منتخب اشعار فیض کاشانی (1)
در این سری قصد داریم به امید خدا اشعاری منتخب، از عارف گران مرتبه، ملا محمد محسن فیض کاشانی خدمت عزیزان ارائه دهیم تا انشاءالله راه گشا و مایه عبرت و تنبیه دل ما باشد.
برای تسهیل دسترسی عزیزان، تمامی پست های این سری قابل دانلود به شکل PDF خواهند بود.
فرازی از زندگانی فیض کاشانی
محمد محسن بن مرتضی متخلص به فیض کاشانی به سال 1007 (هـ.ق.) در کاشان متولد شد. او پس از گذراندن دوره علوم مقدماتی زمان خویش به شیراز رفته و به شاگردی حکیم ملاصدرا در آمد. او خود بعد ها شاگردانی داشته که هر یک، از دانشمندان زمان خویش بودهاند. آثار متعددی از وی در زمینه های فقه، فلسفه، حدیث، تفسیر، شعر و ادب به ما رسیده که از جمله آن ها دیوان اشعار اوست که مشتمل بر حدود 961 غزل و 55 رباعی ـ چیزی حدود 13000 بیت ـ است. او پس از 83 سال، دار فانی را به سال 1090 (هـ.ق.) وداع گفته و در مقبره کرامت واقع در کاشان به خاک سپرده شد. گفتنی است مدرسه فیضیه قم به یاد این بزرگوار نام گذاری شده است.
(1)
یا رب بریز شهد عبادت بکام ما ما را ز ما مگیر بوقت قیام ما
تکبیر چون کنیم مجال سوی مده در دیده بصیرت والا مقام ما
ابلیس را به بسمله بسمل کن و بریز ز امّ الکتاب جام طهوری بکام ما
وقت رکوع مستی ما را زیاده کن در سجده ساز ذروه اعلی مقام ما
وقت قنوت ذره از ما بما ممان خود گوی و خود شنو ز لب ما پیام ما
در لجّه شهود شهادت غریق کن از ما بگیر مائی ما سلام ما
هستی ز هر تمام ، خدایا تمامتر کن شاید اگر تمام کنی ناتمام ما
فیض است و ذوق و بندگی و عشق و معرفت خالی مباد یکدم از این شهد کام ما
(2)
دارد شرف بر انجم و افلاک خاک ما آئینه خدای نما جان پاک ما
تا امر و خلق جمله شود دوست دست صنع کشته است تخم مهر گیاهی بخاک ما
در ما فکنده دانه از مهر خویشتن تا کاینات جمع شود در شباک ما
در بدو آفرینش و تخمیر آب و گل با آب و تاب عشق سرشتند خاک ما
مستان پاک طینت میخانه الست گیرند باده های مروّق ز تاک ما
ما را درون سینه خود جای داده اند هستند آسمان و زمین سینه چاک ما
فردوس جای ما و ملک همنشین حور کز خاک آن سرای بود خاک پاک ما
مسجود هر فرشته و محبوب روح قدس یا رب چه گوهر است نهان زیر خاک ما
فیض از زبان خویش نمیگوید این سخن حرفی است از زبان امامان پاک ما
(3)
پژمرده شد دل ز آلودگیها کاری نکردم ز افسردگیها
دل برد از من گه این و گه آن عمرم هبا شد از سادگیها
هر چند شستم دامان تقوی زایل نگردید آلودگیها
از پا فتادم و از غم نرستم نگرفت دستم افتادگیها
زین آشنایان خیری ندیدم خوش باد وقت بیگانگیها
سامان نخواهم ایوان نخواهم بیچارگی ها آوارگیها
ای فیض بگسل از عقل و تدبیر بر عشق تن جان آشفتگیها
ای جمله تقصیر در بندگیها رو آب شو از شرمندگیها
شد حق منادی قل یا عبادی تو جان ندادی کو بندگیها
در راه یوسف کفها بریدند ای در رهش گم زان پردگیها
آمد قیامت کو استقامت زین بندگی ها شرمندگیها
صوری دمیدند موتی شنیدند مرگست خوشتر زین زندگیها
کو عشق و زورش کو شر و شورش طرفی نبستم ز آسودگیها
از خود بدر شو شوریده سر شو صحرای پهنیست شوریدگیها
ای آنکه داری در سر غم عشق ارزانیت باد آشفتگیها
یا رب کجا شد عیش جوانی خوش عالمی بود آن کودگیها
ای فیض برخیز خاکی بسر ریز در ماتم آن آسودگیها
(4)
نکردیم کاری درین بندگیها ندیدیم خیری از این زندگیها
از این زندگیها نشد کام حاصل درین بندگیهاست شرمندگیها
بیا عشق ویران کن صبر و طاقت که آسوده گردیم ز آسودگیها
اگر هست خیری در آشفتگیهاست که آشفته تر باد آشفتگیها
ز زنگار عقل آئینه دل سیه شد خوشا سادگیها و دیوانگیها
رهی گر بحق هست شوریدگیهاست خوشا عیش سودای شوریدگیها
پریشان شو از زلفهای پریشان مجو خاطر جمع ز آسودگیها
بیا تا تلافی کنیم آنچه بگذشت که داریم از عمر شرمندگیها
بیا بعد از این فیض بیدار باشیم که مرگست بهتر ازین خفتگیها
(5)
عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا میزند هر دم صلائی سارعوا نحو اللقا
بر سر خوانش نشسته قدسیان ساغر بکف هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا
یا عباد الله تعالوا اشربوا هذا الرحیق یا عباد الله تعالوا مبتغاکم عندنا
سوی ما آئید مخموران صهبای الست تا برون آریمتان از عهده قالوا بلی
دلگشا بزمی ز اسباب طرب آراسته بهر هر غمدیده اندوهگین مبتلا
باده و نقلست و مطرب ساقیان مهربان ماه رویان جعد مویان نیکخویان خوشلقا
هر یکی از دیگری در دلبری چالاکتر هر یکی بر دیگری سبقت گرفته در صفا
میکنند از جان باستقبال اهل دل قیام خذ مداماً یا اخانا خیر مقدم مرحبا
هر که نوشد ساغر می از کف آن ساقیان سیّئاتش میشود طاعات و طاعات ارتقا
هر که نوشد جرعه زان زنده گردد جاودان هر که گردد مست از آن یابد بقا اندر فنا
جاهلان گردند دانا مردگان گردند حی عاقلان گردند مست و عارفان بی منتها
الصلا ای باده نوشان می از این ساغر کشید تا بیک پیمانه بستاند شما را از شما
می براق عاشقان مستی بود معراجشان میبرد ارواحشان را از زمین سوی شما
الصلا ای عاقلان با عشق سودائی کنید هر که نوشد باده اش گیرد ز مستی سود ها
الصلا ای طالبان معرفت عاشق شوید تا بیاموزد شما را عشق حق اسرار ها
الصلا ای غافلان عشق آیت هشیاریست هر که خواند گردد او ذکر خدا سر تا بپا
الصلا ای سالک گم کرده ره اینست ره الصلا ای کور گم کرده عصا اینک عصا
آید از غیب این ندا هر دم بروح خاکیان سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا
نیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشق فیض را یا رب ببزم عشق خود راهی نما
(6)
ز مهر اولیاء الله شأنی کرده ام پیدا برای خویش عیشی جاودانی کرده ام پیدا
رسا گر نیست دست من بقرب دوست یکتا ز مهر دوستانش نردبانی کرده ام پیدا
ولای آل پیغمبر بود معراج روح من بجز این آسمانها آسمانی کرده ام پیدا
بحبل الله مهر اهل بیت است اعتصام من برای نظم ایمان ریسمانی کرده ام پیدا
ز مهر حق شناسان هر چه خواهم میشود حاصل درون خویشتن گنج نهانی کرده ام پیدا
سخنهای امیرالمومنین دل میبرد از من ز اسرار حقایق دلستانی کرده ام پیدا
جمال عالم آرایش اگر پنهان شد از چشمم حدیثش را ز جان گوش و زبانی کرده ام پیدا
کلامش بوی حق بخشد مشام اهل معنی را ز گلزار الهی بوستانی کرده ام پیدا
قدم در مهر او خم شد عصای مهر محکم شد برای دشمنش تیر و کمانی کرده ام پیدا
عصا اینجا و عصیان را شفیع آنجاست مهر او دو عالم گشته ام تا مهربانی کرده ام پیدا
بخاک درگه آل نبی پی برده ام چون فیض برای خود ز جنت آستانی کرده ام پیدا
از ایشان وافی و صافی فقیهان را بود کانی ازین رو بهر عقبی نردبانی کرده ام پیدا
بکوی عشق عیش جاودانی کرده ام پیدا برای خویش نیکو آشیانی کرده ام پیدا
مرا از دولت دل شد میسر هر چه میخواهم درون خویشتن گنج نهانی کرده ام پیدا
ز عکس روی او در هر دلی مهریست تابنده بکوی دوست از دلها نشانی کرده ام پیدا
مشام اهل معنی بوی گل مییابد از الفت ز یاران موافق بوستانی کرده ام پیدا
چو در الفت فزاید صحبت اخوان برد حق دل میان جمع و یاران دلستانی کرده ام پیدا
اگرچه در غم جانان دل از جان و جهان کندم ولی در دل زعکس او جهانی کرده ام پیدا
ز داغ عشق گلها چیده ام پهلوی یکدیگر درون سینه خود گلستانی کرده ام پیدا
ز خان و مان اگر چه برگرفتم دل باو دادم بکوی عشق لیکن خان و مانی کرده ام پیدا
اگر در پرده دارد یار طرز مهربانی را من از عشقش انیس مهربانی کرده ام پیدا
کنم تا خویشرا قربان از آن ابرو و آن مژگان بدست آورده ام تیری کمانی کرده ام پیدا
اگر جان در ره جانان فدا گردد فدا گردد ز یمن عشق جان جاودانی کرده ام پیدا
نجات فیض تا گردد مسجل نزد اهل حق ز داغ عشق بر جانم نشانی کرده ام پیدا
[ این مجموعه، اختصاصی "میثاق" می باشد. در صورت انتشار در سایر منابع ذکر منبع فراموش نشود. ] / «التماس دعا»