صوت: ای هم سفر ای هم نفس ای روح امیدم (محمود کریمی)
18 آبان 2019
ای همسفر ای همنفس ای روح امیدم
بردار سـر از خاک من از شام رسیدم
هـر چند کـه تیـر سخنم کشت عـدو را
خود مثل کمان درغم هجر تو خمیدم
روزی کـه عــدو بــرد مـرا از سر نعشت
آمدبه لبم جـان و دل از خویش بریدم
گــردید دلسوختهام طشت پـر از خون
در طشت طلا تـا سر خونین تو دیدم
یـک بـــــار نلـــرزیدم و زانــوم نشد خـم
صـد کوه بلا را به سر دوش کشیدم
از حــال دل سـوختهام باز چه پرسی؟
کز خصم ستمکارشنیدی چه شنیدم
آنجا کـه عیـان است چـه حاجت به بیان است
این روی کبود من و این موی سفیدم
یک روز چـو تـو در بغـل فـــاطمه بـــودم
یــــک روز پیـاده بــه روی خــار دویدم
از مقتــل خـــون تـــا دم دروازۀ ساعات
یــک گـــام نلـرزیدم و یــک دم نبریدم
با آن همه وقتی به لبت چوب جفاخورد
برخـواستم و پیــرهن خـــویش دریدم
من «میثم» دل سوختهام دختر زهرا
در حشـر فقط مرحمت توست امیدم