سالروز رحلت استاد آیتالله بهجت
سالروز رحلت استاد آیتالله بهجت
۲ کرامت از علامه قاضی(ره) به روایت استا فاطمینیا
پس از اینکه بلندگوهای مسجد کوفه اعلام کردند که آیتالله خوئی به ملکوت اعلا پیوست، علامه قاضی رو به شاگرد خود کرده و فرمودند: این بود سرگذشت شما تا آخر عمرتان. عاقبت به خیر شوید، بفرمایید بروید!
آیتالله میراز سید علی قاضی طباطبایی معروف به «علامه قاضی» عالم و عارف جلیلالقدر در تبریز قدم به عرصه این دنیا نهاد و مقدمات سطح را در همان زادگاه خویش گذراند و در سال 1313 قمری به نجف مهاجرت کرد و در جلسات درس شیخ محمدحسن مامقانی، فاضل شربیانی، شیخ الشریعه اصفهانی، میرزا حسین خلیلی و سیداحمد کربلائی فقه، اصول، حدیث، تفسیر، اخلاق و سایر علوم مرسوم را فرا گرفت و خود در شمار اساتید این علوم به ویژه اخلاق و عرفان درآمد و کتب متعددی در فقه و تفسیر نوشت.
ایشان در نجف اشرف به لقاء حق پیوست و در قبرستان وادی السلام به خاک سپرده شد، برخی از شاگردان مکتب عرفانی ایشان عبارتند از: حضرات آیات محمدتقی آملی، سیدمحمدحسین طباطبایی، محمدتقی بهجت فومنی، سیدعبدالکریم رضوی کشمیری، سیدعبدالحسین دستغیب، سیدهاشم رضوی هندی، سیدهاشم حداد، سیدشهابالدین مرعشی نجفی، سیدجواد خامنهای و شیخ عباس قوچانی.
به بهانه سالروز رحلت این عالم ربانی به بیان دو کرامت از ایشان به نقل از آیتالله سیدعبدالله فاطمینیا میپردازیم.
*هنگامی که علامه قاضی، آینده آیتالله خوئی را نشان میدهد
زمانی که حضرت آیتالله قاضی در نجف اشرف بودند، روزی آیتالله خوئی به حضور ایشان میآیند و خدمت ایشان عرض میکنند: از شما میخواهم چیزی به من بنمایید.
مقصود ایشان معارف الهی و عرفانی و مکاشفات روحی بود. پس از مدتی آیتالله خوئی طبق دستورالعمل استادش عمل میکنند تا یکی از شبهای ماه مبارک رمضان که این شاگرد معظم خدمت استاد به سر میبرد، برای ایشان مکاشفهای با عنایت آیتالله قاضی صورت میگیرد که از این قرار است:
آقای خوئی شخصی را شبیه خودش میبیند که به آرامی تغییراتی در چهره آن شخص به وجود میآید تا آنجا که محاسنش سفید میشوند و در نهایت محاسنش سفیدتر و درس ایشان به مسجد هندی کشیده میشود و در مقام فتوا قرار میگیرد. باز در گوشهای دیگر مشاهده میکند که رساله ایشان چاپ شده است و بعد از مدتی بلندگوهای مسجد کوفه اعلام کردند که آیتالله خوئی به ملکوت اعلا پیوست، بعد از مشاهده این صحنه مرحوم قاضی رو به آقای خوئی کرده و میفرماید: این بود سرگذشت شما، تا آخر عمرتان، عاقبت به خیر شوید، بفرمایید بروید!
*جام به دست گرفته که برود شیر به دست بیاورد
بزرگی از بزرگان نجف اشرف حکایت میکردند: زمانی که نجف بودم، به واسطه برخی تبلیغات علیه مرحوم قاضی در جلساتش شرکت نمیکردم تا اینکه یک روز گفتم برویم ببینم این قاضی که این قدر روی آن حساس هستند، چه میگوید؟
به مسجد رفتم و جایی پنهان شدم که کسی حتی خود استاد مرا نبیند، حضرت آقا درس را شروع کردند، ولی هر چه میفرمودند، من به واسطه ذهنیتی که داشتم برداشتی دیگر میکردم که یک وقت ایشان بدون مقدمه فرمودند: جام به دست گرفته که برود شیر به دست بیاورد، آمده به شیر گوارا رسیده، ولی این جام را زیر پستان سگ گذاشته!
با این حرف تکان خوردم و عقیدهام برگشت و با جان و دل گوش میدادم که یک وقت دوباره ایشان فرمودند: خب! الحمدلله جام را از زیر پستان سگ آوردند بیرون!