. هدف اينكه چرا اين يخچال را درست كرده‌اند نمي‌داند و براي خودش هدفي در خيال درست كرده، بنابراين [اين تلاش بازيچه است].

مثل آن انسان‌هايي كه در مسير معرفت نيفتاده‌اند، در شناخت اين عالم، مثل همان شناخت آن روستايي از آن يخچال است. ميوه مي‌خورد، از ساختمان استفاده مي‌كند و ... اما فقط صورت را مي‌بيند و اين مي‌شود بازي. اما اهل معرفت چيز ديگري را مي‌بينند.

هر دو كشاورزند؛ اما آن كشاورز ولو بهترين كيفيت و صادرات را داشته باشد، اما آخرش چه؟ مي‌خواهد به اينجا برسد كه مثلاً 10 ميليون جايزه دادند يا روزنامه‌ها بگويند كشاورز نمونه است. در حاليكه مگر هدف از خلقت كشاورزي، اينها بود؟! هر برگ برگ آن‌ها چه معاني را مي‌خواهد بدهد، هيچ خبر از اين‌ها نيست. يك صورتي از اين عالم را مي‌بيند و از باطن آن غافل است. قرآن مي‌فرمايد:

«يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ». (روم – 7)

مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله عليه درباره اين آيه مي‌فرمايند: در اينجا «ظاهراً» را كه نكره آورده، براي اين است كه آن را تحقير مي‌كند. از اين درياي هستي، يك موجودات، امواجي، صورتي، اين‌ها همين مقدار مي‌دانند و در حاليكه آن‌ها از باطن آن دنيا، از حقيقت آن و آخرت آن، همان‌ها بي‌خبرند.

يا در سوره عنكبوت آيه 64 مي‌فرمايد: «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ». همه اين موفقيت‌ها و شكست‌ها و ... همه بازي است. در همين دنيا انسان در شعله جهنم است. كينه و شادي و... خلق نشده كه به اين‌ها برسد. اما اهل معرفت در همان حادثه واحد از حالات ديگري برخوردارند.

مختصر توضيحي مي‌دهيم درباره حيات دنيا از اين ويژگي كه لعب است. فقط اين نيست كه فلاني آپارتمان دارد، شد اهل دنيا. همان سواد؛ مي‌گويد من اين علم را، سواد را دارم. گاهي واقعاً احساس مي‌كند كه اصلاً «من» اين را دارم. در لحظه جان دادن اين‌ها مي‌رود كنار. گاهي 5 سال قبل از مرگ، حافظه كاملاً پاك شده است. بعد از مرگ، معلومات ديگري مي‌آيد نه آن معلوماتي كه در ذهن وجود دارد.

پس تا زماني كه در مقدمه، عادت‌هاي زشت و گناه و... را زير پا بگذارد. مي‌رسد به اينكه مي‌فهمد، صورت اين عالم، صورتي ناپايدار است. و مي‌فهمد كه موجود، ديگر اصالتي ندارد. آن وقت به گذشته كه نگاه مي‌كند، مي‌فهمد كه چقدر عمر خود را در لعب صرف كرده و غير اين راه، راه ديگري نيست. [ولو] صد جلد معارف و صد جلد فلسفه بخواند و اصلاً تدريس كند. اين‌ها يك چيز علمي است. مي‌ارزد كه بگويد حالا كه اين همه سرنوشت‌ساز است، چرا اين همه سهل‌انگاري؟ و ان‌شاءالله راه باز شود و نفرت از زندگي دنيا را كه در روايات است، انسان بفهمد.

 

جلسه 18

 بسم الله الرحمن الرحيم

خداوند ان‌شاءالله، همه اهل مجلس، جامعه ما، بلكه جامعه بشري را لايق ظهور آقا امام زمان(عج) قرار دهد و با تكامل عقل بشري و توسعه پاكي نفس در انسان‌ها، خداوند در ظهور آن حضرت، تعجيل فرمايد، صلواتي ختم كنيد. مناسبت دارد كه در مورد بحث‌هاي حكومت آن حضرت و در آن محور، مطالبي مطرح شود. اما چون بحث، فشرده است، ان‌شاءالله با كسب اجازه از خود حضرت، ما همان بحث را ادامه مي‌دهيم. ان‌شاءالله خدا عنايت فرمايد مورد رضاي حضرت، واقع شويم.

در ادامه معناي زندگي دنيايي بر اساس اين آيه كه عرض شد، خداوند توجه داد. با لفظ اعلموا توجه داد، خودش هم با حصر. حقيقت اين است جز اين نيست كه زندگي دنيايي لعب است. لعب عرض شد كه انسان، همه چيز را فداي چيزي كند و آخر آن ول كند. البته اينكه بعضي‌ها مي‌فرمايند اين آيه، دوران زندگي انسان را تقسيم بندي كرده است، اگر دقيق توجه كنيم اين مراحل به عنوان مصاديق زنده دوران لـهو و لعب و زينة و ... است و خداوند زندگي را طوري قرار داده كه اين مراحل مشخص باشد.

چون آيه در اين معنا، در خيلي از افراد تطبيق نمي‌كند و در خيلي از افراد خلاف آن است، اما اگر بگوييم به عنوان مصداق، معمولاً اينگونه است، اين [گفته] كامل‌تر است.

 

اما توضيح لـهو:

لـهو آن كاري است كه انسان مشغول و گرم آن مي‌شود و از يك هدف مهم‌تر و عالي‌تر از آن باز مي‌ماند و از رسيدن به آن محروم مي‌شود. پس در اين لـهو، اي بسا انسان، اجمالاً اهداف بالاتري را بداند و به گوشش بخورد؛ اما غفلت‌هايي پيش آيد كه از آن غافل شود و از آن محروم شود. زندگي انسان طوري است كه ...

شايد اين مطلب از نظر معنا و ترجمه، مطلبي بسيار روشن باشد و فهميدن آن آنقدر آسان است كه حتي بتوان در لغتنامه كتاب دوم، سوم ابتدايي آن را نوشت؛ اما از نظر اينكه ما آن را كشف كنيم و بدانيم چند درصد زندگي‌مان به حالت لـهو افتاده، محاسبه كنيم، [اين سخت است].

مثلاً انسان بنشيند بگويد همين امروزم را، اين هفته را چند درصدش لـهو بود و چند درصدش را نگذاشتم لـهو باشد. متأسفانه انسان وقتي به مسائل ذهني محض مي‌رسد، طوري گرفتار شيطان مي‌شود كه خود آن مي‌شود لـهو. فلان مطلب را بگردم درباره ناب‌ترين معنا از فلان كتابخانه پيدا كنم. اين خود، لـهو است. عوامل لـهو را خداوند خودش فرموده است. در مورد لـهو مي‌فرمايد:

«ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ» (حجر – 3)

«اين‌ها را ولش كن. اين همه كه خودت را خسته كردي و براي اين‌ةا داري خودت را از بين مي‌بري، بگذار اين‌ها به خوردنشان و به تمتعات خيالي‌شان ادامه دهند و آرزو آن‌ها را به لـهو بكشاند، پس خواهند دانست».

پس قرآن مي‌فرمايد «امل» يعني آرزو، يكي از ويروس‌هاي خطرناكي است كه به لـهو مي‌اندازد.

دانشجو است. طلبه امام صادق(ع) است. كارمند، صنعتگر است. درس مي‌خواند: خيلي قوي مي‌خوانم سابقه‌ام فلان باشد، بعد فلان باشد، اين‌ها لـهو است. دانشمند هم باشد، تا آخر عمر در لـهو است. اين نمي‌تواند به جايي برسد. شايد هم اگر به جايي برسد، از ديدگاه دنيا به جايي رسيده است. آن لحظه كه جان خواهد داد، خواهد فهميد كه عجب! اين همه جايزه‌ها و دست بوسيدن‌ها، همه لـهو بود، چون بر مبناي آرزو بود.

«أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ». (تكاثر آيه 1)

يكي ديگر از ويروس‌ها، كثرت فروشي به همديگر است. حتي در كارهاي خير. در اين جلسات، مشكل ما همين كارهاي خير است. اينجا كه قمار بازي نيست. هر تكاثري؛ همين كه خوشحال شدم هيئت ما 76 نفر مي‌آيد، هيئت فلاني 70 نفر. نشريات ما دنيا را پر كند. همين كه تكاثر آمد، همه چيز شد لـهو.

به فرمايش يكي از بزرگان، همين كه احساس كردم من 3 سال جبهه رفتم، فلاني 2 ماه، تمام شد؛ شد لـهو. همين كه من گفتم در راه خدا 10 ميليون خرج كردم، فلاني 1 ميليون، تمام شد. تمام امور زندگي را بررسي كنيم. ببينيم چند درصد زندگي ما اين است؟ اين سخت است؛ وگرنه معناي اين لغت را فهميدن كه چيزي نيست.

نماز شب مي‌خوانيم. بله، 10 سال است كه يكبار هم قضا نرفته. شد لـهو، ديگر نماز شب نشد كه. لـهو يك چيز دقيق و رواني است. زندگي وضعيت روح ماست. در درون ماست. همين مقدار كافي است كه بگوييم نمي‌توان گفت براي خدا بود.

« رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ». (سوره نور آيه 37)

رجال مردان استخوان‌دار را گويند، نه از نظر ذكوريت. از اين جهت چه مرد باشد، چه زن. يعني انسان‌هاي محكم و با اراده قوي كه [تجارت و بيع آن‌ها را از ياد خدا غافل نمي‌كند].

تجارت را از اين جهت كه استمرار است ولي بيع يك بار است، معني كنيم اهميت دارد. يعني تجارت‌هاي مستمر و حتي يك معامله هم نمي‌تواند اين‌ها را از خدا غافل كند. يا مي‌فرمايند از اين جهت كه تجارت، سودش پا در هواست، اما بيع معمولاً نقد به نقد سود دارد و طمع‌آور است و قوي است. باز بيع مطلب را حساس‌تر مي‌كند. يعني حتي بيع هم كه انسان را زود مشغول به خود مي‌كن، اين‌ةا را نمي‌تواند مشغول كند و به يك هدف بسيار بالا كه ذكر خداست، از آن محرو باشند. باز اينجا بخواهيم به ديد معناي لغوي و فصاحت و بلاغت و وزن و... نگاه كنيم، بله اگر بخواهيم اوزان اين را پيدا كنيم كه موسيقي‌دان‌هاي دنيا بيايند مبهوت مي‌شوند. اين‌ها همه محترم. اما يكبار هم بنشينيم ببينيم كه چقدر توانستيم جمع كنيم بين تجارت و بيع را با ذكر خدا. در اينجا خدا از تجارت، نهي نفرمود. اين‌ها مي‌توانند جمع كنند.

بعضي عزيزان كه خدمتشان بوديم، مي‌فرمودند، خيلي سخت بود. وقتي مراقبه مي‌كردم از كار مي‌ماندم. وقتي مشغول كار مي‌شدم، 4 ساعت مراقبه يادم مي‌رفت. اين‌ها يك نسخه عملي است. تمام زيبايي‌هاي زيباتر از اوزان موسيقي و فصاحت و بلاغت را هم در نظر بگيريم، معلوم خواهد شد كه اين آيه غير از آن‌ها، مزه ديگري هم دارد.

بعضي كه توفيق پيدا كرده بودند كه پس از مدتي، الآن مي‌توانم مراقبه را با آن جمع بكنم. خوب وقتي كسي با راهنمايي قرآن زحمت بكشد، و به قدرت‌هاي دروني برسد، آن وقت، قرآن خواني خواهد شد با يك سبك ديگر. اگر بتوانيم جمع بكنيم، استعدادهاي عجيبي در انسان پيدا مي‌شود. البته همين كار به كرّات در زندگي روزمره اتفاق افتاده، دو يا چند چيز را جمع كرديم و مشكلي پيش نيامده. روزهاي اول نمي‌توانستيم، اما الآن مي‌توانيم.

يك آقا كه تازه دوچرخه‌سواري ياد گرفته، اسمش را صدا كني برمي‌گردد و مي‌خورد زمين. با كوچكترين توجه به هم مي‌خورد و به زمين مي‌خورد. اما همين آقا پس از مدتي با ذوق و علاقه و لذتي كه مي‌كشد، مي‌بينيم كه ياد مي‌گيرد و 20 كيلو بار دارد. يك دستش را هم ول مي‌كند و زمين نمي‌خورد. اين دست و پا نيست كه مسلط شده، اين همان دست و پاست. آني كه مسلط شده و اين دو را باهم جمع كرده، تربيت روح بود. چون لذت آن محسوس است، جدي‌تر گرفت و بـهش هم رسيد. علت اينكه ما در كارهاي دنيا موفق‌تريم، چون سود آن محسوس است. چون اين بيع و تجارت سودش محسوس است، قوي‌تر به خود مي‌كشد. اگر رشد كنيم و آن سودهاي ذكر الهي را بچشيم، مي‌بينيم كه آن دو را مي‌توان جمع كرد. يك راننده، هم رانندگي مي‌كند، هم قوانين را رعايت مي‌كند. هم مسافرها را در آينه مي‌بيند و هم چايي مي‌خورد. همين آقا يك روزي وقتي دنده را مي‌كشيد، اشتباه مي‌كرد و ماشين خاموش مي‌شد. چون سودش محسوس است، جدي دنبالش شد و روح تربيت شد. چند تا چيز خطرناك را باهم جمع كرده، با سرعت در حال حركت به پشت سر نگاه مي‌كند و... پس ما از اين جهت مشكلي نداريم. مراقبه را مي‌توان با كارها جمع كرد. كار سختي است. پس ولش كن! شد شيطان!

تناسب ندارد كه اينجا باز بشود مطلب. و اساتيد بزرگ هم اجازه نمي‌دهند. اين كتاب‌ها كه خيلي به اين مطالب مي‌پردازند، اساتيد اجازه نمي‌دهند و راضي نيستند از چاپ چنين كتاب‌‌هايي. اين‌ها نبايد باز بشود كه فلان دستورالعمل، چه آثار و لذتي دارد. بايد خودمان برسيم. يكي از عزيزان پس از 2 سال زحمت جدي، در يك خوابي، اشاره‌اي بهش نشان داده بودند كه در آن چند سال نبود. و مدتي است كه با همان لذت زندگي مي‌كند. اراده خدا اين است كه اسرار را پشت پرده نگه دارد. و آن‌ها كه واقعاً عاشق هستند اثبات بندگي كنند. وگرنه اگر قرار باشد قبل از بندگي، لذت‌هايي ظهور كند، شياطين كه خيلي زرنگ‌تر هستند كه.

جناب حافظ رضوان الله عليه در ديوانش نكته‌هايي را فرموده. در كتاب جمال آفتاب، آيت الله سعادت پرور نكاتي را باز كرده كه خيلي مهم است. مرخص كلام اين است كه خدايا! تو دورادور چيزي را مي‌درخشاني. بعد من تا مي‌خواهم تكان بخورم، همه را مي‌زني كنار. هيچي! تاريكي! مرا متوجه چيزي مي‌خواهي بكني اما نه خيلي روشن و قوي. از اين طرف مي‌دانم چيزي است. از طرفي مي‌خواهم دنبال تو بيايم، همه جا سختي، مشكل. تا مي‌خواهم خسته بشوم، مي‌بينم يك چيزي مي‌درخشد.

مثل اينكه بچه‌اي كنار پرتگاه خطرناك رفته و هرلحظه امكان سقوط است. اگر با نردبان به طرف او برويم، مي‌جهد و مي‌افتد. اما شكلاتي به او نشان مي‌دهند و بعد آرام آرام به طرف آن مي‌آيد تا برسد و مسير خطرناك را با سير طبيعي طي كند. شكلات را يك مرتبه پرت نمي‌كنند كه بيا بخور. نمي‌گويي هم كه بمان من بيايم. از همان دوردورها، محل امن، چيزي زا نشان مي‌دهي تا بيايد.

انسان مي‌گويد: آخه من نمي‌فهمم اين راه چگونه است. [خوب،] عقل را مي‌آوريم. چطور در مطالب علمي، همه چيز را كنار مي‌گذاريم؟ هر كسي گفته، اصلاً دشمن است. ما ليسيده و عريان، به خود آن مطلب توجه مي‌كنيم. يعني عقل را از هز بند و دزد سر راه و هر كينه‌اي جدا مي‌كنيم.

ما هم وقتي مي‌خواهيم به اين مسائل برسيم، لااقل مسائل توحيدي و معارف الهي را به اندازه فيزيك و شيمي عقل را از كينه و شبهه‌اي كه وسوسه و تخيلات مي‌ريزد و از هر چيزي خالي كنيم. ما خود خود عقل را از هر چيز كه دور و برش را گرفته آزاد كنيم و 10 دقيقه بينديشيم، آنوقت ببينيم چه مي‌درخشد؟ اگر همان را جدي بگيريم، اصلاً خواهيم ديد كه درونمان را عشق به معارف مي‌كشد. آنوقت لذت اين سود، بسيار قوي‌تر از لذت مادي است. ما به دنبال سوديم. پيشرفت و موفقيت اين دنيا هم به خاطر سود است.

دنيا إن‌شاءالله به بركت قدرت نظام اسلامي، خواهد رسيد به اين كه بابا، همه‌اش اين نبود كه به خاطرسود دنيايي، در فلان رشته علمي با سرعت تمام جلو برويم. فقط اين نيست. خواهد رسيد كه بابا چيز‌هاي ديگري بود كه در درون، كه هرچه مي‌روي جلو، مي‌بيني عجب! اينكه در اين دو قرن پيشرفت مادي، آن سود اينگونه [نيست]. اگر از اين ديدگاه نگاه كند، دستورالعمل‌ها را جدي خواهد گرفت. امروز نشد، فردا مهماني شد و ... خواهد فهميد كه عجب لذتي را از دست داده، عجب عمر را تلف كرده. همه چيز فداي اين باشد كه نگذارم اين دستورالعمل فراموش شود. وقتي جدي گرفت، يواش يواش چيزهايي به او مي‌دهند. در رؤيا، در نماز، قرآن خواندن و...

وقتي جدي گرفت خواهد ديد كه بين اين‌ها مي‌تواند جمع كند. مطلب بيع و تجارت، سمبليك است. هر چيز سود آوري كه به خود مي‌كشد. تشويق ديگران، ...

هنرمند (مخصوصاً در زمان طاغوت) يك سال زحمت مي‌كشيد. تا اينكه كاري را در برابر درباريان اجرا مي‌كرد و همه درباريان مي‌نشستند و به‌به مي‌گفتند، اين هم لذت مي‌برد. اين سود است ديگر. خداوند مي‌فرمايد اگر انسان بفهمد ذكر خدا چه سودي دارد، بله بيع، نقد است، ذكر خدا از آن نقدتر است. همين الآن است. نه اينكه ذكري مي‌گويم و ميلياردها سال بعد يك قيامتي مي‌شود و آنجا نتيجه را مي‌بينم. آنقدر شيرين است كه نه تنها ول نمي‌كند، بلكه تحت كنترل خود درمي‌آورد. لا تلهيهم، بيع مي‌كند اما زير مراقبه ذكر الله.

إن‌شاءالله همين كه جدي گرفت اين دستورالعمل‌ها را آيه « رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» مي‌فرمايد، مي‌تواند انسان در عين مراقبه در محضر خدا، اين تجارت و بيع را با تسلط تمام انجام دهد. بدون آنكه از مراقبه خدا لحظه‌اي غفلت كند. پس اين يكي ديگر از ويژگي‌هاي زندگي دنياست. لعب و لهو.

 

جلسه 19

بسم الله الرحمن الرحيم

ادامه بحث تعريف زندگي دنيا از ديدگاه قرآن كه فرمود: بدانيد كه زندگي دنيا، لعب و لـهو و زينت و ... است.

در جلسات قبل عرض شد كه كسي كه از نظر روحي، لطافت پيدا مي‌كند، از يك قدرت تيزبيني خاصي برخودار است و مي‌تواند حقايق لطيف را مشاهده كند و متوجه شود. بلكه آن‌ها را تجزيه كند. ما اگر مو را مي‌بينيم، آن‌ها پيچش مو را مي‌بينند. ما اگر مو را مي‌بينيم، آن‌ها مو را مي‌شكافند. يكي از آن لطايف همان زينت است. زينت حقيقت لطيفي است كه خيلي قابل دقت است. اگر زينت، همراه با چيز كريه و ناقصي باشد، كراهت او را مي‌پوشاند. و با جزئياتي كه دارد، كراهت آن را تحت شعاع خود قرار مي‌دهد. زينت يك لطافت عجيبي دارد، در كشش دل و توجه انسان. منتها اين به كجا متكي است، قابل دقت است. مثال ساده:

مثلاً ما وارد يك كارگاه يا فروشگاهي مي‌شويم كه تمام اشياء آن به هم ريخته، به وضعيت بسيار بدي كه دل آدم نمي‌آيد كه آنجا بايستد. اما يك انسان باذوق و هنرمند و بادقت، اين اشياء را به طرز بسيار جالب و با نظم بسيار دقيقي مي‌چيند. پس از چند روز وارد مي‌شويم و مي‌بينيم كه آنقدر جذاب است كه انسان مي‌خواهد تماشا كند. طوري كه مي‌خواهد اصلاً عكسش را بردارد. چه چيز اضافه شده كه 180 درجه وضعيت انسان در برخورد با اين، متفاوت شد؟ حتي يك پر كاهي هم آنجا اضافه نشده تا اينقدر انسان را به طرف خود كشيد. فقط يك چيز اضافه شد و آن اينكه رابطه اين اشياء با نظم خاصي قرار گرفته كه آن نظم، اصلاً از جنس ماده نيست. ذره‌اي ماده اضافه نشده. از رابطه بين آن‌ها نظم، اضافه شد. و جالب اينكه هرچه نظم، بيشتر، زيبايي بيشتر و هرچه كمتر، جذابيت، كمتر. اين زيبايي كه ما را به خود جذب مي‌كند، دل را مي‌ربايد، پس متكي شد به يك حقيقت ديگر به نام نظم در بين اشياء. خودش مستقلاً چيزي نبود. اگر با دقت نگاه كنيم، در باطن اين زينت، نظم را مشاهده مي‌كنيم.

افراد متفاوتند، يك بچه سه چهار ساله، برايش اصلاً وضع اول و دوم فرقي نكرده و اصلاً چيزي به نام زيبايي، آنجا نمي‌بيند. انسان‌هاي يك خورده بالاتر، لذت مي‌برند؛ اما از خود اين زيبايي. يك خورده انسان‌هاي با روح بالاتر، جذب نظم آن مي‌شوند. و كساني كه از آن هم يك خورده بالاتر هستند، علاقمند به آن انسان هنرمند مي‌شوند.

بحث برهان علي نيست. دل انسان‌ها به واسطه لطافت، به آن كشيده مي‌شود. بحث احساس است؛ نه مسأله ديدن و پي بردن. شما كسي را مي‌بينيد، اصلاً به او اعتنا نمي‌كنيد. بعد مي‌گويند اين فلان انديشمند است. خود به خود علاقمند به اين شخ مي‌شويد. احساس است. هرچه احساس، عميق‌تر به طرف آن حركت مي‌كند،...

اين زينت دو صورت دارد. يكي اينكه در عالم واقع، زينتي وجود دارد. يكي اينكه در قوه خيال ساخته مي‌شود. اگر در نفس زينتي نقش بست، به آن كشيده مي‌شود. مشكل، اين است كه كجا توليد مي‌شود؟ يك وقت در عالم خارج است، يك وقت قوه خيال مي‌سازد و به نفس مي‌فرستد و آنجا نقش مي‌بندد. قوه خيال صورت‌پردازي عجيبي دارد. و از آنجا توليدات خود را به نفس صادر مي‌كند و براي نفس هم فرقي نمي‌كند كه در بيرون ساخته شده يا در قوه خيال. اثر خودش را مي‌گذارد. قوه خيال -چه مثبت و چه منفي- نفش عجيبي در انسان دارد.

آزمايش ساده‌اي را مي‌توان در نظر گرفت. بچه‌اي را در نظر بگيريد. در بچه‌ها، قوه خيال حساستر از بزرگسال است. او را در يك محل تاريك تاريك قرار دهيد. تاريكي هم قوه خيال را بيشتر فعال مي‌كند. همچنين او را در سكوت محض قرار دهيد و همچنين در خلوت و تنهايي. اين ديگر ضريب قدرت تخيل را چند برابر مي‌كند. مي‌بينيد كه بچه به شدت گريه مي‌كند و اي بسا از شدت ترس افتاده و بيهوش شده است. از او مي‌پرسيد چه شده است؟ مي‌گويد دزدي از ديوار پريد و به من حمله كرد؛ من ترسيدم. خوب در عالم واقع كه همچون چيزي نبوده، خيال توليد كرد و به نفس فرستاد و اثرش را گذاشت. اگر در عالم واقع هم چنين چيزي بود، چنين اثري را داشت. پس نفس، آنچه كه به آن مي‌زنيم، [مي‌گيرد].

يا آن آزمايش مشهور كه مي‌گويند چشم دو اعدامي را مي‌بندند و براي اعدام مي‌آورند. آنگاه بازوي يكي را باز مي‌كنند و چشم آن ديگري باز مي‌كنند و در مقابل چشمان او رگ بازوي آن ديگري را مي‌زنند و خون مي‌رود و اين هم تماشا مي‌كند. سپس اين را هم همينطور مي‌كنند و چشمش را مي‌بندند. منتها به جاي رگ زدن از سرم و آب ولرم خيلي حساب شده استفاده مي‌كنند. رگش را هم يك ضربه وارد مي‌كنند و از آن لحظه كه آب، روان است. آن صورت كه در عالم بيرن بوده، در تخيل توليد مي‌شود و آنقدر تخيل بالا مي‌رود كه بالاخره مي‌بيني افتاد و مرد. يعني اثر قوه خيال و صورت‌پردازي آنقدر قوي است. در حاليكه در بيرون چيزي نبوده.

زينت به اين صورت است. گاه9ي واقعاً جمال و زيبايي است. خوب اين يك مطلبي است. اما يك وقت قوه خيال انسان اين زينت‌ها را درست مي‌كند و انسان را بيچاره مي‌كند. قرآن خيلي روشن اين دو را از هم جدا كرده. از نظر گفتار شيطان مي‌فرمايد:

«قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.» (حجر 40 – 39)

شيطان كه خودش مي‌داند چه كار مي‌تواند بكند و چه نمي‌تواند بكند. كينه را اين طوري اظهار مي‌كند: «اي پروردگار من! به سبب اينكه مرا گمره كردي، من هم در روي زمين البته تزئين خواهم كرد...» كجا به قوه تخيل اشاره دارد؟ خوب شيطان كه خالق نيست. در زمين ميدانش كجا مي‌تواند باشد؟ با همان جذبه، آن‌ها را هر چه هست اغوا خواهم كرد. اما مي‌داند كه بندگان مخلص خدا، قوه خيال را دست شيطان نمي‌دهند. آنجا نمي‌تواند اصلاً نفوذ كند و لذا از آن نااميد است. غير مخلصين، همه را يك چيز زينتي و جذبه‌اي ايجاد مي‌كنم و اغوا مي‌كنم.

همچنين در آيات 7 و 8 سوره مباركه كهف مي‌فرمايد: «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا.ً وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً»

«ما آنچه را كه بر روي زمين است، زينت قرار داديم براي اين انسان، تا اينكه آن‌ها را آزمايش كنيم كه كدام نيكو عمل مي‌كنند؟» پس اين جذبه‌هاي خيالي، وسيله آزمايش است. تا انسان اراده روحي و كنترل نفس خودش را نشان دهد.

همان‌هايي كه وسيله جذبه بود، يك عده فهميدند و فريب نخوردند. آن وقتي كه از اين دنيا مي‌روند يا به هر شكلي [مي‌فهمند]، ما قرار مي‌دهيم همان جذبه‌ها را خاك و زمين و شوره‌زار. (مفهوم ترجمه آيه 8)

آنوقت خداوند، زينتي را براي نسبت خودش مي‌دهد كه اين، حقيقت زينت است.

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.» (اعراف 32)

«كيست كه اين زينت‌ها را به مؤمنين داده، اين زيبايي‌ها را حرام كند؟» خودش را براي محروميت ار اين زينت‌ها بكشاند. ما خودمان اين‌ها را قرار داديم. چه كسي مي‌گويد اين‌ها را به بهانه زهد و تزكيه نفس و... اين همه لذت‌ها و نعمت‌ها و زيبايي‌ها را به خودش محروم كند؟ اين بدعت‌ها را كي آورده؟ آنچه كه بايد حواس جمع باشيم، زينت‌هاي تخيلاتي است. آنوقت كه خداي ناركده نامحرمي را [ديد و] دلش يك لحظه به او رفت، بداند كه از شيطان است. [يا آنوقت كه] يك انساني را با نگاهش، فكرش را به خودش مشغول كرد، بداند كه از شيطان است.

همين آقا كه ماه‌ها محو جمال بوده، اگر يك مو از سر يا ابروي او بيفتد در غذايش، غذا را كنار مي‌گذارد. البته جداي از اينكه خداي ناكرده [شيطان]، تخيل را در كسي آنقدر بالا ببرد كه حتي آن كثافات را هم حاضر باشد، بخورد. اين بحث ديگري است. [مهم اين است كه] وقتي نداند اين مو مال اوست، چه رفتاري دارد.

اما ازدواج چي؟ خداوند ترغيب مي‌كند كه ازدواج كنيد و از موهبت‌هاي الهي بهره‌مند شويد. آن هم ديگر نبايد مقدس‌مآبي كند و بگويد من مي‌خواهم كنترل كنم. غذا هم همينطور. پس به طور كلي خداوند زينت را [حرام نكرده است.] و مي‌فرمايبد: «هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ.»

ما در اين دنيا اين زينتي را كه با آن سروكار داريم، با اينكه مخلوط به اين عالم است، اينقدر جذاب است. اين، انسان را عاشق بهشت مي‌كند. تازه وقتي مخلوط به عالم ماده است، اين همه دلربايي دارد. در حاليكه خودخود زينت در آن عالم، ببين چه لذتي دارد كه در عالم قيامت، اين‌ةا مخصوص مؤمنين است؛ خالص. مخلوط به هيچ نقصي نيست. آن چه لذتي است؟

خداوند در سوره حجرات آيه 7 مي‌فرمايد: «وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ.»

«البته خداوند ايمان را برايتان دوست دارد و آن را زينت داد در قلب‌هايتان.» از اينجا استفاده مي‌شود كه زينت مادي با اين همه جذبه كه دارد، زينت معنوي چقدر دلرباست؟ اگر در دل انسان، زيبايي نماز بيفتد، زيبايي جمال الله، زيبايي اسماءالله بيفتد، چه اثراتي مي‌گذارد؟ مادي اين‌طور باشد، معنوي چطور است؟

«چه كسي مي‌تواند، اين انتقال از درك لذت مادي به لذت معنوي را درك كند؟ آن‌ها كه رشد يافته‌اند.» براي بقيه اصلاً قابل درك نيست.

براي بعضي از جوانان، در اثر فعال بودن قوه خيال، [اتفاق مي‌‌افتد كه هنگام انتخاب براي ازدواج] دنيا اين است كه از نظر قد و قواره و ظاهر و جذبه مادي و... مطابق ميل من باشد. و به خاطر آن مدت‌ها گرفتار مي‌شود. هرچه براي او صحبت از زيبايي‌هاي معنوي بكني، باز شيطان او را فريب مي‌دهد. اما شايد جواني به بركت اينكه رشد يافته، اصلاً حس مي‌كند كه كسي را انتخاب كند كه از نظر زيبايي‌هاي معنوي مورد توجه باشد، ولو از نظر قيافه، اطلاً مورد توجه نباشد. «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ.»

پس يكي از عوامل كه انسان را مشغول خود كرده و هر لحظه و هر زماني انسان را با امواجي مشغول كرده، اين زيبايي‌هايي خيالي است. چه در پز ظاهري، چه در ابزار زندگي‌اش و چه در تمام ابعاد زندگي. [انسان] اگر از اين‌ها با مراقبه رها شود، مي‌بيند كه چقدر راحت شد. و اين، يكي ديگر از عوامل زنديگ دنيايي است كه موجب امواج در درون انسان مي‌شود. إن‌شاءالله به جايي برسيم كه كراهت كفر و فسوق و عصيان را ببينيم. يعني واقعاً مشمئز بشويم. يعني به جاي اينكه وقتي نامحرمي خودنمايي مي‌كند، شيطان مرا فريب بدهد، دلم مشمئز بشود. ببينم كه او مريض است. او كمبود دارد. او بيچاره است، اين زيبايي نيست كه. تا چه رسد كه فلان عشوه‌گر، كاري كرده كه... يكي پز بدهد فوراً مشمئز بشوم، نه اينكه احساس حقارت بكنم. فوراً مي‌فهمم كه اين بيچاره با چه چيزي مي‌خواهد كمبود خود را جبران كند. إن‌شاءالله آقاي احمدي‌نژاد اين تشريفات را از بين ببرد. اين رويه كم‌كم داشت تهديد مي‌كرد كه آدم‌هاي خوب را هم فريب مي‌داد كه اگر من وضعم چنان باشد، بهتر است.

 

جلسه 20

بسم الله الرحمن الرحيم

 در جلسات گذشته از محضر قرآن استفاده كرديم كه چگونه در مورد تعريف زندگي دنيا، ترسيمي روشن و تعريفي واضح فرمودند تا رسيديم كه مي‌فرمايند: «وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ». اساتيد و سروران، مستحضرند كه تفاخر از باب تفاعل بين الاسمين است. يعني دو نفر از دو طرف باهم فخر مي‌فروشند. و اين فخر را مي‌فرمايند [كه] همان كبر درون انسان است كه وقتي در اعضا و جوارح انسان ظهور پيدا كرده، معنايش فخر مي‌شود. پس در درون، كبر است؛ وقتي بيرون زد، معناي فخر پيدا مي‌كند. و اين كبر [را] در قرآن استناد فرمودند بزرگان، كه آن هم منشأ خيالي دارد. يك حالتي است كه منشأ آن در قوه خيال است و وجود خارجي و واقعيتي ندارد. استناد اين بزرگان به اين آيات است كه مي‌فرمايند:

«إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ». (لقمان – 18) البته كه خداوند دوست نمي‌دارد هر متكبر فخر فروشي را.

«إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً.» (نساء – 36)

باز هم مختال فخور مي‌فرمايد. خوب مختال مي‌فرمايند يعني تكبر؛ كسي كه تكبر مي‌كند. در حالي كه از نظر لغوي، ريشه آن خيال است. پس چگونه معناي تكبر مي‌دهد؟ بنا به فرمايش اكثر اهل تفسير و لغت، براي اينكه اين خودبزرگ‌بيني به ديگران، چيزي جز خيال نيست. اينطور نيست كه واقعاً من از ديگران بزرگ‌تر هستم.

توضيح قوه خيال جلسه، قبل عرض شد كه قوه‌اي است كه صورت‌پردازي مي‌كند، بدن آنكه در واقع باشد. از آنجا به نفس مي‌فرستد و نفس، موجي را كه از همان حالت، ايجاد مي‌شود، آن را بروز مي‌دهد. سپس انسان باورش مي‌شود، بنا به توليدات اين قوه كه من برتر از ديگرانم.

اين مطلب را با يك مثالي كه سريع جمع‌بندي بشود، عرض مي‌كنم. به يك آدمي كه خيلي وزن سنگيني دارد و يك شخص ساده‌لوحي هم هست، مي‌گوييم كه: فلاني! اين وزن سنگيني را كه تو داري مال تو نيست! يعني بر اثر اتحاد شديدي كه بين وزن و جرم ايجاد شده، شخص كوته‌بين نمي‌تواند [آن‌ها را] جدا از هم ببيند و يكي مي‌بيند. و اين باورش نيست و نمي‌تواند قبول كند كه جرم از وزن جداست. به جرم خودش توجه مي‌كند، وزن خود را مي‌بيند، هر دو را يكي مي‌يند. اگر بگوييم در خلأ [جاذبه]، با پرتگاه يكي هستي، اصلاً باورش نمي‌شود. تمام توجهش به خودش است كه اين وزن من است. اشخاص خاصي مي‌توانند با تحقيقات بالاي ذهني، اين‌ها را از هم تجزيه كنند و الا براي اين، مشتبه است. حلا، اينكه اين [شخص]، وزن خود را مي‌بيند، آيا در عالم واقع چنين است يا ساخته قوه خيال است كه وقتي به جرم نگاه مي‌كند، آن را وزن مي‌بيند؟ وگرنه در واقع اصلاً چنين نيست.

الّا اينكه از طبقه چهارم ليز بخورد و بيفتد. از آسمان كه مي‌افتد، وقتي مي‌بيند جاذبه زمين با او چه مي‌كند، آنجا حس مي‌كند! اگر چه هيچ چيزي در اين باره نخوانده باشد. آنجا مي‌فهمد تفاوت وزن و جرم يعني چه؟

قوه خيال چقدر او را به اشتباه انداخته است؟! چقدر سخت است كه وقتي در رختخواب خوابيده، همان حس را داشته باشد كه هنگام از مرتبه چهارم دارد.

براي ما هم وضعيت، همين است. وقتي توجه به خود مي‌كنيم، قوه خيال مي‌آيد و باور مي‌كنيم كه «من» يك موجود مستقل هستم و «من هستم». اين تخيل است كه نمي‌گذارد بفهمم كه «من» نه تنها وستقل و بزرگ نيستم، من نه تنها حتي «من» نيستم، بلكه حتي اين من، هرچه هست، «اوست»! چقدر زحمت مي‌خواهد تا اين را حس كند؟! نه با كتاب؛ تا بفهمد كه اين همچون سايه است كه هيچ نوري از خود ندارد. بلكه هرچه تجلي پيدا كرده، تجلي از آن نور است.

اين قوه خيال، چقدر كار كرده كه خيال مي‌كند، «من» اصلاً هستم و حتي احساس مي‌كند كه من برتر از ديگرانم! همچنانكه اين شخص خود را سنگين‌تر از ديگران مي‌داند و اين سنگيني را از خود مي‌داند و اگر بگويي تو از نظر وزن، با پركاه تفاوتي نداري، نمي‌تواند بفهمد.

پس چه ظريف است، «مختال فخور». انساني كه در قوه خيال به اين اشتابه بزرگ افتاده، يعني توجه به خود پيدا مي‌كند و مستقلاً «من» مي‌بيند. يك شخصيت خيالي براي خودش بافته و اثر آن به اعضا رسيده و اثر آن شده فخور، فخر. و اگر انسان برسد به اينكه خودش هيچ است، شرم مي‌كند خودش از خودش. عرض كرديم كه هرچه درون، پاك‌تر شود و از گناه دورتر شود، قدرت تيزبيني او بيشتر مي‌شود كه حقايق لطيف را مي‌بيند و بلكه آن‌ها را تجزيه مي‌كند. يكي از حقايق همين است.

اين انسان كه در لحظه جان دادن، خواهد ديد كه من هيچ نيستم. خوشا به حال كساني كه قبل از اينكه جان بدهند و [بصورت] جبري برسانند، در همين عالم اختيار، در همين عالم غفلت، به همين برسند. چه مي‌شود؟! تمام معادلات زندگي را برهم مي‌ريزد. [همان] انسان‌هايي كه در زندگي [در] مختال بودن و فخر فروشي بودند، هيچ بودن را احساس مي‌كنند.

وقتي انسان‌ها در اثر يك مقدار مراقبه، زشتي و گنديدگي، [گناه را درك كنند]، مثل اين‌ها مي‌ماند به مريضي كه مرض، در او حساسيت‌هايي ايجاد كرده كه كمترين مرض، در او آثاري ايجاد مي‌كند. مثلاً يك فرد، 10 روز ممكن است در آب بماند و هيچ احساسي نداشته باشد؛ اما آنكسي كه روماتيسم دارد، نه تنها آب، بلكه جورابش حتي نم باشد، درد بالا مي‌گيرد و حتي جورابش نه تنها خشك كه بايد خشك و گرم باشد.

يا فردي مثلاً زخم معده دارد. در يك ديگ غذا اگر حتي يك قاشق آبليمو بريزند كه هيچكس اصلاً نمي‌فهمد، فوراً معده‌اش درد مي‌گيرد.

اين عده اهل مراقبه كه به اين مرحله برسند، خودشان احساس مي‌كنند. چون ريشه‌كن كردن اين [مختال بودن] در درون، بسيار بسيار سخت است. يعني بزرگان مي‌گويند انسان در آخرين مراتب اين را مي‌تمواند ريشه‌كن كند. آن هم شايد اگر ريشه‌كن بشود. چون با تمام موجوديت من سروكار دارد. ما كه نمي‌توانيم، حداقل در محاسبه شبانه بدانيم كه بله! خودت را فريب مده.

مثلاً دستگاهي را نمي‌توانند درست كنند. فرستادند دنبال آقاي مهندس و وقتي او مي‌آيد مي‌بيند همه جمع شده‌اند و مي‌گويند آقاي مهندس مي‌آيند. همينكه توجه به اين پيدا مي‌كند...

از بزرگان نقل مي‌كردند كه [ايشان] يكي از بزرگان سيروسلوك بوده و من جسارت نمي‌دهم اسمش را بياورم. ايشان وقتي به مراتب بالا رسيده بودند ضاهراً فكري كردند كه خودبيني از بين رفته. خوب آن نماز شب‌ها با آن ذلت‌ها. خيال مي‌كند كه من راحت شدم. وقتي به استادش عرض مي‌كند، استاد يك لبخند معني‌دار مي‌زند و تمام مي‌شود. در مراتب بالا ديگر توضيح نيست. گاهي با اشارات كلامش، استاد دستورالعمل را مي‌فرمايند. سالك بايد تيز باشد. خوب اين بزرگوار گرفت. اما در اثر قوه خيال نمي‌تواند كامل درك كند. تا اينكه به شهر خودش برمي‌گردد. ايشان مي‌فرمايند وقتي به شهر رسيدم و اهالي به استقبال آمده بودند و در ميان جمع قرار گرفتم. يك لحظه احساس كردم، يك شادي و خوشحالي در اين معانقه‌ها ايجاد شد. تازه فهميدم كه هنوز ريشه‌كن نشده است. اين ملعون زهر خود را ريخت. تازه به ياد لبخند استاد افتادم كه به اين سادگي نيست. بله! به اين سادگي نيست. اما لااقل آن لحظه كه پوستمان باد كرد، بفهميم، استغفار كنيم تا ما را از ادامه خطر اين [كبر حفظ كنند.]

لذا اساتيد مي‌فرمايند همديگر را بيخودي تعريف نكنيد؛ به همديگر تعارف غير معمول نكنيد. واقعاً اگر همديگر را مي‌خواهيم، از ته دل همديگر را در مظان استجابت دعا، دعا كنيم. و علت اينكه بعضي‌ها در اين راه، نمي‌توانند راه را تحمل كنند، اين است كه اين نفس، در زير شلاق نفس‌شكني استاد، نمي‌تواند دوام بياورد و ول مي‌كند و مي‌رود. چون استاد، كاري مي‌كند كه ما را مي‌شكند. البته با مهارت اين كار را مي‌كند. براي ما حرام است. چون ما ممكن است درست نتوانيم اين كار را بكنيم و موجب شكستن دل مؤمن يا ريختن آبروي او شود و خوب گناه كبيره هم هست. تمام همّ و غمّ استاد اين است كه «منِ» مرا بشكند. كلاس مفصل و طولاني درس نيست؛ همين.

«پس كبر در درون مي‌شود "مختال"، و در بيرون "فخر".»

اين زندگي، انسان را به خود مشغول كرده. اگر آماري داشته باشيم، شايد ببينيم كه بيشترين درصد زندگي ما و بيشترين پيشرفت‌هاي ما، ريشه‌اش همان فخرفروشي و مسابقه است. در ظاهر و زندگي مادي هم پيشرفت مي‌كنند، [اما هدف و ريشه اصلي، همان فخرفروشي است.]

«وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ»؛ قرآن ريشه‌ها را فرموده است. اگر اين‌ها را پيدا كنيم و معلجه كنيم – البته حساب شده و نه خودسر – خودبه‌خود اين مسائل از بين مي‌رود.

امام صدق(ع) مي‌فرمايند: «لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ كِبْرٍ». (كافي، ج‌2، ص‌310)

خوب از اين‌جا، نكته نگران‌كننده اين است كه خوب، از آن طرف هم مي‌گوييم مؤمن به بهشت خواهد رفت. پس معلوم است كه قبل از قيامت، چه بلاهايي به سر ما خواهد آمد تا آن ذره منيت هم از بين برود.

يك وقت مي‌بيني كه جوان بود و قدرت فراواني داشت. خدا كار او را به جايي مي‌رساند كه در پيري به وضعيتي مي‌رسد كه  از زن و دختر و پسر خود خجالت مي‌كشد. آنقدر او را مانند ميوه در آبميوه‌گيري فشار مي‌دهد كه تمام اين‌ها بريزد. در لحظه جان دادن هم همينطور. حالا در برزخ چه خبر؟! همچنين امام صادق(ع) مي‌فرمايند: «إِنَّ الْمُتَكَبِّرِينَ يُجْعَلُونَ فِي صُوَرِ الذَّرِّ يَتَوَطَّأُهُمُ النَّاسُ حَتَّى يَفْرُغَ اللَّهُ مِنَ الْحِسَابِ». (كافي، ج‌2، ص‌311)

«البته آن‌ها كه متكبرند، به صورت مر در روز قيامت محشور مي‌شوند و در بين مردم مرتباً پيمال مي‌شوند تا خداوند از حساب آن‌ها فارغ بشود».

بالاخره يكروزي اين بادها از دماغ خواهد ريخت. هرچه بيشتر همانقدر سخت‌تر ؛ هرچه اينجا آماده‌تر آنجا راحت‌تر.

امام صادق(ع) مي‌فرمايند: «إِنَّ يُوسُفَ ع لَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِ الشَّيْخُ يَعْقُوبُ ع دَخَلَهُ عِزُّ الْمُلْكِ فَلَمْ يَنْزِلْ إِلَيْهِ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يَا يُوسُفُ ابْسُطْ رَاحَتَكَ فَخَرَجَ مِنْهَا نُورٌ سَاطِعٌ فَصَارَ فِي جَوِّ السَّمَاءِ فَقَالَ يُوسُفُ يَا جَبْرَئِيلُ مَا هَذَا النُّورُ الَّذِي خَرَجَ مِنْ رَاحَتِي فَقَالَ نُزِعَتِ النُّبُوَّةُ مِنْ عَقِبِكَ عُقُوبَةً لِمَا لَمْ تَنْزِلْ إِلَى الشَّيْخِ يَعْقُوبَ فَلَا يَكُونُ مِنْ عَقِبِكَ نَبِيٌّ».

امام(ع) مي‌فرمايند كه [حضرت يوسف] پياده نشدند و لو اينكه به معناي ژست حكومتي نه اينكه از روي تكبر. [در هر حال ما خيلي درست نمي‌دانيم شايد هم يك لحظه غفلتي پيش آمده.] خلاصه [از اسب] پايين نيامد. همان جبرئيل آمد و گفت دستت را باز كن. تا باز كرد، نوري از دستش خارج شد و به آسمان رفت. رفت و تمام شد. [حضرت يوسف(ع)] گفت: چه بود؟ [جبرئيل] گفت: اين نور نبوت بود. به خاطر اين كارت نبوت از پشت تو گرفته شد و از پشت تو پيامبري نخواهد بود!

چقدر دستگاه عالم واقعاً دقيق است! يك دستگاه الكترونيكي، مي‌بينيم كه با مختصر غفلت، سوخت. حال كه چيز مادي اينجور است، ببين انسان چگونه است؟

اگر مراقبه كنيم، إن‌شاءالله، آن مرض ريشه‌كن هم نشد، حداقل بفهميم كه خودم خودم را فهميدم. ولو در ظاهر، تواضع هم كردم، ولي همين مقدار استغفار در پوست را هم بايد استغفار و چه بكنم. إن‌شاءالله به بركت اين ماه، خداوند توفيق بدهد كه اين مريضي‌ را كه ريشه بسياري از بيماري‌‌هاست، از فضل و كرم خود عنايت بكند كه رفع بشود.

به عنوان اينكه ماه رمضان است، خودمان را نبايد، به فشارهاي جسمي و روحي وارد كنيم. بلكه ترك گناه كه حقيقت روزه هم همان است، [از همه مهمتر است]. اموات را زياد ياد كنيم. گويي در اين يك ماه در زندانم، همه اعضا را كنترل كنيم. يكي از صفات رذيله را هم خيلي جدي و فوق‌العاده روي آن مجاهده كنيم.

 

 دانلود فایل Word جلسات 1-35 جزوه فطرت به صورت زیپ: لینک مستقیم