Skip to main content

جزوه تکریم والدین

تکریم والدین«بنام خدا»

 جزوه تکریم والدین قسمتی است از کتاب «سلوک با همسر» که با اجازه مؤلف آن برای استفاده عملی دوستان قرار داده شده و پخش و نشر آن دارای اشکال می باشد.

 

می توانید این جزوه را به صورت PDF نیز دریافت کنید:

دانلود جزوه تکریم والدین (PDF)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

« تکریم والدین »

     ای عزیز! حال که ذات اقدس ربوبی – جل جلاله – تو را به نعمت داشتن همسر، موفق نموده؛ باید مراقب باشی که به آفت کفران نعمت وجود والدین گرفتار نشوی. حرمت گذاری به والدین و خدمت به آنان سکوی پرشی است برای فتح عالی‌ترین قله‌های معنوی و اخروی که باید توفیقش را از حضرت احدیّت – جل جلاله – بخواهی و بر توفیقش شکرگزار باشی؛ و آثار و برکات آن به حدّی است که نه تنها پرستاری از آنان خسته‌ات نخواهد کرد، بلکه تلاش خواهی نمود که در خدمت به آنان، خصوصاً زمانی که به سنّ سالخوردگی رسیده‌اند، گوی سبقت را از دیگران بربایی و ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[1] را در عمل لبیک گویی.

     ای عزیز! آنگاه که همسری اختیار کرده و تشکیل زندگی داده و از جوار والدین منتقل شده‌ای و ارتباط عاطفی‌ات با آنها کمتر شده، باید مراقب باشی تا والدینت، خصوصاً اگر نشاط و فروغشان را از دست داده و سرپرستی و نگهداریشان در ظاهر، رنج‌آور است، در معرض فراموشی و بی‌توجهی قرار نگیرند.

     تو باید به گونه‌ای والدینت را تکریم نموده و در رفع نیاز‌هایشان تلاش نمایی که احساس سربار بودن نکرده و وجود خود را اضافی تلقی نکنند و از این نکته غافل نباشی که والدین خصوصاً زمانی که سالخورده می‌شوند حساسیت‌های بیش از حد داشته و زود‌رنج بوده و پرتوقع می‌شوند و کمترین بی‌مهری و بی‌اعتنایی سبب دل‌شکستگی آن‌ها می‌گردد. تو باید صبوری به خرج دهی و کریمانه و نرم با آنها رفتار نمایی و بال و پر عواطفشان را نشکنی و اندوهگین و رنجیده‌خاطرشان نسازی که حضرت خاتم الانبیاء – صلی الله علیه و آله و سلم – به حضرت سید الاوصیاء علی – علیه السلام – فرمود: کسی که پدر و مادر خویش را اندوهگین و محزون و آزرده سازد، نسبت به آنها عاق شده‌است؛ «من اَحزَنَ والِدَیهِ فَقَد عَقَّهما»[2].

     ای عزیز! آزردن و رنجاندن والدین و عاق آنها شدن، آنچنان معنویت‌سوز است که تمام اندوخته‌های سلوکی‌ات را خاکستر کرده و از قرب حضرت جانان – جل جلاله – محرومت می‌کند و از بهشت لقاء، دورت کرده و در‌های دوزخ را به رویت می‌گشاید که حضرت خاتم – صلی الله علیه و آله و سلم – از باطن و حقیقت و آثار آن پرده برداشته و فرموده: از عقوق و ناسپاسی و آزردن والدین حذر کنید که بوی بهشت از مسافت هزار سال به مشام می‌رسد، ولی عاق والدین آن را استشمام نمی‌کند؛ «اِیَاکُم وَ عُقوقَ الوالِدَین فَاِنَّ ریحَ الجَنَّةِ تُوجَدُ مِن مَسیرَةِ اَلفِ عامٍ و لایَجِدُها عاقٌ»[3] و نیز فرمود: هر کس صبح کند در حالی که بر پدر و مادر خود خشمگین است، دو در از در‌های جهنم به روی او گشوده خواهد بود؛ «مَن اَصبَحَ مُسخِطاً لِاَبَوَیهِ، اَصبَحَ لَهُ بابان مَفتوحانِ اِلیَ النّارِ».[4]

     ای عزیز! رنجش و نارضایتی والدین، نماز را که معراج قرب آدمی بوده و قبولی اعمال بستگی به قبولی آن دارد، از اثر می‌اندازد که حضرت صادق – علیه السلام – از باطن آن پرده برداشته و کشف حقیقت نموده و فرموده: هر که به پدر و مادرش نگاه تند و خشم آلودی کند، اگر چه آنها به وی ستم کرده‌باشند، خداوند نمازش را نمی‌پذیرد؛ «مَن نَظَرَ اِلی اَبَوَیهِ نَظَرَماقِتٍ وَ هُما ظالِمانِ له لَم یَقبَلِ اللهُ لَهُ صَلاة».[5]

     ای عزیز! عارف بزرگوار مرحوم آیة‌الله ملا مهدی نراقی – قدس سره – که حضرت امام خمینی – قدس الله نفسه – اهل سلوک را به مطالعه‌ی کلماتش سفارش نموده،[6] در کتاب جامع السعادات آورده‌است که در حدیث قدسی آمده که ذات اقدس ربوبی – جل جلاله – فرمود: به عزت و جلال و بلندی شأنم سوگند، اگر عاق والدین همانند همه‌ی انبیا عمل کند، از او قبول نکرده و نمی‌پذیرم؛ «بِعِزَّتی وَ جَلالی وَ ارتفاعِ مَکانی لَو اَنَّ العاقَ لِوالِدَیهِ یَعمَلُ بِاَعمالِ الاَنبیاءِ جمیعاً لَم اَقبَلها منه».[7] و نیز روایت شده‌است که: نخستین چیزی که خداوند در لوح محفوظ نوشته است این بود که منم خدایی که جز من خدایی نیست، هر کسی که پدر و مادرش از او راضی باشند، من نیز از او راضی هستم و هر که پدر و مادرش بر او خشمگین باشند، من نیز بر او خشمناکم؛ «اِنَّ اَوَّلَ ما کَتَبَ اللهُ فی اللّوحِ المَحفوظ اِنّی اَنَا اللهُ لا اِلهَ اِلّا اَنَا، مَن رَضِیَ عَنهُ والِداهُ فَاَنَا مِنهُ راضٍ وَ مَن سَخَطَ عَلَیهِ والِداه فَاَنَا عَلَیهِ ساخِط».[8]

     ای عزیز! شیخ عارف کامل، مرحوم حجة‌الحق آیة‌الله پهلوانی – قدس سره – در احوالات عارف بزرگوار مرحوم عبدالله بن عون آورده‌است که روزی مادرش او را خواست، وی با صدای بلند جواب داد و به خاطر این کار، آن روز دو بنده آزاد نمود تا شاید کفاره‌ی پاسخ بلند به مادر گردد.[9]

 

نیکی به مادر

     ای عزیز! مبادا نسبت به حق مادرت کوتاهی و سستی کنی. حق او به اندازه‌ای گسترده و عظیم است که قابل توصیف نمی‌باشد. اگر به همین مقدار هم که برات می‌گویم توجه داشته باشی تو را کفایت می‌کند که در نیکی و احسان به او شتاب نمایی. او از رنج ها استقبال نمود تا تو در رنج نباشی؛ بی‌خوابی ها تحمل نمود تا تو در خواب باشی، تشنگی ها دید تا تو سیراب گردی، خود را زیر حرارت آفتاب قرار داد تا تو در سایه باشی و خلاصه خود را چون شمع برایت آب کرده تا تو سرو‌قامت و سبز و خرم باشی.

 

سلب قابلیت‌های معنوی

     ای عزیز! نارضایتی و خشم والدین آنچنان قابلیت‌های معنوی را از تو سلب می‌کند که حتی اگر در لحظه‌ی جان دادن، حضرت رحمة للعالمین – صلی الله علیه و آله و سلم – توحید را بر تو تلقین نماید، زبانت به ذکر شریف «لا اِلهَ الَّا الله» گشوده نخواهد شد و حضرت صادق – علیه السلام – تو را از این حقیقت با‌خبر کرده‌است که: رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – به هنگام مرگ جوانی بر بالین وی حاضر شد و به او فرمود: بگو: «لا اله الا الله». پس چندین بار زبان این جوان گرفت [و نتوانست بگوید]. حضرت به زنی که بر بالین او نشسته بود فرمود: آیا این جوان مادر دارد؟! عرض کرد: آری! مادرش من هستم. فرمود آیا تو بر او خشمگین بوده و از او ناراضی هستی؟ عرض کرد آری! شش سال است که با او سخن نگفته‌ام. حضرت به او فرمود: از وی راضی شو. عرض کرد: خدا از او راضی باشد به رضایت شما ای رسول خدا! پس حضرت به آن جوان فرمود: بگو «لا اله الا الله» و او بگفت.

     پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – فرمود: چه می‌بینی؟ گفت: مردی سیاه‌چهره و زشت‌رو با لباس چرک و بد‌بو که در این لحظه نزدیکم آمده و گلویم را گرفته و می‌فشارد. پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – به او فرمود: بگو: ای کسی که عمل اندک را می‌پذیری و از گناهان فراوان در‌می‌گذری، عمل اندک را از من بپذیر و از گناهان فراوان من بگذر؛ همانا که تو بخشنده و مهربانی؛ «یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَ یَعفو عَنِ الکَثیرِ اِقبِل منّی الیَسیر و اعفُ عَنّی الکَثیر اِنَّکَ اَنتَ الغَفورُ الرَّحیم». پس جوان این کلمات را بگفت و حضرت به او فرمود: نگاه کن چه می‌بینی؟ گفت مردی را می‌بینم سپید‌چهره و زیبا‌رو و خوشبو و خوش‌لباس که نزدیکم آمده و آن مرد سیاه را می‌بینم که از من روگردانده و دور شده. حضرت فرمود: دعا را تکرار کن؛ او تکرار کرد؛ فرمود چه می‌بینی؟ گفت آن مرد سیاه‌رو را نمی‌بینم و این مرد سپید را می‌بینم که نزدیکم آمده‌است؛ سپس آن جوان بر همین حالت جان سپرد.[10]

 

شایسته‌گویی و شایسته‌خویی

     ای عزیز! پروردگارت حکم قطعی کرده که جز او را نپرستی و به والدینت احسان نمایی و اگر در حال حیاتت، یکی از آن دو یا هر دو به سنّ سالخوردگی رسیدند، به آنها کلمه‌ای که رنجیده‌خاطرشان می‌سازد، حتی «اُفّ» نگویی و کمترین آزار را به آنها نرسانی و پرخاشی نکنی و با والدینت سخن شایسته بگویی: ﴿فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا﴾[11] و جمال العارفین، مرحوم آیة‌الله علامه‌ی طباطبایی – قدس سره – در ذیل این آیه می‌فرماید: «احسان به والدین بعد از مسئله‌ی توحید خدا، از واجب‌ترین واجبات است، همچنان که مسئله‌ی عقوق، بعد از شرک ورزیدن به خدا، از بزرگترین گناهان کبیره می‌باشد».[12] و یکی از اساسی‌ترین تعالیم انسانی بعد از اصل توحید، رعایت احترام تام والدین در معاشرت با آنهاست.

      ای عزیز! در این حکایتی که برایت نقل می‌کنم تأملی نما و ببین تو کجا هستی و آنها که تربیت شده‌ی قرآن و عترتند کجا؟!

     یکی از مریدان عارف بالله مرحوم آقا شیخ محمد‌حسین زاهد – قدس سره – که قریب پنج هزار نفر را در تهران با رفتار و گفتار خود تربیت کرده بود و سوز و گداز مناجات سحرش شوری وصف‌ناشدنی برپا می‌کرد میگوید: آقا مادر پیری داشت که ایشان مراقبت از او را بر عهده گرفته بود، ضعف و ناتوانی این مادر به حدّی بود که نمی‌توانست برای قضای حاجت به دستشویی برود، لذا آقا برای قضای حاجت مادرش، لگنی را قرار می‌داد و وقتی مادر، چند ضربه به این لگن می‌زد آقا متوجه می‌شد که وقت برداشتن لگن است.

     روزی به در منزل آقا رفتم، هر چه در زدم، آقا در را باز نکرد، خیلی طول کشید تا آقا بیاید، وقتی آقا در را باز کرد، دیدم لباسشان خیس شده! سؤال کردم چرا لباستان خیس است؟ فرمودند: موقعی که مادرم به لگن زده بود، من متوجه نشدم و کمی دیر رفتم، همین که نزد مادر رفتم، از عصبانیت لگدی به لگن زد و لباس من نجس شد.

     عرض کردم: وقتی لباستان نجس شد، مادرتان چیزی نگفت؟! آقا فرمود: چرا؛ وقتی مادرم دید که لباسم را نجس کرده‌است گفت: ننه؛ حسین؛ نجست کردم؟! جواب دادم، مادر چیزی نشده. این همه من شما را در کودکی نجس کردم، شما چیزی نگفتید، حالا هم چیزی نشده و عیبی ندارد.[13]

     ای عزیز! این پدر و مادری که امروز به نگاه همراه با رحمت تو نیاز داشته و پرستاری بی‌منت و رفتار محبت‌آمیزت را مطالبه می‌کنند، عمری به پای نهال وجود تو چون شمع سوخته‌اند تا آفت نبینی و سرسبز و شاداب و خرّم و نیک‌ثمر باشی؛ پس در خیر‌رسانی و نیکی به آنان کوتاهی نکن که عارف بزرگوار مرحوم آیة‌الله ملا مهدی نراقی – قدس سره – از نیکی و احسان به والدین چنین تعبیر فرموده‌است: «هُوَ اَفضَلُ القُرُبات وَ اَشرَفُ السَّعادات»[14]؛ (برترین وسیله‌ی قرب به خدا بوده و شریف‌ترین سعادت‌ها می‌باشد).

     ای عزیز! آنگاه که بر چهره‌ی والدینت که مجرای فیض الهی هستند نظر می‌اندازی، چشمانت را باید پر از مهر و عاطفه و رحمت نمایی که حضرت صادق – علیه السلام – فرمود: «لا تَملَأ عَینَکَ مِنَ النَّظَرِ اِلَیهما الّا بِرَحمَةٍ وَ رِقَّة» و صدایت را بلند‌تر از صدای آنان نکنی «وَ لا تَرفَع صَوتَکَ فَوقَ اَصواتِهِما» و دستت را فوق دست آنان قرار ندهی «وَ لا یَدَکَ فَوقَ اَیدیهما» و در راه رفتن جلو‌تر از آنها نیفتی و «وَ لا تَقَدَّم قُدّامَهُما»[15] و باید بدانی که اگر نگاه به والدین، همراه با محبت و شفقت باشد، عبادت و بندگی خدا محسوب شده و در‌های گلستان معطّر معنویت را به رویت باز می‌کند و حضرت خاتم – صلی الله علیه و آله و سلم – طالبان کمال را به این حقیقت توجّه داده و فرموده: «النَّظرُ اِلَی الولدین بِرَأفَةٍ وَ رَحمَةٍ عِبادَة».[16]

 

مادر‌داری اویس قرنی

     ای عزیز! آیا حکایت مادر‌داری اویس قرنی که از موحّدین[17] و زهّاد و عارفان برجسته و به تعبیر عارف واصل، مرحوم آیة‌الله علامه‌ی طباطبایی – قدس الله نفسه – از «اصحاب اسرار»[18] بوده و شیخ عارف کامل ما مرحوم آیة‌الله پهلوانی – اعلی الله مقامه – او را از «اکابر اهل معرفت»[19] شمرده‌است شنیده‌ای؟!

     او از کسانی بوده که ندیده عاشق رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – شده‌بود که آن حضرت فرمود: به من ایمان آورده‌است در حالی که مرا ندیده؛ «یؤمِنُ بی و لایَرانی».[20] و در عالم باطن، به رفاقت و همنشینی با حضرت رحمة للعالمین – صلی الله علیه و آله و سلم – مفتخر گردیده‌بود و بر اثر انس حقیقی با آن حضرت و تبعیت محض از آن بزرگوار در علم و عمل، آنچنان در وادی معرفت و معنویت طیّ طریق نمود که غنچه‌ی معطر وجودیش در گلستان توحید شکفته شد و رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – از عظمت معنوی او پرده برداشته و فرمود: من نسیم رحمت خدا را از جانب یمن استشمام می‌کنم؛ «اِنّی لَاَنشُقُ رَوحَ الرَّحمان مِن طَرَفِ الیَمن»[21] و نیز فرمود: بو‌های خوش بهشت از جانب قرن می‌وزد و به مشام می‌رسد؛ «تفوحُ روائحُ الجنّة مِن قِبَلِ قَرَن»[22] و در پاسخ کسی که پرسید اویس قرنی چه کسی است؟ فرمود: او کسی است که اگر از شما پنهان بماند، گویا کسی را گم نکرده‌اید و اگر برای شما ظاهر شود و در میانتان باشد، چندان به او اعتنایی نمی‌کنید و بهاء نمی‌دهید؛ «اِن غابَ عنکم لم تَفتَقِدوهُ و اِن ظَهَرَ لکم لَم تَکتَرِثُوا».[23]

    آن موحّد عارف که از ایمانی جامع و عباداتی کامل برخوردار بود، آنچنان دلداده‌ی حضرت احدیّت – جل جلاله – بود که می‌گفت: امشب شب رکوع است و آن شب را با یک رکوع به صبح می‌آورد و شبی را می‌گقت: امشب شب سجود است و به یک سجده شب را صبح می‌کرد و در پاسخ کسانی که به او می‌گفتند: این چه زحمتی است که بر خود روا می‌داری؟! می‌گفت: ای کاش از ازل تا به ابد یک شب بود و من به یک سجده به سر می‌بردم. و بی‌جهت نبود که رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – نسبت به او اظهار شوق کرده و می‌فرمود: «وا شَوقاةٍ اِلیکَ یا اُویسَ القَرَن»[24] و نیز فرمود: هر کس او را زیارت کرد، سلام مرا به او برساند؛ «مَن لَقِیَهُ فَلیُقرِئهُ مِنّی السّلام».[25]

     اویس، شتربانی بود که از این را ارتزاق کرده و خرج مادرش را تأمین می‌کرد. او که در آتش شوق دیدار با پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – می‌سوخت، روزی از مادر خود اجازه طلبید که به مدینه برود و آن حضرت را زیارت کند. مادرش اجازه داد و با او شرط نمود که بیش از نیمی از روز را در مدینه توقف ننماید. او با اجازه‌ی مادرش به سوی مدینه حرکت کرده و به خانه‌ی رسول الله – صلی الله علیه و آله و سلم – رسید و دید آن حضرت در خانه حضور ندارد. ساعاتی را به انتظار آمدن آن حضرت نشست، اما از حضرت خبری نشد. چون باید به شرطی که مادرش با او کرده بود عمل می‌کرد، به سوی یمن بازگشت. هنگامی که آن حضرت به خانه آمدند فرمودند: «این نور چه کسی است که در این خانه می‌نگرم؟!» گفتند: شتربانی که نامش اویس بود به این خانه آمد و برگشت. حضرت فرمود: «در خانه‌ی ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت».[26]

     ای عزیز! قدری در این حکایتی که برایت نقل کردم تأمل نما. آنچه برای اویس از اهمیت بیشتری برخوردار بود رضایت رسول الله – صلی الله علیه و آله و سلم – بود نه ملاقات و زیارت و دیدن ظاهری آن حضرت. او رضایت حضرت جانان – جل جلاله – و رسولش – صلی الله علیه و آله و سلم – را در وفای به شرطی می‌دانست که مادرش با او کرده بود، نه دیدار و زیارتی که نارضایتی مادر را به همراه داشته‌باشد.

     خوشا به حال او و بدا به حال ما. او که در اثر عمل به وظیفه و جذبات الهیّه، به کمال عبودیّت و خلوص محض راه یافته‌بود، از دست‌یابی به مدال شهادت محروم نگشت و در رکاب مولای خود حضرت علی – علیه السلام – به فیض شهادت نائل گردید؛ و رسول خدا – صلی الله علیه و آله و سلم – از برجستگی اخروی او پرده برداشته و فرموده بود: به واسطه‌ی شفاعت او در روز قیامت همانند تعداد افراد قبیله‌ی ربیعه و مضرّ[27] به بهشت می‌روند؛ «بِه یَدخُل الجنّة فی شفاعتِه مثلُ ربَیعة و مُضَرّ».[28]

     ای عزیز! بی‌راهه نروی؛ امروز گرچه حضرت حجّت – روحی و ارواحُ مَن سِواه فداه – از ما غایب است، اما ما از او غایب و پنهان نیستیم، او مظهر اَتمّ اسماء و صفات الهی و محیط بر همه‌ی عوالم هستی بوده و بر هر موجودی حاضر و ناظر می‌باشد، مبادا تصور کنی که حجاب، از ناحیه‌ی اوست؛ این ما هستیم که به حجاب غفلت گرفتار شده و رضایت دل را بر رضایت صاحب عصر و امام زمانمان – عجل الله تعالی فرجه – ترجیح داده و زمام امر خویش را به دست هوا سپرده و عاشق صادقی نبوده‌ایم. قلب های چرک گرفته و چشمان آلوده شده‌ی ما کجا و رؤیت جمال دل‌ربای آن عصاره‌ی هستی کجا؟! بیا در این میدان عاشقی و دلدادگی وارد شو و گویی بزن و در عالم بطن، به رفاقت و همنشینی با آن حضرت مفتخر بوده و انس با او پیدا نما، شاید لطفی کند و جان خسته‌ات را به نور حقیقت خود راحتی بخشد و به حقایق و اسرار عالم آگاهت کرده و در ملکوت، سیرت داده و جمالش را بر تو نمایانده و در حقّت بگوید: «عاشق صادقی است که با اینکه مرا ندیده، ایمان و خلوص و تبعیت محض دارد».

 

بایزید بسطامی

     ای عزیز! یکی از باریافتگان به کمال توحید، عارف بالله، بایزید بسطامی – قدس سره – است که حکایت زندگی‌اش برای طالبان مقامات معنوی و کمالات اخروی می‌تواند راه‌گشا باشد. شیخ عارف گمنام ما حضرت حجة‌الحق آیة‌الله پهلوانی – عطّر الله مرقده – در عظمت شخصیت بایزید بسطامی می‌فرمود:

     ابویزید، طیفور بن عیسی که مزارش در بسطام است از برجستگان اهل معرفت و موحّدین و صاحب مقامات و ریاضات و کرامات است که در میان اقران خود، انگشت‌نشان بود، تا آنجا که جنید درباره‌ی وی گوید: ابویزید درمیان ما چون جبرئیل است در میان ملائکه.

     مادرش وی را به مکتب‌خانه فرستاد؛ روزی در حین خواندن قرآن، به آیه‌ی ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ﴾[29] رسید، از استاد پرسید: معنی این آیه چیست؟! چون از استاد معنای آیه را شنید اجازه خواست تا به خانه برود و با مادرش سخن بگوید؛ استاد اجازه داد. چون به خدمت مادر رسید گفت: مادر! به چنین آیه‌ای رسیدم؛ من نمی‌توانم شاکر دو نفر باشم، یا از خدا بخواه تا تنها خدمت‌گزار تو باشم و یا مرا رها کن تا خدمت خدا کنم!

     مادر گفت: همه خدمت خدا کن و در کار او شو، من حق خود را نسبت به تو بخشیدم.

     ابویزید از بسطام بیرون شد و سی سال در بادیه‌ی شام می‌گشت و بی‌خوابی و گرسنگی و ریاضت می‌کشید و در خدمت عده‌ای از عرفا شاگردی نمود. چون به مدینه رفت و زیارت نمود، به فکر شد تا به بسطام بازگردد و مادر را ببیند. پس به قصد زادگاه خویش به راه افتاد و سحرگاه به در خانه مادر رسید. شنید مادرش در حال وضو بود و با خود می‌گفت:

     خدایا آن غریب را نیکو دار؛ و سخنانی از این قبیل. ابویزید شروع به گریه کرد و در را کوفت. مادر گفت: کیست؟ ابویزید جواب داد: غریب تو.

     مادرش گریان شد و در را باز کرد و گفت: ای طیفور! چرا دیر آمدی؟! چشمم کم‌سو شد از بس در فراق تو گریستم، و پشتم دو‌تا شد از بس غم تو خوردم.

     ابویزید می‌گفت: آن کاری را که عقب‌تر از همه‌ی کار‌ها می‌دانستم، از همه مقدم بود و آن رضای مادر است و آن‌چه در غربت و مجاهدات و ریاضات می‌یافتم، در رضای مادر بود.

     شبی مادر از من آب خواست، رفتم آب آورم، در سبو آب نبود؛ بر لب جوی آب رفته، آب آوردم، ولی مادر خوابش برده‌بود و شب سردی بود. آب در دست نگاه داشتم تا مادرم بیدار شد و آب آشامید و مرا دعا کرد و گفت: چرا ظرف آب از کف ننهادی؟! گفتم: ترسیدم بیدار شوی و من حاضر نباشم.[30]

     استاد توحیدی‌ام حضرت حجة‌الحق، آیة‌الله پهلوانی و حضرت سیدنا الاستاد – روحی فداهما – این حکایت را مکرّر در جلسات انسی که برای تلامذه‌ی سلوکی خود داشتند نقل می‌فرمودند و برای دقایقی سر در گریبان تفکر فرو برده و خود به گونه‌ای منقلب می‌شدند که آثار آن در چهره‌ی مبارکشان کاملاً مشهود بود.

     ای عزیز! مردان الهی نه تنها از نیکی به والدین و احسان به آنها از هیچ‌گونه کوششی دریغ ندارند، بلکه آنچنان از شدّت مراقبه برخوردارند که حتی عبادات خود را به گونه‌ای انجام می‌دهند که مزاحمتی برای والدینشان نداشته‌باشند. در حالات عالم ربانی مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد – قدس سره – که سر تا پای وجودش بندگی و یک‌پارچه اخلاص بود آمده‌است که با اینکه یک جوان بیست ساله‌ای بود، برای آنکه مزاحمتی برای والدینش ایجاد نکند، نماز شب خود را با یک معنویت و گریه و زاری خاصی در دالان منزل انجام می‌داد.[31]

 

درسی از سیّد اهل مراقبه

     ای عزیز! باریافتگان به مقام قرب و شهود، نه تنها حریم والدینشان را در حال حیاتشان حفظ کرده و آنان را تکریم می‌نمودند، بلکه پس از مرگ آنان نیز ادب نگاه داشته و از تعظیم و بزرگداشت و خضوع نسبت به آنها غفلت پیدا نمی‌کردند.

     سید اهل مراقبه، حضرت جمال العارفین، سید بن طاووس – قدس الله نفسه – که اکابر اهل معرفت و عارفان و اهل سلوک از مقامات معنوی و کمالات توحیدی‌اش به عظمت یاد می‌کنند، می‌فرماید: «به شخصی دستور دادم که قبری برایم بکند؛ و آن را در زیر پای پدر و مادرم – رضوان الله جل جلاله علیهما – قرار دادم، زیرا خداوند – جل جلاله – فرمان داده‌است که نسبت به آن دو، پر و بال بگشایم و نهایت تواضع و فروتنی را داشته‌باشم و سفارش فرمودند که به آنها احسان و نیکی نمایم؛ لذا تصمیم گرفتم تا زمانی که در قبر هستم، سرم پایین پای ایشان بوده‌باشد»[32].

 

حکایت عبد صالح

     ای عزیز! هر گونه تکریم و ادب و احسانی که نسبت به والدین خود داشته‌باشی، آثار چشم‌گیر معنوی و اخروی و مادی و دنیوی آن را مشاهده کرده و به توفیقات بلندی دست پیدا خواهی نمود.

     ناخدای سفینه‌ی انقلاب اسلامی، عبد صالح الهی، زعیم سرو‌قامت مسلمین، حضرت آیة‌الله خامنه‌ای – اعلی الله کلمته – به بیان خاطره‌ای از زندگی خویش پرداخته و فرموده:

     «بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه‌ای توفیقاتی داشته‌ام، وقتی محاسبه می‌کنم به نظرم می‌رسد که این توفیقات، باید از یک کار نیکی که من نسبت به یکی از والدینم کرده‌ام باشد.

     مرحوم پدرم در سنّ پیری، تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد هفتاد ساله‌ای بود) به بیماری آب چشم، که چشم انسان نا‌بینا می‌شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامه‌هایی که ایشان برای ما می‌نوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمی‌بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است. قدری به دکتر مراجعه کردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل، ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم، دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم؛ معالجه پیشرفتی نمی‌کرد. در سال چهل و سه بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم؛ چون معالجات در مشهد جواب نمی‌داد. امیدوار بودم که دکتر‌های تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردم، ما را مأیوس کردند؛ گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نیست. البته بعد از دو، سه سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان می‌دید. اما در آن زمان مطلقاً نمی‌دید و باید دستشان را می‌گرفتیم و راه می‌بردیم؛ لذا برای من غصه درست شده‌بود، اگر پدرم را رها می‌کردم و به قم می‌آمدم، ایشان مجبور بود گوشه‌ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من، خیلی سخت بود.

     ایشان با من هم یک انس به‌خصوصی داشت؛ با برادر‌های دیگر، این قدر اُنس نداشت. با من دکتر می‌رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتی نزد ایشان بودم، برایشان کتاب می‌خواندم و با هم بحث علمی می‌کردیم، از این رو با من مأنوس بود، برادر‌های دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی‌شد.

     به هر حال، من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد، تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم، ایشان به یک موجود معطل و از‌کار‌افتاده تبدیل می‌شود، و این مسئله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود. از طرف دیگر، اگر می‌خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر‌قابل تحمل بود؛ زیرا که با قم اُنس گرفته‌بودم و تصمیم گرفته‌بودم تا آخر عمر، در قم بمانم و از قم خارج نشوم.

     اساتیدی که من آن زمان داشتم، به خصوص بعضی از آن ها اصرار داشتند که من از قم نروم. می‌گفتند اگر تو در قم بمانی ممکن است که برای آینده مفید باشی؛ خود من هم خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم. بر سر یک دو‌راهی گیر کرده‌بودم. این مسئله در اوقاتی بود که ما برای معالجه‌ی ایشان به تهران آمده‌بودیم؛ روز‌های سختی را من در حال تردید گذراندم.

     یک روز، خیلی ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می‌بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم، اما چون برایم خیلی سخت و ناگوار بود، به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهار‌راه حسن‌آباد تهران منزلی داشت، رفتم. مرد اهل معنا و آدم با‌معرفتی بود. دیدم دلم خیلی تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟ گفت: بله؛ عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم که خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت نا‌راحتی من هم همین است؛ از طرفی نمی‌توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم؛ برایم سخت است؛ از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم، من دنیا و آخرتم را در قم می‌بینم و اگر اهل دنیا باشم، دنیای من در قم است و اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است. دنیا و آخرت من در قم است؛ من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم.

     یک تأمّل مختصری کرد و گفت: شما بیا یک کاری کن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان؛ خدا دنیا و آخرت تو را می‌تواند از قم به مشهد منتقل کند.

     من یک تأمّلی کردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می‌تواند با خدا معامله کند. من تصور می‌کردم دنیا و آخرت من در قم است، اگر در قم می‌ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه‌ی قم علاقه داشتم و هم به آن حجره‌ای که در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمی‌کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است.

     دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا، پدر را به مشهد می‌برم و پهلویش می‌مانم، خدای متعال هم اگر اراده کرد، می‌تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

     تصمیم گرفتم؛ دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم، یعنی کاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حالت بشّاش و آسودگی به منزل آمدم. والدین من دیده‌بودند که من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشّاشم. گفتم: بله من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم. آنها هم اول باورشان نمی‌شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می‌دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه‌ی خود رفتم.

     اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان بِرّی است که به پدر، بلکه به پدر و مادرم انجام داده‌ام. این قضیّه را گفتم برای این که شما توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است».[33]

     ای عزیز! هنگامی که از قم به تهران می‌آمدم، همین که به تهران می‌رسیدم، احساس می‌کردم که خواطرم بیشتر شده و آن نورانیّت و آمادگی در قم را ندارم و همین که به قم برمی‌گشتم و به ورودی شهر قم می‌رسیدم حالم عوض می‌شد و نورانیّت خاصی را احساس می‌کردم. این مشکل را با استاد خود حضرت آیةالله پهلوانی – قدس سره – که حق حیات معنوی بر عهده‌ام داشته و عاجز از شکر ذره‌ای از هدایت‌های آن عارف واصل گمنام هستم، در میان گذاشتم و عرض کردم چه کنم تا حالم در تهران تغییر نکند و خواطرم زیاد نشود. فرمودند: «هر وقت که می‌خواهی به تهران بروی، به قصد زیارت والدینت حرکت کن که آن چنان اثر و برکاتی دارد که نمی‌گذارد حالت عوض شود و خواطرت زیاد گردد».

 

سفارش امام زمان

     ای عزیز! تو که خواهان رضایت مولایت حضرت صاحب – عجل الله تعالی فرجه – می‌باشی باید بدانی که رضایت و خشنودی مولایت، در خدمت به والدینت می‌باشد، حتی اگر امر دایر شد بین خدمت به والدین و رفتن به مسجد کوفه و سهله و مسجد جمکران، خدمت به والدینت را اختیار نما و خواست او را بر هوای خودت مقدم بدار.

     مرحوم محدث قمی – رضوان الله تعالی علیه – حکایت نموده‌است که شخصی در نجف اشرف، پرستاری پدر پیرش را عهده‌دار بود و دائماً در خدمت او بود، مگر در شب‌های چهارشنبه که از پدر جدا می‌شد و به مسجد سهله می‌رفت. بعضی از علمای نجف دیدند که این شخص، دیگر شب های چهارشنبه به مسجد سهله نمی‌رود و به خدمت پدر مشغول است. سببش را از او پرسیدند؛ او در پاسخ گفت: در یکی از شب‌های چهارشنبه به خدمت حضرت تشرف پیدا کردم، حضرت سه مرتبه فرمود: تو را سفارش می‌کنم به پدر پیرت؛ «اوصیک بالعَود»[34]، آنگاه از نظرم غایب شد و از این توصیه‌ی حضرت فهمیدم که آن جناب راضی نیست به مفارقت و جدایی از کنار پدرم حتی در شب‌های چهارشنبه.[35]

 

رضایت حضرت احدیّت

     ای عزیز! توصیه به نیکی و احسان در حق والدین نباید این توهّم را برایت ایجاد نماید که در مسائل اعتقادی هم باید از باور‌های نادرستشان پیروی کرده و رضایتشان را بر رضایت خالقت مقدّم بداری که ذات اقدس ربوبی – جل جلاله – فرمود: ﴿فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفًا﴾[36] در کفر و شرک، از والدینت پیروی مکن و در اعتقاد و برنامه‌های مذهبی که راه و طریق وصول به سعادت ابدی است، تسلیم افکار و پیشنهاد‌های نادرستشان مباش؛ اما از نظر زندگی مادی و دنیوی با اینکه گرفتار انحراف فکری و عقیدتی هستند، با مهر و محبت و رفق و نرمی و ملاطفت رفتار نما و در حقّشان جفا و خشونت روا مدار و مشقاتی را که از ناحیه‌ی آنها متوجه‌ات می‌شود، تحمل نما، چرا که دنیا چند روزی بیش نیست.

     یکی از اصول کلی و جَوامعُ الکَلِم که حضرت خاتم – صلی الله علیه و آله و سلم – منادی آن است این بوده که: اطاعت از مخلوق در معصیت خالق جایز نیست؛ «لا طاعةَ لمخلوقٍ فی مَعصیَةِ الخالِق»[37]. اطاعت از مخلوق نباید بهانه‌ای برای معصیت خالق باشد، چرا که سخن از دوران امر بین اهمّ و مهم نیست، بلکه امر، دائر بین واجب و حرام است و حضرت احدیت – جل جلاله – فرمود: ﴿قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللَّـهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّـهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّـهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ﴾؛ (ای رسول ما! امّت را بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه‌ی شما و اموالی که به دست آورده‌اید و تجارتی که از کساد شدنش می‌ترسید و خانه‌هایی که به آن علاقه دارید، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب‌تر است، در انتظار باشید که خداوند، عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمان‌بردار را هدایت نمی‌کند) و قرآن ناطق حضرت علی – علیه السلام – می‌فرماید: جز در معصیت خدای سبحان، در همه چیز از پدر و مادر اطاعت نما؛ «اَن یُطیعَهُ فی کلّ شیءٍ الّا فی مَعصِیَةِ الله».[38]

     در احوالات عالم ربانی آیة‌الله آقا شیخ غلامرضا یزدی – قدس سره – که از برجستگان عصر خویش به شمار می‌آمد و نمونه‌ای از زهد و اخلاص و صفای باطن بود آمده‌است که «روزی از مادر خویش غیبت محرّمی را شنید و به شدت ناراحت شد. آنگاه سر به دامان مادرش گذاشت و گریه کرد و درخواست نمود که توبه و استغفار نماید و مرحوم حاج شیخ با چنین حرکتی، بدون آنکه مادرش را آزرده‌خاطر سازد، او را راضی کرد تا از گناهش توبه و استغفار نماید».[39]

 

دعا در حق والدین

     ای عزیز! از برجسته‌ترین جلوه‌های برّ و احسان به والدین آن است که در حقّشان دعا کرده و غفران الهی را برایشان درخواست نمایی.

     هر‌گاه که برای تهجّد و شب‌زنده‌داری بر‌می‌خیزی و هر بار که باب مناجات با حضرت دوست – جل جلاله – به رویت گشوده می‌شود و در هر حال و زمان و مکانی که دعایت را در مظانّ استجابت مشاهده می‌کنی، والدینت را چه در حال حیاتشان و چه در حال مماتشان از یاد مبر که این دستور ذات اقدس حضرت احدیت – جل جلاله – است که تو را به یاد ناتوانی‌های دوران کودکی‌ات انداخته و فرمانت داده‌است که بگویی: ﴿رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا﴾[40]؛ (پروردگارا! پدر و مادرم را رحمت کن، همانگونه که آنان مرا در خُردی و کوچکی‌ام تربیت کرده و پرورش داده‌اند.) و در کتاب آسمانی‌اش تو را به سیره‌ی انبیای گرامیش توجه داده‌است، تا به آنها اقتدا نمایی و چون حضرت نوح نبی – علیه السلام – عرضه بداری: ﴿رَّبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾[41]؛ (پروردگارا! من و پدر و مادرم را ببخشای) و چون حضرت ابراهیم خلیل – علیه السلام – در حقشان دعا کرده و بگویی: ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ﴾[42]؛ (پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و همه‌ی مؤمنان را در آن روزی که حساب برپا می‌شود، بیامرز).

     ای عزیز! حضرت رضا – علیه السلام – در پاسخ سؤال مردی از دعا کردن برای والدینی که [مذهب] حق را نمی‌شناختند، فرمود: برایشان دعا کن و از طرفشان صدقه بده؛ «اُدعُ لَهُما و تَصَدَّق عَنهُما».[43]

     پس ناآشنایی و عدم معرفت والدین با عقاید حقّه، نباید مانع دعا کردن در حقّ آنها بشود، چه برسد به اینکه باور‌ها و اعتقادات حقّه‌ات ناشی از مراقبت‌ها و تربیت‌های صحیح و مستمرّ آنان باشد که حضرت امام صادق – علیه السلام – فرمود: هر کس محبت ما اهل بیت را در قلب خود یافت، باید در حق مادر خویش بسیار دعا کند؛ «فَلیُکثِرِ الدُّعاءَ لاُمِّه».[44]

     صاحب مقامات باطنی و معنوی، عارف کامل کم‌نظیر، مرحوم ابن فهد حلّی – قدس سره – که متمکّن در توحید بوده‌است و بزرگان اهل معرفت، به عظمت از او یاد می‌کنند، روایتی را از حضرت صادق – علیه السلام – نقل می‌کند که یکی از دعا‌هایی که محجوب نمی‌شود، دعای فرزند صالح برای پدر و مادرش می‌باشد.[45]

     پس در دعا نمودن در حقّشان کوتاهی و سستی نکن و اگر از ناحیه‌ی کم‌توجهی و کوتاهی خدمت و تکریم والدینت موانعی بر سر راه معنویتت ایجاد شده و سیرت را کند و یا متوقف نموده‌است، قصور و کوتاهی خود را جبران نما و به تکریمشان بپرداز و دلشان را به دست آور و در حقشان دعا کرده و سرنوشتت را تغییر ده و مبارک گردان که حضرت صادق – علیه السلام – فرمود: گاهی والدین کسی از دنیا می‌روند و حال اینکه فرزند خود را عاق کرده‌اند، ولی او برایشان دعا می‌کند و خداوند به خاطر دعایش، نامش را در زمره‌ی نیکوکاران می‌نویسد؛ «اِنَّ الرَّجُلُ لَیَموتُ والِداهُ وَ هُوَ عاقٌّ فَیَدعُو اللهَ لَهُما مِن بَعدِهِما فَیَکتُبُهُ مِن البارّین».[46]

     ای عزیز! اگر حاجتی داری و پیشرفت معنوی‌ات را خواهانی، والدینت را تکریم نما و اگر از دنیا رفته‌اند بر سر قبرشان حاضر شو و برایشان دست به دعا بردار که امام علی – علیه السلام – در دستورالعمل‌های چهار‌صد‌گانه‌ی خود به بعضی از اصحابشان فرمود: هر کس باید حاجت خود را در کنار قبر پدر و مادرش پس از آنکه برای آنان دعا نمود، از خدا بخواهد؛ «وَلیَطلُبِ الرَّجُلُ حاجَتَه عِندَ قَبرِ اَبیهِ و اُمِّه بَعدَ ما یَدعو لَهما».[47]

     ای عزیز! حضرت سیدنا‌الاستاد – روحی فداه – با وجود کهولت سنی که دارند برنامه‌شان این است که هر هفته یک روز را کنار قبر مادرشان می‌روند و روز دیگر را کنار قبر پدرشان حاضر می‌شوند. در یکی از روز‌های سرد زمستانی به ایشان عرض کردم: هوا خیلی سرد است و ممکن است بیماریتان تشدید شود، اگر صلاح می‌دانید امروز را از رفتن به قبرستان منصرف شوید. فرمودند: «همینطور است آنها هم راضی نیستند که در این سرما سر قبرشان بروم، اما این را بدانید که انتظار پدر و مادر از فرزندشان پس از فوتشان بیشتر از حال حیاتشان می‌باشد که آنها به زیارت و دیدارشان بروند».

 

طریق سلوک با والدین

     ای عزیز! فراز‌هایی از دعای حضرت سید‌الساجدین – علیه السلام – را که در حق والدین است پیش رویت قرار می‌دهم تا اولاً طریق دعا کردن در حق پدر و مادرت را بیاموزی و ثانیاً با توجه به محتوای آن متوجه شوی که تا چه اندازه خسارت دیده‌ای و باید با عزمی استوار به جبران آن اقدام نمایی و ثالثاً چراغی برای آینده‌ات و دستور‌العملی برای طریق سلوک با والدینت باشد.

     آن حضرت در پیشگاه الهی عرض می‌کند: بار خدایا! والدینم را به کرامت و بزرگی در پیشگاه خویش و به درود از جانب خود اختصاص ده؛ «واخصُصِ اللّهُمَّ والِدَیَّ بِالکَرامَةِ لَدَیکَ و الصَّلاةِ مِنک»؛ و در پی آن می‌افزاید: بار خداوندا! علم و دانش آنچه انجام آن نسبت به والدین بر من واجب است را الهامم نما؛ «و اَلهِمنی عِلمَ ما یَجِبُ لَهُما عَلَیَّ اِلهاماً»؛ و به صرف علم و آگاهی نسبت به حقوق آنان اکتقا نکرده و عرض می‌کند: پس مرا به آنچه الهام فرموده‌ای به کار گیر؛ «ثُمَّ استَعمِلنی بِما تُلهِمُنی منه»؛ و در انفاذ و اجرای آنچه مرا بینا ساخته و آگاهی داده‌ای، موفق بدار آنچنان که به کارگیری هر آنچه که به من آموخته‌ای، از من فوت نگردد و اعضای اندامم از سرعت گرفتن به آنچه الهام فرموده‌ای سنگینی و سستی نپذیرد؛ «وَ وَفِّقنِی للنّفوذ فیما تُبَصِّرُنی مِن عِلمِهِ حتّی لا یفوتَنی استِعمالُ شَیءٍ عَلَّمتَنیهِ و لا تَثقُلَ اَرکانی عَنِ الحُفوفِ فیما اَلهَمتَنیه».

     سپس آن حضرت از ذات اقدس حضرت احدیّت – جل جلاله – چنین درخواست می‌کند که: بار خدایا! مرا آنچنان قرار ده که از والدینم همانند سلطان ستمگر بترسم؛ «اللّهم اجعَلنی اَهابُهُما هَیبَةَ السُّلطانِ العَسوف»؛ و همچون مادر مهربان به آنان نیکی و رأفت و خوش‌رفتاری نمایم؛ «وَ اَبَرَّهُما بِرَّ الاُمِّ الرَّئوفِ».

     آنگاه در رابطه با فرمانبرداری و اطاعت از والدین عرض می‌کند: اطاعت از والدین و نیکی‌ام نسبت به آنها را در دیدگانم چنان قرار ده که از لذت خواب برای کسی که چشمش خواب‌آلود است و از شربت گوارا در مذاق کسی که تشنه‌کام است گواراتر آید؛ «وَاجعَل طاعَتی لِوالِدَیَّ و بِرِّی بِهِما اَقَرَّ لِعَینَیَّ مِن رَقدَةِ الوَسَنان و اَثلَجَ لِصَدری مِن شَربَةِ الظَّمْآن»؛ تا جایی که میل و خواسته‌ی آنان را بر خواسته‌ی خود ترجیح داده و رضایت آنان را بر رضایت خویش مقدّم دارم؛ «حتّی اُوثِرَ علی هَوایَ هواهُما و اُقَدِّمَ عَلی رِضایَ رِضاهُما»؛ سپس عرض می‌کند: نیکی آنان نسبت به من را هر چند که کم باشد، بسیار شمارم و نیکی خود را درباره‌ی آنان گر‌چه بسیار باشد، اندک حساب آورم؛ «وَ اَستکثِرَ بِرَّهُما بی وَ اِن قَلَّ و اَستَقِلَّ بِرّی بِهِما وَ اِن کَثُرَ»؛ آنگاه از حضرت احدیت – جل جلاله – چنین درخواست می‌کند: بار خدایا! صدایم را برای والدینم ملایم گردان؛ «اللّهم خَفِّض لَهُما صَوتی»؛ و کلام و سخنم را برایشان خوشایند و پاکیزه فرما؛ «و اَطِب لَهُما کَلامی».

     سپس از پیشگاه الهی اینگونه درخواست می‌نماید: بار پروردگارا! هر‌گونه آزار و ناراحتی که از ناحیه‌ی من به والدینم رسیده و یا هر مکروه و عمل ناشایستی که نسبت به آنها از من سر زده و یا هر‌گونه حقی از آنها که از ناحیه‌ی من ضایع گردیده، همه را موجب ریزش گناهان و عُلوّ درجات و فزونی نیکی‌ها و حسناتشان قرار ده؛ «اللّهُمَّ وَ ما مَسَّهُما مِنّی مِن اَذیً اَو خَلَصَ اِلَیهِما عَنّی مِن مکروهٍ اَو ضاعَ قِبَلی لَهُما مِن حَقٍّ فَاجعَلهُ حِطَّةً لِذُنوبِهما وَ عُلُوّاً فی دَرَجاتِهِما و زیادَةً فی حَسَناتِهِما»؛ آنگاه از حضرت جانان – جل جلاله – چنین درخواست می‌کند: بار خدایا! در تعقیب نماز‌هایم و در هیچ آنی از آنات شبم و در هیچ ساعتی از ساعات روزم، یاد پدر و مادرم را از خاطرم مبر؛ «اللهم لا تُنسِی ذِکرَهُما فی اَدبارِ صَلَواتی و فی اِنیً مِن آناءِ لَیلی وَ فی کُلِّ ساعَةٍ مِن ساعاتِ نَهاری».[48]

     پس ای عزیز! مطالعه‌ی این فراز‌هایی را که پیش رویت گذاردم، مکرّر کرده و تدبّر و تأمل و تفکّر در آنها را از دست مده و از اینکه نتوانسته‌ای چنین باشی، شرمنده و خجالت‌زده باش و عزمت را جزم کن و تلاش و کوششی مضاعف داشته‌باش تا باقی‌مانده‌ی عمرت را چون گذشته نباشی؛ و در سلوک با والدینت از این کلماتی که مشعل هدایت است، الهام گیر و کم‌خدمتی‌هایت را جبران نما تا در دنیا و آخرت به آتش حِرمان و نار حسرت نسوزی.


 

.[1]  سوره‌ی بقره؛ آیه 148 و سوره‌ی مائده؛ آیه‌ی 48 (پس در کار‌های نیک بر یکدیگر سبقت گیرید).

.[2] من لا یحضره الفقیه؛ ج 4 ص 372.  

.[3] کافی؛ ج 2 ص 349.

.[4] تحریر المواعظ العددیة؛ ص 175.

.[5]  کافی؛ ج 2 ص 349.

.[6]  سر الصلوة؛ ص 40.

.[7]  جامع السعادات؛ ج 2 ص 271.

.[8]  جامع السعادات؛ ج 2 ص 271.

.[9]  پاسداران حریم عشق؛ ج 6 ص 192.

.[10]  امالی مفید؛ ص 287.

.[11]  سوره‌ی اسراء؛ آیه‌ی 23.

.[12]  ترجمه‌ی المیزان؛ ج 13 ص 109.

.[13]  شیخ محمد‌حسین زاهد؛ ص 81.

.[14]  جامع السعادات؛ ج 2 ص 272.

.[15]  کافی؛ ج 3 ص 158.

.[16]  بحارالانوار؛ ج 71 ص 73.

.[17]  جامع الاسرار؛ ص 503.

.[18]  رساله الولایة؛ ص 156.

.[19]  پاسداران حریم عشق؛ ج 3 ص 225.

.[20]  بحارالانوار؛ ج 42 ص 155.

.[21]  منتهی الامال؛ ج 1 ص 467؛ منتهی الامال معرّب؛ ج 1 ص 375.

.[22]  بحارالانوار؛ ج 42 ص 155؛ منتهی الامال معرّب، ج 1 ص 374.

.[23]  بحارالانوار؛ ج 42 ص 155.

.[24]  منتهی الامال؛ ج 1 ص 467؛ منتهی الامال معرّب؛ ج 1 ص 374.

.[25]  بحارالاانوار؛ ج 42 ص 156؛ منتهی الامال معرّب، ج 1 ص 374.

.[26]  منتهی الامال؛ ج 1 ص 468.

.[27]  از ربیعه و مضرّ، قبایل بسیاری پدیدار شد چنان که یک نیمه‌ی عرب بدیشان نسب می‌برند و بدین جهت در کثرت، ضرب‌المثل است. «منتهی الامال؛ ج 1 ص 28».

.[28]  بحارالانوار؛ ج 42 ص 155.

.[29]  سوره‌ی لقمان؛ آیه‌ی 14 (شکرگزار من و پدر و مادرت باش).

.[30]  پاسداران حریم عشق؛ ج 5 ص 403.

.[31]  آقا شیخ مرتضای زاهد؛ ص 166.

.[32]  فلاح السائل؛ ص 74؛ «وَ اَشَرتُ الی من حفر لی قبراً... و جعلته تحت قدَمی والدیّ رضوان الله جل جلاله علیهما لانی وجدت الله جل جلاله یأمرنی بخفض الجناح لهما و یوصینی بالاحسان الیهما فاردت ان یکون رأسی مهما بقیت فی القبور تحت قدمیهما».

.[33]  درس‌های اخلاق معظم له برای سپاه ولی امر؛ ص 16-19.                                                                                                                                                                                                                                                                                            

.[34]  عَود به لسان عرب بدوی، پدر پیر را می‌گویند. «بحارالانوار؛ ج 53 ص 245».

.[35]  بحارالانوار؛ ج 53 ص 245؛ منتهی الامال؛ ج 3 خلاصه‌ی ص 2083؛ منتهی الامال معرب؛ ج 2 ص 791.

.[36]  سوره‌ی لقمان؛ آیه‌ی 15.

.[37]  وسائل الشیعة؛ ج 16 ص 154.

.[38]  نهج البلاغه؛ حکمت 399.

.[39]  تندیس پارسایی؛ ص 204.

.[40]  سوره‌ی اسراء؛ آیه‌ی 24.

.[41]  سوره‌ی نوح؛ آیه‌ی 28.

.[42]  سوره‌ی ابراهیم؛ آیه‌ی 41.

.[43]  کافی؛ ج 2 ص 159.

.[44]  علل الشرایع؛ ج 1 ص 142.

.[45]  عدة الداعی؛ ص 131.

.[46]  ارشاد القلوب؛ ج 1 ص 195.

.[47]  کافی؛ ج 2 ص 230؛ خصال؛ ج 2 ص 618.

.[48]  صحیفه سجادیه؛ دعای بیست و چهارم.

 

{module سوال جامع السعادات}