مهر خوبان - علامه طباطبایی ره
09 تیر 2018
شعر عرفانی مهر خوبان - علامه طباطبایی ره
مهر خوبان دل دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
●
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سُهایش کشش لیلا برد
●
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم مهر تو مرا بالا برد
●
من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد
●
جام صهبا به کجا بود مگر دست که بود
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد
●
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد
●
خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام
با بر افروخته رویی که قرار از ما برد
●
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
●
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد