Skip to main content

اصول عقاید (استاد قرائتی) فصل 2

حجت الاسلام قرائتی

دانلود فایل PDF ویرایش شده آماده چاپ با فونتی زیبا: لینک مستقیم  -  لینک غیر مستقیم

فصل 2:

 كارايى دين
 چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟
 تحليل هاى غلط از دين
 نشانه هاى بهترين دين
 ضرورت شناخت دين
 معارف ثابت اديان
 امر به معروف و نهى از منكر
 هستى در جهان بينى الهى
 نقش جهان بينى
 جايگاه شناخت
 ابزار شناخت
 منابع شناخت
 شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل
 موانع شناخت

كارايى دين 
شايد بتوان طرح كلّى دين را براى ساختن جامعه اى پويا و رو به رشد، به كارهايى كه براى ساختن يك وسيله نقليه براى حركت به جلو انجام مى دهيم تشبيه كرد. ما در ساختن يك ماشين چند مرحله را طىّ مى كنيم :
1- اوّل معدن آهن را كشف مى كنيم .
2- معدن كشف شده را استخراج مى كنيم .
3- مواد را ذوب مى كنيم .
4- قطعات ماشين را مى سازيم .
5 - قطعات ساخته شده را مونتاژ و به يكديگر متّصل مى كنيم .
و در نهايت با يك راننده ماهر، اتومبيل ساخته شده را هدايت مى كنيم .
دين نيز همين پنج عمل را روى انسان انجام مى دهد:
كار اوّل
كار اوّل دين ، كشف انسان است . انسانى كه خودش را فراموش كند، راهش ، رهبرش ‍ و هدفش را گم كند، تا سرحد يك حيوان تنزّل مى كند و چون هدف اصلى خود را تنها رفاه و زندگى مادّى مى داند مانند يك مرده مى شود كه ديگر حقّ در او اثر نمى كند و همچون گرگ مى شود در دريدن ، روباه مى شود در حيله ، موش مى شود در دزدى ، سنگ مى شود در قساوت . اين انسان گم شده بايد پيدا شود، خودش را بشناسد و كشف كند.
اگر دين نباشد، ما نمى توانيم به خوبى و درستى خود را كشف كنيم و بشناسيم ، لذا كسانى كه با انبيا ارتباطى ندارند، انسان را به درستى نشناخته اند، برخى از آنها مى گويند: انسان در اصل حيوان بوده است و برخى ديگر مى گويند: جوهره انسان شهوت است ومنشاء تمامى حركات اوشهوات اوست ، برخى انسان را حيوانى اقتصادى مى دانند كه منشاء تمامى حركات او شكم اوست . اساساً آنها زندگى و سعادت و خوشبختى را به گونه ديگرى فهميده اند و معنا كرده اند.
دين به ما مى گويد: اى بشر! تو شهوت و شكم نيستى ، امتياز و كمال تو در اينها نيست . حتّى امتياز تو به پرواز كردن ، بلند كردن وزنه و خانه ساختن نيست ، زيرا حيوانات در تمامى اين امور از تو برتر و بالاترند.
اگر نگاهى به قرآن كنيم به راحتى درمى يابيم كه اسلام چگونه انسان را معرّفى مى كند. در برخى آيات مى فرمايد:
1- تو خليفه خدا هستى . (17)
2- هر چه در زمين و آسمان است براى توست .(18)
3- تو حامل امانت الهى هستى .(19)
4- در تو از روح خدا دميده شده است .(20)
5 - تو بهترين مخلوق خدا در آفرينشى .(21)
6- ما تو را گرامى داشتيم .(22)
7- ما تو را فضيلت داديم .(23)
و سپس هشدار مى دهد كه مبادا خود را فراموش كنى و گم كنى ، كه خسارت ببينى و در تجارتت سود نكنى ، مبادا خود را ارزان بفروشى و به غير خدا بفروشى ، و اين جاست كه انسان از خود مى پرسد: اگر من براى زندگى مادّى و اشباع غرائز حيوانى آفريده شده ام ، پس چرا هستم ؟ و چرا اين همه نبوغ و استعداد و آرزو در من قرار داده شده است ؟
كار دوّم
كار ديگر دين ، استخراج اين معدن كشف شده است . انسان بايد استخراج شود از ظلم ها، جهل ها، تفرقه ها، خرافات ، شرك ها و.... چنانكه قرآن مى فرمايد: (يُخرجُهم من الظلماتِ الى النّور)(24) خداوند مؤ منان را از تاريكى ها به سوى نور خارج مى سازد.
كار سوّم
دين ، انسان را در بوته حوادث ذوب مى كند، همان گونه كه آهن در كوره ذوب مى شود.
دين ، عشق به بى نهايت را در انسان ايجاد وآدمى را به آن وصل مى كند، آن گاه بى نهايت كوچك را در بى نهايت بزرگ ذوب مى كند. آرى ، انسان به كمك دين وبر اثر مناجات وبا توبه وگريه ، ذوب شده وناخالصى هاى او جدا مى گردد.
كار چهارم
كار چهارم دين ، تربيت فردى انسان است . برنامه هاى خودسازى ، از راه عبادت و تقواپيشگى و شكوفا كردن صفات نيك وكمال انسانى ، يعنى ساختن يك مهره مفيد وانسان واقعى ؛ همان كارى كه پيامبر اسلام در دوران مكّه و در زمان خفقان انجام دادند. تمام دستوراتى كه جنبه اجتماعى ندارد در اين مسير قرار مى گيرد تا انسان ها يك به يك ساخته شوند.
عبادت هاى فردى ، مقدّمه خودسازى وخودسازى مقدّمه جامعه سازى است . تربيت جامعه را بايد از تربيت افراد آغاز كنيم . خداوند از پيامبرش مى خواهد ابتدا خودش را پاكيزه گرداند، (وثِيابِكَ فَطهّر)(25) در مرحله دوّم مى فرمايد: به زنان و دخترانت بگو پاك باشند، (قل لا زواجك وبَناتك ...)(26) در مرحله سوّم خويشان نزديك خود را انذار كند، (و اءنذر عشيرتك الاقربين )(27) و در مرحله چهارم ، ماءمور انذار اهل مكّه واطراف آن مى گردد. (لِتُنذرَ اُمّ القُرى و مَن حَولَها)(28) آن گاه نوبت به ارشاد وهدايت جهانيان مى رسد. (كافّةً لِلنّاس )(29)
كار پنجم
كار پنجم دين ، پيوند دادن مهره هاى ساخته شده و ايجاد ارتباط و وحدت بين انسان هاى مؤ من و تربيت يافته و در نهايت ، تشكيل يك حكومت جامع الهى در تمام ابعاد است ، - همان كارى كه پيامبر در مدينه انجام دادند - تشكيل يك جامعه اسلامى كه معيارها و هدف هاى آن الهى باشد و از هر جهت با جامعه هاى غير اسلامى تفاوت داشته باشد.
اساساً اسلام دين وحدت ، جماعت و اجتماع است ، شما در نماز، حتّى اگر به تنهايى نماز بخوانيد، به صورت جمع با خداوند متعال سخن مى گوييد: (ايّاك نَعبد و ايّاك نستعين ) تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو كمك مى خواهيم . (اِهدنَا الصّراط المستقيم ) ما را به راه راست هدايت فرما. ((السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين )) سلام بر ما و بر بندگان شايسته . اسلام با روش هاى مختلف سعى دارد مسلمانان را به تشكيل اجتماعات با شكوه تشويق كند، لذا مى فرمايد: تعداد نمازگزاران ، هر چه بيشتر باشد ثواب نماز جماعت افزون مى گردد.
اگر غيبت و تهمت و... در اسلام امرى ناپسند است ، شايد به خاطر آن باشد كه عامل تفرقه و تشتّت است . و اگر هديه دادن ، صله رحم ، سلام كردن و مشورت امرى پسنديده است ، براى آن است كه اين گونه امور ايجاد محبّت مى كند و باعث انسجام و وحدت مى گردد.
كار ششم
آخرين كار دين آن است كه جامعه متّحد وتشكّل يافته را به دست رهبرى لايق و معصوم بسپارد، تا او امّت را از خطر تسلّط افراد مفسد، مسرف ، مترف ، جاهل و ظالم حفظ نموده ومردم را از وابستگى و دنياپرستى برهاند. به راستى ، سپردن رهبرىِ جامعه به دست شخص غير معصوم ، ظلم به مقام انسانيّت است .
اين است دورنمايى از طرح كلّىِ مكتب كه اگر بخواهيم آنا را در يك سطر بيان كنيم ، مى گوييم : دين ، يك برنامه جامعى است كه نوع ((بينش ))، ((كوشش )) و ((روش )) را براى فرد و جامعه ، با معيارهاى خاصّ الهى معيّن مى كند.
چرا برخى به دين توجّهى ندارند؟ 
علل عدم توجّه به دين و گريز از آن را مى توان در موارد زير جستجو نمود:
1 - عدم شناخت دين
هر چه شناخت ما از چيزى بيشتر باشد و ارزش و اهمّيت آن را بدانيم ، توجّه ما نيز به آن بيشتر خواهد شد. سرچشمه بى توجّهى برخى افراد به دين و مسايل آن ، نداشتن شناخت درست از دين است . امام رضا عليه السلام فرمودند:
اگر مردم زيبايى هاى سخنان ما را بشناسند، از ما پيروى خواهند كرد.(30)
برخى نسبت به نماز كاهلى مى كنند. هنگامى كه از آنها جوياى علّت مى شويم ، پاسخى مى دهند كه از عدم آشنايى آنها به نماز حكايت مى كند. آنان مى گويند: خداوند چه نيازى به نماز ما دارد؟ اين گروه نمى دانند كه نه تنها خدا به نماز ما و حتّى به خود ما نيازى ندارد، بلكه تمام هستى از ما بى نياز است . زمين چه نيازى به ما دارد؟! زنبور عسل و ساير حيوانات چه نيازى به ما دارند؟ اكسيژن و خورشيد چه نيازى به ما دارند؟ اگر گفته اند خانه خود را روبه خورشيد بسازيم ، معنايش اين نيست كه خورشيد به ما و اتاق ما نياز دارد، بلكه اين انسان است كه به خورشيد و نور و گرماى او نيازمند است .
در دعا مى خوانيم : ((عصَيتُك بجَهلى )) خدايا! به خاطر جهل و نادانى ، فرمانت را عمل نكردم .(31)
اگر انسان ، آثار اعمال صالح را بداند و از مجازات اعمال زشت با خبر باشد، قطعاً اعمال صالح را انجام داده ، از كارهاى ناپسند دورى مى كند. اگر كسى سيگار مى كشد و نماز نمى خواند، به خاطر اين است كه نه بر ضررهاى سيگار واقف است و نه از اسرار و آثار نماز آگاه است .
براى جذب مردم به دين ، لازم است شناخت از دين و معارف آن در جامعه رواج يابد و رابطه بين اسلام شناسان و نسل نو بيشتر شود. بايد هر دانشجو و هر جوان مسلمان ، با يك عالم اسلام شناس در ارتباط باشد تا معارف دينى را بشناسد و همواره از دين ، تحليل و برداشت صحيح داشته باشد.
در زمان طاغوت ، يكى از استادان ماركسيست در كلاس درس گفته بود: اسلام مى گويد: هر كس دزدى كرد بايد فورا دست او را قطع كرد و اگر حكومت اسلامى تشكيل شود، در هر شهرى بايد سلاّخ ‌خانه اى براى قطع دست ، درست شود. امّا ((كارل ماركس )) مى گويد: هر كس دزدى كرد لابد گرسنه بوده است ، شكمش را سير كنيد، ديگر دزدى نمى كند. شكم سير كردن هنر است ، نه قطع كردن دست !
هنگامى كه يك استاد، مسايل را اين گونه تحليل و القاى شبهه مى كند، بايد به او پاسخ داد: اوّلاً اين حرف غلط است كه هركس دزدى مى كند بر اثر گرسنگى است . گرچه ممكن است دزدى گاهى بر اثر فقر و گرسنگى باشد، امّا در همه جا چنين نيست ، بسيارى از زندانيان ، بر اثر حرص وطمع ، دزدى وكلاه بردارى و گران فروشى مى كنند، ثانياً: هر كس كه دزدى كرد، اسلام دست او را قطع نمى كند، بلكه با بيست وشش شرط، دست دزد قطع مى شود.
خوشبختانه در آن جمع ، دانشجوى با اطلاعى مى گويد: استاد! اسلام با بيست و شش شرط دست دزد را قطع مى كند. لطفاً شما كه به اسلام اشكال وارد مى كنيد، فقط شش شرط آن را بيان فرماييد!
2- اضافه شدن خرافات در دين
برخى از مردم كه از مذهب دورى مى كنند به خاطر خرافاتى است كه از طرف دوستان نادان و دشمنان دانا به مذهب اضافه مى شود.
اگر به انسان تشنه اى يك ليوان آب دهند، ولى در آن مگسى باشد، آب را به زمين مى ريزد ونمى آشامد. چه بسيار تشنگان دين كه به خاطر وجود خرافات ، از اصل مذهب صرف نظر مى كند، گاهى چيزهايى را كه حلال است بر خود حرام مى كنيم و گاهى خود را پايبند آداب و رسوم دست و پاگيرى به نام دين مى نماييم . بنابراين از عمل بعضى مسلمانان كه مايه فرار مردم از مذهب مى شود، نبايد غافل شد.
3- برداشت و تعبير ناصحيح از دين
گاهى از دين وتعاليم آن بد برداشت مى شود و اين فهم غلط، به نام دين تبليغ مى شود. صاحب چنين برداشتى بر اين باور است كه هركس ديندار است بايد اين گونه فكر وعمل نمايد. بديهى است فهم نادرست و اشتباه از دين و تعاليم آن و تبليغ اين برداشت هاى ناصحيح به نام دين ، مانع از جذب ديگران مى شود. نحوه تبليغ دين ، بسيار مهم است . تبليغ دين هم روانشناسى مى خواهد وهم سليقه .
4- عمل برخى از متديّنين 
گاهى رفتار برخى از متديّنين موجب دين گريزى ديگران مى گردد. مانند عرضه غذاى تميز، توسّط فردى كثيف براى شخصى گرسنه .
تحليل هاى غلط از دين 
كسانى كه اعتقادى به دين ندارند - مانند مادّى گراها - ناگزيرند تحليلى و توجيهى براى دين و علّت پيدايش آن ارائه نمايند. برخى تحليل ها و توجيه هاى آنان جنبه روانى و برخى جنبه اقتصادى دارند. كه همه آنها از واقعيّت دورند. البتّه اكنون بطلان بسيارى از آنها آشكار شده و جوابشان نيز داده شده است .(32)
مادّى گراها، درباره ريشه هاى پيدايش مذهب در ميان جوامع بشرى ، ضمن ردّ عقل وفطرت ، امورى چون فقر، جهل و ترس را به عنوان عوامل گرايش به دين و خدا ذكر كرده اند.
فقر
مادّى گراها مى گويند: يكى از عوامل گرايش مردم به دين و خدا فقر است و در توضيح آن مى گويند: سرمايه داران چون مى خواستند حقّ فقرا و كارگران را غصب كنند، كانالى به نام دين ساختند تا از طريق آن فقرا را استثمار كنند، آنها به محرومان جامعه ، به وسيله عوامل ارتجاع چنين القا مى كنند كه دنيا ارزشى ندارد، صبر و تحمّل داشته باشيد، زيرا خداوند صبر و صابران را دوست دارد، با فقر و بيچارگى بسازيد و هرگز دست به شورش و انقلاب نزنيد، آنچه مهم است آخرت است . بنابر اين سرمايه داران از واژه هايى كه طبقه محروم را بى تحرّك مى سازد سوء استفاده نموده و بدين وسيله آنها را به سكوت و سكون وا مى دارند!
بطلان اين تحليلِ غلط و دور از منطق ، به چند دليل كاملاً روشن است .
اوّلاً: صبر به معناى تسليم شدن و تو سرى خوردن نيست . در جايى كه دين مى فرمايد: (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم )(33) هر كس به شما ظلم و تجاوز كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد. چگونه مى توان چنين برداشت ناصحيح را به دين نسبت داد؟
هرگز توجّه به آخرت ، به معناى دست كشيدن از دنيا و بى اعتنايى نسبت به آن و ضايع شدن حقوق فرد توسّط ديگران نيست . در قرآن كريم به تعداد كلمه آخرت ، كلمه دنيا تكرار شده است .
اسلام ، براى تمام واژه هايى كه مورد سوء استفاده قرار گرفته و تحريف شده ، معنايى صحيح و محرّك دارد، معناى انتظار، سكوت نيست ، چنانكه انتظار خورشيد به معناى آن نيست كه شب در تاريكى بمانيم و چراغى روشن نكنيم و معناى انتظارِ تابستان ، اين نيست كه در زمستان وسيله گرم كننده نداشته باشيم .
آرى ، انتظار ظهور امام زمان عليه السلام براى اصلاح ، به معناى سكوت و زير بارِ ظلم رفتن نيست .
معناى صبر، تحمّل ظلم نيست . بلكه صبر، يعنى استقامت در برابر ظالم و پايدارى در گرفتن حقّ. اسلام مى گويد: هر كه در راه گرفتن مال خود از دشمن و يا حفظ آن از دستبرد كشته شود، شهيد است . يعنى براى گرفتن حقّ بايد تا مرز شهادت استقامت نمود.
معناى تعبير ((دنيا ارزش ندارد))، اين نيست كه دنيا را از دست بدهيم ، بلكه منظور آن است كه ارزش انسانى كه جانشين خدا در زمين است ، بيش از دنياست و نبايد دنيا براى انسان هدف باشد.
اسلام علاوه بر آنكه اموال نامشروع را از سرمايه داران مى گيرد و به صاحبان آن مى دهد، به محرومان نيز خطاب كرده ، مى فرمايد:
تواضع و فروتنى در برابر سرمايه دار ممنوع است و هر كس به خاطر مال در برابر كسى تواضع كند يك سوّم دينش نابود مى شود. هر كس به پولدارى به خاطر پولش ، با گرمى و احترام سلام كند، خدا در قيامت بر او غضب خواهد كرد. هرگز كسى را به خاطر داشتن مال ، امتيازى ندهيد. نبايد بر سر سفره اى بنشينيد كه در آن تنها افراد مرفّه نشسته اند. چنانكه امام رضا عليه السلام با بردگان بر سر يك سفره غذا مى خورد و حضرت سليمان با آن همه عظمت ، با مساكين زندگى مى كرد و امام على عليه السلام روى خاك مى نشست .
ثانياً: اگر سرمايه داران ، دين را به وجود آورده باشند، نبايد انبيا، فقرا را در برابر سرمايه دارانِ زورگو بشورانند و به قيام وادارند.
ثالثاً: دين ، سرمايه دارى را محدود وبسيارى از منابع درآمد را ممنوع مى كند، رشوه ، كم فروشى ، گران فروشى ، ربا، كلاه بردارى و دزدى به شدّت در دين مردود است . بديهى است كه هيچ گاه يك سرمايه دار، طرفدار پيدايش دينى نيست كه او را از ثروت اندوزى باز مى دارد و به بهانه هاى مختلف جيب او را به نفع فقرا خالى مى كند و حتّى گاهى اموال او را مصادره نمايد.
توجيه ديگر مادّى گراها اين است كه دين ساخته خود فقراست . فقرا، دين را براى آرامش خود ساختند. آنها گفتند: اگر دنيا نداريم ، مهم نيست در عوض آخرت داريم و آخرت بهتر است . به جاى اينكه برويم دنبال كار وبازار، مى رويم دنبال مسجد و عبادت .
اين تحليل هم اشتباه ومغرضانه است . كجاى دين طرفدار تنبلى وبى تحرّكى است ؟ از اميرمؤ منان عليه السلام پرسيدند: چه چيزى بار شتر است . فرمود: صد هزار درخت خرما. تعجّب كردند، بعد متوجّه شدند كه صدهزار هسته خرما بار شتر است . تفكّر اميرمؤ منان اين گونه است كه از هر هسته خرما بايد در انديشه توليد يك درخت خرما بود. آن حضرت چه مقدار نخلستان ايجاد نمود وقنات آب احداث كرد! پيامبران الهى يا كشاورز بودند يا دامدار ويا نجّار وخيّاط.
ترس
بعضى از مادّيون كه نمى توانند به جهان بينى توحيدى و برخاسته از عقل و فطرت پى ببرند، گفته اند: ريشه ايمان به خدا ترس است ! توضيح اينكه انسان همان گونه كه در كودكى پناهگاهى به نام والدين دارد، در بزرگسالى هم پناهگاهى به نام خدا براى خود ساخته است ، زيرا انسان ، هم از نظر زور و قدرت محدود است و هم حوادث و خطرها فراوانند.
انسان هاى اوّليه كه در برابر حوادث ناگوار و خطرناكى - از قبيل زلزله و رعد و برق و... - قرار مى گرفتند براى خود پناهگاه موهومى فرض مى كردند و هرگاه مى ترسيدند با پناه بردن به خداىِ خود ساخته ، به روان مضطرب خود آرامش مى بخشيدند. بنابراين ، ريشه ايمان به خدا ترس است !
در پاسخ بايد گفت :
اگر ريشه ايمان به خدا، ترس باشد، بايد هر كه ترسوتر است ايمانش بيشتر باشد. و جاهايى كه ترس زياد است ، ايمان به خدا هم زياد باشد.
اگر ريشه ايمان به خدا ترس است ، بايد افرادى كه ترسو نيستند دين نداشته باشند! و در مواردى كه در انسان احساس ترس نيست ، توجّه به خدا هم نباشد، در حالى كه هست .
شايد در اينجا سؤ الى به ذهن خواننده گرامى برسد كه اگر منشاء ايمان به خدا و گرايش به مذهب ، ترس نيست پس چرا هنگام ترس ، انسان متوجّه خدا مى گردد، چرا هنگامى كه بيمار به اتاق جرّاحى مى رود و يا راننده اى ماشينش در حال واژگونى است به ياد خدا مى افتد؟
در پاسخ مى گوييم : درست است كه انسان در حال ترس ، به سوى خدا مى رود، امّا اين بدان معنا نيست كه ريشه ايمان به خدا و گرايش به دين ترس است . اگر انسان هنگام تشنگى به سراغ آب مى رود، به معناى آن نيست كه اب ساخته ذهن بشر است ، بلكه به عكس ، به معناى آن است كه آب يك واقعيّتِ موجود است كه تشنگى ، ما را به سوى او مى كشاند.
عقل انسان آثار دقيق و ظريف و حساب شده اى را مى بيند و به وجود خداوند متعال پى مى برد، فكر مى كند: من كه فعلا هستم ، خودم ، خودم را نيافريدم وگرنه ممكن بود خود را قوى تر و زيباتر بيافرينم و يا در خود تغييراتى دهم ، ديگران هم كه مثل منند، بنابراين يك قادرى مرا ساخته است . او در اين فكر و نتيجه گيرى ، دلهره و ترسى ندارد. عقل و فطرت بيدارش او را به سوى خداى متعال رهبرى مى كند.
جهل 
گروهى از مخالفان دين ، كه با حقّانيّت خداشناسى بر اساس رهنمود عقل و فطرت مخالفند، مى گويند: ريشه ايمان به خدا جهل است ! اينان معتقدند: براى انسان ها مسائل و حوادثى پيش مى آمده كه دليل آنها را نمى دانستند، هر كجا و در هر مساءله اى از تفسير علمى آن عاجز مى شدند پيش خود، خدايى فرض مى كردند و مى گفتند: اين كار، كار خداست .
مثلاً چون علّت خورشيدگرفتگى و ماه گرفتگى و زلزله و پيشامدهاى ديگر را نمى دانستند، خدايى را پيش خود تصوّر مى كردند تا بگويند اينها كار اوست ، از اين جا بود كه مساءله اى به نام خدا مطرح شد!
حقيقت اين است كه بايد گفت : روزگار اين حرف ها سپرى شده و از اوّل هم خريدارى نداشت ، زيرا:
1- اگر ريشه ايمان به خدا جهل به علل حوادث طبيعى باشد، بايد هر كه جهلش ‍ بيشتر است ، ايمانش بيشتر باشد!
2- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد كتاب هاى آسمانى مردم را به جهل تشويق كنند! در صورتى كه قرآن در آيات متعدّدى به بيان فضيلت واهميّت علم و دانش ‍ پرداخته ، مردم را به فرا گرفتن آن تشويق كرده است .
(يرفع اللّه الّذين امنوا منكم والّذين اوتوا العلم درجات )(34)، (هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لايعلمون )(35)
3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد رهبران دينى ، افراد جاهلى باشند در حالى كه آنان از همه داناترند.
3- اگر ريشه ايمان به خدا جهل باشد، بايد هر كه به علمش اضافه و از جهلش كاسته مى شود، بى ايمان تر شود! و بايد همين كه انسان به علل بعضى از حوادث پى برد، دست از ايمان به خدا بردارد، در صورتى كه امثال گاليله ها، انيشتين ها و بوعلى ها - كه خود كشف كننده بعضى علل طبيعى هستند - به خدا ايمان دارند. راستى مگر كشف يك يا چند قانون طبيعى ما را از وجود قانون گذار بى نياز مى كند؟
بديهى است كشف قوانين طبيعى و آگاهى و اطلاع از اسرار هستى ، در گرايش انسان به خدا و ايمان به او بسيار مؤ ثر است .
نشانه هاى بهترين دين 
بهترين دين و مكتب ، بايد داراى مشخّصات زير باشد:
1- عقلى و مستدل باشد.
البته لازم است كه بگوييم : اصول عقايدِ دين نبايد با عقل در تضادّ باشد، امّا لازم نيست همه مردم در همه زمان ها و مكان ها، دستورها و برنامه هاى دين را طبق عقل خويش درك كنند؛ زيرا در زمانى كه بسيارى از برنامه ها و دستورهاى دين ، صادر مى شود؛ ممكن است افرادى راز و رمز آن را نفهمند و با عقل خويش به فلسفه آن پى نبرند. بنابراين يك برنامه دينى نمى تواند ضدّ عقل باشد امّا ممكن است فوق عقل باشد.
به هر صورت دين خوب ، دينى است كه اصول عقايد وبرنامه هايش استدلالى باشد نه ضدّ عقل ؛ براى همين است كه مى گويند: در اصول دين و اصول عقايد، تقليد جايز نيست ، زيرا عقيده از عَقْد است وعقد يعنى گره خوردن وبسته شدن و چون بنا بر اين است كه روح و دل انسان با عقيده و مطلبى گره بخورد، صرفاً با حرف اين و آن گره نمى خورد بلكه بايد اين علقه و پيوند بر مبناى عقل و استدلال ايجاد گردد.
2- با فطرت و طبيعت انسان سازگار باشد.
پيروان يك دين بايد برنامه هاى دينى خود را با فطرت و طبيعت خود سازگار ببينند، مثلا انسان طبيعتاً به همسر نياز دارد، بديهى است دين خوب آن است كه در برنامه ها و دستوراتش ، ازدواج امر مقدّسى باشد.
3- تحريف نشده باشد.
متاءسّفانه يكى از گرفتارى هايى كه براى اديان پيشين روى داد، تحريف آنها بود. قرآن از اين عمل زشت پرده برداشته ، مى فرمايد: (يُحرِّفونَ الكَلم عن مَواضِعه )(36) بديهى است دست بردن در قوانين وبرنامه هاى يك دين ، آن را وسيله و بازيچه اغراض شخصى نموده ، بى خاصيّت مى كند.
خوشبختانه دشمنان آگاه و دوستان نادان هرگز نتوانستند هيچ گونه تحريفى در دين اسلام به وجود آورند، زيرا خداوند، خود حفاظت ونگهبانى از قرآن را به عهده گرفته است و در اين باره مى فرمايد: (انّا نحن نزّلنَا الذّكر و انّا له لَحافِظون )(37) در آيه ديگر مى فرمايد: (لاياءتيه الباطل مِن بين يَديه )(38) از هيچ سمت و سويى باطل به قرآن راه نمى يابد.
4- اميد آفرين و روحيه بخش باشد.
از نشانه هاى بهترين دين و مكتب آن است كه به انسان اميد و عشق بدهد. اگر شاگردى بداند كه زحمات او در مدرسه هدر نمى رود و حتّى يك صدم نمره اش مورد نظر است و عذرهاى موجه او پذيرفته مى شود، با عشق خاصّى به تحصيل ادامه مى دهد. در جهان بينى الهى ، انسان عقيده دارد كه در هر لحظه زير نظر خداست و ذرّه اى از اعمال خير او غفلت نمى شود و خريدار كار نيكش خداست وبهاى جان و مالش ‍ بهشت است و بر اين باور است كه امدادهاى غيبى مى تواند در سخت ترين شرايط به كمك او بيايد.

5 - آينده نگر باشد.
دين بايد دورنگر و در فكر آينده مردم باشد، آينده را براى پيروان خود توضيح دهد و راه هاى سعادت و پيشرفت را با آنها در ميان بگذارد. البتّه برخى از مكتب ها به جاى اينكه آخربين باشند آخوربين هستند.
6- جامع باشد.
دين بايد هم به مسايل نظرى بپردازد و هم به مسايل عملى . هم به اين جهان بيانديشد و هم آن جهان را فراموش نكند. آنچه كه مورد نياز يك انسان و يا جامعه است در آن يافت شود. اين جامعيّت به زيبايى در قرآن مشاهده مى شود، زيرا مسايل مادّى ومعنوى ، دنيوى واخروى در كنار يكديگر ذكر شده اند.
قرآن ، در حالى كه از مسايل زناشويى سخن مى گويد: (نساءكم حرثٌ لكم فاتوا حرثكم اءنّى شئتم ) بلافاصله مى گويد: (و قدّموا لانفسكم )(39) براى آخرت خود توشه اى را پيش فرستيد. يعنى ضمن اينكه در انديشه تاءمين نيازهاى مادّى خود هستيد، در انديشه تربيت اولاد صالح نيز باشيد تا ذخيره اى براى آخرت شما باشد.
دين برتر، دينى است كه هم براى فكر و انديشه پيروان خود برنامه داشته باشد و هم براى دست و زبان و پاى آنها. هم در انديشه جسم مردم باشد و هم در انديشه روانشان . دين جامع ، دينى است كه هم به فكر اقتصاد مردم باشد، هم به فكر تفريح و تاءمين لذّت هاى مشروع آنان .
دين خوب مى گويد: اگر مى خواهى ورزش كنى ، با اين شعار ورزش كن . ((امروز لذّت ، فردا خدمت .)) اين معيار ورزش در اسلام است كه بايد در امورى مثل شنا، قايقرانى ، تيراندازى ، موتورسوارى ، اتومبيل رانى ، آموزش هاى نظامى و... به آن توجّه داشت .
آرى ، انجام اين گونه ورزش ها امروز لذّت دارد و با كسب اين مهارت ها مى توان فردابه جامعه خدمت كرد.(40) برخى ورزش ها شايد امروز مفيد باشد، امّا براى فردا چه سودى دارد؟! چه خدمتى براى جامعه در آن به چشم مى خورد؟! بگذريم از برخى از ورزش ها كه نه امروز دارد و نه فردا! دين برتر براى مسابقات جايزه قرار مى دهد، آنهم نه جايزه مصرفى مانند گلدان ، جام ومدال . پيامبر صلى الله عليه و آله وقتى مسابقه اى برگزار مى نمود به برنده آن شتر و يا درخت خرما جايزه مى داد، يعنى جايزه اى توليدى .
7- بن بست نداشته باشد.
در اسلام ، راه بازگشت به روى هيچ كس بسته نيست و در بسيارى از آيات قرآن پس ‍ از بيان وضعيّت گناهكاران از توبه سخن به ميان آمده است . زيرا يكى از گناهان كبيره ، ياءس از رحمت خداست . هيچ كس ، در هيچ شرايطى نبايد از رحمت خدا ماءيوس شود و خود را در بن بست ببيند.
راستى چرا ما زود ماءيوس مى شويم و همه درها را به روى خود بسته مى بينيم . اگر در كنكور قبول نشديم نااميدى سراسر وجود ما را فرا مى گيرد! مگر تمام سعادت ها، در رفتن به دانشگاه است ؟ مگر تمام سعادت يك فرد، پيروزى در انتخابات و يا موفّقيّت در تجارت است ؟
دين خوب ، دينى است كه بن بست ندارد و مقصّران را در بازگشت از گناه و اشتباه راهنمايى و يارى مى كند.
8 - عمل به آن آسان باشد.
در دين كامل و برتر حَرَجى نيست ، يعنى پيروان يك مكتب آسمانى در انجام وظايف و اعمال خود دچار سختى و دردسر نمى شوند. مثلا: جهاد بر فرد نابينا و يا بيمار واجب نيست و نمازگزار اگر آبى براى وضو پيدا نكرد، تيمّم مى كند. پرداخت كننده زكات ، اگر گندم زارش ديمى است ، زكات بيشترى مى پردازد و اگر آبيارى مى كند، چون زحمت بيشترى متحمّل مى شود، زكاتِ كمترى مى پردازد. مالك گوسفند اگر گوسفندانش در بيابان ها مى چرند، بايد زكات بيشترى بپردازد و اگر آنها را علوفه مى دهد چون هزينه علوفه را مى پردازد، زكات كمترى پرداخت مى كند.
در دين خوب جايى براى وسواسى نيست ، زيرا با يك ليوان آب مى شود، وضو گرفت و با ده سير آب غسل كرد.
در دين قواعد و اصولى وجود دارد كه زندگى را بر ما آسان مى كند:
اصل بر اين است كه همه چيز پاك است ، مگر خلاف آن ثابت شود.
اصل بر اين است كه اموالى كه در دست مسلمانان است از خودشان بوده و حلال است .
اصل بر اين است كه همه چيز حلال است ، مگر آنكه خلاف آن ثابت شود.
پس دين خوب دينى است كه دستوراتش آسان و عمل به آن نيز آسان باشد.
ضرورت شناخت دين 
شناخت و معرفت دين واجب است ، قرآن مى فرمايد: چرا برخى از مردم به قصد شناخت دين و تفقّه در آن از وطن خود كوچ نمى كنند؟
تفقّه ، يعنى شناخت عميق دين كه بر عده اى واجب است در اين راه تلاش كنند تا فقيه گردند و بر سايرين نيز لازم است در مسايل و احكام دينى از اين فقيهان تقليد و پيروى كنند.
البتّه اين ، بدان معنا نيست كه لازم نباشد مردم عادى به دنبال معرفت و شناخت دين حركت نمايند، بلكه وظيفه همه ماست كه در حدّ توان ، دين را آن گونه كه هست بشناسيم .
گفتنى است كه تفقّه در دين و شناخت عميق آن ، فقط نسبت به احكام دين - از قبيل نماز، روزه ، خمس و ... - نيست ، بلكه شناخت نسبت به اصول دين و اعتقادات دينى و همچنين تاريخ اسلام نيز لازم است ، زيرا قرآن كه بيش از شش هزار آيه دارد، فقط حدود پانصد آيه آن مربوط به احكام است .
معارف ثابت اديان 
اديان الهى ، مشتركات زيادى دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
توحيد
تمامى اديان ، مردم را به توحيد و يكتاپرستى دعوت نموده اند. (اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره )(41)
تمامى اديان الهى با شرك ، بت پرستى و طاغوت درگير مبارزه بوده اند. (ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت )(42)
نبوّت
همه اديان ، مردم را به پيروى از پيامبران الهى و راه و روش آنها - كه از طريق وحى مشخّص گرديده - دعوت كرده اند.
معاد
اديان آسمانى ، مردم را از روز قيامت و برنامه هاى آن با خبر ساخته ، آنها را از عذاب و مشكلات آن روزبر حذر داشته اند.
نماز
در تمامى اديان ، فريضه ارزشمند نماز چون خورشيدى مى درخشد. حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (ربّ اجعلنى مُقيمَ الصلوة ) پروردگارا! مرا از بر پاى دارندگان نماز قرار ده . گمراهان قوم حضرت شعيب عليه السلام خطاب به او مى گفتند: (اءصلاتك تاءمرك ان نترك ما يعبد آباؤ نا)(43) آيا نماز تو به تو دستور مى دهد كه ما ترك كنيم آنچه را كه گذشتگانمان مى پرستيدند؟ و حضرت عيسى عليه السلام در گهواره فرمود: (و اوصانى بالصلوة ...)(44)
روزه
روزه از مشتركات تمامى اديان الهى است . (يا ايّها الّذين امنوا كُتب عليكم الصّيام كما كُتب على الّذين من قبلكم ...)(45) اى ايمان آورندگان ! روزه بر شما واجب گرديد همان گونه كه برگذشتگان شما واجب شد.
جهاد
قرآن درباره جهاد انبيا مى فرمايد: (كايّن من نبىّ قاتل معه ربّيون كثير)(46) چه بسيار پيامبرانى كه همراه آنها انسان هاى شايسته اى جنگيدند و به شهادت رسيدند.
حج
حج ، مخصوص اسلام نيست ودر اديان قبل نيز وجود داشته است .
خداوند خطاب به حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: (و اذّن فى النّاس بالحج ياءتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ ياءتينَ من كلّ فَجٍّ عميق )(47) و در ميان مردم ، انجام حج را اعلام كن ، آنها پياده و سواره و از راه دور به سوى تو خواهند شتافت .
زكات
زكات نيز مخصوص اسلام نيست . حضرت عيسى مى فرمايد: (و اوصانى بالصلوة و الزكاة مادمت حيّا)(48)
امر به معروف و نهى از منكر 
لقمان به فرزندش مى گويد: (يابُنىّ اقم الصلوة وامربالمعروف وانه عن المنكر)(49) فرزندم ! نماز را به پاى دار وامر به معروف كن واز زشتى ها نهى كن .
اين ها پاره اى از مشتركات اديان الهى است . و همان گونه كه در اديان الهى مشتركات و تفاوت هايى وجود دارد، در يك دين نيز، احكام ثابت واحكام متغيّر هست . احكام ثابت تغيير نمى كند، ولى احكام متغيّر بنابر مصالح قابل تغييرند، مانند جنگ و صلح .
در اينجا به ذكر دو نمونه از احكام متغير مى پردازيم :
اميرمؤ منان على عليه السلام در يكى از سال هاى حكومت خود بر اسب ها زكات مقرّر كرد و در پاسخ به اعتراض برخى فرمود: امسال فقرا زيادند و درآمد بيت المال كم است ، لذا بايد صاحبان اسب نيز زكات بدهند.
امام كاظم عليه السلام هنگامى كه در زندان بودند، به خاطر مصونيّت شيعيان از شناسايى واذيّت وآزار آنها، خمس را بر آنها بخشيد وفرمود: لازم نيست شيعيان خمس بدهند. پس از شهادت امام ، برخى شيعيان طىّ طومارى از امام هشتم عليه السلام تقاضا كردند كه همچنان خمس بخشيده شود، امام در پاسخ آنها فرمود: خمس قابل بخشش نيست و اگر پدرم آن را بخشيد به خاطر حفظ جان شما بود.
جهان بينى
جهان بينى ، يعنى تفسير كلّى از هستى .
بعضى كه به جهان مى نگرند، آن راموجودى هدفدار و داراى پشتوانه اى باشعور وبراساس طرح ونظم وحساب مى يابند، اين بينش را ((جهان بينى الهى )) مى نامند.
امّا بعضى گمان مى كنند كه جهان هستى نه طرح قبلى دارد، نه طرّاح با شعور و نه هدف و حساب . اين ديد و طرز فكر را ((جهان بينى مادّى )) مى گويند.
تفاوت اين دو جهان بينى كاملاً آشكار، و اختلاف نتيجه اين دو بينش ، قابل شك و ترديد نيست . زيرا اگر عقيده داشتيم كه اين هستى خانه اى است كه نه صاحبى دارد و نه حساب و كتابى ؛ چرا داخل چنين خانه اى هر كارى كه دلمان خواست و باب ميلمان بود انجام ندهيم ؟
امّا اگر اين خانه بزرگ ((جهان هستى ))، حساب و هدفى دارد و صاحبش براى هر چيز اندازه اى مقدّر فرموده است : (قد جعل اللّه لكلّ شى ء قدرا)(50) و هيچ برگى از درخت نمى افتد، مگر با حساب و كتاب (و ما تَسقُط من وَرقةٍ الاّ يَعلمها)(51) پس من هم كه جزيى از اين جهان هستم ، بايد خود را با خواست و رضاى صاحب خانه ((خدا)) تطبيق دهم .
اگر هستى ، بى طرح و بى هدف و بى حساب است ، براى من هم دليلى بر پذيرفتن نظم و تحمّل قيد و بندها وجود ندارد.
انسانى كه فرموده خداى خود را باور دارد كه مى فرمايد: (ما كنّا عن الخلق غافلين )(52) ما از آفريده هاى خود غافل نيستيم . و عقيده دارد: (انّ ربّك لبالمرصاد)(53) پروردگار تو در كمينگاه است . چنين انسانى ، هرگز رفتار وكردار او با انسانى كه چنين اعتقادى ندارد يكسان نيست .
تنها در جهان بينى الهى است كه مى توانيم انسانى مسئول و متعهّد باشيم ، زيرا زمانى مسئوليم كه زير نظر باشيم ، و در مورد هستى مورد سؤ ال قرار گيريم .
به علاوه وقتى گفته مى شود: انسان مسئول است ، هر مسئولى سائلى مى خواهد، سائل ما كيست ؟ وقتى من معتقدم كه كلّ هستى بى صاحب است ، پس در برابر چه كسى مسئولم ؟ اگر گفته شود: در برابر خلق . مى گوييم خلق كيستند؟ خلق هم موجوداتى مانند من هستند؟ كه در مقابل كسى مسئوليّتى ندارند.
آرى از ديدگاه يك انسان مادّى ، تمام هستى بدون طرح قبلى است و به مرور زمان به اين صورت در آمده وهمه انسان ها روبه نيستى مى روند وبا مردن نابود مى شوند. هدف دنيا رفاه وخوشى وسپس نابودى است . با اين طرز تفكّر مى توان گفت : چرا باشم و خودكشى نكنم ؟ من كه پس از سال ها رنج ، نابود مى شوم ، چرا زودتر خود را خلاص ‍ نكنم ؟
امّا جهان بينى الهى به انسان آرامش مى بخشد، (الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )(54) زيرا خداوند را بخشنده و مهربان و توبه پذير مى داند. خدايى كه به نيكوكاران پاداش فراوانى مى دهد و بسيار زود از بندگانش راضى مى شود، ((يا سريع الرّضا)).
هستى در جهان بينى الهى 
# آفرينش ، براساس لطف ورحمت الهى است . (كتب على نفسه الرحمة )(55)

من نكردم خلق تا سودى كنم

 

بلكه تا بر بندگان جودى كنم

# هستى در جاى خود نيكوست و به بهترين وجه آفريده شده است . (احسن كل شى خلقه )(56)
# هستى در حال تسبيح و كرنش است . (كلّ له قانتون )(57)، (يسبّح لِلّه ما فى السموات و ما فى الارض )(58) و تسبيح آنها نيز آگاهانه است . (كل قد علم صلاته و تسبيحه )(59)
# اعمال انسان - كوچك يا بزرگ ، خوب يا بد - داراى پاداش يا مجازات است . (فمن يعمل مثقال ذرّة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرّة شرّا يره )(60)
# پايان جهان به سوى خداست . (و انّ الى ربّك المنتهى )(61) ، (اليه المصير)(62)
# كسى كه داراى جهان بينى الهى است ، احساس بى كسى نمى كند و خود را تحت ولايت خدا مى بيند. (اللّه ولىّ الذين امنوا)(63)
داراى ديدى باز است . (يجعل لكم فرقانا)(64)
در امورش گشايش است . (يجعل له مخرجا)(65)
مسيرش هموار است . (و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم )(66)
رهبرش آسمانى است . (انا بشر مثلكم يوحى الىّ)(67)
انسان را خليفه خدا مى داند. (انّى جاعل فى الارض خليفه )(68)
انسان را با كرامت مى داند. (و لقد كرّمنا بنى آدم )(69)
تابع و بله قربان گوى اين و آن و طاغوت ها نيست . (يكفر بالطاغوت )(70)
كارهايش رنگ خدايى دارد. (صبغة اللّه )(71)
خوبى هاى خود را از خدا مى داند. (ما اصابك من حسنة فمن اللّه ) و بدى ها را از خود. (ما اصابك من سيّئة فمن نفسك )(72) همانند زمين كه روشنايى اش از خورشيد است وتاريكى آن از خود اوست .
انسان موحّد، در حالى كه بنده خداست ، خود را صاحب اختيار و اراده مى داند. او معتقد است گرچه هستى در دست او نيست ، امّا او در رفتارش دارد.
آنچه را كه براى خود نگه داشته ، فانى و آنچه را براى خدا و در راه خدا داده ماندگار مى داند. (ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق )(73)
روزى در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى ذبح شد، پيامبر فرمودند: گوشت آن را بين نيازمندان تقسيم كنيد. ساعتى بعد يكى از همسران پيامبر گفت : يا رسول اللّه ! فقط گردن گوسفند براى ما باقى مانده است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: چنين نيست ، بلكه همه آن براى ما مانده ، به جز گردنش !
نقش جهان بينى 
كسى كه نابهنگام و در دل شب ، درِ خانه ما را بزند، تا او را نشناسيم ، هرگز در را به روى او باز نمى كنيم . تا ندانيم هواى شهرى كه قصد سفر به آن را داريم چگونه است ، نمى دانيم چه لباسى با خود برداريم . تا ندانيم مجلسى كه به آن دعوت شده ايم ، مجلس ‍ عزاست يا عروسى ، نمى توانيم تصميم بگيريم كه چه لباسى بپوشيم !. بايد بدانيم به كجا مى رويم تا وظيفه ما معلوم گردد. بنابراين ، نوع عقيده وديگر جهان بينى ما، بر رفتار و نوع انتخاب ما اثر مى گذارد.
جايگاه شناخت 
همان گونه كه نوع رفتار و گفتار ما از جهان بينى ما نشاءت مى گيرد، نوع جهان بينى نيز از شناخت ما سرچشمه مى گيرد، يعنى انتخاب جهان بينى به نوع شناخت بستگى دارد. واين شناخت ما از خود وهستى است كه به انتخاب نوع خاصّى از جهان بينى منجر مى شود.
با اين بيان ، چنين نتيجه مى گيريم كه اعمال ما برخاسته از جهان بينى ما، و جهان بينى ما به شناخت ما وابسته است .
در اينجا لازم است درباره شناخت ، توضيح مختصرى ذكر كنيم .
امتياز انسان نسبت به ساير موجودات ، برخوردارى آنها از نعمت بزرگ شناخت و معرفت است . در اهميّت شناخت ، همين بس كه خداوند در بسيارى از آيات قرآن ، انسان ها را به كسب شناخت و معرفت دعوت مى كند، و كسانى را كه اهل تفكّر و تدبر و تعقل نيستند به شدّت مذمت نموده ، توبيخ مى كند.
خداوند در قرآن ، ما را از پيروى آنچه به آن شناخت نداريم ، منع كرده است (ولاتقف ما ليس ‍ لك به علم )(74) وافرادى را كه بدون شناخت ، راهى را مى روند و عملى را انجام مى دهند، كوران و كران و گنگانى مى داند كه تدبّر نمى كنند.
در ضرورت شناخت ، گفتار مولاى متقيان به كميل بسيار قابل توجّه است . امام عليه السلام مى فرمايد: ((يا كميل ما من حركةٍ الا و انت محتاج فيها الى معرفه ))(75) هيچ حركتى وجود ندارد مگر آنكه تو در آن به معرفت نياز دارى .
معرفت و شناخت ، اعمال ما را ارزشمند مى سازد. در مكتب اسلام درجات اعمال و كارهاى ما به ميزان معرفت ما بستگى دارد. هر چه معرفت ما بيشتر باشد كارهاى ما ارزشمندتر است .
در قرآن و احاديث ، مسلمانان به كسب معرفت بسيار تشويق شده اند. معرفت نسبت به خدا، پيامبران ، ائمه ، هستى ، اصول و فروع دين .
در دعا از خدا مى خواهيم كه خودش ، پيامبرش ، و وليّش را به ما بشناساند. در غير اين صورت ما گمراه مى شويم ((الّلهم عرّفنى نفسك فانّك ان لم تعرّفنى نفسك لم اعرف ...))(76)
در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آمده است : ((من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليّة ))(77) هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است .
ابزار شناخت 
پس از آشنايى مختصر با شناخت ، واهميّت و ضرورت آن ، عوامل و ابزار شناخت را ذكر مى كنيم .
خدا براى رسيدن به شناخت ، ابزار ووسايلى را در اختيار انسان قرار داده :
1- حواسّ
حواسّ پنجگانه ، نخستين ابزار و وسايلى هستند كه خداوند در اختيار انسان ها قرار داده است . آنان به كمك اين ابزار، بسيارى از اشيا و امور اطراف خود را درك مى كنند و مى شناسند. ديدنى ها را مى بينند، شنيدنى ها را مى شنوند، بوها را استشمام مى كنند، طعم ها را مى چشند و اشيا را لمس مى كنند.
قرآن در اين باره مى فرمايد: (واللّه اءخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئاً و جعل لكم السّمع و الابصار...)(78) و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد، در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد... .
2- عقل
عقل ، نعمت بزرگ الهى و حّجت باطنى انسان است . خداوند انسان را به داشتن چنين نعمت ارزشمندى مفتخر گردانيد، تا با كمك عقل هم محسوسات را بدرستى بشناسد و هم قدرت تحليل و تجزيه امور را پيدا كند.
3 - وحى
وحى ، سرچشمه بسيارى از معارف است . از آنجا كه منشاء وحى ، علم لايتناهى خداوند است ، ناب ترين شناخت ها از اين طريق نصيب بشر گرديده است . انسان از طريق وحى ، در مورد هستى و سرچشمه آن ، به آگاهى هاى ارزنده اى دست يافته است ، همچون : اسرار و رموز آفرينش ، گذشته و آينده جهان ، عالم آخرت وامور معنوى كه نيل به اين گونه معارف از راه هاى ديگر ناممكن است .
منابع شناخت 
خداوند، ما را به مطالعه ، تدبّر وشناخت ، در امورى دعوت كرده است .
1- طبيعت
آيات متعدّدى از قرآن ، ما را به تدبّر در موضوعات مختلفِ طبيعى دعوت مى كند. مانند آفرينش آسمان ها و زمين ، گردش شب و روز، حركت كشتى در دريا، كوه ها، حيوانات و ... .
2- تاريخ
مطالعه تاريخ و آشنايى با فراز و نشيب ها، شكست ها و پيروزى ها، بسيار آموزنده بوده ، آدمى را صاحب معرفت و شناخت مى كند. انسان با مطالعه تاريخ به بسيارى از رموز، سنن و قوانين هستى پى مى برد.
قرآن سرگذشت پيشينيان را مايه عبرت و پندآموزى مى داند (لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب )(79) و از پيامبرش مى خواهد داستان هاى گذشتگان را بازگو كند. (فاقصص القصص لعلهم يتفكّرون )(80)
3- انسان
مطالعه انسان در ابعاد مختلف توانايى ها، استعدادها، نيازها و... موجب شناخت عميق مى گردد. خداوند در قرآن مى فرمايد: (سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ)(81) به زودى نشانه هاى خود را در آفاق و در درون انسان ها به آنان نشان خواهيم داد تا حقّانيّت خدا براى آنها ثابت شود.
اميرمؤ منان عليه السلام نيز مى فرمايد:

اءتزعم انّك جرم صغير

 

و فيك انطوى العالم الاكبر

اى انسان ! آيا گمان مى كنى جثّه كوچكى هستى ، در حالى كه جهان بزرگ ترى در تو نهفته است .
شناخت هاى ناقص و شناخت هاى كامل 
بديهى است كه انسان هر چه از ابزار بيشتر و كارآمدترى استفاده كند، به معارف بيشترى نائل مى گردد و شناخت عميق و كامل ترى به دست مى آورد. چنانكه عدم استفاده از تمامى ابزار و عوامل شناخت ، يا استفاده ناقص از آنها از شناخت آدمى مى كاهد.
تفاوت جهان بينى الهى وجهان بينى مادّى از همين جاست كه مادّى گراها از تمامى ابزار و عوامل شناخت استفاده نمى كنند و على رغم ادّعايى كه دارند، شناختشان ناقص ‍ است . مانند قصّابى كه فقط به وسيله كارد و بدون كمك گرفتن از وسايل وموادّ ديگر، در انديشه شناختِ اعضا، وعناصر گوسفند باشد.
موانع شناخت 
آشنايى با موانع شناخت ، مفيد، بلكه ضرورى است ، زيرا به اين سؤ ال پاسخ مى دهد كه با وجود زمينه هاى شناخت و ابزار آن ، چرا برخى افراد راه را گم كرده ، به شناخت كامل و روشنى نمى رسند؟!
موانع شناخت بسيار است ، ولى ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- هواهاى نفسانى
(و من اضلّ ممّن اتّبع هويه )(82) و كيست گمراه تر از آنكه پيرو هواى نفس خويشتن است ؟
2- سنّت هاى غلط نياكان
(و قالوا ربّنا انّا اطعنا سادتنا و كبرائَنا فاضلّونا السّبيلاً)(83) خدايا ما از بزرگان وپيشوايان - فاسد - خود اطاعت كرديم وآنها ما را به گمراهى كشاندند.
3- استبداد انديشه و تعصّب
(و قالوا قلوبنا فى اكنّة ممّا تدعونا اليه و فى آذاننا وقر و مِن بيننا و بينك حجاب )(84) گروه گمراه از روى تمسخر به پيامبران گفتند: دل هاى ما در پرده غفلت است و گوش هاى ما سنگين است .


17- بقره ، 30.
18- لقمان ، 20.
19- احزاب ، 72.
20- حجر، 29.
21- مؤ منون ، 14 ؛ تين ، 4.
22- اسراء، 70.
23- اسراء، 70.
24- بقره ، 257.
25- مدّثر، 4.
26- احزاب ، 59.
27- شعرا، 214.
28- انعام ، 92.
29- سباء، 28.
30- بحار، ج 2، ص 30.
31- بحار، ج 97، ص 183.
32- براى اطلاع بيشتر به كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم (اثر علامه طباطبايى و شهيد مطهرى ) و كتاب راه خداشناسى و كتب مربوطه مراجعه كنيد.
33- بقره ، 194
34- مجادله ، 11.
35- زمر، 9.
36- مائده ، 13.
37- حجر، 9.
38- فصّلت ، 42.
39- بقره ، 223
40- ((عَلّموا اولادكم السّباحة و الرّماية )) فرزندان خود را (دختر و پسر) تيراندازى و شنا ياد دهيد. كافى ، ج 6، ص 47.
41- اعراف ، 59.
42- نحل ، 36.
43- هود، 87.
44- مريم ، 31.
45- بقره ، 183.
46- آل عمران ، 146.
47- حج ، 27.
48- مريم ، 31.
49- لقمان ، 17.
50- طلاق ، 3.
51- انعام ، 59.
52- مؤ منون ، 17.
53- فجر، 14.
54- رعد، 28.
55- انعام ، 12.
56- سجده ، 7.
57- روم ، 26.
58- تغابن ، 1.
59- نور، 41.
60- زلزال ، 7 - 8.
61- نجم ، 42.
62- غافر، 3.
63- بقره ، 257.
64- انفال ، 29.
65- طلاق ، 2.
66- يس ، 63.
67- كهف ، 110.
68- بقره ، 30.
69- اسرا، 70.
70- بقره ، 256.
71- بقره ، 138.
72- نساء، 79.
73- نحل ، 96.
74- اسراء، 35.
75- بحار، ج 77، ص 269.
76- بحار، ج 52، ص 146.
77- بحار، ج 8، ص 368.
78- نحل ، 78.
79- يوسف ، 111.
80- اعراف ، 176.
81- فصّلت ، 53.
82- قصص ، 50.
83- احزاب ، 67.
84- فصّلت ، 5